یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۱

شبانه بی شاملو - 9

هر قدر هم که قانون‌گریز باشم
نیروی قانون گریز از مرکز
من را از تو می‌گریزاند
که تو مرکزِ... کزِ... کزِ... کزِ...


[با این قوانین دست و پا گیر علمی
و آقابالاسری شبیه نیوتن
دیگر کسی نیست دور تو بگردد
همه از تو می‌گریزند (A)
حتا اگر من در راستای خط تو حرکت کنم
کوریولیس به زور هم شده ثابت می‌کند از دید ناظر درون دستگاه چرخشی من از سمت تو انحراف پیدا کرده‌ام (B)
پس B + A
نتیجه می‌دهد
من شبیه تهران و تهران شبیه اصفهان
و اصفهان شبیه نصف جهان (با فرض این‌که هر دست تو نصفی از جهان باشد) =

پس ثابت شد من شبیه تهران و جهان شبیه دست‌های تو به تنهایی میل می‌کند]




 + شبانه بی شاملو

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۱

مساله انداختن نانوا در تنور




گزارش خیابانی - 2
                                                         عکس: پوریا عالمی
سه روایت از سه گوشه شهر



صفی در نانوایی
: «صفِ یکی اینه؟»
- «اونه.»
: «نون چند شده؟»
- «نون چند شده؟ می‌خواستی چند شه؟ هر دفعه میای خودت صد تومن بذار روش.»
دو سه نفر دور و بری که توی صف ایستاده‌اند می‌خندند.
یکی‌شان می‌پرد وسط حرف و می‌گوید: «آخرین بار کی اومدی؟»
: «خیلی وقته نیومدم نونوایی. فکر کنم سه چهار ماه پیش بود...»
اولی که مشغول اساماس‌بازی است و هی اساماس می‌فرستد و می‌گیرد می‌گوید: «پس شما هر دفعه میای پونصد تومن بذار روش.» و غش غش می‌خندد. مردم هم می‌خندند.
پیرمردی که تازه به صف چندتایی‌ها اضافه شده با غیض می‌گوید: «باید هم بخندید. بخندید. منتها می‌دونید به چی دارید می‌خندید؟» کمی مکث می‌کند. زبانش را زیر سبیل سفیدی که به خاطر دود سیگارفروردین، و احتمالا قبل‌ترها سیگار زر، زرد – نارنجی شده می‌کشد و پاسخ خودش را می‌دهد: «راحت‌تون کنم دارید به نیش خودتون می‌خندید.» و دود سیگار را از بینی می‌دهد بیرون تا دود برود لای سبیل پرپشت و زردی آن را تثبیت کند.
جوان تازه پشت لب سبزشده‌ای که جلوی من ایستاده می‌گوید: «حالا باز هم ما مقصریم. ببخشید ها نون زمان شما چند بود الان چنده؟ تقصیر ماست یا شما؟ از کجا معلوم ما به نیش خودمون می‌خندیم شاید به شما می‌خندیم که این‌طوری کردید.»
مرد اول می‌گوید: «لا اله الا الله. شرم کن جوون.»
جوان که گر گرفته می‌گوید: «شرم هم می‌کنیم. شما فقط راحت باشید. عشق و حال‌تون رو کردید جوونی‌تون رو کردید به ما که رسید همه چیز بد شد. ممنوع شد. دیگه گرونی هم شد تقصیر ما؟»
پیرمرد می‌گوید: «زمون ما این‌طور نبود. نونوا گرون نون رو گرون می‌داد دست مردم یا خمیرش رو کم می‌ذاشت، سر و ته نونوا رو می‌گرفتن می‌نداختن تو تنور.»
مرد کیف سامسونتی به دست، بی‌آنکه بخواهد وارد بحث شود می‌گوید: «فقط همین رو بلدید بگید از تاریخ.»
مرد اول دکمه فرستادن اساماسی را که نوشته می‌زند و می‌گوید: «استاد شما که غلط می‌گیری از حرف مردم نسخه هم بلدی بپیچی؟»
مرد کیف سامسونتی به دست معذب نگاهی می‌کند و به زور جواب می‌دهد: «نسخه چی بپیچم قربان؟ عرض بنده اینه که تاریخ فقط انداختن نونوا تو تنور نیست. در دوران مشروطه تا...»
مرد می‌آید توی حرفش: «کلاس تاریخ که نذار استاد جان. حرف اینه؛ گرونی. نون گرون آب گرون برق گرون. شما فقط واسه نون نسخه بپیچ و بگو چطور ارزون شه. دستت درد نکنه.»
مرد کیف سامسونتی به دست می‌گوید: «بنده فقط دوتا نون می‌خوام بگیرم. همین.»
مرد می‌گوید: «نه خب. شما که غلط می‌گیری از حرف مردم حرف درستش رو بزن ما یاد بگیریم.»
مرد کیف سامسونتی به دست می‌گوید: «چرا این‌قدر توهین می‌کنی آقا. بنده با شما حرفی ندارم.»
مرد می‌گوید: «دون شان حضرت عالی‌یه؟ ببینم...»
شاطر بغل بزرگ نان سنگک را می‌اندازد روی پیشخان و از دربچه کوچک پول یکی دونفر را می‌گیرد.
خانم میان‌سالی که اول صف یکی‌ها ایستاده به اعتراض می‌گوید: «چه خبره شاطر. هزار تومن دادم دویست تومن پس می‌دی؟»
شاطر می‌گوید: «هشتصدتومن خاشخاشه. مگه خاشخاش نمی‌خوای.»
خانم میان‌سال می‌گوید: «چهارروز پیش ششصد تومن بود.»
شاطر می‌گوید: «تقصیر ما نیست خانم. شاکی‌ای زنگ بزن اتحادیه. تقصیر ما نیست.»
مرد موبایل به دست طوری که مرد کیف سامسونتی به دست بشنود و با اشاره به پیرمرد می‌گوید: «اگه زمان این پدربزرگ‌مون بود الان خودم شاطر رو می‌نداختم توی تنور.» و منتظر است که مردم بخندند. اما مردم نمی‌خندند همه دست می‌کنند توی جیب‌شان تا باقی‌مانده اضافه شده به پول نان را با زبان خوش و بی‌حرف و حدیث بگذارند روی پول نانی که توی دست نگه داشته‌اند.

