جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۹۱

اینجا خاورمیانه است (روایت بیست و دوم)

اینجا خاورمیانه است

چمدانت را باز کن
باید کمی جمع‌تر بنشینیم تا همه جا شویم

چمدانت را باز کن
و روی نقشه دنبال خانه‌ات بگرد
حالا جایی هست که دورش خط بکشی؛ فلسطین

چمدانت را باز کن فلسطین
تا عطر تلخ زیتون در خانه بپیچد
و بوی خون انباشته در این فصل از تاریخ را کم کند

چمدانت را باز کن
تا خاورمیانه
یک شب در طول این هزار و یک شب
سر راحت به بالین بگذارد
و شهرزاد بی‌ترس به خانه برگردد



+ مرتبط
+ اینجا خاورمیانه است

پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۱

بعد از ظهر موزی



کار اقتصاد دنیا چطوری به اینجا کشید؟
قسمت پانزدهم
تصویر سیاسی نیست تزئینی است!
طرح: سلمان طاهری


(یا چطور بادمجان‌محور بالای درخت بید افسردگی گرفت)


جنبش تاریخی تحریم موز در اکون‌آباد از یک بعد از ظهر پاییزی شروع شد که قرار شد در این قسمت جریانش را برای‌تان تعریف کنیم... و حالا ادامه ماجرا؛


کله سحر تاریخی
کله سحر همه توی اکون‌آباد خواب بودند و هیچ اتفاق تاریخی نمی‌افتاد مگر این‌که خر و پف‌های بادمجان‌محور را رویدادی تاریخی در نظر بگیریم که خواب را از چشم زنش می‌ربود.

ظهر تاریخی
آن روز مثل هر روز در اکون‌آباد بود و مردهای اکون‌آبادی‌ها تا لنگ ظهر خوابیده بودند و زن‌هاشان داشتند توی باغ کار می‌کردند. زن‌های اکون‌آبادی سر ظهر برگشتند خانه و مردهاشان را بیدار کردند و گفتند «پا شید برید بیرون.»
مردها بیدار شدند و پا شدند و آمدند بیرون. بیرون هم هیچ خبری نبود. اکون‌آبادی‌ها رفتند در میدان و دور هم جمع شدند. کاری که هر روز می‌کردند. بعد شروع کردند به جلو نگاه کردن، به بالا نگاه کردن، به زمین نگاه کردن.
سیب‌محور گفت: «موز چند شده؟»
گوجه‌محور گفت: «موز قیمتش راکد مونده سه روزه. نه رفته بالا نه اومده پایین.»
زازالک‌محور گفت: «می‌کشه بالا. حالا ببین.»
گوجه‌محور گفت: «چطور؟»
زازالک‌محور گفت: «مگه جریان تحریم موز رو نشنیدین؟ ما توی یه بعد از ظهر تاریخی هستیم.»
مردم به دور و برشان نگاه کردند و هیچ چیز تاریخی ندیدند. زازالک‌محور گفت: «ئه... راستی موزمحور کو؟ باید بیاد جنبش تحریم موز رو راه بندازه تا پدر صاحاب بادمجون‌محور در بیاد.»
یکی از توی جماعت داد زد: «لابد خوابه دیگه. خواب مونده.» زالزالک‌محور گفت: «خوابه؟ مگه مسوولیت تاریخی و اجتماعی نداره؟ دست خودش نیست که.» و بدو بدو رفت تا آفتاب نرفته و این فرصت و این بعد از ظهر تاریخی از دست نرفته، موزمحور را از خواب بیدار کند.

