حریم خصوصی که شوخی است بیایید دربارهی حریم عمومی و چیز میزهای ملی صحبت
کنیم. چیز ملی مثلا مرحوم دریاچه ارومیه، که اگر خیلی خوششانس باشیم تا چند وقت
دیگر به عنوان چاله چوله با یک فرقون آسفالت صافش میکنند و مراسم صافکاریاش را
جشن ملی اعلام میکنند. چیز ملی مثل زایندهرود که الان بیشتر به کورتاژرود شبیه
شده، چون چندماه آبستن است و آب میبندند بهش بعد آبش را میکشند و خشکش میکنند. حالا
چیزهای دیگر گفتن ندارد.
به همین مناسبت رییس سازمان محیط زیست روی کاناپه دراز کشید و دستش را
زد زیر سرش و گفت: «پارک ملی کویر بود...»
ما گفتیم: «خب؟»
ادامه داد: «...دیگر نیست.» و غش غش خندید.
ما فهمیدیم یک کارشناسی صورت گرفته تا پارک ملی کویر هم بپیوندد به کتابهای
تاریخ، مثل چیزهای دیگر.
رییس سازمان محیط زیست (سهامی عام سابق!) گفت: «ببینید، توی پارک ملی
کویر خیلی چیزهای گیاهی و حیوانی نادری هست که ما هم دقیقا به همین دلیل داریم سعی
میکنیم تا این پارک ملی هم به سرنوشت باقی چیزهای ملی بپیوندد. چطوری؟ این طوری
که میخواهیم توی پارک ملی کویر چاه نفت حفر کنیم. من اصلا از بچگی که فیلمهای
وسترن میدیدم دوست داشتم چاه نفت بزنم. البته شاید باورتان نشود و مطمئن هستم مردم
خیلی خوشحال خواهند شد که برای این کار هم با برادرای چینی قرارداد بستیم.»
ما گفتیم: «آیا پارک ملی معنیاش این نیست که باید حفاظت شود؟ اونوقت
حفر چاه توی پارک ملی اوکی است؟»
رییس سازمان محیط زیست، نقل به مضمون، گفت: «شما هم گنده میکنید قضیه
را. حفر چاه نیست که. یک لوله است فرو میکنیم آن وسط مسط ها. به کسی هم بر نمیخورد.
وقتی لوله را فرو کردیم آنجا، نفتش را میریزیم بیرون پارک. یعنی باقی چیزمیزهاش
را منتقل میکنیم به یک جای دیگر. همین.»
ما گفتیم: «شما روی همین کاناپه دراز بکش. نیاز به استراحت بیشتر
داری.»
که جواب داد: «نگران این چیزها نباشید. ما هر گونهی گیاهی و حیوانی و
زیستمحیطی خاص و نادری که در پارک ملی کویر باشد، همه را انتقال میدهیم به موزه
لوور، که مثل باقی چیزهامان از آنها خوب محافظت کنند.»
برای من نفت
ندارد برای تو که نان دارد
"حاج
میرزا آقاسی" صدراعظم "محمدشاه قاجار" بود و دوتا چیز دوست داشت.
یکی توپ که ارتش قوی شود، یک چاه قنات که کشاورزی تقویت شود. خلاصه یک روز میرود
بازدید حفر یک چاه. مقنی که ته چاه میکند و میکند و به آب نمیرسید، داد زد: «آقا
میرزا آقاسی... هووو... آقا جان، این چاه به آب نمیره ها.»
میرزا آقاسی
جواب داد: «برای من آب ندارد برای تو که نان دارد!؟ بکن پدر جان... بکن... نان
خودت را نبر.»
حالا شده
حکایت این دانشمندان معاصر. برای ما مردم آب ندارد اما به هر حال یک سفرهای پهن
شده و دارند یک لقمه نان و رانت و یک لقمه نان و نفتشان را میگیرند.
منتشرشده در روزنامهی اعتماد، 18 خرداد 91
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم)
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم)