سال 90 هم سالی بود برای خودش. در این
سال تعریف خیلی چیزها عوض شد، تکلیف خیلی چیزها هم روشن، خیلی چیزها هم
خاموش شد البته. سال گذشته هم تاریخ 89 را
نوشتیم. در تاریخنویسی هم یک استاد الاساتید بیشتر سر لوحهی کارمان
نیست. کی؟ تازه میپرسید کی؟ استاد استادان، خسرو خوبان، خوب خسروان،
تاریخنگار قوم، قومنگار تاریخ، آن به تاریخ سور زده، آن تاریخنویسی را
دور زده، آن به تمامی سند، آن فارغ از زد و بند، آن به تاریخ پشت کرده، آن
پشتش را به صدا و سیما گرم کرده، آن صدایش شیرین، آن سیمایش شیری، آن ذهنش
مقتصد، آن حرفش با حرفش ضد، آن خسرو معتضد که از بزرگان صدا و سیما بود و
جز او به بزرگی در صدا و سیما هیچ چهرهای پخش نشده است جز حسین رضازاده.
خلاصه با این اوصاف ما تاریخ سال یک 1000 و سی 100 و نود را برای شما و برای آیندگان و باقی بازماندگان مرور میکنیم و میانگاریم.
3000 میلیاردیها
مهمترین اتفاق این سال انتشار خبر اختلاس 3000 میلیارد تومانی محمودرضا خاوری و شرکا است. اهمیت این اختلاس به این دلایل بود:
- پول کم نیست و نقدینگی به وفور است و کثرت فی و ازدیاد مانی داریم.
- ثابت شد 3000000000000 عددی نیست. و در کل ما میتوانیم.
-
مشخص شد پولداری یک شوخی است و اصولا پول بچهبازی است. فکر کن طرف تا
دیروز به خانهشان پز میداد الان خاوری بخواهد یک شهر میخرد و به خانهها
و آدمهاش – با هم – پز میدهد.
-
بار دیگر ثابت شد جلوی پیشرفت آدمها باز است. البته برای بعضیها بازتر
است. یعنی خیلی باز و گل گشاد است. (منتها قضیه پیشرفتبرای بعضیها به
اندازهی یک صفر باز است. برای بعضیها به اندازهی ده دوازده تا صفر.)
- مشخص شد انسان جز است. یعنی پول همهی ما با هم یک اعشاری از خاوری و شرکا نیستیم.
- ثابت شد بغل سلین دیون رفتن و همسایهشان شدن کار سختی نسیت و آرزوی محال محسوب نمیشود.
انحلالیها
خانهی سینما هم رفت هوا. کل خبر همین است. دلیلش هم خیلی ساده بود. این قدر ساده؛
معاون وزیر دلیلش این بود: «آخه دوست دارم.»
وزیر گفت:«خب دوست داره دیگه.»
جمال شورجه گفت: «من هم.»
سلحشور: «[…]»
بعد
از انحلال خانهی سینما سیصد نامه، سینماگران به سیصد جا نوشتند. ارشاد هم
در دستگاهی که شورش را درآورده بود پاسخ داد: «تو میگی نامه نوشتی / اما
نامه نرسیده...»
توقیفیها
یک
بار دیگر ثابت شد ما داریم روی پای خودمان میایستیم و در صنعت بستهبندی
مطبوعات به خودکفایی رسیدیم. روزنامهی اعتماد یک بار توقیف موقت شد.
هفتهنامهی شهروند امروز یک بار دیگر توقیف غیرموقت شد. آیین گفتوگو هم
همینطوری شد. روزنامه روزگار دوبار توقیف شد.
با
توجه به اینکه این گونه از رسانه در حال انقراض است، قرار شده از این به
بعد نشریات و روزنامهها در موزهها و زیر نظر میراث فرهنگی نگهداری شوند.
قهریها
سال
90 سال قهر و آشتی بود. بعضی قهرها ده دوازده روز طول کشید. بعضی آشتیها
ده دوازده روز. دانشگاههای سیاسی جهان در نظر گرفتهاند واحدی به نام "قهر
دیپلماسی" و محاسن و معایب آن را تدریس کنند که تا الان موفق نشدهاند.
چرا؟ چون استادی که قرار بود این درس را تنظیم و سپس تدریس کند قهر کرده.
