دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۱

احمدی‌نژاد چه چیزهایی را دوست دارد؟

آقای محمود احمدی‌نژاد در فاصله این سفر استانی و آن سفر استانی خیلی مرتب و منظم و زیبا و باوقار آمد و روی کاناپه نشست و این پاش را انداخت روی آن پاش و درباره‌ی این‌که چه کسانی را دوست دارد حرف زد.
ما در ادامه حرف‌های دوست‌داشتنی آقای احمدی‌نژاد را بازگو می‌کنیم. و توی پرانتز برای‌تان قضیه را توضیح می‌دهیم.
آقای احمدی‌نژاد گفت: «هرچند ممکن است برخی مطالب من مورد تایید کسی نباشد ولی من همه شما را دوست دارم. (البته ما نفهمیدم این موضوع که آقای احمدی‌نژاد همه ما را دوست دارد، مورد تائید کسی هست یا نیست؟ البته در همین لحظه که وی گفت من همه شما را دوست دارم همه، یعنی همه‌ها نه یک نفر کمتر نه یک نفر بیشتر، یکصدا و خیلی زیبا و هماهنگ در صف سرود ایستادند و گفتند ما هم دوستت داریم.)
مجلس را هم دوست دارم، مجلس یک نهاد قانونگذاری و مهم است ولی نباید پای خود را فراتر از قانون بگذارد. (خلاصه‌اش یعنی چی؟ یعنی اگر مجلس پا روی دم دولت بگذارد و حرف استیضاح را پیش بکشد آقای احمدی‌نژاد مجلس را دیگر دوست ندارد.)
قانون خط قرمز ما است. (اون که بله.)
قوه قضائیه را هم دوست دارم. اگر این قوه نباشد کشور نمی​تواند حتی یک روز سلامت باشد. (پس می‌فهمیم […] پس وزارت بهداشت چی‌ کار می‌کنه؟)

آقای مصلحی و پورمحمدی را هم دوست دارم. (در این لحظه آقای مصلحی و پورمحمدی گونه‌هاشان سرخ شد و زیر لبی گفتند: «ما هم دوستت داریم.»)

ما با هم هستیم. یک ماموریت داریم. یک کار بزرگ بر دوش همه ما است. (ما همه یک ماموریت داریم و آن این است که ماموریت آقای احمدی‌نژاد این است که دنیا را مدیریت کند.)

هیچ کدام از ما ابدی نیستیم. (ولی اثرات بعضی از ما تا ابد طول می‌کشد.)

ملت ما را انتخاب نکردند که بیاییم سر کار با هم دعوای سیاسی کنیم. (در این لحظه آن عقبی‌ها که داشتند با هم دعوا می‌کردند و گوش همدیگر را گاز می‌گرفتند خودشان را جمع و جور کردند و به دوربین لبخند زدند.)

باید همه دست به دست هم بدهیم و مشارکت کنیم تا شورای دستگاه‌های نظارتی با نگاه اصلاح​گری امور را پیش ببرد. (در این لحظه همه دست‌هاشان را دادند به هم و دست به دست یک یادداشتی را چسباندند به دیوار.)

آقای احمدی‌نژاد گفت: «من وزیر اطلاعات را دوست دارم» و بعد با خنده خطاب به حیدر مصلحی وزیر گفت: من «اطلاعات» را نیز دوست دارم. (همان‌طور که دیدیم در این لحظه آقای احمدی‌نژاد با ظرافت خاصی از آرایه‌ی ادبی "یادآوری" استفاده کرد.)

احمدی‌نژاد بعد از اطلاعاتی که رو کرد گفت: مصطفی پورمحمدی هم «کیهان» است. من هم «اطلاعات» را دوست دارم و هم «کیهان» را! آقای پورمحمدی کیهان است و ‫من کیهان را هم دوست دارم! (در این لحظه قضیه خیلی پیچیده شد. شانزده گروه دانشگاهی نشستند ببینید چی به چی شد و کی به کی است و تکه‌هایی که احمدی‌نژاد انداخت چه معنایی دارد. اما حالا که پای کیهان وسط آمده پیش‌بینی می‌شود کیهان در ستون گفت و شنود خود بنویسد:)

گفت و شنود!
گفتم: «یارو رفته بود سربازی. گروهبان بهش گفت: «این چیست که توی دستت است؟» اصغرقلی گفت: «این تفنگ است.» فرمانده با عصبانیت داد و فریاد راه انداخت و تشر زد که: «نه. نه. نه. این ناموس توست.» بعد گروهبان از نفر بعدی پرسید «این چیست که توی دستت است؟» طرف که به تته پته افتاد بود گفت: «قربان! این ناموس اصغرقلی است!»


منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 11 اردیبهشت 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۱

ما سه نفر، هاشمی و احمدی‌نژاد و دهنمکی، را کجا می‌برید؟

مسعود دهنمکی موتور 1000 را سر کوچه پارک کرد و به شریفی‌نیا گفت بایستد سر کوچه موتور را بپاید، بعد سر راه از بقالی یک دوربین هندی‌کم خرید و آمد روی کاناپه دراز کشید و به نقل از خبرگزاری‌ها گفت: «من به حضور گشت ارشاد در خیابان‌ها اعتراض دارم.»
ما گفتیم: «می‌فهمم.. می‌فهمم...»
دهنمکی کماکان گفت: «به جای گشت ارشاد، برویم یقه‌ی افراد و متولیانی را بگیریم که جوانان را اینگونه تربیت کردند.»
ما گفتیم: «خب خیال‌مان راحت شد این یقه گرفتن از سر شما نیفتاده و هنوز معتقدی یقه‌گیری کاربردی‌تر از فیلم‌سازی است.»
دهنمکی گفت: «چه خوب من رو درک کردی! از شریفی‌نیا هم بهتر.»
ما گفتیم: «پس شما به حضور گشت ارشاد در خیابان‌ها و گرفتن یقه‌ی افراد اعتراض داری؟ درسته»
دهنمکی گفت: «البته من صد در صد معترض نیستم. من خودم از همین جا شروع کردم و مطمئنم نسل بعدی فیلم‌سازان ما در راه هستند.»
ما گفتیم: «باشه.» 
 
در شهر به دهنمکی پیشنهاد شد
استاد استادان مسعود دهنمکی گفت: «من آدم متواضعی هستم. وقتی خانه سینما را با بلدوزر تخریب کردند، در شهر به من پیشنهاد شد بروم برای "شورای عالی سینما" اما من همان موقع به دوستان گفتم که من در حد این مسائل نیستم.»
ما گفتیم: «دیگر در حد کدام مسائل نیستی؟»
دهنمکی به نقل از خبرگزاری‌ها گفت: «در شهر به من پیشنهاد شد. اما من خودم را برای نمایندگی مجلس هم مناسب نمی‌بینم.»
ما گفتیم: «دیگر برای چی مناسب نمی‌بینی؟»
دهنمکی به نقل از خبرگزاری‌ها گفت: «در شهر به من پیشنهاد شد، اما حتی وقتی که از دولت به من زنگ زدند برای وزارت ارشاد من قبول نکردم.»
ما گفتیم: «آخه چرا؟»
دهنمکی گفت: «آخه بعد فهمیدم از دولت نبوده. امین حیایی می‌خواسته با من شوخی کنه... برای همین با شریفی‌نیا و اکبر عبدی نشستند دور هم و به من تلفن زدند و صداشون رو عوض کردند و من رو گذاشتند سر کار.»
ما گفتیم: «دیگه چی؟»
دهنمکی گفت: «حتا در شهر به من پیشنهاد شد بروم سفینه آپولو را هوا کنم اما من قبول نکردم... در شهر حتا به من پیشنهاد شد بروم مربی رئال مادرید شوم اما قبول نکردم... در شهر حتا به من پیشنهاد شد جایزه‌ی اسکار و جایزه‌ی کن بگیرم اما من قبول نکردم و گفتم اصغر و عباس بگیرند... در شهر حتا به من پیشنهاد شد یقه بگیرم اما من گفتم نه، من می‌خوام فیلم بسازم.»
 
ببینیم دهنمکی چه می‌کند
مسعود دهنمکی گفت: «به جای اینکه به صورت همدیگر چنگ بندازیم برویم در یک اتاق فکر ببینیم چه بکنیم.»
ما چیزی نداشتیم در جواب بگوییم. آدم می‌ماند بعضی وقت‌ها چه بگوید.
 