صفی در رسالت
: «ببخشید آزادی می‌ره؟»
سرش را تکان می‌دهد. پشت او، پشت صف دور و دراز می‌ایستم. شروع به شماره می‌کنم، چهارنفر اول یک ماشین، چهارنفر دوم یک ماشین، چهارنفر سوم یک ماشین، چهارنفر چهارم یک ماشین، من نفر سوم از چهارنفر پنجم هستم.
بعضی وقت‌ها مهم نیست نفر چندم هستی. چه توی صف رسالت، چه توی راه آزادی. وقتی مدیریت تاکسیرانی بلنگد، فوقش توی صف، بین مردمی که توی رسالت ایستاده‌اند تا به آزادی بروند، دوتا اعتراض می‌شنوی که دولت چنین و چنان. اما صف از جاش جنب نمی‌خورد. هر چقدر هم تحلیل کنند و از دولت ایراد بگیرند، نمی‌شود نادیده گرفت که یک تاکسی خطی کمی بالاتر ایستاده، شیشه را نصفه نیمه بالا کشیده و دارد چرت می‌زند. بروکراسی و نگاه دولتی ممکن است جلوی از رسالت به آزادی رسیدن سنگ‌اندازی کند اما کسی که توی بروکراسی سنگ‌اندازی می‌کند کاملا عملکردی غیردولتی است، حاصل جهد کارمندی است که معتقد است دیگی که برای من نجوشد توش سر سگ بجوشد.

صفی در بانک
یکی دوتا فیش را پر و امضا کردم. به خانم متصدی می‌گویم: «وام می‌شه گرفت؟»
می‌گوید: «نه. جلوی وام‌ها رو خیلی وقته بسته‌ند.»
می‌گویم: «خب، اختلاس چی؟ اختلاس می‌شه کرد؟»
می‌خندد. می‌گویم: «اگه فرمی چیزی داره بدید پر کنم که یه اختلاسی هم ما بکنیم.»
می‌خندد. می‌گوید: «بابا می‌گیرندتون.»
می‌گویم: «اختلاس که دردسر زیاد نداره. این وام گرفتنه که درد سر داره. برای دوزار وام باید دوتا ضامن بیاری و سند بیاری و چی و چی. منتها بخوای اختلاس کنی فقط کافی‌یه اسم رمز رو بیاری. بعد سوار شی بری کانادا بغل سلین دیون. همسایه‌شون شی.»
می‌خندد. می‌گوید: «ولی آقای خاوری که الان دیگه همسایه سلین دیون نیست.»
می‌گویم: «همین دیگه. اختلاس برای ما مهم نیست. مهم اینه که الان همسایه سلین دیون هست یا نیست.»
چندتا امضا روی چندتا برگه و دوتا هم پشت یک برگه دیگر می‌کنم.
به رییس بانک که پشت میزش نشسته و دارد به بیرون نگاه می‌کند اشاره می‌کنم و  می‌پرسم: «رییس‌تون مگه جزو حرف الفبا نیست؟»
می‌گوید: «چی؟»
می‌گویم: «خب. یه مشت حروف الفبا معرفی کردند، گفتند اینا متهمان دادگاه فساد اقتصادی هستند.»
می‌خندد. برگه‌ها و چک بانکی را می‌دهد دستم. می‌گویم: «خیلی ممنون.»
می‌خندد. می‌گویم: «مشخصات و نشونی من رو که دارید، اگه یه موقع اختلاسی چیزی بود، حتما من رو خبر کنید.»





چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۱

ما نرفت پیک‌نیک، ما هست دیپلماتیک

منصور حقیقت‌پور، نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس، گفت: «بسیاری از افراد همراه آقای احمدی‌نژاد در سفر نیویورک تنها برای پیک نیک به این سفر رفته‌اند.»

در فرودگاه
: شصت و پنج کیلو اضافه بار دارید.
- داریم که داریم... ببخشید ما نمی‌ریم پیک‌نیک ها... ما همراهان آقای احمدی‌نژادیم.
: ولی شصت و پنج کیلو اضافه‌بار دارید.
- خب می‌گیریم دست‌مون می‌بریم بالا. می‌ذاریم زیر پامون و روی پامون. اینا لازمه. باید در نظر بگیرید که ما همراهان سفر نیویوک هستیم و سفرمون یه سفر یلخی نیست، یه سفر دیپلماتیک محسوب می‌شه.
: نمی‌شه. متاسفم.
- آیم ساری. ما نرفت پیک‌نیک. ما هست دیپلماتیک.
: الان انگلیسی توضیح دادید؟
- یس. اسپیکینگ تو انگلیش فور حل و فصل آف پرابلم این ایرپورت. لیسن اند ریپیت. هلو من. هاو آر یو؟ آیم فاین. واتز یور نیم؟ آی ام دیپلماتیک. دو یو آندرستند اور نات تو بی؟
: متوجه شدم... اما بردن چهل عدد سیخ گوجه، شصت عدد سیخ کبابی، منقل، آتش‌زنه، یک گونی زغال خوب، هفت قلیان اعلاء، یک ساک تنباکوی دوسیب، طالبی، هلو و موز، شش بادبزن، سه تا انبر، هشت زیرانداز تاشوی شش نفره، پانزده بالشت و متکا، شصت جفت دمپایی لاانگشتی، سه آفتابه دوتا قرمز یکی زرد، یک گونی برنج ایرانی، دوتا آبکش، سه‌تا قابلمه و پنجاه دست بشقاب و قاشق چنگال، توپ والیبال، توپ پلاستیکی، دو جفت دروازه گل کوچیک و یه مقدار خرت و پرت دیگه، حتا اگه مسافر دیپلماتیک محسوب شوید، به داخل هواپیما ممنوعه.
- اییییش. الان می‌رم به عمو اسنفدیار می‌گم بیاد مشکل رو حل کنه.

جدی نگیرید
نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس، گفت: این خیلی مناسب شان جمهوری اسلامی ایران نیست که یک سفر جدی سیاسی تبدیل به پیک نیک شود.
ما هنوز هم تعجب می‌کنیم که کسانی هستند که این سفرها را جدی و سیاسی در نظر بگیرند. بابا یک پیک نیکی هست همه دور هم جمع هستند دیگر. حالا این‌قدر بگویید و ایراد بگیرید که پیک‌نیک را کوفت آدم کنید.

کشته مرده نیویورک و سیاست جوجه‌کبابی
نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس با تاکید بر اینکه نمی‌توان منکر وجود ظرفیتی به نام مجلس در نظام شد، گفت: باید برای این ظرفیت ارزش قائل شد چرا که نمایندگان کشته و مرده سفر به نیویورک نیستند.»
در همین لحظه آمبولانس چند کشته و مرده را در صحن علنی مجلس سوار کرد تا با خود بیرون ببرد. این کشته و مرده‌ها در آخرین لحظات چنین گ فتند: «نیو... نیو... نیو... یووووورک...»

