داداش محمود احمدینژاد آمد روی کاناپه نشست و گفت: «من داداش محمود احمدینژاد هستم اما با داداش آبمان در یک جو نمیرود.»
گفتم: «شما قبلا چه کار میکردید؟ الان چه کار میکنید؟»
گفت: «داداش محمود قبلتر شهردار تهران بود که من داداش شهردار تهران بودم. قبل از آن استاندار اردبیل بود که من داداش استاندار اردیبل بودم. قبل از آن مشاور استاندار کردستان بود که من داداش مشاور استاندار کردستان بودم. وقتی هم که فرماندار ماکو بود من داداش فرماندار ماکو بودم.»
گفتم: «خب پس شغل شما "داداش محمود احمدینژاد بودن" است. درست است؟»
داداش محمود احمدینژاد گفت: «بله. منتها من چندشغله هستم. الان، هم توی کار شفافسازی هستم، هم توی کار افشاگری هستم، هم توی کار پدافند غیرعامل هستم. منتها تمام سعیام را میکنم که برای کار اصلیام وقت بیشتری بگذارم.»
احمدینژاد؛ کارآفرین برتر
گفتم: «آفرین. ما قبلتر گفته بودیم میخواهیم آقای احمدینژاد را به عنوان "کارآفرین برتر" معرفی کنیم، الان مطمئن شدیم.»
داداش محمود احمدینژاد گفت: «حالا من را بیاور روی کاناپه.»
گفتم: «ببین، یعنی الان جایی از شما بپرسد شغلت چیست، میگویی داداش محمود احمدینژادی؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «میفهمم. میفهمم. پس به همین مناسبت یک چندتا جملهی قصار بگو که دور هم سرگرم شویم.»
گفت: «بگم؟»
گفتم: «نه. یک دقیقه صبر کن من بروم تخمه بیاورم.» رفتم تخمه آفتابگردان آوردم و گفتم: «بفرما آفتابگردان.»
داداش محمود احمدینژاد گفت: «گفتی تخمهی آفتابگردان یاد احمد خورشیدیفر، بابای داماد محمود احمدینژاد، افتادم که او هم مثل من منتقد همه چیز شد. ببینم ازش خبر نداری؟»
گفتم: «ما در کل از شما نتیجه میگیریم آدم نمیتواند روی شغلهای خانوادگی مثل داداش بودن و بابای داماد بودن و چی و چی حساب کند. چون این شغلها نه آینده دارد نه امنیت نه بیمه.»
عید نوروز شیطونها
داداش محمود احمدینژاد آه کشید و گفت: «آره.» بعد دوباره آه کشید و گفت: «حالا چندتا جملهی قصار بگویم که حال کنید.» بعد گفت: «آن شیاطینی که امروز جشن نوروز راه می اندازند مکتب شما را نفی میکنند، مستمسک به مکتب ایرانی میشوند؛ با زنان بیهویتی ... مینشینند و در آمریکا با زنان لسآنجلسی مینشینند؛ هزار فریب و نیرنگ به کار میبرند.» بعد گفت: «حال کردی؟»
گفتم: «بیشتر انگشت به دهان حیران ماندم. دیگر چه بلدی؟»
آیا اول جریان انحرافی بود بعد رایحهی خوشش آمد؟
گفت: «من از نیمهی اول سال 84 و در زمانی که هنوز حکم احمدینژاد تنفیذ نشده بود جلوی لیدرهای جریان انحراف ایستادم وتا همین لحظه اطلاعات آنها را به مسئولان ذی ربط میدهم.»
ما انگشت به دهان حیران گفتیم: «میفهمم. یعنی اول جریان انحرافی بود بعد رایحهش درآمد؟»
مدیرمسوول در این لحظه آمد بالای سر کاناپه و گفت: «قرار شد کاناپه تند نباشد. اگر از سرعت مجاز تندتر بروی کاناپه را میدهم جرثقیل ببرد پارکینگ بخواباند.»
ما گفتیم: «1- تقصیر ما نیست که. تقصیر داداش محمود احمدینژاد است.
2- من متوجه نشدم وقتی همه روی کاناپه میخوابند چطوری شما میخواهی کاناپه را بخوانی؟»
داداش محمود احمدینژاد گفت: «پس من چی؟»
این طنز در روزنامهی اعتماد، 7 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)