من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصهی بالا و پایینرفتنهام رو براتون تعریف میکنم
طبقهی همکف
در باز شد و افشین قطبی وارد آسانسور شد.
گفتم: «کدوم طبقه میرین؟»
گفت: «ببین من فکر کنیم ما باید به هم عشق بدیم...»
گفتم: «جانم؟ یعنی چی به هم عشق بدیم؟! اول اینکه یک مقدماتی بچین و بعد بگو بیا به هم عشق بدهیم و اینا... بعد هم این که ما اینجا به کسی عشق نمیدیم، فقط تو کار رنگآمیزی متافیزیکی روح هستیم... پیشنهاد میکنم از آسانسور پیاده شوی بروی زیر پل...»
گفت: «منظورم اینه که ما باید به هم روحیه بدیم... ما باید ببرهامون رو ول کنیم توی زمین تا جوجههای تیم حریف رو بخورن...»
گفتم: «افشین جان، نگفتم که درباره آرزوهای تیم ملی حرف بزنی! فقط پرسیدم کدوم طبقه میری؟»
گفت: «من معتقدم ما میتونیم ده تا طبقه بریم بالا... به شرطی که مطبوعات کاری به کارمون نداشته باشند و تماشاچیها هم بیان توی ورزشگاه و به ما عشق بدهند... وقتی ما عشق کنیم میتونیم خیلی پیشرفت کنیم... شما توی فارسی به عشق کردن چی میگید؟!»
گفتم: «ما میگیم سانفرانسیسکو.»
گفت: «اما مشکل اینجاست هم تماشاچیها هم مطبوعات هی از من و تیم ملی انتقاد میکنند و تمرکز ما رو برای پیشرفت به هم میزنند... شت... شت... مادرشت... فامیلیشت... شما به فارسی چی میگید؟»
گفتم: «ما میگیم به روح اعتقاد داری؟»
طبقه سوم
گفتم: «کدوم طبقه میرین؟»
گفت: «ببین من فکر کنیم ما باید به هم عشق بدیم...»
گفتم: «جانم؟ یعنی چی به هم عشق بدیم؟! اول اینکه یک مقدماتی بچین و بعد بگو بیا به هم عشق بدهیم و اینا... بعد هم این که ما اینجا به کسی عشق نمیدیم، فقط تو کار رنگآمیزی متافیزیکی روح هستیم... پیشنهاد میکنم از آسانسور پیاده شوی بروی زیر پل...»
گفت: «منظورم اینه که ما باید به هم روحیه بدیم... ما باید ببرهامون رو ول کنیم توی زمین تا جوجههای تیم حریف رو بخورن...»
گفتم: «افشین جان، نگفتم که درباره آرزوهای تیم ملی حرف بزنی! فقط پرسیدم کدوم طبقه میری؟»
گفت: «من معتقدم ما میتونیم ده تا طبقه بریم بالا... به شرطی که مطبوعات کاری به کارمون نداشته باشند و تماشاچیها هم بیان توی ورزشگاه و به ما عشق بدهند... وقتی ما عشق کنیم میتونیم خیلی پیشرفت کنیم... شما توی فارسی به عشق کردن چی میگید؟!»
گفتم: «ما میگیم سانفرانسیسکو.»
گفت: «اما مشکل اینجاست هم تماشاچیها هم مطبوعات هی از من و تیم ملی انتقاد میکنند و تمرکز ما رو برای پیشرفت به هم میزنند... شت... شت... مادرشت... فامیلیشت... شما به فارسی چی میگید؟»
گفتم: «ما میگیم به روح اعتقاد داری؟»
طبقه سوم
آسانسور به زور تا طبقه سوم آمد بالا. افشین قطبی میخواست طبقه دوم پیاده شود.
من پرسیدم: «مگه تا طبقه دهم قرارداد نداری که بیای بالا؟»
گفت: «تو باید یه نگاه به قراردادهای من بندازی حال کنی. من هر وقت بخوام میام، هر وقت بخوام میرم.»
گفتم: «مگه جوش غروره که هر وقت بخواد بیاد هر وقت بخواد بره؟»
گفت: «حالا به من یک میلیارد تومن بده!»
گفتم: «جانم؟»
گفت: «طبق قرارداد من هر وقت بخوام پیاده شم باید کل پولم رو بگیرم. یالا پول بده... یالا...»
گفتم: «عزیز معتقد به روح! ما اصلا قرارداد نبستیم. حالت خوبه؟»
گفت: «طبق قراردادی که من با فدراسیون فوتبال بستم حتا اگه کنسرو لوبیا بخورم و بهم نسازه ، یا یخچال خونهم برفک بزنه، میتونم پول کل قرارداد رو بگیرم و برگردم دبی.»
گفتم: «آفرین... آفرین...»
طبقه چهارم
من پرسیدم: «مگه تا طبقه دهم قرارداد نداری که بیای بالا؟»
گفت: «تو باید یه نگاه به قراردادهای من بندازی حال کنی. من هر وقت بخوام میام، هر وقت بخوام میرم.»
گفتم: «مگه جوش غروره که هر وقت بخواد بیاد هر وقت بخواد بره؟»
گفت: «حالا به من یک میلیارد تومن بده!»
