این لکنته باعث لکنت ما میشود؛ صدای گلوله در خیابان، صدای ضجه در میدان، صدای موشک بالاسر شهر، رد خونی که جای جاده ابریشم را گرفته است. چکه چکه... رد دو پوتین نظامی روی برف آغشته به خون در سراسر تاریخ. هراس چکمه. هراس صدای رژه چکمهپوشها. مردم پاپتی، مردم شاعر، مردم عاشقپیشه، مردم خاورمیانه با دوتار و عود و تنبور به جنگ شمشیر و تیر و درفش رفتهاند.
فرمان ستارهدارهای حلبی بر دوش به حمله به حلب طلایی در قلب خاورمیانه. عراق. افغانستان. سوریه. مصر. ترکیه و... هر کدام با تاریخی به وسعت تاریخ. با فرهنگ قدیمی ناب. با سردیس و تندیسهای چندهزار ساله. با قصههای هزار و یک شبی که خواب را از چشم ما ربوده است. چطور از این همه نقش و نگاره بر در و دیوار و ظرف و ظروف ظریف پر قصه و تاریخ، نفرت جوانه زده است و حالا میوههای این درخت پاگرفته، به خون نشسته است؟
صدای گلوله در گالری. پای گلوله از زیرگذر به نگارخانه رسیده است. کشیدن نقش خشم، نقش نفرتی که شلیک گلوله هم آرامش نمیکند، جای به دست گرفتن قلم؛ کلت کوچکی در دست، جای نقش بستن روی بوم سفید؛ روی پیراهن سفید سفیر. نقاش بعد از نقاشی کارش تمام میشود و قلم را غلاف میکند و بوم را به سینهکش دیوار میچسباند. این مرد اما بعد از شلیک باید فریاد بزند. چیزی در گلوی اوست که گلوله برای گفتنش کفاف نمیدهد.
چیزی درون این نقش و نگار روی دیوارهای قدیمی فرهنگ خاورمیانه است که در گرافیتیهای روی دیوارهای پایینشهری خاورمیانه نیست. خشم. خون. خس. و خس خس گلوی مردم اشکآورخورده. رنگهای طبلهکرده آبله درد هستند. خاورمیانه درد دارد. پا به ماه است؟ او هر بار به درد رسیده جای جنین، جنگ به دنیا آورده است. این جنین درد این بار در رحم تنگ و تاریک نیز با خونریزی جنگ در میان خیابان به دنیا خواهد آمد؟ ناف این زن را مگر به جنگ بریدهاند؟
به قول حافظ موسوی، اینجا خاورمیانه است و این لکنته که از میان خون ما میگذرد پژواک صدای پای گلوله را در ستون طنز روزانه روزنامهای شرقی، تا ابد میپیچاند. این هراس مردم از جنگ و این هوس مردمستیزانه جنگ از سر این خاورمیانه، خاور دور مانده از خبرهای خوش، دور باد.
تصویرسازی از: ناهید قهرمانی
عکس از: خبرگزاریها
عکس از: خبرگزاریها