اساتید فرهنگ و هنر روی کاناپه
(هر گونه شباهت اسامی افراد این یادداشت با آدمهای دیگر تعمدی است اما قصدی در کار نیست و هر چند از روی دوستی نیست اما دشمنی هم نداریم!)
(هر گونه شباهت اسامی افراد این یادداشت با آدمهای دیگر تعمدی است اما قصدی در کار نیست و هر چند از روی دوستی نیست اما دشمنی هم نداریم!)
روی کاناپه – از بس شلوغ بود - جا نبود سوزن بیندازی، فقط میتوانستی سوزن بزنی. استاد مسعود فراستی، استاد فریدون جیرانی، استاد جواد شمقدری، استاد مهدی کلهر و استاد فرج سلحشور تنگ هم نشسته بودند روی کاناپه. در این لحظه استاد بزرگ، مسعود دهنمکی، وارد شد و استادهای کوچک یکدفعه بلند شدند تا به او ادای احترام کنند. استاد محمدرضا شریفینیا که از قفای استاد دهنمکی میآمد، به هر کسی بیشتر ادای احترام میکرد و تعظیم میکرد و دولا میشد چک درشتتری میداد.
خلاصه مراسم تعظیم که تمام شد، جلسه از حالت دولا خارج شد و جلسه کاملا رسمی اعلام شد.
در این لحظه استاد فریدون جیرانی جلسه را اینطور آغاز کرد: «من فری هستم و البته ساندویچ فریکثیف ربطی به من ندارد هر چند همه ما را اشتباه میگیرند و به من میگویند فریکثیف. اما من سوالم اینجاست که کسی به آقای فریکثیف تا حالا اشتباهی گفته استاد فریدون جیرانی؟»
استاد فراستی گفت: «نه. از رو دست تو نمیشه کپی زد فریدون. تو تکی. یه چیز دیگهای.»
استاد فریدون جیرانی (ربطی به فریکثیف ندارد) گفت: «یک دقیقه آگهی پخش کنید من برم دستشوری که دستم رو بشورم بیام.»
استاد فراستی گفت: «دستشوری استاد جیرانی پابلیکترین موضوع سینمای ماست که در هر برنامه ما هر چقدر سعی میکنیم استاد جیرانی این موضوع را پابلیک نکند نمیشود. همین هالیود خاک بر سر توی فیلمش تا حالا کسی اینطوری برای دستشوری رفتن سینه چاک نکرده که استاد جیرانی کلاه بر زمین کوفته.»
استاد فری (کماکان ربطی به فریکثیف ندارد) گفت: «مسعود جون، قشنگم، من گفتم جای این صندلی یه صندلی فرنگی برای من بذارن.»
استاد فراستی گفت: «رو آنتنیم ها.»
استاد فری گفت: «تو که بدتر از اینهاش رو به کیمیایی گفتی. یادته؟ کلی خندیدیم. گفتی فیلم کیمیایی... ها ها... ها ها... اوخ. اوخ اوخ... من برم و بیام.»
استاد فراستی گفت: «حالا که فریدون رفت من بگم موضوع برنامهی امشب جایزهی فرمایشی و کاملا سیاسی اسکار به اصغر فرهادییه. حتا من میتونم به شما ثابت کنم مجسمهی اسکار فرهادی پلاستیکییه.»
استاد جواد شمقدری گفت: «من جوادم.»
من که همینطوری نشسته بودم و داشتم گزارش این جلسه را مینوشتم گفتم: «میدونیم. بروید سر اصل مطلب.»
استاد جواد گفت: «غربیها نقشه کشیدند ایرانیها از هم جدا شن. وگرنه چرا باید به جدایی یک ایرانی از یک ایرانی دیگه جایزه بدن؟ اگه مرض نداشتن که بین زن و شوهرهای ما اختلاف بندازن به فیلمهای مفهومی ما که در این چندسال زیاد هم ساخته شده جایزه میدادند. از همین فیلمها که آخر فیلم همه با هم ازدواج میکنند. از این فیلمها کم نداریم... مثلا همین...»
استادهای دیگر براش دست زدند و جواد ساکت شد.
استاد کلهر گفت: «باید در تایید حرف جواد عرض کنم غرب میخواد ایرانیها از هم جدا شن تا پول وام ازدواج توی بانک بمونه، بعد اونا بیان شبونه به بانکهای ما دستبرد بزنند بعد سوار اسباشون بشن و توی افق محو شن.»
استاد سلحشور گفت: «من با همهی دوستان موافقم. اصغر فرهادی حق همهی ما رو خورده. همین اسکار رو میخواستند بدهند به سریال بوزارسیف. منتها جای اینکه آنجلینا جولی به سینمای ایران پا بدهد، این اصغر بود که به آنجلینا دست داد. بعد براد پیت که غیرت ندارد پا شد رفت به اسکار گفت ببین اسکار این اصغر دست داده به منزل ما، اگه بهش جایزه بدی حال سینماگران متشخص و فوق حرفهای مثل سلحشور رو میگیری. بله. همینطوری بوده ماجرا که من گفتم.»
در این لحظه استاد فری جیرانی بدو بدو آمد و نشست روی صندلی و گفت: «ای وای. ای وای. استاد استادان، استاد بزرگ، بزرگ استادان، بزرگ استادان بزرگ، استاد اعظم، اعظم استادان، بزرگ استاد اعظم، اعظم استاد بزرگ، استاد الاساتید مسعود دهنمکی قربونش بشم دورش بگردم چرا حرف کارشناسی و حرف آخر رو نزده؟ بگو استاد. بگو و خلاصمان کن.»
استاد دهنمکی اشاره کرد به استادچه شریفینیا که چک فری را درشتتر کند که شریفینیا درشتترش کرد. بعد استاد دهنمکی گفت: «من هم در تئوری هم در عمل ثابت کردم که تئوریسینترین اکتیویست و اکتیویستترین تئوریسین زندهی دنیام. من توی فیلمم خواستم بگم که جدایی مهم نیست. شاعر میگه تا توانی دلی به دست آور، که جان دارد و جان شیرین خوش است. پس من اصلا برام مهم نیست که اصغر اسکار رو برده. اسکار رو باید اکبرها ببرند. بله.»
شریفینیا گفت: «[...]»
استادها به نشانهی تایید و تحسین دست زدند.
استاد فراستی گفت: «من قبلا گفتهام که فیلم کیمیایی شبیه چییه. حالا میخوام بگم فیلم فرهادی شبیهش نیست دقیقا...»
در این لحظه استاد جریانی میپره روی استاد فراستی که جملهاش را تمام نکند و همه چیز میریزد به هم و شلم شوربا میشود.
من هم بلند میشوم میروم پای کامپیوتر که مراسم اهدای جایزهی اسکار به اصغر فرهادی را دانلود کنم. اسکارمبارکی به آقای فرهادی، اسکارمبارکی به سینمای ایران، اسکارمبارکی به خودم و به شما. لبخند.
این طنز در روزنامهی اعتماد، 10 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)