بعد از ظهر تاریخی
موزمحور نشسته بود وسط میدان زیر درخت بید و بادمجان‌محور بالای درخت بیدبید می‌لرزید. هنوز سیستم شنود و تجسس نامحسوس اختراع نشده بود و بشریت باید زحمت این کار را به جان می‌خرید. اکون‌آبادی‌ها دور موزمحور جمع بودند و منتظر چیزی که نمی‌دانستند چیست. موزمحور گفت: «ای اکون‌آبادی‌ها... بادمجان‌محور و اکونوم خیلی دور برداشته‌اند. آیا جوانان ما حق ندارند موزپارتی راه بیندازند؟ آیا مصرف موز مشکلی دارد؟ آیا خاصیت موز را می‌توان نادیده گرفت؟ آیا موز را می‌توان از زندگی حذف کرد؟» جماعت به شور آمده بود. موزمحور که نمی‌دانست بلد است چنین خطابه‌ای ایراد کند گفت: «آیا می‌توان جهان بدون موز را تصور کرد؟» آه از نهاد اکون‌آبادی‌ها که جهان را بدون موز تصور کردند در آمد. موزمحور گفت: «جهان بدون موز...» و اضافه کرد: «جهان با بادمجان.» بغض چندتا از اکون‌آبادی‌ها شکست و زار زار گریه کردند. موزمحور گفت: «همه این فجایع بشری برای این‌که بادمجان جای موز را در جامعه بگیرد اما...» اکون‌آبادی‌ها سراپاگوش شدند و چشم دوختند به دهان موزمحور که این حرف‌ها از دهانش آمد بیرون: «...اما اگر بادمجان به زور جای موز را در جامعه بگیرد هرگز نمی‌تواند جای موز را در دل مردم بیگرد... موز... موز یک موضوع دلی است.» اکون‌آباد ترکید. چنان شوری در چنان بعد از ظهر سردی در اکون‌آباد بعید بود. موزمحور گفت: «پس ما موز را تحریم می‌کنیم. موزهاتان را بریزید در وسط میدان.» و خودش نفر اول این کار شد و از جیبش یک موز حسابی صادراتی درآورد و پرت کرد آن میان. بعد یکی یکی موزها اضافه شد و شعارهایی بود که علیه بادمجان به گوش بادمجان‌محور می‌رسید:
«بادمجون گلابی... خیال نکن گل‌آبی.»
«بادمجان زورکی... تو شبیه کورکی.»
«اکون‌آبادی می‌میرد... بادمجون نمی‌پذیرد.»
«هوا را از من بگیر... موز را نه.»
و کم کم هر چی هوا رو به تاریکی رفت کوه موز وسط میدان بزرگتر شد و جمعیت کمتر شد تا جایی که دیگر صدای اعتراضی هم شنیده نشد. وقتی میدان خلوت شد بادمجان‌محور می‌خواست از بالای درخت بیاید پایین که صدایی به گوشش خورد. توی تاریکی سایه یک آدم و یک خر را دید که آمدند وسط میدان و سایه آدم را دید که بشمار سه تمام موزها را بار سایه خر کرد و سه سوت نشده از میدان رفته بود.
بادمجان‌محور در این لحظه بالای درخت بید با حقیقت تلخی روبه‌رو شد و افسردگی گرفت؛ از او تیزتر هم در اکون‌آباد بود و هر کسی از بادمجان‌محور تیزتر بود الان صاحب گنجینه موزهای تاریخی شده بود و می‌توانست بادمجان‌محور را از بازی قدرت حذف کند.
 

این قسمت پانزدهم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.

این داستان دنباله‌دار پنجشنبه‌ها در ضمیمه روزنامه‌ی دنیای اقتصاد منتشر می‌شود.

میلیونر گورنشین

به زودی به همت مسوولان مرده و زنده‌مان یکی می‌شود

برای بررسی وضعیت مرگ و زندگی‌تان اینجا را کلیک کنید

قیمت هر قطعه قبر در بهشت زهرا تا 27 میلیون تومان رسیده است. (خبرآنلاین)
به همین مناسبت ما اکاذیب زیر را نشر می‌کنیم؛

میلیونر گورنشین
خدا را شکر اگر در این مملکت میلیونر نزیستیم، خیال‌مان راحت است وقتی مردیم میلیونر می‌شویم و در قبر میلیونی دفن می‌شویم.

اکاذیب گوری
- حالا که هر قبری چندمیلیون تومان شده، از چندوقت دیگر حتا نمی‌توانیم گورمان را گم کنیم و جایی برویم.
- ممکن است خیلی آرزو بر دل‌مان مانده باشد اما خیال‌مان راحت است آرزوهای‌مان را به گور هم نمی‌توانیم نمی‌بریم، حتا.
- تا دیروز طرف بچه به دنیا می‌آورد بچه را می‌گذاشت توی زنبیل و سر راه ولش می‌کرد. از فردا حتما طرف یکی‌ش بمیرد، میت را می‌کند توی صندوق عقب و توی جوب یا زیر پل ولش می‌کند و خلاص.
- از طرفی بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر، وضعش توپ توپ شد. اما به عنوان مفاسد اقتصادی قبل از دستگیری رفت کانادا و در همسایگی سلین دیون گور به گور شد و به سزای اعمالش رسید، پسر بد.