شاعر
دربارهی قهر سیاسی گفت: «وقتی که خیلی تنهام / قهر نکن با چشمام / قهر
نکن عشق من / قهر تو آتیشمه / من نمیخوام بسوزم / وقتی دلت پیشمه / برای
داشتن تو / چه راه دوری رفتم / دلم می خواد بدونی / راه رو چه جوری رفتم.»
که همانطور که میبینید در این ترانه به همه اتفاقهای مملکت اشاره شده که ما نمیتوانیم به آنها اشاره کنیم.
متکیها
بانمکترین
اتفاق سال گذشته عزل منوچهر متکی بود در آفریقا. نه اینکه در آفریقا نصب
بود حالا عزل شده باشد. متکی در ایران نصب بود، سر جای وزیر خارجه، که وقتی
رفت آفریقا یک دفعه زیر پاش خالی شد و عزل شد. خلاصه زندگینامه متکی این
است:
منوچهر
متکی در بندر گز به دنیا آمد در تهران وزیر خارجه شد و در سنگال از کار بی
کار شد و به بندر گز برگشت تا کاندیدای مجلس شود و باز به تهران برگردد
اما منصرف شد.
تفکیکیها
مساله
تفکیک مساله مهمی است. یعنی همه چیز سوا. این سوا، آن سوا. دختر و پسر هم
سوا. برای همین دانشگاههای دولتی که داشتند تمام مدارج بالا را در
دانشگاههای دنیا به دست میآوردند و مقاله پشت مقاله و تحقیق پشت تحقیق و
اختراع پشت اختراع به نامشان ثبت میشد، در این روند عجیب رو به رشدشان،
یک وقفهی کوچک ایجاد کردند و گفتند بگذارید یک کاری کنیم کارستان که سرعت
تولید علممان را ببرد بالا. برای بالا بردن سرعت تولید علم در کشور
دیوارهایی نامریی بالا رفت تا دانشجویان دختر و پسر از هم سوا شوند. که
معلوم نشد این طرح به کجا کشید.
یکی
از آگاهان گفت: «چون هر چیزی در دنیا نر و ماده دارد، ما تصمیم گرفتیم
تولید علم را هم هدفمند کنیم. یعنی علم زنانه برای زنان و علم مردانه برای
مردان.»
ما از این آگاه پرسیدیم: «بچهها چی؟»
این آگاه گفت: «بچهها رو بزرگترشون باید ببره.»
گلدن گلوبیها
اصغر
فرهادی گلدن گلوب گرفت و جای اینکه از این افتخار چشم دشمن کور شود، دوست
و دشمن افتادند به جان هم و هی انگشت کردند در چشم هم. یکی از کارشناسان
ناکارآمد معتقد بود جایزه اصغر فرهادی فریب خارج است.
ما پرسیدیم: «ولی چطوری آخه؟»
این
کارشناس ناکارآمد گفت: «مگه ندیدید بچه را بخواهند گول بزنند بهش جایزه
میدهند؟ در نتیجه ما معتقدیم خارجیها میخواهند اصغر فرهادی را گول
بزنند.»
ما از این استدلال جهانشمول متقاعد شدیم.
(نتایج اسکار هم تا لحظهی انتشار این یادداشت هنوز اعلام نشده است.)
حرکات نمایشی غیر نمایشیها
توی
فوتبال همیشه گل میزنند حرکات نمایشی میکنند. میآیند جلوی دوربین
میچرخند، جفتک هوایی میزنند، هلکوپتری میآیند، سر میخورند، قل
میخورند، لباسشان را یکی یکی میزنند بالا، خیلی کارهای دیگه هم میکنند.
اما نکته اینجاست که تمام این حرکات نمایشی یک نفره است و نیاز به همراه
ندارد!
اما در سالی که گذشت شیث
رضایی و محمد نصرتی و دیگران بعد از زدن دو گل، حرکات نمایشی کاملا گروهی
انجام دادند که تا مدتها حرفش بود. بگذریم.
سلحشوریها
سلحشور
برای خودش یک ژانر منحصر به فرد است. یعنی یک نظراتی دربارهی سینما دارد
که فقط خودش میتواند آن نظرات را به زبان بیاورد. ما که رویمان نمیشود.
سلحشور هم درباره سینما هم دربارهی بازیگران زن در سینما نظرات عجیب و
غریب و بیادبیای دارد. عیبی هم ندارد. این نعمت آزادی بیان که ما داریم
همین است دیگر. حالا بعضیها آزادی بیانتر هستند، نباید که حسادت کنیم.
