خانهای زیر خاک
خانهای روی باد
(گزارشی ازپنجروز از وضعیت زندگی روستاهای زلزلهزده)
هفت سال پیش روستاییان ده دیبکلو وقتی به مهرهای صفحه آخر شناسنامه خود مهر دیگری اضافه کردند تصور اینکه هفت سال بعد، درست ده روز بعد از زلزله، باید همان سه چهار کیلومتر راه خاکی را طی کنند که هفت سال پیش هم با پای پیاده و هزار امید و آرزو برای رسیدن به صندوق رای گزش کرده بودند، به ذهنشان خطور نمیکرد. چه برسد به اینکه حالا باید کسی از کسان ده را سر جاده بنشانند تا با دست نگه داشتن جلوی وانتنیسانهایی که کمکهای مردم را برای زلزلهزدگان آذربایجان شرقی بار زدهاند، توضیح دهد که: «روستای ما هم زلزله آمده... برای کمک بیایید... اما جادهاش خاکی است.»
چهار کیلومتر خاکی
چادرهای لخت و سفید هلال احمر که بالا و پایین روستای دیبکلو علم شدهاند باید با زحمت زیادی جلوی سوز منطقه کوهستانی را در سرسرای فصل پاییز و سرمای زمستان بگیرند. دیبکلو ده متمرکزی نیست و این عدم هماهنگی باعث شده تا هر کسی با در نظر گرفتن فاصلههای نامعینی چادرش را گوشه و کنار زمینی که ده روز بعد از زلزله هنوز با هر پسلرزهای، چندبار در روز، روی پایش تلو تلو میخورد سر هم کند. چادرهای سفید علامت مشخص و پررنگ هلال احمر است که در روستاهای دیگر هم در همان ورودی ده شبیه پرچم فتح سرزمینی فتحناشدنی توی چشم میزند. چادرهایی که زلزلهزدگان از تقسیم دیر و زود و اختصاص نامعین کم و زیادش به هر خانواده گلهمندند.
«یکبار همان اولش آمدند و چندتا چادر دادند... بعد چند روز چندتا چادر دیگر هم آوردند... نان و آب هم میآوردند...»
چندکیلومتر جاده خاکی پر پیچ و خم و پر دستانداز، شبیه راه دیبکلو، طبیعی است که ماشینهای شخصی را که صندوق عقب را پر از خورد و خوراکهای تاریخمصرفدار و پتوی یکنفره کردهاند مردد کند که راه را ادامه دهند. وقتی راننده نیسانوانت تا انتهای راه میرسد هجوم مردم برای نصیب بردن از کمکهای از راهرسیده نشان میدهد که در این ده مثل دهات سر جاده، بستههای آب معدنی و قوطیهای کنسرو آنقدر توزیع نشده است که چادر زلزلهزدهها اشباع شود و از لحاظ ذهنی به این نتیجه برسند که «آب معدنی نمیخواهیم... کرم ضد آفتاب و یخچال و تلویزیون نداریم...»
26 نفر زیر خاک، 6 نفر گمشده در خاک
روستاهای سر جاده، که گزارشهای سینه به سینه و احیانا گزارشهای تلویزیون نام آنها را سر زبان انداخته، موقعیتی شبیه برندهای معروف کالا شدهاند. ذهن مخاطب به علت کثرت تکرار نام برند مورد نظر موقع خرید ناخودآگاه برند معروف را انتخاب میکند. شبیه وضعیتی که برای کمکرسانی به روستاهای زلزلهزده در آذربایجان شرقی اتفاق افتاده است. بیشتر ماشینها از مبدا که راه افتادهاند قصد ورزقان را کردهاند و از ورزقان مستقیم میآیند تا باجه باج. یکی از صد روستای صد در صد تخریب شده.
تمرکز کمک به باجه باج با 140 خانوار و 478 نفر سکنه. 26 کشته، 6 مفقود و بیش از چهل نفر مصدوم، باعث میشود روستاهایی شبیه مهترلوی و گمشآباد و یایجلو وسر یاقار، للهلو، اجاقکندی، باغشلو، چایکندی، هرزنق و دیگر روستاهای ابهر، هریس و ورزقان که آنها نیز کاملا تخریب شدهاند و از لحاظ تلفات جانی و آسیبهای مالی وضعیتی بهتر از باجه باج ندارند، از نظر دور بمانند. به همین ترتیب خرابیهای خانههای بافت جنوب شهر اهر و ورزقان که کمرشان زیر زلزله خم شده است نیز در آخر فهرست کمکرسانی قرار گرفتهاند.
