من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصه بالا و پایینرفتنهام رو براتون تعریف میکنم
طبقه همکف
در باز شد و یک همسر موقت احتمالی وارد آسانسور شد. یعنی اولش که وارد شد، موقت احتمالی نبود، منتها تا برسیم بالا من دلم چنان پریشید که داشتم از خجالت میمردم. منتها دیدم خود خانمه هم دارد پریشان میشود. گفتم: «شما هم؟»
گفت: «من چی؟»
گفتم: «شما هم تا من را دیدید پریشان شدید؟»
خانمه گفت: «نه آسانسورچی جونم! داره زلزله میاد. این تکون تکونها به خاطر زلزله است.»
من گفتم: «دیگه بدتر... [...]!
خلاصه...
طبقه همکف
هنوز طبقه همکف بودیم.
اصلا میخواستم این را بگویم. ببینید ما تا برسیم بالا کلی حرف زدیم و اینا. عین همین مذاکرات مجلس درباره لایحه حمایت از خانواده و اینا بین ما شکل گرفت. همین اولش گفتم که اگر دارید برای خانوادهتان آسانسور را بلند بلند میخوانید، بیخیال شوید. (میتوانید به جایش ببینید بزرگمهر و امیر ژوله این هفته چه کردهاند و چقدر قربان صدقه هم رفتهاند. اییییش.)
طبقه اول
طبقه اول که رسیدیم، من ممانعت کردم.
گفتم: «ببین من قصد ازدواج ندارم. البته آقای علی مطهری گفته جوان باید همین که وارد دبیرستان شد، ازدواج کند. البته گفته میشود اول موقت ازدواج کرد، بعد که دید جواب میدهد برود و دائمش کند. مثل اجاره به شرط تملیک. منتها یک مشکلی که مسکن اجاره به شرط تملیک دارد، این است که عرصه برای دولت است، عیان برای مستاجر. بعد تو اگر نتوانی اجارهات را بپردازی دولت میتواند آن را اجاره بدهد به یکی دیگر. خب این خوب نیست. آدم شاید چند وقت نتواند اجارهاش را بپردازد. نمیشود که بیاید و ببیند ای دل غافل! یک نفر دیگر نشسته در خانه تو و پاهاش را هم دراز کرده و دارد چایی میخورد. یک مشکلاتی دارد به هر حال. توضیحش یک کمی پیچیده است. یک مشکل بزرگ دیگر اجاره به شرط تملیک و مسکن 99 ساله، این است که آدم تا اجارههاش تمام شود و صاحب ملک شود، ملک از ریخت و قیافه افتاده و کلنگی محسوب میشود. خب آدمی که پول دارد، چرا نرود یک ملک نوساز بخرد؟ البته مسکن کلنگی را میشود فروخت و رفت تبدیل به احسن و آپارتمان نوسازش کرد. ولی بلانسبت شما آدم تا وسعش برسد و تا بخواهد ازدواج موقتش را تبدیل به ازدواج دائم کند، البته بلانسبت شما، یعنی آن موقع که شما مثل مسکن کلنگی شدید (البته قربونت برم! ناراحت نشو! مثال از یک طرف صدق میکنه... شما... گریه نکن...) خلاصه آدم دست و دلش نمیرود که موقت را به دائم تبدیل کند...»
طبقه دوم
میدانید که بحث مهمی است و آدم باید از زوایای مختلف بررسیاش کند. من هم داشتم همچنان بررسی میکردم.
ادامه دادم: «ببین یک موضوع این موقت و اینا هم این است که چطوری میشود شارژش کرد؟ یعنی فقط باید شارژش کرد یا تمدیدش هم کرد؟ یعنی مثل آن شارژهای ایرانسل است که زمان دارد و سر ماه تمام میشود؟ یا نه آدم میتواند یک بار شارژ کند و هر وقت دلش خواست مصرف کند... آره... خب این بحث مهمی است... به اقتصاد خانواده برمیگردد... البته آقای علی مطهری گفته خانوادهها به جوانها کمک کنند... خب یکی نیست به آقای مطهری بگه، آخه عزیز من! با این طرح خود خانوادهها افتادند به تکاپو که چند تا از این موقتها برای خودشان دست و پا کنند... خب اینطوری سر تامین هزینههای مربوطه، کلاه پدرها و پسرها میرود توی هم... حالا باباها هیچی، من آخه جواب مامانم رو چی بدم؟ یعنی خود بابام سر همین استفاده از مزایای قانون ازدواج موقت و اینا کارش با مامان به طلاق و طلاقکشی رسیده، اونوقت من توی این هیر و ویری برم بگم مامان پول بده میخوام شارژ کنم؟»
طبقه سوم
ناغافل در آسانسور باز شد و مهدی کوچکزاده، نماینده سلحشور مجلس، وارد آسانسور شد.