چندنماینده که خواستند اسم‌شان فاش شود اما ما اسم‌شان یادمان رفت در واکنش به حرف‌های نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس گفتند: «ما اعتراض داریم. کی گفته ما کشته و مرده سفر به نیویورک نیستیم؟ هان؟ ما باید بریم از جلو اعتراض‌مون رو به استکبار نشون بدیم و بیایم. بعد هم می‌دونید الان موقع حراج آخر فصل فروشگاه‌هاست و همه‌شون تخفیف زدند اونجا؟ نمی‌دونید دیگه. پس چی می‌گین؟»
آن‌ها اضافه کردند: «سفر به نیویورک هم فال است هم تماشا. کاش ما هم با هیات دولت و تیم همراه می‌رفتیم پیک‌نیک. من این‌قدر دوست دارم توی سبزه‌های میدان‌های نیویورک والیبال بازی کنم. حیف... تازه یک جوجه‌کبابی اونجا درست می‌کردم که بوش، هوش از سر اعضای سازمان ملل ببره و همه‌شون رو سر جاشون میخ‌کوب کنه تا اون‌ها از جاشون جنب نخورند و به حرفای آقای احمدی‌نژاد گوش بدند.»
وی در پایان گفت: «فرصت‌سوزی یعنی همین. ما با پختن جوجه‌کباب و دود راه انداختن می‌توانستیم نظر افکار عمومی را برگردانیم. این کافی نیست که هیات همراه هنگام سخنرانی خیلی محکم دست بزنند تا کم‌کاری کشورهای دیگر در دست زدن را جبران کنند.»

اوه... اوه... اوه...
آقای احمدی‌نژاد در پاسخ به سوال خبرنگار بی‌بی‌سی درباره اعتراض مجلس به هیات صد و بیست – سی - چهل نفره همراهش، گفت: «اوه... اوه... اوه... جدی می‌گید؟»
مجلس در واکنش به اوه اوه گفتن آقای احمدی‌نژاد گفت: «نه بابا. جدی نگفتیم. شوخی کردیم. حالا ما رو دفعه بعد نیویورک می‌بری؟» که در همین لحظه با تذکر آیین‌نامه‌ای مشخص شد این آخرین سفر نیویورک بوده و مجلس نمی‌تواند امیدی به والیبال بازی کردن و جوجه کباب درست کردن در چمن‌های محوطه سازمان ملل در نیویورک داشته باشد.




(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در اینترنت بازنشر می‌کنم)

سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۱

نصف روز زندان برابر با تراشیدن ریش

هفت نصف روز زندان = دوبار سه‌تیغه و یک‌بار یک‌تیغه؟

سعید قاسمی گفته بود: «اگر حکمی را برای فائزه هاشمی بریدند و نصف روز این خانم زندان رفت، من ریشم را می‌تراشم.»
چند وقت بعد صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه، گفت: «من به آن عزیزی که می‌خواهد ریشش را به خاطر زندان رفتن فلانی بتراشد، می‌گویم که مطمئن باشید چند وقت دیگر که محاسن‌تان بلندتر می‌شود قطعا باید همه آن‌ها را بتراشید.»
حالا که فائزه هاشمی در حبس است، موضوعی که تمام بحران‌های بین‌المللی را تحت الشعاع قرار داده، موضوع تراشیدن ریش است.
در همین رابطه سعید قاسمی در پاسخ به تماس‌های یک خبرنگار، چنین واکنشی نشان داده: «در وقت مقتضی جواب را در یک جمع دانشجویی می‌دهم. سلام برسانید، خدانگهدار.»

