دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۸
میشه با هم بازی نکنیم؟
شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۸
پاسخ به سوالات غیرشرعی دوستان - 1
سوال مشترکی از دو نویسندهی مقیم مرکز به نامهای آقا ورطهالدوله و آقا ناتورالزمان توسط پیک موتوری به دستمان رسید که پاسخ میگوییم. این پرسش را هم با باقی علما و دانشمندان و شوفرها و تکنسینها مطرح میکنیم که فضای حجره و دانشگاه و ترمینال و تعمیرگاهها به هم نزدیک شود و جامعهای پویا شکل بگیرد و به هر حال یکجور ساختارشکنی تحت آشنازدایی هم کرده باشیم. پرسش ما که جای تامل دارد و نباید به سادگی از کنارش گذشت؛ اینکه برای دو نفر یک سوال پیش بیاید توارد (با هم وارد شدن) است یا تلانک (به هم لینکدادن) یا تحائل (به هم حال دادن) یا غیره و اینا؟
*
و اما سوال؛
*
و اما جواب حکیمانهی ما؛
همینطوری بود. منتها مثل جوش زیرپوستی بود. حالا زده بیرون. آنهم عدل روی دماغ. این دماغ هم مربوط به چیزی مثل ناموس آدم است که اسمش را میگذارند جامعه یا فرهنگ یا سیاست یا هرچی. اسم ناموس آدم مهم نیست و در اصل قضیه فرقی ندارد. موضوع این است که آدم دوست ندارد چیزهای بد ناموسش را ببیند. وقتی چیز بد ناموس آدم زد بیرون، منظورم جوش روی دماغش است، و همه دیدند و با انگشت نشانش دادند (هم ناموس آدم را هم جوش روی دماغش را)، آن وقت آدم چشمهایش باز میشود و یاد دوا و درمان طرف میافتد. چه شد که به اینجا رسیدیم؟ نرسیدیم. قطار که حرکت نمی کرد برادر. یعنی آنقدر تند حرکت نمیکرد. فقط پرده را زدیم کنار. تا بلیط ها کامل فروخته نشود و صندلیها پر نشود، این قطار لک و لک میکند و پایش نمیرود که به مقصد برسد.
*
دانشمندی که ما باشیم امیدواریم دوستداران حکمت و دانش، از قبیل همین ناتورالزمان و ورطهالدوله، از این همه اندیشه و مفهوم مستتر در حرفهای گرانسنگ ما، به قول شما جوانها، نگرخند.
سهشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۸
حکایت دو برادر که دیگر بزرگ شدهاند
یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۸
کوروشیها
آسوده بخواب کوروش! اینقدر اللهاکبر نگو، همسایهها خوابند دیگر.
آسوده بخواب کوروش! بچهها خوابند، سر و صدا نکن!
آسوده بخواب کوروش! میدونی الان ساعت چنده؟
آسوده بخواب کوروش! چقدر وول میخوری.
آسوده بخواب کوروش! شوخی کردم پا شو ببین چه شیر تو شیری شده.
آسوده بخواب کوروش! صدای تیر و ترکش نبود صدای دالامب و دولومب عروسی است!
آسوده بخواب کوروش! مگه تو گزارشهای تلویزیون رو نمیبینی؟ خیالت راحت باشه.
آسوده بخواب کوروش! من تلویزیون رو خاموش میکنم تو بیستوسی نبینی پدر جان باز هم اعصابت خرد شه!
آسوده بخواب کوروش! من پیراهن سبزت را برای صبح اتو میزنم.
چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۸
چیز بزرگی به نام آزادی (گزارش مستند تکاندهندهای همراه عکس رنگی)
بزرگترین چیز در کشور و پایتخت من "آزادی" نام دارد. مردم میتوانند با این چیز بزرگ به صورت رایگان عکس یادگاری بگیرند و برای دوستانشان در شهرستان، اروپا و آمریکا بفرستند. مردم بیشتر کشورهای دنیا چنین امکانی ندارند. متمدنترین مردم جهان تا حالا این قدر ملموس و از نزدیک "آزادی" را ندیدهاند و آن را حس نکردهاند. ممکن است وطنفروشان غربزدهی خودفروختهی مضمحلی بگویند "خارجیها آزادی دارند" بله. اما آزادی آنها اندازه آزادی ما این قدر بزرگ نیست. طبق آخرین تحقیقات و نظرسنجیها و از همه مهمتر طبق آخرین عکسبرداری هوایی از منطقه، ایران بزرگترین "آزادی" جهان را دارد. همچنین به گفته کارشناسان ایران تنها کشوری است که به صورت نهادینه "آزادی" دارد، طوری که میخ آزادی در ایران از زمان مشروطه کوبیده شده است. تحلیلگران میگویند حتا از اروپا و آمریکا و باقی بلاد کفر می آیند ایران تا "آزادی" را از نزدیک ببینند و با آن عکس بگیرند.
در ضمن و برای کور شدن چشم حسودان در ایران این امکان فراهم شده است که مردم از آزادی بالا بروند.
پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸
نوشتن درباره الي
فيلم چه
اين کاريه که «فيدل» انجام ميده؛ اون مردم رو قانع ميکنه تا با اون همعقيده بشن.
*
ديدن فيلم «چه» مثل خواندن يک رمان حجيم و پرصفحه است. براي خواندن چنين رماني تو به دو دليل نياز داري. اول اينکه خواندن را دوست داشته باشي، دوم اينکه قصهاي را که ميخواني دوست داشته باشي. براي همين اگر ميخواهي فيلم «چه» را ببيني بايد فيلم ديدن را دوست داشته باشي. فيلمي که هيچ عجلهاي براي گفتن و نشان دادن «چيز»ها به تو ندارد. روايتي که پيش از ديدن فيلمي درباره ارنستو چهگوارا، با خودت فکر ميکني اگر قرار باشد فيلمي درباره چهگوارا ساخته شود، بايد پارتيزاني باشد. يعني نماها، ديالوگها، بازيها و... مثل يک پارتيزان، تيز و برنده و چست و چابک از اين سو به آن سو، حرکت کنند و به سمت جلو پيشروي کنند. اما «چه» از همان تيتراژ آغازين اعلام ميکند اين يک فيلم هاليوودي، براي پر کردن اوقات فراغت نيست. نکته ديگر اينکه چهگوارايي که در فيلم ميبيني قرار است به نوعي چهگوارايي شستهرفتهتر از آن چهگواراي افسانهاي به تو معرفي کند، چهگوارايي که يک انقلابي ساده، يک انقلابي در سايه است. براي همين ديدن اين فيلم يک انگيزه تاريخي، يا دليل آرمانگرايانه و شايد هم يک نياز براي احياي اميد از دسترفته ميخواهد.
فيلم «چه» نه تنها تلاش نميکند وارد زندگي خصوصي چهگوارا شود، بلکه به سوالات بيجواب رابطه او با فيدل کاسترو و اختلافات نظري و بنيادين آنها نيز نزديک نميشود. اختلافاتي که دو سرنوشت کاملا متفاوت را براي آن دو رقم زد. چهگوارا و کاسترو دوستاني که همرزم ميشوند. چه آرمانگرايانه و انقلابي قدم برميدارد و در مرگي مشکوک جان ميسپارد و سمبل آزاديخواهي و انقلابيگري نسل خود و نسلهاي بعد از خود ميشود. و در موازي او، کاسترو شانس مرگ در اوج و غرور را پيدا نميکند که مانند همرزمش به اسطورهاي تبديل شود. او زنده ميماند تا با يک انقلاب، روياهاي خود را محقق کند و سياستمدار شود و نتواند به سوالات جهانيان و مردمش درباره نحوه حکومت و نقض حقوق شهروندي و آزاديهاي انساني در کوبا پاسخ گويد. او از اسطوره آزاديخواهانه و انقلابيگري دور ميشود و راوي يک تراژدي طولاني ميشود. او با هدف آزادي کوبا، حکومت خودکامه را از ميان برميدارد تا بعد از به قدرت رسيدن حکومتي به کام خود، پايه بگذارد.