من گفتم: «ببین اگه میخوای به مطهری که بهت گفته کوچکاف، جاچسبی پرت کنی، اینجا نیست... من فقط ازش نقل قول کردم.»
کوچکزاده گفت: «نه بابا. همدیگر رو بوسیدیم و آشتی کردیم.»
گفتم: «آفرین.»
گفت: «من فقط اومدم بگم آدم باهاس از صیغه لذت ببره، اگه لذت نبره مشکل داره. مشکل اساسی داره. در ضمن بالاخره ما هم باید گاهی موضوعاتی رو پیش بکشیم که سر مردم گرم شه دیگه...»
گفتم: «آفرین. حالا دیگه برو دیگه. میبینی که سر ما خوب گرم شده... در ضمن ما داشتیم به عنوان یک تحقیق میدانی لایحهتون رو بررسی میکردیم...»
طبقه چهارم
خانمه گفت: «شما قصد ازدواج داری؟»
من گفتم: «نه راستش. دارم به آینده شغلیام فکر میکنم...»
گفت: «چه تفاهمی! اتفاقا من هم داشتم به آینده فکر میکردم!»
گفتم: «بیادب! درست صحبت کن! من از یه لحاظ دیگه داشتم فکر میکردم! نه از اون لحاظی که شما فکر میکنی.»
گفت: «راست میگی! من هم تعجب کردم... حالا از کدوم لحاظ؟»
گفتم: «ببین... ما میتونیم ازدواج موقت کنیم، بعد حالا شاید بعدا دائمش کنیم، اما فعلا که ازدواج موقت کنیم میتونیم سالی یه بچه بیاریم. هر بچه یک میلیون تومن پول میدهند. هفتصد من، سیصد تو. بعد ماهی صدتومن هم میریزند به حساب بچه. 70 تومنش برای من، سی تومنش برای تو. اگه درست بتونیم برنامهریزی کنیم، هر 9 ماه یک میلیون درآمد داریم، یعنی چهار بار میشه 36 ماه، یعنی سه سال. پس در عرض سه سال، چهار میلیون پول داریم، که دو و هشتصدش برای من، باقیش برای تو. ماهی دویست تومن هم تقریبا درآمد ماهانه داریم. خوبه؟»
گفت: «آخه مثلا با دو میلیون تومن پول من چی کار کنم بعد از سه سال؟»
گفتم: «خب این رو باید بخوابونیم توی این صندوقهای پسانداز، بعد شش ماه دوبرابرش رو وام میدهند. بعد شش ماه اون پوله رو میگیریم میذاریم یه بانک دیگه... خلاصه من حساب کردم بعد از ده سال، میتونیم هشت، 9 میلیون تومن پول ردیف کنیم.»
گفت: «ای ول! تو ذهنت خیلی اقتصادیه. فکر کنم وزیر اقتصاد شی آخرش.»
گفتم: «مرسی. مردان بزرگ از همینجاهای کوچیک، مثل آسانسور شروع کردند...»
گفت: «تو میتونی... من به تو افتخار میکنم... من پشت تو هستم...»
گفتم: «[…]»
گفت: «[…]»
گفتم: «اصلا از قدیم گفتند که پشت هر مرد بزرگی یه زنی داره آشپزی میکنه و لباس میشوره.»
طبقه پنجم
جفتمان حالت ازدواج پیدا کرده بودیم.
طبقه ششم
خانمه گفت: «حالا ما با هم ازدواج مینماییم آیا؟»
گفتم: «نه عزیزم! همه اینها منوط به اینه که لایحه حمایت از خانواده و اینا، با همین شرایطی که داره تصویب بشه. اصلا اگه تصویب بشه من میتونم چند تا ازدواج موقت کنم و یه پولی دربیارم، بعد چند سال شاید یه دونه هم دائم کنم.»
خانمه عصبانی شد. گفت: «بیاحساس... مرد ایرانی بد... ضد زن...» و دکمه توقف آسانسور را زد که پیاده شود.
من بند کیفش را مثل سریالهای تلویزیون کشیدم و گفتم: «اوه عزیزم... ما تازه به توافق رسیده بودیم... یه کم صبر کن ببینم تکلیف لایحه چی میشه...»
آسانسور طبقه بعدی ایستاد و درش باز شد. خانمه کیفش را کوبید توی پهلوی من و رفت. همچین زد که حالت ازدواجم هم از سرم پرید.
طبقه هفتم
آش نخورده و دهان سوخته. اصلا برای همین است که میگویند نسل ما نسل سوخته است.
