دم عید است و میرویم کمد لباسها را زیر و رو میکنیم. لباسهای قدیمی و کیف و کفشهای مستعمل را میخواهیم بیندازیم دور. از توی کابینتها کاسه و بشقابها را برمیداریم. شاید میز ناهارخوری هم دیگر دلمان را زده باشد. یا هنوز تلویزیون 21 اینچ قدیمی گوشهی انباری باشد. چیزهای دیگر هم هست. خانهتکانی است دیگر.
این چیزها را که میگذاریم کنار خریداری ندارد. اگر داشت که تا الان تبدیل به پولش کرده بودیم. چه کار میکنیم؟ کیسه کیسه آشغال درست میکنیم و میاندازیم دور، سر کوچه.
یک کار ساده هم میشود کرد. اگر به آمارها نگاه کنیم و گرانی و تورم و بیکاری را در نظر بگیریم، هزینهی درمان و تحصیل و مسکن و چیزهای دیگر را، برای خانوادههای آبرومند چندسر عائله کمی سرخ نگه داشتن صورت با سیلی سختتر شده و گران از آب در میآید. دم عیدی، توی خیابان که راه بروید، "زبالهجو"ها را میبینید. خیابانخواب هم نیستند، یا معتاد، یا دزد، که بگویید دندهشان نرم، تقصیر خودشان است. هر چند معتاد هم بیمار اجتماعی است. اما "زبالهجو" انسان محترمی است. بایستید و به کاری که میکند توجه کنید. لباس و کفش و کیف را از توی آشغالها میکشد بیرون، ماندههای غذا را از روش میزند کنار، کیک مالیده به کیف را با آستین کتکش پاک میکند، لباسی را که پیدا کرده، میتکاند و تا میزند. بعد یافتهها را میگذارد در کیف پارچهای یا کولهای که دارد. که ببرد خانه و بتواند با لباس نوتر (صرفا از لحاظ زمانی و ورود آن لباس به خانه نسبت به چیزهای دیگر) سال را نو کند.
خب. از جیب که نمیخواهد خرج کنیم. دخل و خرجمان هم که معلوم است با هم نمیخواند. ادای نیکوکاری هم که نمیخواهیم دربیاوریم. پز کار خیر هم که توش نیست. یک چیزی است پنهان و پیش خودمان میماند. کاری هم ندارد. لباسی را که هنوز نو است خودمان تا کنیم و بگذاریم در کاورش. کفش را واکس بزنیم و بگذاریم در جعبهاش. کیف را بگذاریم در پاکت دستی فروشگاهی که ازش خرید میکنیم. یک نسخه از سرود کریسمس را هم بگذاریم توی جیب یکی از لباسها. و اینها را مرتب بگذاریم سر کوچه. تلویزیون و یخچال قدیمی را که سمساری مفت از دستمان در میآورد هم میتواند اسباب خوشی خانوادهای دیگر شود. صبر کنیم و با عذرخواهی تقدیمش کنیم به مرد یا زن آبرومند که دارد لای زبالهها جستوجو میکند. عذرخواهی کنیم که شرایط این طوری است. و وقت چهارشنبهسوری که شد از روی آتش بپریم و آرزو کنیم زردی ما کم شود و بدون سیلی هم دوزار سرخی روی صورتمان پیدا شود. فقط دوزار.
دارد عید میشود. ادبیات عامیانه هم زار میزند: عید آمد و ما لختیم / رفتیم به بابام گفتیم / بابام گفت به چُ..َم به نیمچُ..َم / برای عیدت میچُ..م.
دارد عید میشود... و این اواخر شهروند جدیدی به شهر اضافه شده که غصه دارد اما تقصیری ندارد؛ شهروندی به نام زبالهجو.
دارد عید میشود... و این اواخر شهروند جدیدی به شهر اضافه شده که غصه دارد اما تقصیری ندارد؛ شهروندی به نام زبالهجو.