طبق اظهارنظرهای رسی 16هزار خانه روستایی بعد از آسیب زلزله نیاز به بازسازی خواهند داشت. روستاییان این روستاها شبها به این موضوع بدیهی فکر میکنند که با این چندلا پتوی زپرتی چطور شب سرد را تا صبح کش بیاورند
بلاتکلیفی خاک
وقتی در گوشهی چادر اهدایی سرد و خاموش و خالی، عمواوغلی زانو بغل میزند با یک حساب سرانگشتی میتواند ببیند که چندراس گاو و گوسنفدش که زیر آوار تلف شدهاند، سقف پایینآمده، دیوار ریخته، یخچال و تلویزیون و کاسه و بشقاب شکسته و چیزهای دیگر که زیر آوارمانده، قیمتش بیشتر از ده انگشت – از قرار هر انگشت یک میلیون تومان - میشود.
«آدم وقتی میفهمه پول داشته که پولش از بین بره.»
سوز سرد غروب پیام تلخ سرمای زمستانی زودرس را خبر میدهد. سرمایی که باید تا مشخص شدن محل تامین اعتبار وام بازسازیِ نویدداده شده خانههای زلزلهزده، فعلا و عجالتا با دو سه پتوی اهدایی سر شود. چراغ نفتی هم تا صبح باید پت پت کنان جلوی نفوذ سرسختانه سرمای سرزده از درز چادرها مقاومت کند.
بیبرقی چادرها، بیتوالتی کمپها، بیگازی دهات، بیدرویی محصول و بلاتکلیفی خاک، بیلبخندی صورتهای زنان و مردان روستایی. بچهها سرگرم کشیدن نقاشی کلبههایی با چراغهای روشن و آسمانی آبی و درختی با سیبهای سرخ در دفترهای بیخط.
گرد و خاکِ بیشخم
سیم دوشاخه یخچال از زلزله جان سالم به در برده جلوی چادر اهدایی چشم به راه مانده تا برق از راه برسد.
وقتی تقسیم کاسه و بشقابها تمام میشود و اولین بسته سیگار برای توزیع از جعبه بیرون میآید جای زنها و بچهها سر و کله جوانان ده پیدا میشود که جلوی نیسانوانت برای گرفتن سیگار تقلا میکنند. انگار اگر اسم سیگار اهدایی در ده نمیپیچید این جوانان حوصله نمیکردند از گوشهی چادرها خود را بیرون بکشند. جوانانی بیکارتر از قبل از زلزله. بیتقلاتر از وقتی که ماشینهای کمکهای مردمی از راه نرسیده بود؛ تقلایی که در حالت عادی باید سر زمین کشاورزی انجام میشد، اگر فرض را بر این بگیریم که در حالت عادی سر زمین کشاورزی سری به پدر کشاورزشان میزدهاند و احتمالا حوصله داشتهاند که آستینها را بالا بزنند و گوشهای از کار را بگیرند. کار روی زمینی که مدتهاست خستگی زحمت کاشت و برداشتش با اما و اگرهایی که برای خریدنش با مقایسه قیمت تمامشده محصولات وارداتی برای تاجران مقرون به صرفه نمیآید پیش میآید، روی تن کشاوران مانده است.
خاک سرد
ده روز پس از زلزله روستاهای سر راه که بیشتر از دو نیش گاز از جاده اصلی فاصله ندارند وضعیتشان با روستایی که سه کیلومتر جاده خاکی از شاهراه کمکرسانی مردمی دورش کرده است فرق زیادی ندارد. آنها آب معدنی بیشتری دارند، خورد و خوراک بیشتری دارند، پتوی بیشتری دارند، صابون و شامپوی بیشتری دارند و بچههاشان عروسک بیشتری دارند، اما وقتی آفتاب از روستا میرود اهالی روستاهای سرجاده به همان فکر میکنند که روستاییان روستای .... که نوشتن اسمش هم در نقشه راهها و کورههای منطقه از قلم افتاده است، به آن فکر میکنند؛ ساختن خانه.
فردا احتمال دارد عید فطر اعلام شود و خجستگی عید یکی دو روز تعطیلی رسمی را بیشتر میکند. یکی دو روز تعطیلی یعنی امیدی کوتاه در دل روستایی و چشم دوختن به جاده، که مسافران با بستههای متنوع و رنگارنگ از گرد راه برسند. بعد از این یکی دو روز تعطیلات رسمی و غیررسمی تمام میشود. مردمی که برای کمک آمدهاند به خانه برمیگردند و جاده خلوت میشود؛ یعنی اول مصیبت.