طبقه همکف
در باز شد و یک همسر موقت احتمالی وارد آسانسور شد. یعنی اولش که وارد شد، موقت احتمالی نبود، منتها تا برسیم بالا من دلم چنان پریشید که داشتم از خجالت میمردم. منتها دیدم خود خانمه هم دارد پریشان میشود. گفتم: «شما هم؟»
گفت: «من چی؟»
گفتم: «شما هم تا من را دیدید پریشان شدید؟»
خانمه گفت: «نه آسانسورچی جونم! داره زلزله میاد. این تکون تکونها به خاطر زلزله است.»
من گفتم: «دیگه بدتر... [...]!
خلاصه...
طبقه همکف
هنوز طبقه همکف بودیم.
اصلا میخواستم این را بگویم. ببینید ما تا برسیم بالا کلی حرف زدیم و اینا. عین همین مذاکرات مجلس درباره لایحه حمایت از خانواده و اینا بین ما شکل گرفت. همین اولش گفتم که اگر دارید برای خانوادهتان آسانسور را بلند بلند میخوانید، بیخیال شوید. (میتوانید به جایش ببینید بزرگمهر و امیر ژوله این هفته چه کردهاند و چقدر قربان صدقه هم رفتهاند. اییییش.)
طبقه اول
طبقه اول که رسیدیم، من ممانعت کردم.
گفتم: «ببین من قصد ازدواج ندارم. البته آقای علی مطهری گفته جوان باید همین که وارد دبیرستان شد، ازدواج کند. البته گفته میشود اول موقت ازدواج کرد، بعد که دید جواب میدهد برود و دائمش کند. مثل اجاره به شرط تملیک. منتها یک مشکلی که مسکن اجاره به شرط تملیک دارد، این است که عرصه برای دولت است، عیان برای مستاجر. بعد تو اگر نتوانی اجارهات را بپردازی دولت میتواند آن را اجاره بدهد به یکی دیگر. خب این خوب نیست. آدم شاید چند وقت نتواند اجارهاش را بپردازد. نمیشود که بیاید و ببیند ای دل غافل! یک نفر دیگر نشسته در خانه تو و پاهاش را هم دراز کرده و دارد چایی میخورد. یک مشکلاتی دارد به هر حال. توضیحش یک کمی پیچیده است. یک مشکل بزرگ دیگر اجاره به شرط تملیک و مسکن 99 ساله، این است که آدم تا اجارههاش تمام شود و صاحب ملک شود، ملک از ریخت و قیافه افتاده و کلنگی محسوب میشود. خب آدمی که پول دارد، چرا نرود یک ملک نوساز بخرد؟ البته مسکن کلنگی را میشود فروخت و رفت تبدیل به احسن و آپارتمان نوسازش کرد. ولی بلانسبت شما آدم تا وسعش برسد و تا بخواهد ازدواج موقتش را تبدیل به ازدواج دائم کند، البته بلانسبت شما، یعنی آن موقع که شما مثل مسکن کلنگی شدید (البته قربونت برم! ناراحت نشو! مثال از یک طرف صدق میکنه... شما... گریه نکن...) خلاصه آدم دست و دلش نمیرود که موقت را به دائم تبدیل کند...»
طبقه دوم
میدانید که بحث مهمی است و آدم باید از زوایای مختلف بررسیاش کند. من هم داشتم همچنان بررسی میکردم.
ادامه دادم: «ببین یک موضوع این موقت و اینا هم این است که چطوری میشود شارژش کرد؟ یعنی فقط باید شارژش کرد یا تمدیدش هم کرد؟ یعنی مثل آن شارژهای ایرانسل است که زمان دارد و سر ماه تمام میشود؟ یا نه آدم میتواند یک بار شارژ کند و هر وقت دلش خواست مصرف کند... آره... خب این بحث مهمی است... به اقتصاد خانواده برمیگردد... البته آقای علی مطهری گفته خانوادهها به جوانها کمک کنند... خب یکی نیست به آقای مطهری بگه، آخه عزیز من! با این طرح خود خانوادهها افتادند به تکاپو که چند تا از این موقتها برای خودشان دست و پا کنند... خب اینطوری سر تامین هزینههای مربوطه، کلاه پدرها و پسرها میرود توی هم... حالا باباها هیچی، من آخه جواب مامانم رو چی بدم؟ یعنی خود بابام سر همین استفاده از مزایای قانون ازدواج موقت و اینا کارش با مامان به طلاق و طلاقکشی رسیده، اونوقت من توی این هیر و ویری برم بگم مامان پول بده میخوام شارژ کنم؟»
طبقه سوم
ناغافل در آسانسور باز شد و مهدی کوچکزاده، نماینده سلحشور مجلس، وارد آسانسور شد.
