من کرد نبودم
یا هر مردی که دلش پر است
اما دستش خالی است
و دلش پیش کسی گیر کرده است
دستم پر نبود
نه در مشتم مداد بود نه دست تو
نه مشتم را مشت کرده بودم که فریاد کنم
من مشتم باز شده بود
اما تو نمیدیدی
تو زیبا بودی
تو پیش از مردنت زیبا بودی
من مرد نبودم
تا سینهام را سپر تو کنم
سینهام پر از تو بود؟ نبود؟
و هوای آزادی
هوای تو از سرم نمیپرید یا میپرید؟
اما حسش هم نبود برای به دست آوردنت فریاد کنم
یا برای از دست ندادنت گلوله بخورم
فیلم که نبود
زندگی بود
و در زندگی واقعی من واقعا دردم میآید
تو این را هرگز نفهمیدی
تو پیش از آن مرده بودی
تو را از دست دادهام
چون در کنج خانه پنهان شده بودم
و تو چیزی برای پنهان کردن نداشتی
و در خیابان شبیه بادبادک به هوا بلند میشدی
و من از تو میترسیدم
تو روزی به من نخ دادی
و من میخواستم نخ تو دست من باشد
اما تو بادبادک نبودی که به آسمان بلند شوی
تو عطر آزادی بودی که زود میپرد از پوست آدم
خیابان فاصله ما بود
من در خانه مانده بودم
تو در خیابان بودی
و از دست من رفتی
از دست رفتی
و تمام شدی تاریخ شدی تمام تاریخ شدی
همیشه بزدل بودهام
و همیشه صبر کردهام آبها از آسیاب بیفتد
بعد با عینک دودی و کلاه نقابدار
در اماکن عمومی و بیخطر
ظاهر میشوم
عدل جلوی دوربین عکاسان بینالمللی و محلی
بعد با حالتی متفکر و دردآلود
سیگار بهمن دود میکنم
آه بلند میکشم
- تا رزومه شود -
و فریاد کوتاه میکشم
- تا مساله نشود -
همهچیز را گردن دیگران
و دیگران را گردن خودشان
و خودم را گردن تو میاندازم
آدرنالین ترشح میکنم و بعد
زیر لب و پنهانی میگویم آزادی آزادی
تا نام تو را فراموش کنم
تا فراموش کنم تصویر تو را
تا از خودم تصویر بهتری بسازم
و بعد
با طمانینه به سمت سفارتخانه قدم برمیدارم
تا تصویر آخرم را ضمیمه پروندهام کنم
عکس آخرت که ضمیمه پرونده سفارتخانه من است
مخدوش شده
صورتت در عکس از آزادی خسته است
بر عکس من که در همان عکس چشمهام از شادی برق میزند
و البته جای تو خالی
در عکسهای ضمیمه پرونده سفارتخانه هستی و
در عکسهای پرسنلی پاسپورت نیستی
در عکس آخر چشم تو خسته است
و خون تو را در برگرفته
و چشمهای من را خون گرفته
که دستهای من در خون فرو رفته
و پرونده سفارتخانه من در خون فرو رفته
و چقدر با زبان شکسته بسته سخت بود به منشی کمپ مهاجرین توضیح بدهم تو در عکست که ضمیمه پرونده سفارتخانه کردهام من را دوست داشتهای
و با مردن تو من آسیب شدید روحی خوردهام و این آسیب باید یک امتیاز محسوب شود
در عکس آخر شبیه مردنت افتادی
شبیهتر از بازی پانتومیم که ادای مردن را در میآوردی
از دست دادن تو
از دست دادن یک امتیاز است
پس با اشکی در چشم
تاکید کردم
مستر، درست است که او مرده اما
اما هنوز در قلب من زنده است
و البته این آسیب روحی چیزی از قابلیتهای من
و چیزی از امتیازهای من نباید کم کند
و من اگر مهر این پرونده را بزنی از حقوق او در مرزهای شما دفاع خواهم کرد
و اگر لازم است
درگوشی به من بگویید
بروم و برای جلسه بعد عکسش را - عکس تو را میگویم - روی بدنم تاتو کنم
منشی کمپ مهاجرین زل زده به چشمهام
چشمهای من را خون گرفته
و تمام اقیانوسها و دریاهای جهان خون من را پس میزنند
و نفس کشیدن برایم سخت شده
و چشمهای تو در عکس خوابش میآید
مرگ کسب و کار من نیست
مرگ رزومه من است
من معتقد به دورکاریام
میگذارم مرگ از من دور شود
کیلومترها دورتر
ترس از من دور شود
کیلومترها دورتر
بعد از راه میرسم
با لباس کارم
با پرونده سفارتخانه زیر بغلم
با زمزمه کردن چیزی زیر لب
مثل وردی برای من جادویی، برای تو به قیمت نابودی؛ چیزی شبیه آزادی آزادی
چیزی که نام تو را فراموشم کند
زیر لب میگویم آزادی آزادی
تا نام تو را فراموش کنم
تا فراموش کنم تصویر تو را
تا از خودم تصویر بهتری بسازم