ما سه نفر را کجا می‌برید؟
دهنمکی گفت: «فکر می‌کنم داریوش مهرجویی مثل شما فکر نکند. مهرجویی حتما مثل من فکر می‌کند! داریوش مهرجویی کی گفته من را نقد نکنید؟ شما ضعیف‌کشی می‌کنید. مهرجویی‌کشی می‌کنید... اگه راست می‌گید با من در بیفتید و من را نقد کنید... نفس‌کش...»
ما گفتیم: «شما و مهرجویی را کجا می‌برند؟»
دهنمکی باز هم گفت: «‌‌هاشمی و احمدی‌نژاد در جلسه اخیر مجمع رفتند کنار هم نشستند بعد سینماگران حاضر نیستند بیایند کنار هم و مشکلاتشان را حل کنند.»
ما گفتیم: «شما و هاشمی و احمدی‌نژاد را کجا می‌برند؟»
 
در این لحظه شریفی‌نیا از پنجره داد زد: «آقا مسعود... آقا مسعود... حوصله‌م سر رفت... من برم با موتورت یه دور بزنم بیام؟»


 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 10 اردیبهشت 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۱

نمایندگان مجلس هشتم از حافظ شیرازی شکایت کردند

آقای حافظ شیرازی به خاطر اظهار نظری تحت تعقیب قرار گرفت. چندی پیش تعدادی از نمایندگان مجلس هشتم به خاطر سخنانی که آقای حافظ شیرازی در رکن‌آباد به زبان آورد از او شاکی شدند و رگ غیرت‌شان جوش آورد. حافظ شیرازی گفته است: "از این حیل که در انبانه بهانه توست / سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد."
شاکیان حافظ شیرازی مدعی هستند او خواسته عملکرد مجلس هشتم را زیر سوال ببرد.
آقای حافظ شیرازی در وبلاگ شخصی و صفحه‌ی فیس‌بوک خود نوشت: «من اصلا با سیاست کاری ندارم. لابد نماینده‌های مجلس دیدند آقای احمدی‌نژاد واسه شوخی می‌ره مجلس و از اون‌طرف وزرای دولت با خنده و دست انداختن در مجلس جواب سوال نماینده‌ها رو می‌دن، برای همین فکر کردند من هم با مجلس هشتم شوخی کردم. که این موضوع رو رد می‌کنم. (لایک یادت نره.)»
علی مطهری، نماینده‌ی مجلس هشتم، در این‌باره گفت: «به نظر من حافظ حق داره. من هم می‌خواستم همین رو بگم که از این حیل که در انبانه‌ی بهانه‌ی آقایان حداد عادل و رسایی و زاکانی است، نطق پیش از دستور و تذکرهای آیین‌نامه‌ای آنان در مجلس فلک را به رقص در می‌آورد. که البته من این رو نگفتم چون حافظ بهتر گفته.»
اما حداد عادل، یکی از شاکیان آقای حافظ شیرازی، شنیده شد دیشب ساعت نه به آقای سعید مرتضوی گفته است: «من می‌گم تو به خاطر من استعفا می‌کنی تا نماینده‌ها ببینند من چه برشی دارم و بشم رییس مجلس بعدی.» به همین مناسبت ساعت دوازده شب خبرگزاری فارس یک حال اساسی به این خبر داد اما آقای مرتضوی هشت صبح فردا این خبر را تکذیب نکرد اما هرگز تایید نکرد. حداد عادل در پاسخ به منتقدانش گفت: «همین آقای حافظ شیرازی برای من شعر انتخاباتی هم گفته – می‌دونید که من از قدیم با حافظ و عبید زاکانی و مرتضوی رفیقم و این‌ها حرفم رو زمین نمی‌اندازند – خلاصه حافظ برای این‌که من رییس مجلس بعدی بشم برام یه شعر گفته مامان. گوش کنید: "شنیده‌ام که ز من یاد می‌کنی گه گه / ولی به مجلس خاص خودم نمی‌خوانی" دیدید؟ حالا من رییس بشم؟»
در همین رابطه، زاکانی که دستش را انداخته بود دور گردن رسایی، گفت: «حافظ باید حاذف شود. یعنی حذف شود. تا حذف نشود ما از تاثیرات غرب در امان نیستیم. در ضمن همین حافظ اصلا حیا نداره و به عیش و نوش اشاره‌ی مستقیم می‌کنه.»
حافظ در فیس‌بوک نوشت: «خیلی سربسته بخوام بگم می‌گم که: شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد / آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید. (بزن لایک رو.)»
اما یکی از نمایندگان که خواست اسمش فاش نشود در تذکر آیین‌نامه‌ای به زاکانی گفت: «ولی دم حافظ گرم. حافظ اصولا موافق تک‌همسری نیست. اگه توی مجلس بود تا الان با دوتا غزل که خونده بود، این چندهمسری قانون شده بود رفته بود پی کارش.»
آقای حافظ شیرازی در پاسخ به این نظرات در صفحه‌ی فیس‌بوکش نوشت: «ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین / از شمع بپرسید که در سوز و گداز است. (لایک رو بزن.)»
آقای لاریجانی، جوادشون نه، علی‌شون که قصد داشت فضا را آرام کند گفت: «آقای احمدی‌نژاد برای شوخی بیاید مجلس. شوخی نیست که. آقای حافظ هم مثل آقای احمدی‌نژاد، حتما با مجلس شوخی کرده. عیبی ندارد.»
آقای حافظ که به صورت ضمنی از ریاست مجلس توسط آقای لاریجانی، جوادشون نه علی‌شون، حمایت می‌کند، در فیس‌بوکش نوشت: «وقتی علی لاریجانی حرف می‌زنه من جیگرم حال می‌داد. اصلا گو شمع میارید در این جمع که امشب / در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است. پس علی لاریجانی رییس بمونه لطفا. (لایک بزن خسیس‌بازی در نیار.)»
در همین‌باره محمدرضا باهنر گفت: «مصلحت اجازه نمی‌دهد حرف بزنیم.»
حافظ هم سریع در فیس‌بوکش استاتوس گذاشت: «باهنر جان، مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز؟ شوخی می‌کنی؟ ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست. (لایک نزن، فقط کامنت بذار.)»
در همین لحظه یک جاچسبی سمت آقای حافظ شیرازی پرتاب شد، که حافظ سریع به علی لاریجانی اساماس زد: « خدا را داد من بستان از او [پرتاب‌کننده‌ی جاچسبی یا خود جاچسبی؟] ای شحنه مجلس [علی لاریجانی؟ ما نمی‌دانیم.] / که می با دیگری خورده‌ست [که کار خیلی بدی کرده می خورده و از آن بدتر با دیگری خورده.] و با من سر گران دارد.» 
حداد عادل گفت: «باید ریاست مجلس بعدی رو به یک آدم مهربان و عینکی و اصلح و قدبلند و لاغر بسپاریم که خیال‌مان راحت باشد. همه چی حل می‌شه. من مطمئنم.»
مشخص نشد آقای حافظ شیرازی چون فیلترشکن نداشت نتوانست به موقع وارد فیس‌بوک شود یا از قصد این کامنت را پای مطلبی در سایت فارس گذاشت: «میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس / زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد. یا خیلی خلاصه خواسته باشم بگم باید بگم که: خسته نباشی داش حداد! امضا: ح. ش.»
آگاهان عقیده دارند حافظ شیرازی برای انتخابات ریاست‌جمهوری دارد آماده می‌شود و همه‌ی این‌ها بازارگرمی‌های انتخاباتی است. اما آقای حافظ شیرازی چه خواهد کرد؟ ما نمی‌دانیم.



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 9 اردیبهشت 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۱

نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی

رییس سازمان محیط زیست به دلیل آلودگی هوا در سی‌سی‌بو بستری شد.
شنیده‌ها حاکی از آن است که وی به این خاطر که روی کاناپه دراز نشود و پاسخگو نباشد خودش را به تمارض زده و به تخت بیمارستان پناه برده است. البته به گفته‌ی ناظران بین‌المللی برای رییس سازمان محبط زیست بهتر است که بیاید روی کاناپه و دراز شود تا به خاطر آلودگی هوا برود روی تخت سی‌سی‌یو دراز شود.

به همین مناسبت حالا که طبق فرموده همه‌چیزمان به همه چیزمان می‌آید، ما امروز چیزهای دیگرمان را بررسی می‌کنیم تا ببینیم چه خبرهای دیگری بعید نخواهد بود که به زودی شنیده شود. (البته فراموش نکنید کل این ستون نشر اکاذیب است به قصد تشویش اذهان عمومی! لطفا مدعی‌العموم زیرسبیلی در کند و شکایت‌اینا نکند. ممنون.)
نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی
رییس سازمان کنترل ترافیک در ترافیک دچار جنون آنی شد و سپس با قفل فرمان به شصت راننده‌ی همجوارش حمله‌ور شد.
رییس سازمان آتش‌نشانی که در خانه و دور از چشم دیگران آتش‌بازی کرده بود، در آتش ته گرفت. وی هم‌اینک یک‌طرفش ته دیگ و طرف دیگرش سوخاری شده است.
رییس سازمان آب و فاضلاب به خاطر نشت فاضلاب منزلش با همسایه‌ی پایینی‌ش دعواش شد و هم‌اینک جلوی آپارتمان‌شان در حال درگیری هستند. همسایه‌ی پایینی وی به خبرنگار ما گفت: «این بابا اصلا رعایت نمی‌کنه.»
وزیر ارتباطات به خاطر آنتن ندادن موبایلش یک هفته است نتوانسته با خانواده‌اش تماس بگیرد. لذا اگر از نامبرده خبری دارید با فرستادن نامه یا تلگراف، خانواده‌ای را از نگرانی برهانید.
وزیر اطلاعات […].
وزیر اقتصاد به خاطر فشار اقتصادی آه کشید و هم‌اینک به دلیل چک برگشتی دوران سختی را سپری می‌کند.
وزیر امور خارجه […].
وزیر آموزش و پرورش که در کنکور کلاس‌های نهضت سوادآموزی شرکت کرد با اعلام نتایج کنکور نهضت سوادآموزی، نتوانست تحصیل خود را ادامه دهد و هم‌اینک روی موتور کار می‌کند.
وزیر بهداشت به دلیل عدم رعایت بهداشت کهیر زد.
وزیر کار از بیکاری یک کاری کرد که کار دست خودش داد. وی گفت کاش من هم مثل وزیر آموزش و پرورش موتور داشتم و دستم به کاری بند بود.
وزیر راه زابه‌راه شد.
وزیر فرهنگ و ارشاد مورد تذکر گشت ارشاد قرار گرفت.
وزیر نفت که تنها کسی بود که نفت سر سفره‌اش رفته بود گفت: «شعارهای دولت همه عملی شده، دست کم برای من که این طور بود.»
وزیر نیرو به دلیل نداشتن نیرو دیگر زورش نرسید ادامه دهد و رفت دنبال یک کار دیگر.
وزیر ورزش و جوانان گفت واقعا من وزیر چی‌ام؟
رییس سازمان محیط زیست به دلیل آلودگی هوا در سی‌سی‌بو بستری شد. برای سلامتی او (مثل سیاست دولت برای پرداخت یارانه‌ها که می‌گوید کسی یارانه‌اش را نگیرد چون دولت پول ندارد، عمل کنیم. چطوری؟ برای این‌که بدانید چطوری، به بیرون پرانتز مراجعه کنید:) کمتر هوا را آلوده کنیم تا رییس سازمان محیط زیست که از پس آلودگی هوا برنمی‌آید هم مثل دیگر روسا رییس خوبی به نظر بیاید. با تشکر.



