جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۱

یک روز زندگی در کشوری که هیچ مشکل حادی ندارد (زندگی از الف تا ی)

در روزهای آخر اسفند 90، در خبرها، خواندیم : «هیچ مشکل حادی در کشور وجود ندارد.»
ما هم به همین مناسبت زندگی روزانه‌ی چند شهروند را – از الف تا ی - تعریف می‌کنیم تا به همه ثابت شود ما هیچ مشکلی نداریم و سال 91 را با خیال راحت آغاز کنیم؛
 ***
یک روز صبح زود آقای الف از خواب بیدار شد و چون هیچ مشکل حادی نداشت، خوابید.
یک روز صبح زود آقای ب از خواب بیدار شد و چون بیکار بود دوباره خوابید.
یک روز صبح زود آقای پ از خواب بیدار شد و چون روزنامه‌نگار بود و هنوز بنچاق پیدا نکرده بود دوباره خوابید.
یک روز صبح زود آقای ت از خواب بیدار شد و چون هنوز توی صف بنزین یا گاز یا تیرآهن یا کوفت یا زهر مار بود دید تا نوبتش شود، دوساعت دیگر می‌تواند بخوابد، پس خوابید.
یک روز صبح زود آقای ث از خواب بیدار شد و واقعا می‌خواست بیدار شود اما دید شتری که در خانه‌ی همه می‌خوابد روی او خوابیده و او تا خرخره زیر قرض و پرداخت اقساط وام و کرایه‌ی خانه و هزینه‌ی بیمه و چی و چی فرو رفته است، پس دید تنها کاری که می‌تواند بکند این است که از جاش تکان نخورد و بخوابد که دید شتر روش خوابیده و از جاش تکان نمی‌خورد، پس چاره‌ای ندید سرنوشت را قبول کند و با شتر خوابید.
یک روز صبح زود آقای ج از خواب بیدار شد و دید دنیا همان دنیا است پس زودی چشمانش را بست و خودش را به خواب زد.
یک روز صبح زود آقای چ از خواب بیدار شد و خواست یک حرکتی بزند اما دید بازی پات شده و هیچ حرکتی نمی‌شود زد.
یک روز صبح زود آقای ح از خواب بیدار شد و دید هنوز بدبخت و بدشانس است پس به شانسش گفت: «بخواب بابا.»
یک روز صبح زود آقای خ از خواب بیدار شد و چون محقق بود بررسی کرد پایان شب سیه سپید هست یا نیست که چون هنوز هوا تاریک بود فکر کرد هنوز شب است و دوباره خوابش برد.
یک روز صبح زود آقای د از خواب بیدار شد و فکر کرد خبری شده اما دید خبری نیست پس خوابید.
یک روز صبح زود آقای ذ از خواب بیدار شد و چون دید هنوز در بسته است و پنجره بسته است از این پهلو به آن پهلو شد و روش را کرد به دیوار و چشم‌هاش را بست و به یک منظره‌ی سرسبز و رودخانه و صدای بلبل و یک کلبه و کمی نور و کمی آزادی و کمی جست و خیز فکر کرد و توی همین رویای شیرین بود که خوابش رفت.
یک روز صبح زود آقای ر و آقای ز از خواب بیدار شدند و چون مجری تلویزیون بودند گفتند مردم چقدر خوشحال هستند و هیچ مشکل حادی در کشور نیست. اما مردم که پای تلویزیون نشسته بودند یاد مشکلات‌شان افتادند و آه کشیدند و کانال تلویزیون را عوض کردند.
یک روز صبح زود آقای ژ از خواب بیدار شد و چون فیلتر بود نتوانست بیدار شود پس خوابید.
یک روز صبح زود آقایان س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک، گ، ل، م، ن از خواب بیدار شدند و رفتند هواخوری و چون بعد از یک ربع هواخوری کاری نداشتند باز هم آمدند و گرفتند و خوابیدند.
یک روز صبح زود آقای و از خواب بیدار شد و خواست افشاگری کند پس زنگ زد به ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی، منشی گفت لطفا منتظر بمانید، و چون آقای و پشت تلفن حدود شش هفت سال منتظر ماند خوابش گرفت و هنوز هم خواب است.
یک روز صبح زود آقای هـ از خواب بیدار شد و با خواندن تیتر یک روزنامه‌ها که هیچ مشکل حادی در کشور وجود ندارد، قلبش گرفت و هم‌اینک در کما است.
یک روز صبح زود آقای ی از خواب بیدار شد و دید بالشتش از اشک خیس است، اما به روی خودش نیاورد، صورتش را شست، لباس پوشید، رفت در خیابان و به همه سلام کرد و لبخند زد، بعد رفت در دفتر روزنامه و پشت میزش نشست و به بیماری فکر کرد که مهم نیست مسوول باشد یا شهروند و بخشی از جامعه، اما به هر حال جز با سیلی نقد و سیلی طنز به هوش نمی‌آید. آقای ی همان‌طور که به این موضوع فکر می‌کرد، چای نوشید و در ستون روزانه‌اش در صفحه‌ی آخر روزنامه سعی کرد لبخند و امید را به جامعه تزریق کند: «یک روز صبح زود از خواب بیدار می‌شوم و به تو سلام می‌کنم تا با هم چای‌مان را، کام‌مان را، زندگی‌مان را شیرین کنیم.»


منتشرشده در ویژه‌نامه‌ی نوروزی ادبیات ما