اما.
سوال ما اینجاست که آقای سلحشور که میگوید سینما فلان و بازیگران سینما
بیسار، خودش شغلش چیست؟ همین. بعد اگر شغلش سینما است اسم پولی که در
میآورد چیست؟ جدی ها.
ریالیها
در
سال 90 ارزش ریال از ارزش ریال هم کمتر شد. اما ارزش دلار از ارزش دلار هم
بیشتر شد. در این سال به همت مسوولان ما متوجه شدیم پول چرک کف دست است و
ارزش ندارد. منتها متوجه نشدیم مسوولان برای اثبات این حرف چرا ریال را
شستند و گذاشتند کنار.
سکهایها
به
زحمت همین عزیزان، در سالی که گذشت سکه گران شد اما گران نشد اما ارزان شد
اما ثابت شد اما شایعه بود اما گران شد اما مافیا بود اما ارزان شد اما
نخرید اما بخرید اما دلالها اما گران شد... که این خلاصهی نظری بود که
مسوولان رسمی دربارهی قیمت سکه دادند.
آخرین
خبری که رسما منتشر شد مبنی بر این بود که سکه ارزان شده. میگویید نه؟
چی؟ چی گفتید؟ دارید سیاهنمایی میکنید؟ دارید بازار را به هم میزنید؟
چی؟ پس کار شماست. آهان. پس شما بودی. وگرنه اقتصاد از این باثباتتر توی
تاریخ وجود نداشته. بله. پس کار شما بود. پسر بد.
باز هم سکهایها
سکه
به هر حال از سکه افتاد. آنهایی که سکه داشتند دوزاریشان افتاد و سکه را
نفروختند. آنها که میخواستند سکه خریدند و یهو ارزان شد یا بعدش یهو
گران شد سکته کردند. بله.
اساماسیها
یکی
از مقامات بلندپایه گفت ارزش دلار و قیمت دلار و سکه به یک اساماس (SMS)
بند است. بر پایهی این گزارش اقتصاددانهای دنیا شغلشان را عوض کردند و
موبایلفروشی را ترجیح دادند.
بهاریها
کشورهای
منطقه که زمستان سختی داشتند بهاری شدند. به گزارش ادارهی هواشناسی
جبههی پرفشار هوای سرد ولک/ن قضیه نیست و شکوفهها را زده از بین برده.
در همین رابطه به سرود زیر توجه کنید:
«با یه گل بهار نمیشه... لالای لالای لالالالای... با یه گل بهار نمیشه... آلالای لالای لالای لای...»
دانشگاه آزادیها
رییس دانشگاه آزاد عبدا... بود. عبدا... جاسبی. که الان دیگر نیست. چون قضیه پیچیده بود ما هم قضیه را باز نمیکنیم. بگذریم.
توپولوفیها
توپولوف
روسی که دفتر خاطراتش پر از اسامی جانباختگان ایرانی است بعد از سقوط یک
توپولوف نزدیکهای قزوین و مرگ همه سرنشینان آن، امسال دفتر خاطرات دیگری
را از اسامی ما پر کرد. در این برهه از تاریخ آه ممتد میکشیم فقط.
قرمزیها
ما
البته تاریخنگار غیرفوتبالی هستیم. اما نصب با دقت سردار رویانیان به
عنوان سرپرست باشگاه پرسپولیس منجر به زوج و فرد کردن بازیکنان، گذاشتن
جریمه زیر برفپاککن بازیکنان، خواباندن در پارکینگ، حمل با جرثقیل و
همچینن اوراق کردن بازیکنان شد.
در
همین رابطه شنیده شد برای حل مشکل ترافیک و آلودگی هوا، عبور و مرور
بازیکن تکسرنشین ممنوع اعلام شد. آگاهان اعلام کردند به خاطر همین قانون
بعضی بازیکنان جفت جفت داخل زمین بازی دیده شدند.
آبیها
ما البته تاریخنگار غیرفوتبالی هستیم. اما چیز خیلی خوبی یکی برایمان تعریف کرد که حیف است وارد تاریخ نشود:
به زنبور عسل میگویند: «تو میتوانی توی سه دقیقه سه تا گل بخوری؟»
زنبور عکس گفت: «وا! مگه من تیم استقلالم؟»
بیدگنهایها
در خبرها خواندیم و از لرزیدن شیشهی خانه هم متوجه شدیم که در بیدگنه انفجار بزرگی به وقوع پیوسته است. بگذریم.