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 7 اردیبهشت 91 

(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۱

شبانه بی شاملو - 6

اگر غم نان می‌گذاشت
سخن‌ها از کودکانِ توامانِ آغوشِ خویش - دستان تو -
سرودها از مهربانیِ بی‌دریغِ جانت
نقش‌ها از رنگین‌کمانِ بهاریِ تو
قصه‌ها از انسانی که تویی
می‌توانست بسازد شاملو
 
 
من اما
اگر غمِ نان بگذارد
سفره‌یِ خالی را پهن می‌کنم
و منتظر می‌مانم تا سلیمان از راه برسد
با تکه نانی که در بازار مکاره با کتاب تاخت زده
 
 
از سق سیاه من نیست
که غم نان نگذاشت تا اسطوره‌ها مقطوع‌النسل نشوند
وقتی سق می‌زنیم نان سیاه را
گرسنگی مساله‌ای ژنتیک محسوب می‌شود
 


سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۱

حساسیت ندارم اما جوش می‌زنم + یادداشتی از پگاه آهنگرانی

لاریجانی، جوادشون نه، علی‌شون آمد روی كاناپه و دراز شد و به نقل از ایسنا گفت: «موافق یك مجلس خاموش نیستم.»
ما گفتیم: «بله... بله... منتها همان‌طور كه می‌دانیم خاموش نبودن یعنی روشن بودن. روشنایی هم نیاز به برق دارد. منبع تامین برق هم وزارت نیرو است. رییس وزارت هم وزیر دولت است. رییس دولت هم آقای احمدی‌نژاد است. آقای احمدی‌نژاد هم دستور داده برق مجلس را قطع كنند. چون روشنایی زیاد چشمش را می‌زده. در نتیجه شما موافق مجلس خاموش باشی یا نباشی از این بی‌نورتر و بی‌جون‌تر نمی‌شود.»
لاریجانی گفت: «حالا صبر كن رییس بعدی بیاد. از بس تاریك می‌شود همه كورمال كورمال باید راه بروند توی مجلس و هی می‌زنند به در و دیوار و جاده خاكی. می‌گویی نه، وایسا و ببین.»
{...}
شیربرنج
لاریجانی، علی‌شون، كه كیفور از تحلیل ما از عملكرد رییس بعدی بود، گفت: «پدرسالاری از آن وصله‌هایی است كه اصلا به مجلس هشتم نمی‌چسبد.»
ما گفتیم: «اون كه بله. مجلس هشتم خودش سالار است. یعنی در تاریخ از آن، یادها خواهند كرد. اصلا بعدها بخواهند بگویند طرف دل شیر دارد، می‌گویند طرف ربطی به مجلس هشتم ندارد. یا همین الان توی كوچه و خیابان لبنیاتی‌ها روی ماست كم‌چرب می‌نویسند «سرشار از مجلس هشتم مناسب برای تهیه شیربرنج».
خوش‌رقصی
لاریجانی كماكان روی كاناپه گفت: «نظارتی كه بر كودكستان هست نمی‌شود بر مجلس اعمال كرد.»
ما گفتیم: «بله. چندوقت پیش هم در خبرها خواندیم رقصیدن و آموزش حركات موزون در كودكستان‌ها ممنوع شده است. منتها ما نمی‌دانیم با این‌همه خوش‌رقصی و حركات موزون كه وكیل‌الدوله‌ها در مجلس هشتم داشتند آیا بهتر نبود همان نظارتی كه بر كودكستان هست بر مجلس هشتم هم اعمال می‌شد؟»
حرف زدن یا تره خرد كردن
لاریجانی كه تازه سر درددل كردنش باز شده بود گفت: «مجلس دبستان نیست كه همه روپوش بپوشند و در آن بنشینند و یك جور حرف بزنند.» ما گفتیم دست كم توی دبستان «حرف» می‌زنند. توی مجلس كه تره هم خرد نمی‌كنند. بدبختی حرف هم بزنند كسی برای حرف‌شان تره هم خرد نمی‌كند.
حساسیت ندارم اما جوش می‌زنم
لاریجانی، علی‌شون، قبل از اینكه از روی كاناپه بلند شود و برود گفت: «به موضوع ریاست مجلس نهم حساسیت ندارم.»
ما گفتیم: «ببخشید این جوش‌هایی كه زدید، روی صورت‌تان را می‌گویم، حساسیت به چی است؟»
***
پگاه آهنگرانی وارد می‌شود
دیروز نوشتیم كه استخرهای برزیل كوچك است و جا نیست و آدم‌ هی می‌خورد به این و آن و به همین خاطر در برزیل دیپلمات‌های ایرانی دچار «تفاوت فرهنگی» می‌شوند.
از آن طرف آقای سلحشور كه مودب‌ترین و فرهنگی‌ترین چهره زنده هنری ایران محسوب می‌شود، چندی پیش درباره بازیگران زن و سینمای ایران حرف‌هایی زده بود كه «تفاوت فرهنگی»اش را نشان می‌داد.
به همین مناسبت به مطلبی كه هم‌اكنون از پگاه آهنگرانی به دست‌مان رسید، توجه كنید. 
- ستون روبه‌رو، که از این ستون به آن ستون فرج است.
سوءتفاهم فرهنگی مخصوص دیپلمات‌ها

پگاه آهنگرانی 
چندی پیش شایعه شده بود كه یكی از مقامات سفارت ایران در برزیل دست به عملی زده كه كلی باعث سرشكستگی اخلاقی و فرهنگی كشور شده است. البته وزارت امور خارجه ایران سریعا قضایا را تكذیب و رفع و رجوع كرد و آن را سوءتفاهم فرهنگی دانست. بحمدالله از این وصله‌ها به ما نمی‌چسبد. در اصل موضوع و تكذیبیه اظهارنظری نمی‌توان كرد، چون یكی خبری می‌دهد و یكی تكذیب می‌كند و اطلاعات ناقص ما هم كه مثل همیشه امكان قضاوت را از ما سلب می‌كند. اما با خود فكر كردم اگر این ماجرا حتی در حد شایعه در حوزه سینما و هنر رخ می‌داد، دوستان غیور چگونه خاك آنجا را به توبره می‌كشیدند و یكشبه سینما و سینماگر را با هم تعطیل می‌كردند.
این فقط به تفاوت عملكرد دو وزارتخانه و دو وزیر مربوط نمی‌شود، بلكه از نگاه دوگانه سیاستمداران ما است كه یكی شایعه عمل خلاف شئونات اخلاقی یك دیپلمات در استخر عمومی در برزیل را سوءتفاهم فرهنگی قلمداد می‌كند، آن هم درباره سفارتخانه‌یی كه ویترین بین‌المللی ما است و آن یكی، فقط كافی است موقع رانندگی باد روسری‌اش را كمی عقب بزند، مرتكب خطای نابخشودنی می‌شود و جامعه‌یی را به فساد می‌كشاند.
آیا حساسیت وزارت خارجه كمتر از وزارت ارشاد است؟ 
آیا غیرت وزارت خارجه كمتر از وزارت ارشاد است؟ 
آیا جنسیت فرد خاطی در میزان جرم موثر است؟ 
آیا اگر محل جرم در آب یا خشكی باشد، قضایا فرق می‌كند؟ 
و آیا مگر وزارت خارجه آقای سلحشور ندارد؟ 
شاید هم به خاطر این است كه هنرمند حق ندارد دچار سوءتفاهم‌های فرهنگی شود و این فقط از امتیازات ویژه دیپلمات‌هاست. ما كه از این قضایا سر درنیاوردیم، از این دست به قول معروف معیارهای دوگانه تا دل‌تان بخواهد پیدا می‌شود و این یكی نوبر امسال بود.



  منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 5 اردیبهشت 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۱

کشورها در چه سنی به بلوغ می‌رسند؟

نماینده‌ی اصفهان در مجلس، حسن آقای کامران، روی کاناپه خودش را جا به جا کرد و گفت: «این کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس که برای ایران شاخ و شانه می‌کشند، قربون‌شون برم، هنوز به سن بلوغ نرسيده‌اند!»
برای ما چند سوال اساسی پیش آمد که نمی‌دانیم از کی بپرسیم:
1- کشورها در چه سنی به بلوغ می‌رسند؟
2- اگر کشورها در مناطق آب و هوایی خاصی قرار داشته باشند که زودتر به سن بلوغ برسند تکلیف چیست و باید چی کار کنند؟
3- اگر کشوری به سن بلوغ رسید باید از کشور همسایه‌اش فاصله بگیرد یا بهتر است با آن اختلاط کند بلکه مرزشان یکی شد؟
4- اگر کشوری به کشوری که هنوز به سن بلوغ نرسیده است، حمله نظامی و تجاوز کند تکلیف چیست؟
5- با توجه به این‌که نماینده‌ی اصفهان گفته می‌خواهد قربون کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس برود، از لحاظ قوانین بین‌المللی برای این‌که یک نماینده‌ی مجلس قربون یک کشور دیگر برود، چه تعاریفی وجود دارد؟
6- از لحاظ اخلاقی اگر کشوری به سن بلوغ نرسیده باشد می‌شود قربونش رفت؟ یا باید صبر کرد تا به سن بلوغ برسد و بعد قربونش رفت؟
7- به نظر نماینده‌ی اصفهان، اگر کشورهای دیگر به سن بلوغ برسند می‌توانند شاخ و شانه بکشند؟
8- آیا شاخ و شانه کشیدن قلیان است که کشیدنش برای زیر سن بلوغ ممنوع است؟
9- واقعا چرا در مجلس یا درباره‌ی ازدواج مجدد و ازدواج موقت صحبت می‌شود یا درباره‌ی سن بلوغ دیگران؟ آیا نمایندگان عزیز همراه ناهار هر روز پیاز می‌خورند؟
10- الان وام ازدواج چند است؟
مسافران برزیل در راه استخرهای تهران
سوال‌هام که تمام شد، درست در همین لحظه یک نفر از وزارت امور خارجه برزیل تلفن زد و گفت: «آقا اونجا چه خبره؟ جریان چی‌یه؟ یعنی توی کشور شما این‌قدر آدم‌ها به هم احساس نزدیکی می‌کنند؟ الان بلیط استخر چنده تهران؟»
من گفتم: «استخر مخلوط یا مخصوص یا پپرونی؟»
برزیلی‌یه گفت: «از وقتی اعلام شده اتهام جنسی برای شما "تفاوت فرهنگی" محسوب می‌شه، آمار ورود توریست به برزیل افت شدیدی کرده. گویا هر کی می‌خواسته بیاد برزیل تا با "تفاوت فرهنگی" ما آشنا بشه، تصمیم گرفته بیاد اونجا بره استخر.»
تا حالا خارج رفتی؟
تلفنم که تمام شد، درست در همین لحظه، نماینده‌ی اصفهان از روی کاناپه رفت و یکی از اعضای سفارت ایران در برزیل آمد و روی کاناپه نشست و خودش را جمع و جور کرد و گفت: «تا حالا خارج رفتی؟»
سوال استخری برزیلی
به نظر شما چرا این اتفاق افتاد؟
الف- استخرهای برزیل خیلی کوچک است و جا نیست و آدم هی می‌خورد به این و آن.
ب- مشکل از استخرهای برزیل است که زوج و فرد نیست. اگر روزهای زوج مردانه و روزهای فرد زنانه و جمعه‌ها بچگانه بود این مشکل پیش نمی‌آمد.
پ- جای آن بازیکنانی که در زمین فوتبال حرکات نمایشی مفصلی کردند و تلویزیون هم نشان داد، در سفارت‌های ما خالی است.
سوال کلیدی استخدامی
از این به بعد فقط از علاقه‌مندان برای کار در سفارت‌خانه‌های ایران در خارج از کشور یک سوال کلیدی بیشتر نمی‌شود:
«تا حالا استخر رفتی؟ با کی؟»



  منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 4 اردیبهشت 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۱

احمدی‌نژاد بیکار شد؟

محمود احمدی‌نژاد بعد از سال‌ها به مجمع تشخیص مصلحت سر زد. به همین مناسبت تست زیر را برگزار می‌کنیم. لطفا پاسخ‌های خود را به میدان پاستور بفرستید.
 
1- با توجه به این‌که الهام، غلامحسین‌شون، گفته بود "مجمع تشخیص جای بیکاران است" و دیروز – بعد از سه سال – آقای احمدی‌نژاد پا شده رفته مجمع کدام گزینه‌ی زیر صحیح است؟
الف- آقای احمدی‌نژاد دیروز بیکار بوده.
ب- آقای احمدی‌نژاد رفته مجمع بگوید الهام بیکار بوده یک حرفی زده حالا من مجبور شدم بیایم مجمع که بگویم کاری به کارش نداشته باشید و خیلی کارتان درست است.
پ- آقای احمدی‌نژاد می‌خواهد شوخی کند می‌رود مجلس، قضیه جدی باشد می‌رود مجمع.
ت- آقای احمدی‌نژاد رفته مجمع تا از وضعیت بیکاری در کشور از نزدیک بازدید کند.
 
2- با توجه به این‌که الهام، غلامحسین‌شون، گفته بود "بیکاری برای سیستم مزاحمت ایجاد می‌کند" به نظر شما دلیل رفتن آقای احمدی‌نژاد به مجمع چه بوده؟
الف- رفته ببیند کی‌ها مزاحمت ایجاد کردند.
ب- رفته ببیند کی مزاحم الهام شده.
پ- رفته مجمع گفته: "مزاحم بی‌کاری‌تون نمی‌شم. فقط اومدم یه سر بزنم برم."
ت- رفته ببیند وقتی بعد از ریاست جمهوری که بیکار می‌شود، اگر قرار باشد برود مجمع، صندلی‌هاش چطوری است.
 
3- در عکس زیر آقای هاشمی چی گفت، آقای احمدی‌نژاد چی گفت؟
 
 
الف- احمدی‌نژاد گفته: «تا الان که حاضر غایب نکردند؟ چند جلسه غیبت حذفه؟»
هاشمی گفته: «من برات حاضری زدم. حیفه حذف شی.»
 
ب- هاشمی گفته: «خودت رو ناراحت نکن. پسته بخور.»
احمدی‌نژاد گفته: «ناراحتی؟ هنوز سایتت فیلتره؟»
 
پ- احمدی‌نژاد گفته: «از ساعت چند میاید مجمع؟ نه؟ هشت؟ هفت؟ شش؟»
هاشمی گفته: «تعریفت مشخصا از واژه‌ی "کار" چی‌یه؟ الان سر کاری؟»
 
ت- احمدی‌نژاد گفته: «ببینم الهام گفت اینجا بیکارید. واقعا بیکاری؟ وام خوداشتغالی بگیرم برات؟»
هاشمی گفته: «بیا پسته بخور.» 
 
 
 
 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 3 اردیبهشت 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۱

آی آدم‌ها که در مجمع نشسته شاد و بیکارید...

من نمی‌دانم الان طوری شده که هر شخصیت یا بی‌شخصیت سیاسی وقتی سخنرانی می‌کند روی کاناپه دراز می‌شود و حرف می‌زند، یا اصولا سیاست ما به سیاست کاناپه‌ای تبدیل شده، یعنی؛ اول روی کاناپه دراز شو، بعد خودت را رها کن و هر چه به ذهن و دهانت رسید بگو.
به همین مناسبت چندروز پیش الهام، غلامحسین‌شون، روی کاناپه دراز کشیده و خودش را رها کرده و هر چی بوده ریخته بیرون. چیزهایی که چند روز است می‌خواهیم هضمش کنیم اما نمی‌شود. ببینید چی گفته – البته ما نمی‌دانیم الان این حرف الهام، غلامحسین‌شون، را ما بنویسیم دقیقا تشویش اذهان عمومی کرده‌ایم یا نشر اکاذیب. به هر حال با مسوولیت محدود بخوانید چه گفته؛
«بیکاری برای سیستم، مزاحمت ایجاد می‌کند. در مجمع تشخیص مصلحت، انتصاب افرادش هم یک جور مصلحت است [که لابد بیکار نمانند!].»
 
3000044 نفر عضو مجمع تشخیص
ما گفتیم: «اگر مجمع تشخیص مصلحت جای بیکاران است، که باید به همت دولت نهم و دهم . طبق آماری که خودشان منتشر کردند الان حدود دو سه میلیون نفر بیکار داشته باشیم در نتیجه مجمع تشخیص نباید چهل و سه چهار نفر عضو داشته باشد باید سه میلیون و چهل و چهار نفر عضو داشته باشد.»
در همین رابطه از چند جوان بیکار که سر کوچه تخمه می‌شکستند پرسیدیم: «شما بیکارید؟»
آن‌ها یک‌صدا گفتند: «نه بابا. ما عضو مجمعیم.»
 
آقا مزاحم نشو
اگر دقت کنید می‌بینید که الهام گفته بیکاری برای سیستم مزاحمت ایجاد می‌کند. به همین مناسبت [...]

بیکاره یا هیچ‌کاره؛ مساله این است
محمدرضا باهنر هم از راه دور گفت: «اگر این تعبیر الهام درست باشد، الان خود آقای الهام باید عضو مجمع باشد، چرا که او عملا هیچ‌کاره است.»
ما به باهنر تذکر آیین‌نامه‌ای دادیم که الهام، غلامحسین‌شون، گفته مجمع جای بیکاره‌هاست، هیچ‌کاره‌ها که بیکار هم نیستند. چرا؟ چون بیکار کسی است که کار داشته الان بیکار شده. ولی هیچ‌کاره کسی است که کاری نداشته کاری هم ندارد بکند کاری هم از دستش برنمی‌آید اما در کار دیگران دخالت می‌کند و در همه کارها نظر می‌دهد.
 