نظر حقوقی
برزگر، وکیل پایه یک و دو دادگستری، دراین‌باره اظهارنظر کرد: «اگر قرار باشد فرد الف، مدعی به تراشیدن ریش، به خاطر نصف روز زندان رفتن محکوم به کشیدن حبس، ریشش را بتراشد، باید مشخص شود که اگر فرد ب، محکوم یا محکومه، شنبه‌شب دستگیر شده باشد و الان مثلا سه‌شنبه باشد، پس هفت‌تا نصف روز گذشته است، پس مدعی‌علیه، فرد الف، باید چه چیزی را بتراشد؟ یعنی چون هفت نصف روز از حبس فرد ب گذشته، فرد الف باید ریشش را هفت‌بار بتراشد؟ یا می‌تواند دوبار سه‌تیغه کند و یک‌بار معمولی بتراشد؟ متاسفانه قانون‌گذار این موارد را پیش‌بینی نکرده است و این موضوع می‌تواند محل اختلاف و اجماع و انحلال و ارتکاب جرم باشد
وی گفت: «طبق متمم قانون تراشیدن محاسن و زدودن معایب، بند یک، ماده دو، تبصره سه، بن‌بست چهارم، دست چپ، زنگ ششم، اگر فرد الف بگوید به خاطر نصف روز حبس رفتن فرد ب ریشش را می‌تراشد، این حق برای مجاری قانون لحاظ نشده است، که هر بار که فرد الف دلش خواست و ریشش را تراشید، فرد ب را نصف روز زندان ببرند.»
اسفند برزگر خاطرنشان کرد: «گاهی خواهان ممکن است بخواهد ریشش را بتراشد اما نخواهد با خلط مبحث موضوع را طوری در محضر دادگاه طوری بیان کند که دادگاه مکلف شود برای نتراشیدن ریش خواهان، خوانده را نصف روز در حبس نگه دارد یا ندارد، که چون تکلیف خوانده باید در دادگاه شعبه مرتبط دیوان متعالی غیراداری مشخص به تشخیص شاخص شده باشد، دادگاه محل اقامه دعوی محلی از اعراب ندارد و حتا اگر حکم به نتراشیدن یا به تراشیدن بدهد، به هر حال خواهان می‌تواند با استناد به متمم قانون تراشیدن محاسن و زدودن معایب، بند شش، ماده پنج، تبصره چهار، بن‌بست سوم، دست چپ، زنگ اول، بزند زیر 
حرفش و به رای دادگاه استعفال، استتنتاج، استخراج و یا استنکاف نکند.»

وی گفت: «به زبان ساده یعنی زدن این حرف مسوولیت اجرایی برای فرد الف ایجاد نمی‌کند که ریشش را بتراشد. همان‌طور که برای مسوولان اجرایی که مسوولیت اجرایی هم دارند حرف زدن کنتور ندارد و آن‌ها هر چه می‌خواهد حرف می‌زنند.»
این وکیل پایه یک و دو دادگستری گفت: «در هر صورت اگر رای دادگاه حکم به تخفیف محکومیت بدهد، مدعی به تراشیدن ریش، به جای زدن ریش به صورت کامل می‌تواند از تخفیف قضایی استفاده کرده، و رییش را به صورت پرفسوری بزند. البته زدن ریش به مدل‌های دیگر با نظر مراجع ذیصلاح خالی از اشکال بوده و در کل هر کسی هر طوری دوست دارد بتراشد اما دنبال بهانه نگردد.»
برزگر با ابراز امیدواری به حل مشکل حضور هیات منصفه در دادگاه، پیش‌بینی گفت: «به زودی شاهد برگزاری دادگاه‌های بی‌ربط در آرایشگاه‌ها و سلمانی‌ها خواهیم بود، که حضور مشتریان سلمانی می‌تواند از بار منفی نبودن هیات منصفه بکاهد. هر چند برای تراشیدن ریش از این به بعد این استاد سلمانی است که تصمیم می‌گیرد نه خواهان، خوانده یا مدعی‌علیه. خودتان اعلم هستید.»
 



(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در اینترنت بازنشر می‌کنم)

دوشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۱

چهار روایت از چهار گوشه شهر


گزارش خیابانی -
                                         عکس: پوریا عالمی


این هم شد قانون؟

گزارش خیابانی گزارش‌های ساده و یادداشت‌هایی است که در گوشه و کنار شهر و هنگام پلکیدن در کوچه و خیابان برمی‌دارم یا به خاطر می‌سپارم. ثبت نکته‌هایی که درباره سیاست، جامعه، اقتصاد، فرهنگ و چیزهای دیگر شنیده می‌شود، اگر درست روایت شود می‌تواند تصویری به واقعیت نزدیکتر از جامعه ارائه کند. وصال، سهروردی، قدس، ولیعصر مسیری است که در هفته گذشته ازش بالا و پایین رفته‌ام. زندگی در شهر و در سطح شهر با آنچه که تلویزیون در شهر نشان می‌دهد فرقی اساسی دارد. کافی است تلویزیون را خاموش کنیم، پنجره را باز کنیم و گوش‌ها را تیز کنیم و در شهر چشم بچرخانیم.