دیواریها
این
دیوار چیز عجیبی است در تاریخ معاصر. اصولا بالا رفتن از دیوار تبدیل شده
به نوعی سنت گویا. برای همین برای یادمان بالا رفتن از دیوار سفارتخانهی
آمریکا به صورتی خودجوش اهالی محل از دیوار سفارتخانهی انگلیس هم بالا
رفتند که بعدا به صورت رسمی اعلام شد این طفلکیها قصدی نداشتند و صرفا چون
توپشان افتاده بوده در حیاط سفارت انگلیس این کار را کردهاند.
درختیها
ما
متوجه شدیم سوختن جنگلها، تخریب جنگلها، از بین رفتن مراتع، خشک شدن
دریاچهی ارومیه، خشک شدن زایندهرود و باقی چیزها یک شوخی است. چون نگرانی
اصلی در واقع نگرانی بریدن درختان باغ قلهک متعلق یا مطلقهی انگلیس است.
ما نتیجه گرفتیم اگر درختان باغ قلهک حفظ شود انگار کل درختان جنگلها، مراتع، و باقی چیزها حفظ شده است، گویا.
اپلیها
استیو
جابز هم فوت کرد. استیو جابز کسی بود که از سیب استفادهی خاصی کرد. البته
ما ایرانیها هم سیب خیلی برایمان مهم است. مثلا حسن کچل که از مهمترین و
بزرگترین دانشمندان ایران است به وسیله فرمولی که ننهاش به کار برد از
خانه بیرون رفت تا برود سر کار.
در
کتاب ایرانیکا آمده است: «مادر دانشمند بزرگ، حسن کچل، روزی از اینکه پسرش
سر کار نمیرود و به عنوان یک ایرانی اصیل فقط میخورد و میخوابد خسته
شد. پس فرمول زد و تعدادی سیب چید سر راه حسن کچل. حسن کچل هم که عشق سیب،
کشان کشان شروع کرد به جمع کردن سیبها، آخرین سیب پشت در کوچه بود. حسن
کچل تا پاش را از در گذاشت بیرون، ننهاش در خانه را بست و گفت: «حسن کچل،
ای ایرانی، چرا نمیری سر کار؟»
حسن کچل گفت: «آخه کار نیست.»
ننهی حسن کچل گفت: «ولی دولت گفته دو سه میلیون شغل ایجاد کرده.»
حسن کچل گفت: «راست میگه ننه. همه سر کاریم.»
این
سیب ایرانی بود و آن سیب استیو جابز که هیچ ربطی به هم ندارند و استیو
جابز هم ربطی به ما ایرانیها ندارد اما با محصولات سیبش خیلی از ایرانیها
پز میدهند و فکر میکنند خبری است.
قذافیها
قذافی
دیکتاتور از هم پا شید و موجبات شادی خلق را به وجود آورد. طبق اخبار
رسیده قذافی به سختی مرد. یعنی برای اینکه جانش از بدنش خارج شود، مجبورش
کرده بودند شلوارش را هم دربیاورد. آگاهان متوجه نشدند جان قذافی چطوری
خارج شد، اما آگاهترها نگران شدند که خشونت پنهان و بحثهای اخلاقی کاملا
نسبی است و نمیشود نسخهی کلی برای اخلاق پیچید.
از فردای مرگ قذافی شنیده شد دیکتاورهای دیگر کمربندشان را سفتتر کردند.
رضازادهایها
حسین
رضازاده هم برای خودش موجود عجیب و منحصر به فردی است. او مدتها
زوردارترین ایرانی بود که صداش کردند پهلوان. اما بعدا معلوم شد که او
نهایتا قهرمان است. رضازاده مربی تیم وزنهبرداری شد و با نگاه خاصی که
داشت تیم وزنهبرداری بارها به دوپینگ کردن متهم شد. رضازاده هماینک مشغول
دو ضرب است.
بیخبریها
خیلی خبرها هست که ما خبر داریم اما خبرش را بدهیم دیگر خبری از ما نمیآید. به قول شاعر:
«خبر دادی نمیای / بیا خب
خبر دادی داری میری سفر / نرو خب
خبر دادی دوستم نداری / داشته باش خب
خبر دادی داری ازدواج میکنی / خبرت رو بیارن خب با این خبر دادنت.»
این یادداشت برای ویژهنامهی نوروز 1391 مجلهی چلچراغ نوشته شده است.