ضرب‌المثل گوری
- ز گهواره تا گور پارتی بجوی.
- اگر پای کسی لب گور بود، معلوم می‌شود وضعش خیلی خوب است و حالا حالا خیال مردن ندارد.
- زنده به گور کردن نیز از این به بعد جزو آداب اشراف محسوب می‌شود و برای خوشگذرانی آخر هفته‌ها کسی را زنده زنده به گور می‌کنند.
- همچنین قبر این‌قدر گران شده که حتا سگ هم دیگر نمی‌تواند به قبر آدم بخندد.

Pick up
از قدیم می‌گویند مرده روی زمین نمی‌ماند. راستش ما تا الان فقط دیدیم که زنده‌ها روی زمین نمی‌مانند و در خیابان سه سوت بلندشان می‌کنند. به نظرمان از این به بعد که مرده به خاطر گرانی قبر روی زمین می‌ماند، باید ضرب‌المثل مذکور را به "زنده روی زمین نمی‌ماند" تغییر دهیم.

گور اجاره‌ای
گور دو نبش در قطعه 66 بهشت زهرا / دوطبقه / با مالک / اجاره / 27 میلیون پیش، ماهی 300 هزار تومان.

قبر و برق
از وقتی قبر و برق گران شده، برای بازماندگان آن مرحوم دیگر نمی‌صرفد که آن مرحوم را دعا کنند «نور به قبرش ببارد.»

زنده و مرده یکی
با توجه به گرانی گور می‌توان نتیجه گرفت که زنده و مرده ما یکی است و در حالت زنده و مرده هشت‌مان گروی نه‌مان می‌ماند.





چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۱

تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 15

تو داری لابه‌لای لایک‌ها گم می‌شوی
صدای خنده‌هات
نرمی لاله‌ی گوشت
نی‌نی چشم‌هات
هرم گرم نفس‌هات روی پوست گردنم
نه
تو داری لابه‌لای لایک‌ها فراموش می‌شوی
تو داری لابه‌لای لایک‌ها فراموشم می‌کنی
اینترنت عشق را تحلیل می‌برد
باید بلند شد و کاری کرد
باید بلند شوم و...                [دیس‌کانکت]

(تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 15)



+ تقدیم به چند اصطلاح عامیانه

رفتن احمدی‌نژاد به اوین؛ شائبه بود نه شایعه

اوین به صورت کلی در عکس بالا دیده می‌شود
یکی از برادران لاریجانی، جوادشان، درباره بازدید آقای احمدی‌نژاد از زندان اوین گفت: «بازدید رییس‌جمهور از زندان‌ها نه تنها مورد استقبال است بلکه مورد تقاضا بوده است.»
با توجه به خبر بالا، ما متوجه نشدیم دقیقا چه چیزی مورد تقاضا است؛
الف- بازدید آقای احمدی‌نژاد از اوین
ب- آقای احمدی‌نژاد در اوین
پ- بازدید از آقای احمدی‌نژاد در اوین
ت- اوین به صورت کلی

دید و بازدید
لاریجانی، کماکان جوادشان، گفت: «امکان دارد مطرح شود به دلیل اینکه بعضی از افراد نزدیک آقای احمدی‌نژاد در زندان هستند وی می‌خواهد از زندان بازدید کند.»
ما هم معتقدیم اگر آقای احمدی‌نژاد می‌خواهد افراد نزدیکش را در زندان ببیند کافی است در ساعات ملاقات به اوین مراجعه کند. مثلا همین آقای رفسنجانی هفته پیش می‌خواست افراد نزدیکش را ببیند رفت اوین و حال آقازاده را پرسید. آقای احمدی‌نژاد هم برای پرسیدن حال افراد نزدیکش می‌تواند به اوین برود.