کافه‌ای در وصال
: روزی هزار تومن آدم نمی‌ده که فقط چهارتا خبر بخوونه.
: آره. خبر بخوایم بخوونیم آرمان. همه‌ش خبره تند هم هست.
: اعتماد یه موقع فقط تحلیل بود. پر یادداشت بود. شرق هم همین‌طوری بود.
: الان نصف صفحه دوی سیاسی روزنامه‌تون آگهی‌یه تور مالزی‌یه. صفحه سه هم که دیپلماسی خارجی شده. نصف اون هم آگهی‌یه. آدم روزی هزارتومن نمی‌ده چهارتا خبر توی یه نصفه ستون بخوونه.
: خبر که تو سایت‌ها هست. تو ماهواره هست. تحلیل و گزارش آدم می‌خواد.
توی کافه‌ای در خیابان وصال نشسته‌ایم و هنوز سفارش چای دمی آماده نشده است. هر بار به این کافه می‌آییم، هر روزی یا هر ساعتی باشد، دوستان میز کناری را می‌بینیم که روی میز کناری نشسته‌اند و دارند گپ می‌زنند. هر بار که هم را می‌بینیم تند و تند از پشت پرده سیاست می‌پرسند و تند و تند تحلیل‌های خود را نسبت به وقایع روز مطرح می‌کنند. یکی دوماه پیش، پیش از این‌که رونق یادداشت‌نویسی و ستون‌های تحلیل دوباره در روزنامه اعتماد راه بیفتد گفت‌وگوی بالا بین ما رد و بدل شد. الان لابد از تکانی که دوباره روزنامه خورده راضی‌اند. در آن گفت‌وگو من تنها شنونده بودم، چون به نظرم حتا دلیلی که خود دوستان میز کناری مطرح می‌کردند، یعنی «حتما نمی‌ذارند چیزی چاپ شه... حتما فضا بسته‌س...» دلیل قانع‌کننده‌ای برای مطبوعات برای پرهیز از انتشار یادداشت و تحلیل و انتقاد نیست.

تاکسی‌ای در سهروردی
پیرزن سرش را می‌آورد پایین و می‌گوید: «کرایه‌ش پونصد تومن نمی‌شه.»
راننده می‌گوید: «پونصد تومن می‌شه.»
پیرزن تاکید می‌کند: «مسیر هر روزمه. دویست تومن می‌شه.»
راننده می‌گوید: «مسیر هر روزته؟ آخرین بار کی تاکسی سوار شدی؟ دویست تومن؟ دویست تومن هم شد حرف؟ می‌شه پونصد تومن.»
پیرزن می‌گوید: «باقی پولم رو بده. برای برگشتن تا هفت تیر پول ندارم.»
راننده می‌گوید: «خب بگو پول ندارم. چرا می‌گی کرایه‌ش دویست تومنه؟ بگو پول ندارم.» و پانصد تومانی مچاله را به پیرزن برمی‌گرداند. پاش را از روی کلاچ برمی‌دارد و می‌زند توی دنده یک.
«اتوبوس برای شماها گذاشتند دیگه. درسته آقای مهندس؟»
به صندلی عقب نگاه می‌کنم. هیچ مهندس یا مسافری نیست. آقای مهندس مورد اشاره من هستم با ذکر این نکته که من مهندس نیستم سرم را تکان می‌دهم.
«گوش نمی‌کنند که.» و منتظر گرفتن تایید نگاهم می‌کند.
«کی‌ها گوش نمی‌کنند؟»
«دولت.»
«به چی گوش نمی‌کنند؟»
«به حرف حساب. گردش به چپ ممنوع گردش به راست ممنوع... این هم شد قانون؟ به زور می‌خوان آدم راه راست بره.» پشت چراغ قرمز سهروردی - عباس‌آباد ایستاده‌ایم.
«آقا بنزین را بکن پنج هزار تومن. شخصی بنزین بزند پنج هزار تومن. بعد این همه ماشین تک‌سرنشین توی خیابان نمی‌بینی. همین را نگاه. آن را نگاه. بفرما. آن یکی را ببین.»
سرم را به فرمان دست راننده می‌چرخانم. هم این را نگاه می‌کنم. هم آن را نگاه می‌کنم. آن یکی را هم می‌بینم. همه تک‌سرنشین. همه مشغول سوزاندن بنزین غیر پنج‌هزارتومانی.
«باید بنزین رو بکنند پنج هزار تومن. که طرف سوار ماشینش می‌شه الکی دودوتا چهارتا کنه ببینه می‌صرفه یا نه. بعد باید اتوبوس رو زیاد کنند. بنزین ما تاکسی‌ها رو هم بکنن صد تومن. که مردم سوار تاکسی شن. سوار اتوبوس شن. ماشین ور بذارن آخر هفته با زن و بچه‌شون برن مهمونی. برن سفر. راهش اینه. ولی گوش نمی‌کنند که.»
«به کی گفتید؟»
«به همین شما مسافرها. به هر حال یکی یه آشنایی باید داشته باشه دیگه. یکی به اون بالایی‌ها ربط داره دیگه. مگه می‌شه حرف من به گوش‌شون نرسه؟ دارم به همه می‌گم. ولی گوش نمی‌کنند که.»