گفتم: «جانم؟»
گفت: «طبق قرارداد من هر وقت بخوام پیاده شم باید کل پولم رو بگیرم. یالا پول بده... یالا...»
گفتم: «عزیز معتقد به روح! ما اصلا قرارداد نبستیم. حالت خوبه؟»
گفت: «طبق قراردادی که من با فدراسیون فوتبال بستم حتا اگه کنسرو لوبیا بخورم و بهم نسازه ، یا یخچال خونهم برفک بزنه، میتونم پول کل قرارداد رو بگیرم و برگردم دبی.»
گفتم: «آفرین... آفرین...»
طبقه چهارم
خلاصه به زور تلفنها و نامههای انواع و اقسام مهندسهای موجود در سازمان تربیت بدنی افشین قطبی خودش و تیمش را تا طبقه چهارم کشید بالا. موبایلم چندبار زنگ خورد.
مهندس کفاشیان گفت: «هه هه هه... آسانسورچی جان بذار بیاد بالا دیگه... هه هه هه... قربونت برم.» اگر میتوانست لپم را هم میکشید.
مهندس علیآبادی گفت: «من درسته یه پام توی شیلاته، ولی یه پام توی شیلات نیست... همینکه گفتم بذار بیاد بالا. تق.» صدای تق صدای تیر هوایی نبود، گوشی را قطع کرد.
مهندس دکتر سعیدلو گفت: «چطوری؟ حله؟ میگم حله؟ آره دیگه...» فکر کنم گفت اگر وام بخواهم برای راهاندازی یک ورزشگاه هم کمک کند!
خلاصه اومدیم بالا.
طبقه پنجم
آسانسور بالا نمیآمد. یعنی اگر حسین رضازاده هم میآمد و کابین آسانسور را میکشید بالا، از جاش تکان نمیخورد.
مهندس کفاشیان گفت: «هه هه هه... آسانسورچی جان بذار بیاد بالا دیگه... هه هه هه... قربونت برم.» اگر میتوانست لپم را هم میکشید.
مهندس علیآبادی گفت: «من درسته یه پام توی شیلاته، ولی یه پام توی شیلات نیست... همینکه گفتم بذار بیاد بالا. تق.» صدای تق صدای تیر هوایی نبود، گوشی را قطع کرد.
مهندس دکتر سعیدلو گفت: «چطوری؟ حله؟ میگم حله؟ آره دیگه...» فکر کنم گفت اگر وام بخواهم برای راهاندازی یک ورزشگاه هم کمک کند!
خلاصه اومدیم بالا.
طبقه پنجم
آسانسور بالا نمیآمد. یعنی اگر حسین رضازاده هم میآمد و کابین آسانسور را میکشید بالا، از جاش تکان نمیخورد.
قطبی گفت: «طبق قراردادی که من با سازمان تربیت بدنی دارم الان دیگه خسته شدم و باید یه مدت برم بخوابم.»
گفتم: «آفرین. آفرین.»
گفت: «پس بیزحمت این فاکتور من رو بده.»
گفتم: «فاکتور؟ فاکتور چی؟»
گفت: «یک سری فاکتور باید بدهم سازمان که چهل میلیون تومن هزینه سفر به آفریقا رو پرداخت کنند.»
گفتم: «ای شیطون! مگه آفریقا رفته بودی؟»
گفت: «همین دیگه... فتوشاپ بلدی؟»
گفتم: «فتوشاپ دیگه برای چی؟»
گفت: «قربون دستت یه چندتا عکس درست کن و کله من رو بذار جای تماشاچیهای جام جهانی! منتها جای اونهایی بذار که قابلیت پخش از تلویزیون رو دارندها! حواست باشه!»
طبقه همکف
قطبی را پیاده کردم. سریع آمدم پایین فیلمی را که قایمکی و با موبایل از جلسه پشت درهای بسته آسانسور ضبط کردم، بفرستم برای عادل فردوسیپور. این هفته حتما برنامه 90 عادلاینا را نگاه کنید.
گفتم: «آفرین. آفرین.»
گفت: «پس بیزحمت این فاکتور من رو بده.»
گفتم: «فاکتور؟ فاکتور چی؟»
گفت: «یک سری فاکتور باید بدهم سازمان که چهل میلیون تومن هزینه سفر به آفریقا رو پرداخت کنند.»
گفتم: «ای شیطون! مگه آفریقا رفته بودی؟»
گفت: «همین دیگه... فتوشاپ بلدی؟»
گفتم: «فتوشاپ دیگه برای چی؟»
گفت: «قربون دستت یه چندتا عکس درست کن و کله من رو بذار جای تماشاچیهای جام جهانی! منتها جای اونهایی بذار که قابلیت پخش از تلویزیون رو دارندها! حواست باشه!»
طبقه همکف
قطبی را پیاده کردم. سریع آمدم پایین فیلمی را که قایمکی و با موبایل از جلسه پشت درهای بسته آسانسور ضبط کردم، بفرستم برای عادل فردوسیپور. این هفته حتما برنامه 90 عادلاینا را نگاه کنید.
منتشرشده در هفتهنامهی چلچراغ، ستون آسانسورچی، شمارهی 395
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)