من گفتم: «ببین اگه میخوای به مطهری که بهت گفته کوچکاف، جاچسبی پرت کنی، اینجا نیست... من فقط ازش نقل قول کردم.»
کوچکزاده گفت: «نه بابا. همدیگر رو بوسیدیم و آشتی کردیم.»
گفتم: «آفرین.»
گفت: «من فقط اومدم بگم آدم باهاس از صیغه لذت ببره، اگه لذت نبره مشکل داره. مشکل اساسی داره. در ضمن بالاخره ما هم باید گاهی موضوعاتی رو پیش بکشیم که سر مردم گرم شه دیگه...»
گفتم: «آفرین. حالا دیگه برو دیگه. میبینی که سر ما خوب گرم شده... در ضمن ما داشتیم به عنوان یک تحقیق میدانی لایحهتون رو بررسی میکردیم...»
طبقه چهارم
خانمه گفت: «شما قصد ازدواج داری؟»
من گفتم: «نه راستش. دارم به آینده شغلیام فکر میکنم...»
گفت: «چه تفاهمی! اتفاقا من هم داشتم به آینده فکر میکردم!»
گفتم: «بیادب! درست صحبت کن! من از یه لحاظ دیگه داشتم فکر میکردم! نه از اون لحاظی که شما فکر میکنی.»
گفت: «راست میگی! من هم تعجب کردم... حالا از کدوم لحاظ؟»
گفتم: «ببین... ما میتونیم ازدواج موقت کنیم، بعد حالا شاید بعدا دائمش کنیم، اما فعلا که ازدواج موقت کنیم میتونیم سالی یه بچه بیاریم. هر بچه یک میلیون تومن پول میدهند. هفتصد من، سیصد تو. بعد ماهی صدتومن هم میریزند به حساب بچه. 70 تومنش برای من، سی تومنش برای تو. اگه درست بتونیم برنامهریزی کنیم، هر 9 ماه یک میلیون درآمد داریم، یعنی چهار بار میشه 36 ماه، یعنی سه سال. پس در عرض سه سال، چهار میلیون پول داریم، که دو و هشتصدش برای من، باقیش برای تو. ماهی دویست تومن هم تقریبا درآمد ماهانه داریم. خوبه؟»
گفت: «آخه مثلا با دو میلیون تومن پول من چی کار کنم بعد از سه سال؟»
گفتم: «خب این رو باید بخوابونیم توی این صندوقهای پسانداز، بعد شش ماه دوبرابرش رو وام میدهند. بعد شش ماه اون پوله رو میگیریم میذاریم یه بانک دیگه... خلاصه من حساب کردم بعد از ده سال، میتونیم هشت، 9 میلیون تومن پول ردیف کنیم.»
گفت: «ای ول! تو ذهنت خیلی اقتصادیه. فکر کنم وزیر اقتصاد شی آخرش.»
گفتم: «مرسی. مردان بزرگ از همینجاهای کوچیک، مثل آسانسور شروع کردند...»
گفت: «تو میتونی... من به تو افتخار میکنم... من پشت تو هستم...»
گفتم: «[…]»
گفت: «[…]»
گفتم: «اصلا از قدیم گفتند که پشت هر مرد بزرگی یه زنی داره آشپزی میکنه و لباس میشوره.»
طبقه پنجم
جفتمان حالت ازدواج پیدا کرده بودیم.
طبقه ششم
خانمه گفت: «حالا ما با هم ازدواج مینماییم آیا؟»
گفتم: «نه عزیزم! همه اینها منوط به اینه که لایحه حمایت از خانواده و اینا، با همین شرایطی که داره تصویب بشه. اصلا اگه تصویب بشه من میتونم چند تا ازدواج موقت کنم و یه پولی دربیارم، بعد چند سال شاید یه دونه هم دائم کنم.»
خانمه عصبانی شد. گفت: «بیاحساس... مرد ایرانی بد... ضد زن...» و دکمه توقف آسانسور را زد که پیاده شود.
من بند کیفش را مثل سریالهای تلویزیون کشیدم و گفتم: «اوه عزیزم... ما تازه به توافق رسیده بودیم... یه کم صبر کن ببینم تکلیف لایحه چی میشه...»
آسانسور طبقه بعدی ایستاد و درش باز شد. خانمه کیفش را کوبید توی پهلوی من و رفت. همچین زد که حالت ازدواجم هم از سرم پرید.
طبقه هفتم
آش نخورده و دهان سوخته. اصلا برای همین است که میگویند نسل ما نسل سوخته است.
منتشرشده در هفتهنامهی چلچراغ، ستون آسانسورچی، شمارهی 401
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)