مورچه در آب
به نظر ما الهام که از بیکاری یک کاری کرده که همه را بگذارد سر کار. چرا؟ چون به مناسبت حرفی که زده حسین ابراهیمی، عضو جامعه روحانیت مبارز، گفت: «برخی‌ها اگر خود جایگاه مطلوبی نتوانند کسب کنند فکر می‌کنند همه دنیا بهم ریخته، به تعبیری دیگر مورچه در آب می‌افتند می‌گوید دنیا را آب برد.»
با توجه به این‌که در حال حاضر یک مورچه در آب افتاده و خیال می‌کند دنیا را دارد آب می‌برد، این شعر نیما را این‌طور اصلاح می‌کنیم:
 
آی آدم‌ها که در مجمع نشسته / شاد و بیکارید /
یک نفر از بیکاری دارد می‌سپارد جان /
یک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند تا پیدا کند یک کار /
آی آدم‌ها که در مجمع بساط دل‌گشا دارید /
یک مورچه در آب اوفتاده است /
این مورچه / آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بی‌تابش افزون / می‌کند زین آب‌ها بیرون / گاه سر، گه پا /
آی آدمها / شماها واقعا در مجمع بیکارید؟ /
شماها واقعا در سیستم / کرده‌اید مزاحمت ایجاد؟ /
آخه چرا؟
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 2 اردیبهشت 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۱

انگلیس قاووت بخورد

یک آقایی به نام ... که سلسله همایش آموزشی - تاریخی برگزار می‌کند دارد با این همه استعداد حیف می‌شود. وی در سخنرانی‌اش چنان استعداد تاریخی‌ای از خودش نشان داد که بزرگ‌ترین مورخ جهان که مورخی از آن بزرگتر در تاریخ جهان نقل نشده، استاد استادان خسرو معتضد - برنامه‌ی تلویزیونش را نصفه رها کرد و گفت: «من برم سر کلاس‌های ... بشینم ببینم درباره‌ی انگلیس چی می‌گه، چیز یاد بگیرم.»
ما گفتیم: «مگه درباره‌ی انگلیس چی می‌گه؟»
خسرو معتضد گفت: «این چیزهایی که درباره‌ی انگلیس گفته، من هم توی کتاب‌های تاریخی نگاه کردم هم توی قوطی‌های عطاری‌ها را. نه توی کتاب‌ها بود، نه توی هیچ دکان عطاری.»
خلاصه ما چون معتقد به شایسته‌سالاری هستیم از آقا ... دعوت کردیم بیاید روی کاناپه و حرف‌هاش را بزند. او هم آمد و زد حرف‌هاش را: «انگلیس کیست، چیست و کجاست؟»
ما: «آن قدیم‌ها یک کتاب‌هایی چاپ می‌شد به اسم "به من بگو چرا" اگر آن‌ها را در بچگی خوانده بودی الان در این سن همچین سوالی نداشتی و می‌دانستی که انگلیس آدم نیست که می‌گویی انگلیس کیست؟»
 
آقا ... گفت: «واقعا انگلیس کیست، چیست و کجاست؟»
ما گفتیم: «آقای احمدی‌نژاد که کارشناس ارشد است یک بار گفت: «انگلیس جزیره کوچکی است در غرب آفریقا.» از آن موقع همه‌ی کتاب‌ها و نقشه‌ها را جمع کردند تا اصلاح‌شان کنند. البته تا قبل از آن ما خیال می‌کردیم انگلیس از توابع کرج است که به تهران نزدیک است و رد پاش در همه جا معلوم است.»
 
از برای ما کوچکتر است
آقا ... اطلاعاتش را به رخ ما کشید که: «انگلیس جزیره کوچکی است که وسعت آن از یک استان کشور ما کوچکتر است.»
یعنی به جایی رسیدیم که معیار تحلیل برای اساتید دانشگاه ما بزرگی و کوچکی است. حالا فکر کنید دوتا ایرانی و انگلیسی بخواهند با هم مناظره کنند.
 
انگلیسی‌یه می‌گوید: «ما ابرقدرتیم.»
ایرانی‌یه می‌گوید: «برو بابا. [...] »
 
انگلیس قاووت بخورد
آقای ... گفت: «واقعیت ملموسی که در انگلیس وجود دارد این است که اگر این جزیره را محاصره کنند فقط به اندازه سه هفته می‌توانند با امکانات داخلی خودشان دوام بیاورند، یعنی اگر رابطه‌شان با خارج از کشور قطع شود از بین می‌روند.»
 
ما از این حرف آقا ... که دکتر هم است به چند نتیجه رسیدیم. ایناهاش؛
- انگلیس اگر محاصره شود فقط سه هفته دوام می‌آورد. ما اگر در خانه‌مان حبس شویم با یک یخچال و سه تا کابینت دو ماه زنده می‌مانیم. پس نتیجه می‌گیریم اوضاع خانه‌ی ما از انگلیس بهتر است. پس انگلیس باید به ما احترام بگذارد.
- ما نتیجه می‌گیریم امکانات داخلی ما از "امکانات داخلی انگلیس" بهتر است. پس ما به انگلیس توصیه می‌کنیم قاووت بخورد تا جان بگیرد و امکانات داخلی‌اش را تقویت کند.



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 31 فروردین 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۱

چه کسی چه چیزی پخت؟



گشنه نشسته بودیم و منتظر بودیم غذا آماده شود که...

مقام مسوول چه پخت؟
مقام مسوول آمد و زیر دیگ را روشن کرد و دست به کار شد.
ما گفتیم: «داری چه کار می‌کنی؟»
گفت: «دست به کاریم.»
بعد هر چه دستش آمد ریخت توی دیگ و هی هم زد.
گفتیم: «داری چی کار می‌کنی؟»
گفت: «داریم هم می‌زنیم ته نگیرد.»
شش ساعت بعد مقام مسوول در دیگ را باز کرد و گفت: «غذا آماده است.»
ما گفتیم: «این چی هست؟»
گفت: «این آش شلم شوربا است.»
ما گشنه بودیم اما لب نزدیم که نزدیم...
افتخاری چه پخت؟
علیرضا افتخاری آمد و زیر دیگ را روشن کرد و نخود و لوبیا را ریخت توی دیگ و گفت: «لوبیا برای صدا خوبه‌س. همچین صدا رو بم می‌کند که بیا و بیبین...»
ما گفتیم: «درسته.»
افتخاری شروع کرد به پخت و پز و گفت: «من عادت دارم موقع آشپزی آواز بخونم. عیبی ندارد که؟»
ما گفتیم: «عیب ندارد.»
خواند. خواند و خواند و خواند. بعد شش ساعت یادش رفته بود به غذا سر بزند، در دیگ را برداشت دید غذا سوخته گفت: «غذا آماده‌س. چطوره‌س؟»
ما گشنه بودیم اما لب نزدیم که نزدیم... 
دهنمکی با شریفی‌نیا چه پخت؟
دهنمکی از موتور پیاده شد و گفت: «حالا نوبت منه.»
و نوبت را رعایت نکرد و پرید جلو و آتش روشن کرد. بعد دوساعت گذشت و هیچ کاری نکرد.
ما گفتیم: «چرا کاری نمی‌کنی؟»
دهنمکی گفت: «من آتش روشن کردم.»
ما گفتیم: «همین؟»
گفت: «من همین یک کار را خوب بلدم.»
بعد زنگ زد به محمدرضا شریفی‌نیا و گفت: «آتیش را روشن کردم، دیگ را گذاشتمش، تو بیا پرش کن.»
بعد شریفی‌نیا آمد. با خودش هر چی شلغم و کدو و بادمجان و سیب‌زمینی و باقی میوه‌جات و صیفی‌جاتی که سیب‌زمینی بودند را آورده بود ریخت توی دیگ و گفت: «این هم از این.»
بعد دهنمکی گفت: «یه کمی هم توش نمک بریزیم. مردم خوش‌شان بیاد.» و یک طاقار نمک خالی کرد توی دیگ.
شریفی‌نیا گفت: «نمک زیاد ریختی. بذار فلفل هم بریزیم که مردم خیلی هم خوش‌شان نیاد.» و یک طاقار فلفل ریخت توی دیگ.
بعد از شش ساعت در دیگ را باز کردند. آشپز که دوتا باشد آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک یا تند. به من گفتند: «غذا آماده است.»
ما گشنه بودیم اما لب نزدیم که نزدیم...
نجف‌زاده چه پخت؟
کامران نجف‌زاده دستیار سرآشپز بود. سرآشپز که ضرغامی بود رفته بود ساندویچی سر کوچه. در همین فاصله نجف‌زاده در دیگی که دیگ نبود گوشت و لپه‌ای را که گوشت و لپه نبود ریخت و نمکی را که نمک نبود به غذا اضافه کرد و کمی از ادویه‌ای که ادویه نبود ریخت توی دیگ و به این‌ها مقداری آب که آب نبود بست و گذاشت روی اجاقی که اجاق نبود و زیر اجاقی را که اجاق نبود آتشی که آتش بود روشن کرد.
بعد از شش ساعت در دیگی را که دیگ نبود برداشت و گفت: «به گزارش خبرنگار اعزامی که خبرنگار اعزامی نیست این غذا که غذا نیست آماده است اما آماده نیست.»
ما گشنه بودیم اما لب نزدیم که نزدیم...
جیرانی چی پخت؟ فراستی چی پخت؟
فریدون جیرانی که قبلا آشپز بود و الان آشپزی یادش رفته و الان دیده توی تلویزیون یک سفره‌ی پهن است نشسته سرش، غذاهایی را که دیگران پخته بودند گذاشت روی میز و گفت: «ایناهاش.»
مسعود فراستی گفت: «این‌ها غذا نیست. در نیومده.»
یکی از کارگردان‌ها که مهمان برنامه بود گفت: « در نیومده یعنی چی؟»
فراستی گفت: «یعنی در نیومده. درست در نیومده. کارگردان‌های ما درست در نمی‌آرند فیلم‌هاشون رو.»
کارگردان مزبور عذرخواهی کرد و گفت: «امیدوارم دفعه‌ی بعد درست در بیارم...»
بعد شش ساعت جیرانی خندید و گفت: «با هم دوست باشید... با هم دوست باشید... من به این کارها کاری ندارم... بابا جان حالا توی این برنامه یه سفره‌ای پهن شده، البته در واقع هفت سفره پهن شده، به به... به به... غذا آماده است...»
ما گشنه بودیم اما لب نزدیم که نزدیم...
بوی کباب است؟
اول فکر کردیم بوی کباب می‌آید بعد نگاه کردیم دیدم کباب نیست دارند خر داغ می‌کنند!
طبیعی است که گشنگی از سرمان پرید و به راه خودمان ادامه دادیم.
محمودرضا خاوری چی پخت؟
خاوری که بغل سلین دیون است و همسایه‌شان است، یک سفره انداخت از اینجا تا آنجا. هفت قلم غذا. هفتاد رنگ. چرب و چیلی. وسوسه‌کننده.
ما گفتیم: «از کجا آمده این‌ها؟»
گفت: «چه فرقی داره؟ سفره‌ای است که پهن شده، بشین لقمه‌ات را بگیر و بارت را ببند. به باقی چیزها هم کاری‌ت نباشد. نپرس چی از کجا آمده و کی آن را آورده... بشین و دولپی بخور و هیچی نپرس.»
ما قهقهه زدیم. گفتیم: «آقا رو باش.»
ما گشنه بودیم اما لب نزدیم که نزدیم...  
رحیم مشایی چی پخت؟
رحیم مشایی خیلی لفتش نداد. یک بشکن زد و اجاق روشن شد و دیگ رفت روی اجاق و در گونی‌ها باز شد و نخود و لوبیا و نمک رفتند توی دیگ و شلنگ آب بلند شد رفت و آب بست به دیگ و ملاقه آمد و شروع کرد به هم زدن. بعد از شش ساعت رحیم مشایی در دیگ را برداشت و یک وجب روغن ریخت روش و گفت: «غذا آماده است.»
ما نگاه کردیم به آشی که پخته بود و دیدیم یک وجب روغن روش است.
گفتیم: «ما که لب نمی‌زنیم...»
رحیم مشایی گفت: «خلاصه این آش کشک خاله است. بخورید پای‌تان است نخورید پای‌تان است.»
ما گشنه بودیم اما لب نزدیم که نزدیم...
مادر رجب چه پخت؟
مادر رجب سبزی‌ها را پاک کرد. برنج را پاک کرد. حبوبات را پاک کرد. خیلی باحوصله هر چی خرده‌سنگ و خرده‌شیشه بود از این‌ها گرفت و سوا کرد. بعد غذا را بار گذاشت.
ما گفتیم: «کی آماده می‌شود؟»
مادر رجب گفت: «این خورشت قرمه‌سبزی است. باید بماند روی اجاق تا درست و حسابی جا بیفتد ننه. غذای زودپزی که غذا نمی‌شود ننه.»
من چی پختم؟ شما چی پختی؟
(این بخش حاوی پیام اخلاقی و نتیجه‌گیری پندآموز است!)
هر کی هر چی پخت نوش جانش. چشم‌مان به دست دیگران نباشد. نمک‌گیر هر سفره‌ای که نباید شد. بلند شو... بلند شو... بیا برویم دوتا تخم مرغ بشکنیم و یک نیمرو درست کنیم و شکر خدا را کنیم و منت حاتم طایی را نکشیم. نان و نمک حاتم طایی را بخوری یک حرف دارد، فردا پشیمان شوی و بخواهی نمک‌خورده نمکدان را بشکنی هزار و یک حرف برایت می‌ماند. بله. این طوری‌ هاست... (پایان پیام اخلاقی و نتیجه‌گیری پندآموز.)