ظرفیت
از طرفی الان خوشبختانه در وضعیت خوبی به سر می‌بریم و هر کسی که اوین برود لزوما نباید با سپردن وثیقه و سند و کفالت بیرون بیاید. این ظرفیتی است که به نظر ما آقای احمدی‌نژاد می‌تواند از آن استفاده کند و به اوین برود.

شائبه

لاریجانی گفت: «مساله بازدید آقای احمدی‌نژاد از اوین شائبه‌ای بود که فعلا به تعویق افتاده است، ان‌شاءالله در آینده این کار انجام می‌شود.»

ما تا الان فکر می‌کردیم قضیه اوین رفتن آقای احمدی‌نژاد شایعه است؛ نگو شائبه بوده است. از طرفی شائبه در لغت یعنی آمیختگی چیز بد در چیز بهتر. پس زندان رفتن نوعی شائبه است یعنی زندان که چیز بدی است در آقای احمدی‌نژاد که چیز خوبی است آمیخته می‌شود. و این البته برای بهتر شدن وضعیت زندان‌ها خوب است.
چون جواد لاریجانی هم درباره شائبه بازدید آقای احمدی‌نژاد از اوین گفته «احمدی‌نژاد هم می‌تواند از اوین بازدید کند اما این بازدید برای رسیدگی به بهتر شدن زندان‌ها و بهبود زندان‌ها باید باشد.»

شاید که آینده
لاریجانی گفت: «مساله بازدید آقای احمدی‌نژاد از اوین شائبه‌ای بود که فعلا به تعویق افتاده است، ان‌شاءالله در آینده این کار انجام می‌شود.»
ما نمی‌دانیم چرا همه با زندان رفتن آقای احمدی‌نژاد موافق هستند، مثل همین آقای لاریجانی که ان‌شاءالله هم می‌گوید، اما کسی مقدمات کار راه فراهم نمی‌کند و پا پیش نمی‌گذارد که آقای احمدی‌نژاد به اوین برود، بازدید.






سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۱

وام عوام و اختلاس خواص


ما مدت‌ها منتظر بودیم نتایج دادگاه پرونده مفاسد اقتصادی و اختلاس و غیره منتشر شود تا ببینیم چه بر سر "حروف الفبا" خواهد آمد. که فعلا خبری نشده احتمالا به یکی از دلایل زیر؛
1- پای خیلی از آقازاده‌ها به پرونده باز شده.
2- خیلی از آقازاده‌ها پای پدرشان را به پرونده باز کرده‌اند.
3- احتمالا در مسائل اقتصادی – بر خلاف مسائل سیاسی که پای آدم‌ها به  زندان باز می‌شود – این‌طوری است که پای آدم‌ها فقط به پرونده باز می‌شود.

شتر دیدی؟
حالا که فعلا خبری از سرنوشت این پرونده‌ها نیست، و ما نفهمیدیم این‌ها از کجا آمدند، این همه پول از کجا آمد، این‌ها کجا رفتند، آن همه پول کجا رفت، آن‌ها که نرفتند الان چه شغل و منصبی دارند احتمالا یکی از ضرب‌المثل‌های زیر برقرار است؛
1- شتر دیدی ندیدی.
2- شتر با بارش – لای این پرونده‌ها - گم می‌شود، شما که جای خود دارید متهم عزیز!
3- شتر و ساربان و کاروان را بردند ما هم خوشحال دنبال محمودرضا خاوری می‌گردیم که بغل سلین دیون است و همسایه‌شان شده یا نشده.

گرفتن وام عوام را و کردن اختلاس خواص را
بنده امروز متوجه شدم شرایط اختلاس سه هزار میلیارد تومانی خیلی راحت‌تر از گرفتن وام دوزاری است.
طوری که برای گرفتن وام نیاز به سیصد ضامن، سی سند، سه چک، سیصد سفته، سی گواهی عدم سوءپیشینه، سه گواهی عدم اعتیاد، سی گواهینامه، سه گواهی فوت و انواع اسناد دیگر است. اما برای سه هزار میلیارد تومان اختلاس کردن فقط "یک" آشنا لازم است. همین و بس. والا. طرف برای گرفتن یک وام دوزاری باید هفت خان را رد کند. برای همین به خان چهارم نرسیده می‌گوید «چه آزاری است؟ بروم یک آشنا بتراشم اختلاس کنیم.» به همین مناسبت؛
1- عزیزانی که توی کار اختلاس هستند بیایند و شادی‌شان را با ما قسمت کنند و ما را با آشناشان آشنا کنند.
2- بانک مرکزی برای گرفتن وام عوام تسهیلاتی را ایجاد کند که برای کردن اختلاس خواص در نظر گرفته است. ممنون.