مصیب خاک
روستاییان فکر و ذکرشان روزهای بعد از زلزله یک چیز بیشتر نیست؛ این اسکان موقت دائم نشود و دولتیها و مردم سر ماشین را کج کنند و دیگر مسیرشان از این طرف نیفتد. فرضی که با چهار پنج روز چرخیدن در روستاها احتمال دور از ذهنی به نظر نمیآید.
ساخته نشدن سرویس بهداشتی و حمام صحرایی بهتعداد موردنیاز بیش از صد روستای صد در صد تخریبشده، چندین روز بعد از زلزله ساخته شدن و بازسازی خانههای ویرانشده در یکی دوماه نویددادهشده پیش رو را با اما و اگر روبهرو میکند.
فقط نصب دستشویی و حمام صحرایی کافی نیست، مردهای بیشتر دهات زلزلهزده میگویند این همه پسلرزه زنها را از سقف میترساند. چه سقف خانه قدیمی که ریخته چه سقف سرویسهای صحرایی که گوشه دهات و به صورت ضربتی علم کردهاند. فوبیای فرو ریختن سقف.
خاکبازی
بد نیست جامعهشناسان و کارشناسان مسائل اجتماعی بلند شوند و با ماشین باریای در پی خود به سمت مناطق زلزلهزده روانه شوند. در چنین حالتی دو اتفاق خیلی نادر نیست که بیفتد؛ یکی اینکه مردمی از ده و شهر که سر در ورودی شهرها میچرخند و به ماشینهای باربری میگویند: «کمکها را به اینها، توی شهر، ندهید. همه را تلنبار کردهاند و به دهات نمیفرستند.»
و دیگری گشتها و ایستهایی که سعی میکنند با زبانها و روشهای مختلف صاحب بار اهدایی را مجاب کنند که بهتر است کمکهاشان را به آنها تحویل دهند تا به صورت سازماندهیشده بین مناطق زلزلهده توزیع شود.
جامعهشناسان باید با بررسی جوانب و نگه داشتن جانب احتیاط و با لحاظ کردن جوانبی که باید سعی کنند جانبداریشان را نکنند، تحلیلهای خود را از این دو مشاهده اجتماعی با ما در میان بگذارند که ببینیم جریان دقیقا چیست!؟
داستان عشق لیلا و اسد و پندگیری راوی
سالها طول کشید تا بعد از سوز عشق لیلی و مجنون و پرنسیب ماخوذ به حیای فرهاد در ابراز عشق به شیرین گزارشی از عشقی اسطورهای به گوش برسد.
اگر همین الان هم سوار ماشین شوید و خودتان را به آذربایجان شرقی برسایند و پرسان پرسان تا روستای ..... بروید، بالادست روستا، قبرستان قدیمیای قرار دارد که از ده یازده روز پیش پانزده قبر به آن اضافه شده است. بالاسر یکی از این قبرها اسد نشسته و به افق چشم دوخته است. توجهی به کاروان ماشینهای کمکرسانی که جلوی دوربین تلویزیون رژه میروند ندارد. به مردمی که ماشینشان را کناری پارک میکنند تا هدایا و کمکهای خود را از ماشین بیرون بیاورند نگاه نمیکند. افق دید اسد افق دیگری است.
چهارده ماه نامزدی و در انتظار آمدن ماه بعد که جشن عروسی بر پا کنند، کل خبر یک خطی است که ما از اسد میدانیم.
اسد چندجمله کوتاه درباره عشقی حرف میزند که پهلو به پهلوی داستانهای هزار و یک شب میزند. لباس سیاه پوشیده، کاپشن پشم شیشهای تن کرده که سوز کوهستان را بگیرد، تکهای سنگ دست گرفته و روی خاک سرد آرام آرام میزند و فاتحهای میخواند.
در این لحظه راوی شبیه بیشتر آنانکه برای کمک آمدهاند احساساتی میشود، و چند پند امیدوارانه به اسد میدهد تا او را به زندگی امیدوار کند! از اسد میخواهد خودش را نبازد و چند نقل حکیمانه از داستانهای عارفانهای که خوانده است به زبان میآورد. بعد اسد یکی دو سوال دم دستی از راوی میپرسد. راوی تصمیم میگیرد با اسد روراست باشد. اسد نگاه از افق برمیدارد و به چشمان راوی زل میزند و میگوید: «تو خودت خرابهای، به اسد میگی خراب نشو!؟»
از خاک
خانهاش از کاه بود و گل، حالا خانهاش مشتی خاک است و چند پر کاه من اگر بنویسم [...] برای همین نمینویسم. فقط میگویم او چه گفت: «خاک»
این گزارش در
روزنامهی اعتماد، 01 شهریور 90، منتشر شده است.