منتشرشده در مجله‌ی چلچراغ.

فقط میدان پاستور ایستگاه دارد

كاناپه را بردیم روی پشت‌بام، ولو شده‌ایم روش، با دوربین داریم وضعیت را رصد می‌كنیم:

دوچرخه‌ای‌‌ها
از یك كوره ‌راه دو نفر سوار دوچرخه دارند می‌آیند. یكی فرمان را گرفته یكی ترك دوچرخه نشسته. وقتی می‌رسند به ترمینال، دوچرخه‌ را بالای اتوبوس بار می‌زنند.
وقتی می‌رسند شهر می‌گویند: «می‌گن تو شهر پول ریخته، پس كو؟»
جواب می‌شنوند: «شما باید راهش را پیدا كنید تا خودتان را بكشید بالا و پولدار شوید.»
دوچرخه‌سواران راهش را پیدا می‌كنند. منتها چون پول ندارند، نفر اول دوچرخه را از درخت آویزان می‌كند و می‌گوید: «به من دوچرخه‌سوار رای بدهید تا حال ماشین‌سوارها را بگیرم.»
همین كه مردم می‌خواهند بهش رای بدهند، كسی كه ترك دوچرخه نشسته بوده می‌بیند دارد میدان را از دست می‌دهد. برای همین با خودش می‌گوید: «چه‌كار كنم چه كار نكنم؟ دوچرخه هم ندارم كه از درخت آویزان كنم تا مردم بهم رای بدهند... آهان فهمیدم...» و سریع خودش را از درخت آویزان می‌كند و داد می‌زند: «به من هیچی‌ندار رای بدهید كه حتا دوچرخه هم ندارم. تا چوب لای چرخ هر ماشینی بگذارم و چرخ هر وسیله چرخداری را پنچر كنم كه همه روی پای خودمان بایستیم... آیا ما نباید روی پای خودمان بایستیم؟ آیا می‌دانید برای چی چرخ اختراع شد؟ نمی‌دانید؟ واقعا نمی‌دانید؟ مخترع دوچرخه می‌خواست ما را دور انگشتش بچرخاند، دید سخت می‌چرخیم، پس چرخ را اختراع و به اینجا صادر كرد تا ما را خوب بچرخاند. آیا فهمیدید؟{...} »
 
اتوبوسی‌ها
مردم توی خط ویژه برای اتوبوس دست تكان دادند، اما اتوبوس نگه نداشت و با سرعت گذشت. یك روز گذشت، دو روز گذشت، یك سال گذشت، چهار سال گذشت و از اتوبوس خبری نشد... وقتی اتوبوسی كه چهارسال پیش رفته بود چهارسال بعد برگشت، هنوز مردم توی ایستگاه منتظر بودند، باز هم دست تكان دادند. اتوبوس نگه داشت.
مردم خواستند سوار شوند، راننده آمد پایین و گفت: «از ساعت چند اینجایید؟ ده؟ نه؟ هشت؟ هفت؟ شش؟ پنج؟ كی خسته‌س؟»
مردم گفتند: «ای آقا. چهارساله وایسادیم. كجای كاری؟ در را بزن سوار شویم، مردیم از خستگی و بیكاری و تورم و چیزهای دیگر.»
راننده گفت: «این اتوبوس نمی‌كشد... نفس ندارد... بنزین هم كه سهمیه‌بندی شده... همین جا وایسید تا من بروم نفت و بنزین را خودكفایی كنم و بیام... نروید‌ها... وایسید...»
و پاش را گذاشت روی گاز و رفت.
وقتی اتوبوس رفت، مردم دیدند روی شیشه عقب اتوبوس تابلو زده:
«اتوبوس كابینه / فقط میدان پاستور ایستگاه دارد / بین راه نمی‌ایستد / بروید كنار باد بیاید.»
 
قطاری‌ها
{...}

هواپیمایی‌ها
همه منتظر بودند هواپیما راه بیفتد. هواپیما داشت می‌رفت امریكا. هر چی ایستادند هواپیما از جاش تكان نخورد. كلهم چهارنفر دعوت بودند، ولی چهارصدنفر همراه سوار هواپیما بود.
یكی از خبرنگاران از رحیم‌مشایی كه داشت یك غولی را توی بطری می‌كرد تا پرت كند توی دریا، پرسید: «شما با این هواپیما نمی‌روید؟»
مشایی لبخند زد. خبرنگار پرسید: «چرا عجله نمی‌كنید؟ هواپیما دارد می‌رود‌ها... جا می‌مانی... نگران نیستی؟»
مشایی گفت: «كجا؟ كلید هواپیما دست من است.
 
موتوری‌ها
هرچی استارت می‌زدند روشن نمی‌شد كه نمی‌شد. موتور استیضاح كلا روشن‌بشو نیست. موتور مجلس كه به ریپ زدن بیفتد، موتور استیضاح روشن نمی‌شود. توی مجلس علی مطهری و احمد توكلی دنبال كلید موتور استیضاح می‌گشتند.
مطهری و توكلی به لاریجانی گفتند: «كلید موتور استیضاح كجاست؟»
لاریجانی گفت: «كلید موتور استیضاح با كلید هواپیما یكی است. مشایی هم كه گفته كلید دستش است.»
مطهری گفت: «حالا هواپیما هیچی، استیضاح هم هیچی، دست‌كم یك استعفا... یعنی هواپیما را نمی‌توانیم هدایت كنیم، بوق هم نمی‌توانیم بزنیم؟»
توكلی گفت: «می‌خواستم بگم من ازش قول گرفتم استعفا بده، اما نمی‌گم. می‌ترسم بهم بخندید.»
لاریجانی و مطهری گفتند: «نه بابا... بگو... عمرا بخندیم.» و قایمكی خندیدند.
توكلی گفت: «جدی؟ نمی‌خندید؟ دم‌تان گرم... می‌خواستم بگم من ازش قول گرفتم استعفا بده.»
لاریجانی و مطهری گفتند: «باز هم گفتی كه!» و غش غش زدند زیر خنده.
 
دوچرخه‌ای‌‌ها
از روی كاناپه بلند می‌شوم و دوربین را می‌گیرم سمت افق و به دورها نگاه می‌كنم... در آن دورها از یك كوره ‌راه دو نفر سوار دوچرخه دارند می‌آیند. یكی فرمان را گرفته یكی ترك دوچرخه نشسته... می‌رسند به شهر، می‌رسند به ترمینال، راهش را پیدا می‌كنند، یكی دوچرخه را آویزان می‌كند به درخت یكی خودش از درخت آویزان می‌شود...
 