آگهی دعوت به همکاری
به یک رییس بانک (ترجیحا شعبه مرکزی)
جهت امر اختلاس نیازمندیم

پ. ع؛ متهم ردیف اول اختلاس دوزاری
حالا که ما توی گرفتن وام دوزاری می‌مانیم و دچار سرخوردگی اجتماعی می‌شویم، اگر فردا در پرونده مفساد اقتصادی دیدید کنار اسم "م. ر"، "م. ج"، "الف. ر. م" و دیگر حروف الفبا نوشتند آقای "پ. ع." به اتهام اختلاس دوزاری پایش به پرونده باز شده، اصلا تعجب نکنید. 



جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۹۱

یک روایت شخصی از یک زندگی حسدانگیز و یک زندگی حسرت‌انگیز

فهیمه راستکار و نجف دریابندری
عکس: حمید جانی‌پور

دوستان نزدیکم شنیده‌اند من که به بیشتر رابطه‌ها مشکوکم، و آدم‌های رابطه به نظرم آدم‌های غمگینی هستند که وقتی رابطه از مرحله کشف و تازگی به مرحله ثبت و کهنگی رسید دیگر با هم و در کنار هم شاد نمی‌شوند، تنها رابطه‌ی خوب و موفقی را که همیشه مثال زده‌ام، زندگی خصوصی نجف دریابندری و فهیمه راستکار بوده است. در این قضاوت شخصی، چرا نام آیدا و شاملوی همیشه‌مثال‌زدنی را مثال نمی‌آورم؟
آیدای شاملو و آن همه شور و امیدی که در دل بامداد شاعر، بامداد خسته زنده کرد، نقشش در زندگی نقش دوم است. بار اصلی روی دوش شاملو است و آیدا به عنوان نقش دوم گاهی بسیار زیبا و امیدبخش، زندگی‌بخش و حتا رهایی‌بخش در صحنه می‌آید، دیالوگی می‌گوید، منبع الهام شعری می‌شود و بعد می‌رود. آیدا روی زبان شاملو آیدا است و سرکیسیان نام دوم آیدا به گوش کمتر کسی آشناست. آیدا آیدای شاملو است نه آیدا سرکیسیان.
شیوه‌ی رابطه‌ی احمد شاملو با آیدا، عاشق و معشوق، با عشقی اسطوره‌ای، که عاشق که دست بر قضا شاعر بود به پشتوانه‌ی عشق اسطوره‌ای معشوقش را نیز اسطوره و عاشقیت‌شان را در کلمات شعرش ابدی ساخت، شیوه‌ای حسدانگیز است.
شیوه‌ی رابطه‌ی نجف دریابندری و فهیمه راستکار حسرت‌انگیز بود. فهیمه نفش مکمل در فیلمی است که خود دیالوگ‌های خود، نقش خود و قصه‌ی خود را دارد که بدون نقش اول هم کارش را می‌کند و می‌تواند داستان را ادامه دهد.
نجف نجف بود و فهیمه فهیمه. فهیمه‌ی دریابندری؟ نه. فهیمه‌ی راستکار؛ بازیگر و دوبلور. این‌که سایه‌ی نام نجف روی نام همسرش نبود و همسرش در فن خود نام و اعتباری داشت، و این دو در کنار هم سالیان دور و دراز به آرامش و احترام زندگی کردند، حسرت‌انگیز است.
به نظر من، هر مردی - یا اگر بخواهم خوشبینانه بگویم - بیشتر مردها دنبال آیدای خود می‌گردند. آیدایی که مظهر عشق و زیبایی و منبع الهام و امنیت زندگی باشد. چنین زنی را یافتن و دوست داشتن نقطه‌ی عطف زندگی مردان است. اما مردان از کنار زنی جسور و پرقدرت که گرد صحنه خورده باشد و گرد و خاکش در زندگی روزمره و ادبیات روزانه‌اش کم نباشد، به راحتی می‌گذرند. مردان داستانی را برمی‌گزینند که آرتیست اول باشند و در تیتراژ زندگی‌شان بنویسد: با حضور فلانی. تا در طول فیلم داستان‌های عاشقانه بسیار از سر بگذارنند تا در یک‌چهارم پایانی فیلم دل به معشوقی اسطوره‌ای ببازند.
مگر نه که با شعرهای عاشقانه‌ی شاملو زیستیم و معشوقان خود را در شعرهای آیدا جست‌وجو کردیم؟ معشوق ما نیز قرار بود ما را بی‌سببی نباشد، چنان که آیدا شاملو را.
آدم به آیدای شاملو حسودی‌اش می‌شود که خستگی بامداد خسته را از کلمات و روزهاش می‌گیرد. اما حسرت مفهوم دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن نجف و فهیمه بر دل آدم می‌ماند. حسرتی شبیه خواندن حکایت فرهاد و شیرین، که شیرین پادشاهی خودش را می‌کند و فرهاد تا آخر روایت نظامی، هیچ خدایی را بنده نمی‌شود.

چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۱

مرگ غیر طبیعی مرگ طبیعی است


مرگ دو نوع است: مرگ طبیعی و مرگ غیر طبیعی که آن هم مرگ طبیعی است.
مرگ طبیعی: مرگی است که در حوادث طبیعی حادث شود. مثلا زلزله بیاید و سقف بیاید روی سر آدم. اما اگر زلزله بیاید و سقف نیاید روی سر آدم، اما آجر سقف لق شود و چندهفته بعد بیفتد روی سر آدم، مرگ طبیعی نیست بلکه غیر طبیعی است. چون آدم می‌ماند وقتی مرد به در و همسایه چه بگوید؛
- در زلزله مردم.
: اما تو که بعد از زلزله زنده بودی.
- آجر افتاد روی سرم.
: کی زد؟
- کسی نزد. آجر خودش افتاد. زلزله آمده بود لق شده بود.
: شاید کسی آجر را لق کرده؟
- فکر نکنم.
: شاید کسی آجر را پرت کرده، طوری که فکر کنی آجر لق بوده از سقف افتاده.
- چی بگویم.
: اصلا شاید آجر نبوده که خورده توی سرت. وقتی مردی چه احساسی داشتی؟
- آدم که بمیرد حس ندارد. من هم آدمم. احساس خاصی نداشتم.
: قبل از این‌که بمیری چه حسی داشتی؟
- حس کردم چیز سختی خورد به سرم. سرم گیج رفت.
: جسم سخت بود؟
- نه. آجر بود.
: از کجا می‌گویی آجر بود؟
- پزشکی قانونی گفت. توی پرونده‌ای که زیر بغلم زدم نوشته: علت مرگ: طبیعی: اصابت آجر / مسوولیت آجر با زلزله است / بایگانی شود / در بایگانی خاک بخورد تا فراموش شود.
: خب؟
- الان آجر تحت الحفظ بازداشت است. اما معلوم نیست به عنوان آلت قتاله یا به عنوان قاتل. چون آجر را کسی پرت نکرده، پس خودش خودش را پرت کرده. پس عقلش می‌رسیده که خودش را پرت کند. وقتی کسی چیزی را پرت کند – حتا اگر آن چیز خودش باشد – و بر اثر پرتاب آن چیز بخورد توی سری – و آن بنده خدا نفهمد از کجا خورده – قتل محسوب می‌شود. حالا باید بررسی کرد عمد است یا غیر عمد. چون ممکن است آدم عمدی چیزی را پرتاب کند اما ممکن هم هست چیزی که غیر عمدی پرتاب شده عمدی بخورد به کسی. یعنی آجر که خودش را پرت کرده غیر عمدی بوده اما بعد از پرتاب چون خودش به عنوان پرتاب‌کننده با جسمی که پرت کرده یکی بوده، وسط راه یعنی بین زمین و هوا تصمیم می‌گیرد بخورد به جای خاصی (در اینجا سر بنده) پس در جمله "آجر خودش – یعنی آجر - را پرتاب کرد" عمل آجر به عنوان فاعل غیر عمدی بوده اما عمل آجر به عنوان مفعول عمدی بوده. چون درست است که آجر نمی‌خواسته خودش را پرت کند اما آجر می‌توانسته جلوی پرت شدنش را بگیرد یا وقتی پرت شد جایی نخورد و همین‌طوری معلق بماند.
: چه جالب. پس مرگ تو طبیعی بوده؟
- هر مرگ غیر طبیعی طبیعی است. چون مرگ غیر طبیعی یعنی مرگی که منجر به مرگ نشود. وگرنه مرگی که منجر به مرگ بشود طبیعی است. 





