چند روز پیش تلفن ما زنگ خورد و آقای آموزگار، رییس اتحادیه ناشران،
که پشت تلفن بود گفت: گوشی... و گوشی را داد دست کسی که گفت: سلام من محمدعلی
موحد هستم.
من فکر کردم از این شوخی سرکاریهاست. یا آن طرف صدا را گذاشتهاند تا
پخش شود که بخندند. معلوم بود هیچوقت محمدعلی موحد با چهلتا کتاب اساسی و درست و
حسابی و ۹۵ سال سن به من زنگ نمیزند. پس تیزبازی درآوردم و سریع گفتم: الکی. و
خندیدم که یعنی دست شما را رو کردم.
صدای پشت تلفن اما ابریشمیتر و نازکتر از آن بود که لحن من غبار
رویش بنشاند. گفت: محمدعلی موحد هستم پسرم.
گفتم: آقای موحد واقعی؟
گفت: بله.
گفتم: همان که ادبیات فارسی را ما با تصحیح او خوانده و درک کردهایم؟
گفت: خواستم بهت تبریک بگویم.
گفتم: تنها دلیلی که ممکن است محمدعلی موحد به من تبریک بگوید این است
که بابا شده باشم! وگرنه باقی آثار من در برابر آثار ادبی شما بیادبی محسوب میشود.
محمدعلی موحد گفت: البته بابا شدن اثر فاخر آدم محسوب میشود! هر آینه
شنیدم عروسی کردهای. مبارک است. کتاب مثنوی معنوی را برایت تحشیه کردم.
همانلحظه زنگ خانه به صدا درآمد و دویدم در را باز کردم و پیک خوشخبری
کتاب تازه از تنور چاپ درآمده و امضاشده مثنوی معنوی را که نشر هرمس منتشر کرده
است، داد دستم و مشتلق گرفت و رفت. در صفحه تقدیم کتاب با رنگ آبی و خطی درخشان
نوشته شده بود:
اشک توی چشمهام جوشید و گفتم: آقای موحد... اگر بدانید که من در
آستانه سنکوپ هستم.
محمدعلی موحد گفت: شیرینی کلماتت در این سالها از تلخی ایام کاست.
گفتم: چطور اینقدر دست و دل باز هستید در مهربانی؟ ما نه تنها از کار
کسی تعریف نمیکنیم بلکه تا جایی که خدا یاری کند میزنیم اثر و صاحب اثر را له میکنیم.
شما چطوری اینقدر سخاوتمندید در بذل و بخشش کلماتتان؟ ما میدانیم که شما این
کلمات را با چه وسواس و دقتی در این ۹۵ سال دستچین کردهاید.
محمدعلی موحد گفت: از تلخی ایام کاست.
بغض کردم. اشک ریختم. نوک انگشتانم را کشیدم روی خط نازک محمدعلی موحد
که سرشار از شکفتن و خلق کردن و کلمه بود. از ته دل آرزو کردم کاش سخاوت او در
مهربانی عالمگیر شود و من هم بلد شوم شبیه او دیگران و کارشان را ببینم. آرزو
کردم کاش شبیه او پادشاه ادبیات باشم که همه کلمات در مشت او است اما همچون درویشی
بینیاز کلمهها را با دیگران قسمت کنم. آرزو کردم کاش شبیه محمدعلی موحد شبیه
خودم باشم.
اینجا بود که بر اثر هیجان زیاد قلب من ایستاد. حق بدهید به قطره که
با نوازش آفتاب محو شود. هماینک نیز از بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان دارم این
کلمات را مینویسم و به کلمات و نظر محمدعلی موحد مینازم و پز میدهم که محمدعلی
موحد چیزی پز دادنی است!
روزنامه شرق