 
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 29 فروردین 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)
 

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۱

حروف الفبا به اختلاس سه هزار میلیارد تومانی اعتراف کردند

سه هزار میلیارد تومان، ناقابل، اختلاس شده، و با توجه به گزارش‌هایی که از دادگاه رسیدگی به اتهامات متهمان این اختلاس منتشر شده متوجه شدیم اختلاس‌کنندگان سه هزار میلیارد تومان "حروف الفبا" هستند! جدی می‌گوییم. تا الان متهمان این پرونده اختلاس این طوری معرفی شده‌اند:
آقای «میم الف. آقای «ر م». آقای «ن». آقای «ش». خانم «الف». آقای «ک». آقای «ح س». آقای «ع ش». آقای «ب ب». آقای «خ م». و غیره.
 
پس همان‌طور که توجه کردید دست حروف الفبا در کار است. به همین مناسبت ما یک ماشین فرستادیم دنبال حروف الفبا و چشم‌بند زدیم به‌شان و سپس آن‌ها را تحت الحفظ آوردیم اینجا، تا ازشان بازجویی کنیم ببینم جریان اختلاس چیست.
 
ما: خودتان را معرفی کنید.
حروف الفبا: من ر هستم، من ح هستم، من ی هستم، من م هستم، من م هستم، من ش هستم، من الف هستم، من ی هستم، من هم ی هستم...
 
ما: تک تک حرف بزنید. با هم حرف نزنید. اول شما خودت را معرفی کن و بگو چرا اختلاس کردی؟
الف: من الفم. یه الف ناقابل. هیچ کس به من اهمیت نمی‌داد. هر جا می‌رفتم کار کنم می‌گفتند تو یک الف بچه چه کاری از دستت برمی‌آید؟ برای همین من آسیب اجتماعی خوردم و تصمیم گرفتم از یک الف بچه تبدیل شوم به یک الف اختلاس، طوری که من الف بروم توی چشم همه و الفم به چشم همه بیاید. این‌طوری شد که من اختلاس کردم و خیلی متاسفم. اگر جامعه بین حرف الف که لاغر و دراز است و حرف نون که گرد و قلنبه و شکم‌سیر است این‌قدر تبعیض قائل نمی‌شد من از راه راست منحرف نمی‌شدم و الف سالمی بودم و الف انحرافی نمی‌شدم.
 
ما: شما که شکمت را گرفتی دستت هم خودت را معرفی کن.
خ: من خ هستم و خ خواهم بود و خیلی خوشحالم و خوشبخت خواهم بود که خوب خوردم و خوب خوابیدم و خوش خندیدم و خلقی را خر کردم و خاص و عام را خام کردم و خیلی هم خوب کردم که خوب خوردم و یک آب هم روش.
ما: آقای خ درست است که خواهر و مادرت توی این قضیه دست داشتند؟
خ: خواهش می‌کنم من را تحت فشار ندهید. من خیلی خرم که دادگاه را به سخره گرفتم. خواهر و مادرم هیچ گناهی ندارند من خبط کردم من اختلاس کردم من را ببخشید.
ما: دیگه پررو بازی درنیاوری ها.
خ: باشه.
 
ما: آقای کاف خودش را معرفی کند و ماجرا را توضیح دهد.
کاف: من کاف هستم و مسوولیت همه چیز به عهده من است. اما من هیچ‌کاره بودم و همه دستورها را از گاف می‌گرفتم که تا گاف داد از کشور خارج شد و الان بغل سلین دیون است.
ما: شما می‌گویید آقای گاف گاف داد. شما که کاف بودید چرا گاف دادید؟ آیا این شانه خالی کردن از مسوولیت نیست؟ آیا وقتی آقای گاف گاف داد و در رفت شما باید گاف می‌دادید و در می‌رفتید؟ یا بهتر بود کاف می‌دادید کلاهبرداری نمی‌کردید؟
 
حروف الفبا (همه با هم): ما رو عفو بفرمایید. ما چه گناهی کردیم؟ اگر راست می‌گویید گاف را بگیرید و گاف ندهید.
ما: پایان دادرسی را اعلام می‌کنیم. به اتفاق اکثریت آرای هیات منصفه حروف الفبا به خاطر بستن با ارقام محکوم به حبس ابد می‌شوند. حروف الفبا چون جرم کلاهبرداری کردند و جرم سیاسی ندارند، مطبوعات و تلویزیون اجازه ندارد تصویرشان را نشان دهد.
حروف الفبا: مچکریم... مچکریم...
 
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 29 فروردین 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۱

گزارش مستقیم از بازی دولت با مجلس

ما: خب. می‌ریم که داشته باشیم یک بازی دوستانه بین مجلس و دولت رو. البته تا این لحظه مشخص نشده این بازی رفت است یا برگشت، چون تا آنجا که ما دیدیم این فقط دولت است که دارد به مجلس می‌رود. خب من تا بازی شروع نشده از مادر رجب، کارشناس فوتبال، بپرسم چرا تا حالا مجلس به دولت نرفته؟ و همیشه این دولت بوده که به مجلس می‌رود؟

مادر رجب: سلام می‌کنم به رجب و شما و دیگر دوستان. بله. مجلس چون خیلی ساختمان بزرگتری دارد و در این ساختمان هم خیلی بزرگ است طبیعی است که دولت راحت‌تر بتواند برود به مجلس. در حالی که مجلس الان توی زمین خودش بازی می‌کند نتایج خوبی کسب نکرده، حالا فکر کن برود در زمین دولت...

ما: بله. زمین بازی را می‌بینیم که نماینده‌ها از قبل سر جای‌شان مستقر شدند. در این لحظه تیم دولت وارد زمین می‌شه... ثمره هاشمی با شماره نه. رحیم مشایی با شماره عدد پی (یعنی ته‌اش معلوم نیست.) رسایی و زاکانی و ابوترابی با شماره دولت هشت... در این لحظه علی لاریجانی بدو بدو می‌رود و دست رسایی و زاکانی و ابوترابی را می‌گیرد و می‌کشدشان این سمت و می‌گوید: «شما عضو تیم مجلسید. توی تیم دولت چی کار می‌کنید؟»

زاکانی و رسایی و ابوترابی می‌گویند: «آخه دوست داریم.»

ما: علی لاریجانی بدو بدو برمی‌گردد و تا کسی صندلی مربیگری و کرسی ریاست مجلس را – وقتی او از جاش بلند شده – نگیرد. بله. علی لاریجانی روی صندلی ریاست... حداد عادل را می‌بینیم که پشت میز هیات رییسه قایم شده بود تا از موقعیت استفاده کند و بنشیند روی صندلی ریاست که با اقدام هوشمندانه علی لاریجانی تیرش به سنگ می‌خورد. حداد عادل با پیراهن شماره پنج به سمت صندلی‌اش در انتهای مجلس برمی‌گردد. در این لحظه بازی یکهو شروع می‌شود و نماینده‌ها به سمت زمین حریف حمله می‌برند... اما نخیر... نخیر... بازی شروع نشده و آقای احمدی‌نژاد وارد زمین می‌شود که معلوم نیست چرا نماینده‌ها این‌قدر خوشحال به سمت او هجوم می‌برند و با او عکس یادگاری می‌گیرند... آقای احمدی‌نژاد با دست به علی لاریجانی اشاره می‌کند 4 تا هم آوانس برای شما. علی لاریجانی زیر لب غر غر می‌کند.

احمد توکلی با لباس ورزشی در گوش لاریجانی می‌گوید: «بپرس آوانس یعنی چی؟ یه بار من سر استعفای مرتضوی دوتا آوانس گرفتم، بعد دیدم توی گل خورده‌ام محسوب شده.»

ما: حالا نماینده‌ها که کارشان با آقای احمدی‌نژاد تمام شده برمی‌گردند سر جاشان. داور سوت می‌زند و بازی شروع می‌شود. توپ زیر پای وزیر اقتصاد که همین‌طوری یلخی می‌زند زیر توپ تا ببیند کجا می‌رود که نمی‌داند تا کجا می‌رود. انگار دلار و سکه و توپ چهل تکه فرقی براش ندارد. توپ و دلار و سکه و تورم و چیزهای دیگر این‌قدر بالا می‌رود که کلاه از سر داور به مزنی می‌افتد. وزیر اقتصاد به داور تذکر می‌دهد که: «او نزده زیرش.» داور به او می‌گوید: «نزن زیرش.» وزیر اقتصاد می‌زند زیرش و می‌گوید تقصیر خبرگزاری‌هاست.

مادر رجب: به نظر من دولت خوب می‌تواند وقت‌کشی کند و زمان بخرد. الان نیم ساعت از بازی گذشته و اتفاقی نیفتاده...

ما: بله... ممنون از مادر رجب... در این لحظه توپ زیر پای یکی از نماینده‌هاست... که به سمت دروازه مجلس هجوم می‌برد... احمد توکلی و علی مطهری با تکل از پشت جلوی او را برای ادامه دادن و زدن گل به مجلس می‌گیرند... داور به علی مطهری تذکر می‌دهد. بله... توپ کاشته برای ابوترابی... توپ را شوت می‌کند... توپ توی هواست... اما این‌بار در آن گوشه زمین وزیر کار خودش را زمین انداخته و آه و ناله می‌کند... نماینده‌ها به سمت او می‌دوند... توپ هنوز روی هواست... حداد عادل با لباس ورزشی خودش را کنار زمین گرم می‌کند و منتظر است که علی لاریجانی هم از روی صندلی‌اش بلند شود... علی لاریجانی چیزهایی را یادداشت می‌کند و با دست به علی مطهری اشاره می‌کند که بکشد بالای زمین و به احمد توکلی می‌گوید بکشد پایین زمین... نماینده‌ها بالای سر وزیر کار که تمارض می‌کند جمع شده‌اند... توی زمین مجلس هیچ کسی نیست... تمام کسانی که استیضاح وزیر کار را امضا کرده بودند دل‌شان سوخته و بالای سر او مثل پروانه می‌چرخند... در این لحظه از گوشه راست سعید مرتضوی بدون لباس ورزشی و سوار ماشین شخصی می‌آید توی زمین و یک دوری می‌زند و برای تماشاچی‌ها و مردم و رسانه‌ها و نماینده‌ها دستش را به حالت خاصی تکان می‌دهد و بعد ... گازش را می‌گیرد و می‌رود... در این لحظه حداد عادل می‌پرد وسط زمین و می‌گوید: «به خاطر من رفت... حالا دوباره با خودتان بازی کنید تا سرتان گرم شود و سوت پایان بازی زده شود.»