با اصرار مجلس و مساعدت دانشگاه تهران؛ تولید بچه علمی می‌شود


عضو کارگروه تنظیم جمعیت و حمایت از خانواده مجلس گفت: امروز در کارگروه 4 ماده به تصویب رسید که به موجب آن تأهل، پیش‌‌شرط عضو شدن در هیئت علمی دانشگاه‌ها و استخدام معلمان در آموزش و پرورش خواهد بود.

 هیات علمی - خانوادگی
خب. خیال‌مان راحت شد. دست کم از این به بعد اگر اصحاب علم و اعضای هیات علمی دانشگاه‌ها نتوانند در تولید علم به ایران – و اگر پا داد به جهان – کمک کنند مطمئن هستیم می‌توانند به تولید بچه کمک کنند.

دانشگاه صنعتی خانواده
علاقه‌مندان برای عضویت در هیات علمی دانشگاه صنعتی خانواده، کافی است یک فتوکپی از صفحه دوم شناسنامه خود را تا پایان وقت اداری به بوفه دانشگاه تحویل دهند، تا به درخواست آنان ترتیب اثر داده شود.

مصاحبه
: شما چرا تحقیقات‌تان نیمه‌کار ماند؟
- خب، من همسر مورد علاقه‌ام را پیدا نکردم که تاهل کنم. دانشگاه بیرونم کرد.

مصاحبه 2
: شما چرا پروژه‌ی تحقیقی‌تان به زمین گرم خورد؟
- خب، ما هفت هشت سال داشتیم در گروه کارمان را می‌کردیم و همه چیز خوب پیش می‌رفت، که بنده و دیگر اساتید را مجبور کردند تاهل کنیم که تا تاهل کردیم سرمان به دعوا و مرافعه‌ خانوداگی و بحث سر مهریه و مامانت این رو به من گفت، بابات بهم پشتش رو کرد و کهنه بچه و مای بیبی گرم شد. با مساعدت مسوولان، نتایج تحقیق ما زود قدیمی می‌شود و کهنه... کهنه‌ی بچه را عرض می‌کنم.

سینمار جهانی تولید علم
- ببخشید شما امسال چقدر علم تولید کردید؟
: راستش بیشتر بچه تولید کردیم. البته بچه‌ها را علمی تولید کردیم. یعنی از روی جزوه.

ادبیات تطبیقی (روایت ما)
درخت تو گر بار دانش بگیرد / تازه باید خر را بیاوری و باقالی بار کنی. چون به زور زنت می‌دهند.

بورسیه
دانشگاه ما شما را بورسیه می‌کند هزینه تحصیل و اقامت شما را تقبل می‌کند. شما هم متعهد می‌شوید تولیدات علمی و تولیدات خانوداگی خود را در اختیار دانشگاه قرار دهید.

چشم‌انداز دانشگاه تهران
ما باید به جایی برسیم که بچه را علمی تولید کنیم. یعنی طوری بشود که اگر کسی خواست بچه‌دار شود، به عنوان تحقیق دانشگاهی برش دارد و دست عیال را بگیرد و بیاید دانشگاه تهران و یک استاد راهنما انتخاب کند. با تمهیداتی که اندیشیدیم مساله زاد و ولد هم در محیط دانشگاه به زودی عملی خواهد شد و اساتید و دانشجویان و باقی علاقه‌مندان به مسائل علمی و دانشگاهی، می‌توانند بچه‌های‌شان را در محیط مصفای دانشگاه تهران – و البته با توجه به گرایش علمی پدر و مادر بچه پشت یکی از دانشکده‌ها - به دنیا بیاورند تا خیال مجلس و دولت هم راحت شود.