قطاری در قدس
قطار ایستاده و هنوز راه نیفتاده است. صندلی‌ها بگویی نگویی خالی است. سه جوان با پوتین‌های خاکی و کوله‌هایی بر دوش سوار واگن مترو می‌شوند. به یکی از کوله پشتی‌ها چادر و کیسه خواب بسته شده است. کوهنوردهای جوان کوله‌ها را می‌اندازند زمین، و خودشان نیز می‌نشینند روی کوله‌ها. توی گوش دوتاشان هدفون است. نفر سوم بند پوتینش را یک بار باز می‌کند و دوباره می‌بندد. زیر لب چیزی می‌گوید.
دو کوهنورد دیگر نمی‌شنوند.
کوهنورد سوم هدفون را از گوش جفت‌شان در می‌آورد. کوهنوردهای جوان به او خیره می‌شوند. کوهنورد سوم حرفش را تکرار می‌کند. دو کوهنورد می‌شنوند اما چیزی نمی‌گویند. هدفون‌های‌شان را می‌کنند در گوش‌شان. کوهنورد سوم دوباره چیزی زیر لب می‌گوید. دو کوهنورد دیگر هدفون‌ها را برمی‌دارند و زل می‌زنند به کوهنورد سوم.
کوهنورد سوم: ما نارفیقیم، نه؟
کوهنورد اول: نه.
کوهنورد دوم: آره.
کوهنورد اول: فرقش چی‌یه؟ می‌خوای چی کار کنیم؟ خودمون رو پرت کنیم از کوه پایین؟ یا بپریم زیر قطار مترو؟
کوهنورد دوم: این‌طوری راحت می‌شی؟عذاب وجدانت آروم می‌شه؟
کوهنورد سوم: همه‌ش مزخرف می‌گید.
کوهنورد دوم: مزخرف؟ بابا جون هم‌دانشگاهی بود درست. هم خوابگاهی بودیم درست. توی یه اتاق بودیم درست. ولی می‌گی چی کار کنیم؟ هر روز هر روز صبح تا شب بری روی اعصاب‌مون برمی‌گرده؟ زنده می‌شه؟
کوهنورد اول: می‌خوای خودمون رو پرت کنیم پایین؟ یا از کوه یا زیر قطار. راحت می‌شی؟
کوهنورد سوم: همه‌ش مزخرف می‌گید. من فقط می‌گم اگه این بلا سر یکی از ما اومده بود، اون چی کار می‌کرد؟ هان؟ سه‌شنبه باز پا می‌شد می‌زد می‌اومد کوه، پنج‌شنبه برمی‌گشت؟ من فقط می‌گم اون چی کار می‌کرد؟ هان؟ اگه یکی از ما جای اون بود اون چی کار می‌کرد؟ هان؟
  
اتوبوسی در ولیعصر
: آقا نگه دار. من پیاده می‌شوم.
- ایستگاه نداریم.
: نگه دار آقا. من پیاده می‌شوم.
- ایستگاه نداریم. ممنوعه. جرمه. جریمه داره. جریمه هم نداشته باشه، اینجا پیاده شی، ماشین بزنه بهت، زن و بچه‌ت نمیان بگن اون گفت تو چرا نگه داشتی؟ جواب اونا رو کی می‌ده؟ پول دیه‌ت رو کی‌ می‌ده؟ صدتا نمیان می‌گن بابای پیر ما پهلوونی بود، یلی بود. کسی می‌گه آفتاب لب بوم بودی؟ واسه همه عزیز می‌شی تا مادر من رو به عزام ننشونند ول‌کن نیستند. ایستگاه برا همینه که سوار هم نشیم. برا اینه که توش پیاده شیم سوار شیم. که نریم رو اعصاب راننده بدبخت.
نگه می‌دارد. می‌گوید: بفرما پیاده شو. فقط بپا.