ما: در این لحظه تیم مجلس سرش معلوم نیست به چی مشغول است که ابوترابی توپ را که هنوز روی هوا بود استپ‌سینه می‌کند و سانتر می‌کند برای آقای احمدی‌نژاد. آقای احمدی‌نژاد تا جلوی دروازه‌ی مجلس بدون هیچ مانعی پیش‌روی می‌کند و آمادهی شوت کردن توپی می‌شود که ابوترابی و زاکانی و رسایی با پاسکاری منظم و حساب‌شده به او رسانده‌اند... حالا آقای احمدی‌نژاد یک پاش را برده بالا... حالا آماده‌ی شوت... دروازه‌ی خالی مجلس... نماینده‌ها معلوم نیست [...] اصلا معلوم نیست چی بازی می‌کنند اما مشخص است که توی زمین درست بازی نمی‌کنند... آقای احمدی‌نژاد و دروازه‌ی خالی مجلس.. سعید مرتضوی دوباره می‌آید وسط زمین و یک سری حرکات نمایشی می‌کند... کواکبیان در کنار زمین با نواختن شیپور و زدن بوق سعی می‌کند بگوید که او هم بازی است... حالا کواکبیان شیپور می‌زند و می‌گوید: «دیریم ریم دیریم ریم... دروازه خالی... دیریم ریم دیریم ریم... نشی حالی به حالی...»

ما: حالا نماینده‌ها متوجه بازی‌ای که خورده‌اند می‌شوند... اما آقای احمدی‌نژاد به نماینده‌ها می‌گوید: «گفتم که چهار تا هم آوانس برای شما.»

ابوترابی که توپ را برای احمدی‌نژاد سانتر کرده بدو بدو خودش را به او می‌رساند و می‌گوید: «دروازه خالی که گل زدن ندارد. اصلا نیا توی محوطه‌ی جریمه و صحن علنی...» و این طوری می‌شود که سوت پایان بازی نواخته می‌شود و دولت با تفاضل گل خیلی زیاد که ماشین حساب من جواب نداد، زمین مجلس را ترک می‌کند. نماینده‌ها هم می‌روند توپ‌هایی را که زده‌اند توی اوت جمع کنند.
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 28 فروردین 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۱

وقتی زندگی را می‌شود راحت‌تر سر کرد

دل آدم خوش باشد زندگی را می‌شود راحت‌تر سر کرد. دوستی‌ها دل آدم را خوش می‌کند. و این‌که ببینی دوست‌ها حواس‌شان بهت هست خوش‌تر می‌شوی. حالا خیال کنید کنار این دل‌خوشی‌ها هدیه‌هایی هم از راه برسد؛ کتاب‌هایی که توی صفحه‌ی تقدیم‌اش می‌بینی اسمت نوشته شده. کلوچه و ماست و پرتقال نوبرانه از چالوس، شیرینی‌های محلی از شهرهای دوست‌داشتنی، شال گردن دستباف از اصفهان، شکلات‌های فرنگی، تقویم، سی‌دی موسیقی و... اینجاست که آدم می‌ماند چطور تشکر کند از دوستی‌ها، محبت‌ها. همین که بگویم مبهوت و خوشحالم کافی است؟ اگر کافی است بگویم که مبهوتم از این همه لطف و خوشحالم از این همه دوستی.

دیروز هم که آمدم دفتر تحریریه قابی منتظرم بود غافلگیرکننده؛




تشکر ساده‌ای است این نوشته‌ی ساده از دوست‌هایی که ندیدم‌شان، منتشرشده در مجله‌ی چلچراغ.

نامه‌ت رو خوندم خوب من، اشک چکوندم خوب من

دیروز حداد عادل سوژه‌ی ستون کاناپه بود. امروز مرقومه‌ی فکسومه از راه رسیده از دفترش که چه و چه. (البته راستش ما خیلی تعجب کردیم چون به نظر ما حداد عادل شوخی‌پذیر و انتقادپذیر خوبی است و در همه‌‌ی این سال‌ها جوابیه اینا نداده بود بر خلاف آقای فلانی که اگر دوباره اسمش را بیاوریم باز جوابیه می‌دهد!) خلاصه به مناسبت این‌که ما معتقدیم آدم باید شادی‌اش را با دیگران قسمت کند، متن جوابیه دفتر آقای حداد عادل را با شما قسمت می‌کنیم تا همه شاد شویم. ایناهاش (توضیحات توی پرانتز از ماست.)؛
 
سلام علیکم (سلام از ماست.)
با عنایت به بخش «کاناپه» در صفحه‌ی 16 آن روزنامه‌ی محترم در تاریخ 26/ 1/ 91 و بر اساس نوار صوتی از سخنان دکتر حداد عادل در استان خوزستان به اطلاع می‌رساند نویسنده‌ی محترم این مطلب (مای کاناپه‌چی را می‌گوید.) بدون تحقیق و اطمینان (اول فکر کردیم می‌خواهد بگوید تحقیق و تفحص، ترس برمان داشت.) از سخنان دکتر حداد عادل اقدام به نقل و مزاح پیرامون آن پراخته است. (آقای حداد عادل شکسته‌نفسی نفرمایید قربان؛ عشق سعدی و سخنان شما نه حدیثی‌ست که پنهان ماند / داستانی‌ست که بر هر سر بازاری هست. بله. چنین وضعی است.)
لذا خواهشمند است نسبت به تصحیح و توضیح این دو مورد نقل قول غلط که در شان آن جریده‌ی محترم نیست دستور لازم را صادر فرمایید. (مدیرمسوول دستور لازم را صادر فرمود و همان‌طور که می‌بینید ما هم‌اینک مشغول این صادرات و تصحیحات و توضیحات هستیم.)
الف) در سخنرانی دکتر حداد عادل تعداد افراد راه‌یافته از مجلس هشتم به نهم 24 درصد بیان شده که متاسفانه نویسنده‌ی محترم 24 نفر را نقل می‌کند. (باید عرض کنیم نویسنده که اطلاعات و اخبار را از هوا و یا خدا به دور از ماهواره که داشتن آن بد است، کسب نمی‌کند. نویسنده این اخبار را از خبرگزاری‌های غیرفیلتر مثل فارس به دست می‌آورد. بله. این طوری است.)
ب) بر اساس نوار صوتی دکتر حداد عادل گفته است: «بنده یادم هست در یکی از دوره‌های قبل از انقلاب یک نماینده از کاشان برخلاف میل دربار وارد مجلس شد. بیست روز یا یک ماه از عمر مجلس نگذشت آن مجلس را به کلی منحل کردند.»
در حالی که نویسنده‌ی کم‌اطلاع (اینجا خیلی ظریف از آرایه‌ی ادبی تکه انداختن استفاده شده است!) عمدا یا سهوا (اینجا هم خیلی زیرپوستی از آرایه‌ی ادبی یک‌دستی زدن استفاده شده!) مطلب را با لغاتی دیگر درآمیخته است...
 
جواب ما بر جواب شما
جناب آقای حداد عادل عزیز 
اول روی این لینک کلیک کن.

 
1- دیدی آقا؟ منبع ما خبرگزاری فارس است. اصولا خبرگزاری‌ها برای این به وجود آمدند که منبع خبر باشند. از طرفی ما وقتی دیدیدم خبرگزاری فارس در جشنواره‌ی مطبوعات چند جایزه برای خبر و مصاحبه و گزارش گرفته است فکر کردیم به او استناد کنیم خیال‌مان از هفت دولت (حتا دولت نهم و دهم) راحت است. پس کم‌اطلاعی ما را به بزرگی خودتان ببخشید. اگر لازم است فکس شما را برای منبع خبرمان رونوشت کنیم ...؟ چه کنیم؟ بگوییم جایزه‌های فارس را ازش پس بگیرند؟ دل ما که نمی‌آید، شما دل‌تان می‌آید؟
2- بعد هم آقای حداد، چرا تبعیض؟ چرا آقای احمدی‌نژاد بیاید مجلس که شوخی کند بعد ما دوتا سوژه برای شوخی کردن از مجلس پیدا نکنیم؟ آقا چه کنیم؟
3- در ضمن الان افتخاری سی‌دی صوتی دارد، شما چرا هنوز نوار صوتی دارید؟ آقا روی سی‌دی ضبط کنید کلاسش بیشتر است.
4- در پایان باید عرض کنم نامه‌ت رو خوندم خوب من اشک چکوندم خوب من. پس بیا صلح کنیم و آشتی باشیم.
 
با تشکر
و آرزوی کسب کرسی ریاست مجلس برای شما (از ته دل می‌گویم. یعنی هیچ آرزوی دیگری ندارم. جدی می‌گویم)
امضا: کاناپه‌چی (آسانسورچی سابق)
 
 
 

 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 27 فروردین 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)