بلندترین پایه در جهان در ایران به هوا رفت


بلندی‌های بادگیر، توت فرنگی و ماست

ماست
محمدرضا باهنر با اشاره به جهش قيمت طلا و ارز گفت: «عوامل زيادي در وقوع اين اتفاقات موثر است كه تعدادي از آنها در اختيار ما نيست و غيرقابل اجتناب است اما برخي ديگر در اختيار ماست و با حسن مديريت و تدبير مي‌توان بر اين عوامل فائق آمد.»
ما هم موافقیم که کنترل قیمت طلا و ارز در اختیار ماست است. همه مشکل هم همین است که مدیران اقتصادی در مدیریت شبیه ماست عمل می‌کنند. اما موقع پاسخگویی که می‌شود می‌گویند: چرا ماستخور من را می‌چسبید؟ خب عزیز من اگر نمی‌توانی پاسخگو باشی بشین یک گوشه نان و ماستت را بخور، چرا مثل ماست می‌خواهی اختیار بازار ارز و طلا و قیمت اقلام مصرفی و غیرمصرفی را به دست بگیری؟ پس نتیجه گرفتیم همان‌طور که محمدرضا باهنر گفت مدیریت اقتصادی ما در اختیار ماست ماست است.

توت فرنگی
به گزارش خبرگزاری فارس، محققان آمریکایی بر اساس تحقیقات خود دریافتند که مصرف منظم توت فرنگی فشار خون را در افراد پایین می‌آورد.
به نظر ما محققان آمریکایی صداشان از جای گرم درمی‌آید. برای این‌که ما همین که به میوه‌فروشی نزدیک می‌شویم با دیدن قیمت میوه و تره‌بار فشار خون‌مان می‌رود بالا؛
: آقا این توت فرنگی‌ها کیلو چند است ما بخوریم فشار خون‌مان بیاد پایین؟
- توت فرنگی‌ش نوبرونه‌س، کیلو پونزده هزار تومن.
: پو پو پوننننززززدددده هههزازازار توتوتو ممممن؟ تلپ... (صدای افتادن و پخش شدن روی زمین)
- داداش هنوز نخریده ضربان قلبت رفت بالا. مطمئنی اگه بخوری فشارت میادبالا؟
: والا خبرگزاری فارس از قول محققان آمریکایی نوشته بود توت فرنگی فشار خون رو میاره پایین...
- بفرما. وقتی می‌گن علم و فلسفه و دانش غربی‌ها به درد عمه‌شون می‌خوره همینه دیگه. ما باید خودمون علم بومی تولید کنیم که این مشکل‌ها پیش نیاد.

بلندی‌های بادگیر
آقایان احمدی‌نژاد، قالیباف، فیروزآبادی و تعدادی از آقایان دیگر دست به دست هم دادند و یکی از مهم‌ترین مشکلات ممکلتی را رفع و رجوع کردند. سال‌ها بود که یکی از ناراحتی‌های ملی ما این بود که چرا ما که بلندترین چیزها برای ماست، بلندترین پایه پرچم در جهان برای ما نیست و چرا رکورد ساختن و دراز کردن بلندترین پایه پرچم متعلق به فرنگی‌هاست. که خوشبختانه این معضل ملی نیز مرتفع شد و بلندترینش الان برای ماست. به همین مناسبت از فردا مردم می‌توانند با تماشای روزانه و رایگان این بلندترین پایه، بدون دغدغه به زندگی خود ادامه دهند. به متن خبر دقت کنید تا عمق شادی ملی در شما نهادینه شود:
«برج پرچم بلندترین پایه پرچم ایران است و با 150 متر ارتفاع از سطح منطقه به عنوان یکی از سه پایه پرچم مرتفع دنیا شناخته می شود. ارتفاع این برج از سطح آبهای آزاد 1500 متر است. این برج در کمتر از شش ماه ساخته شد تا سرعت ساخت آن در تمام دنیا رکورددار باشد. ابعاد پرچم 42 در 24 متر است. این پرچم هزار متر مربع وسعت دارد و در نوع خود در دنیا بی رقیب است.»
بعد از این دستاورد مردم به صورت دسته‌جمعی به مسوولان مربوطه گفتند: «خسته نباشید.»
یک کارشناس گفت: «بعضی بلندی‌ها در دنیا، یا بلندی‌های بادگیر یا نیروگاه بادی است. که خوشبختانه این بلندترین بلندی افتتاح‌شده توسط مسوولین، نه باد می‌گیرد نه باد می‌دهد. و از این منظر این پایه پرچم نیز در جهان منحصر به فرد محسوب می‌شود.»


(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در اینترنت بازنشر می‌کنم)