فيلم «چه» فرصتي است براي تفکر در جريانهاي متفاوت آزاديخواهانه و نتايج متفاوت آنها پس از به قدرت رسيدن. فيلم «چه» بيشتر از آنکه درصدد باشد تا از چهگوارا تصوير يک انقلابي دوآتشه بسازد، چهگوارايي را به تصوير ميکشد که آموزش و پرستاري را به حمل اسلحه ترجيح ميدهد. چهگوارايي که درباره کاسترو ميگويد: «اون راحتتره تا با يک سرباز روبهرو شه، نه با يک خبرنگار!»
*
پيش از ديدن اين فيلم بلند چندلحظه به روزهاي جوانيتان فکر کنيد که بر پيراهنتان يا روي ديوار اتاقتان تصوير «چه» بود و قرار بود يک روز صبح زود از خواب بيدار شويد و دنيا را نجات دهيد اما خواب مانديد.
سهشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۸
شاهنامهخوانی در قهوهخانه
یک داستان طنز: شاهنامهخواني در قهوهخانه
دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۸
چایخانه سنتی فرزندم رجب
برای دیدن رجب راه درازی رفتیم. اما او نبود و کمی پیش از ما به تهران برگشته بود. این عکس را مادر رجب از من گرفته است.
دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۸
فنجان دمر
*
روزنامه اعتماد ملی - ستون فال قهوه - 12 مرداد 1388 - پوريا عالمي
(طنزها را همان طور که در روزنامه منتشر میشود- با حذف و تعدیل - منتشر میکنم اینجا.)
یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸
ايرانخانوم در بستر بيماري
*
پزشك چيني: به نظر من بايد همه اعضاي داخلي بيمار را با مشابه چينياش عوض كنيم. اينطوري حال بيمار وخيمتر ميشود و ما ميتوانيم در فواصل معين، مقدار ديگري جنس چيني هم به بيمار بيندازيم. ممكن است عمر بيمار كوتاه شود اما در كل اقتصاد چين به شكوفايي ميرسد. يك راه ديگرش هم اين است كه ايرانخانوم را از چند جهت فيلتر كنيم. در كل با اين راه ايرانخانوم را در قرنطينه قرار ميدهيم تا به خواهش پدر بيمار، آفتاب موي ايرانخانوم را نبيند. اصلا بنا بر نظر دايي بزرگه ايرانخانوم، ما در حال طراحي يك دبه بزرگ (البته با مواد چيني و ساخت چين) هستيم كه ايرانخانوم را ترشي بيندازيم.
پزشك روسي: پزشك روسي ابتدا نبض ايرانخانوم را ميگيرد و ميگويد: «24هزار تا در دقيقه! ماشالله! به صورت حضور حداكثري دارد نبض بيمار ميزند!» همراه بيمار ميگويد: «شما روسها كلا وقتي ميشماريد زياد ميشماريد. مرد حسابي اگر نبض آدم 24هزار بار در دقيقه بزند، اعضا و جوارح آدم غنيسازي ميشود. در ضمن مريض بندهخدا، نفسش بالا نميآيد، چطوري نبضش 24هزار بار در دقيقه ميزند؟!» پزشك روسي ميگويد: «تبريك ميگويم!» همراه ميگويد: «چيچي را تبريك ميگويي؟ بيمار دارد سنگكپ ميكند.» پزشك روسي ميگويد: «ببينيد ما بايد از حوض خانه ايرانخانوم 99 درصد سهم ببريم و بتوانيم هم رختمان را تويش بشوريم، هم تويش شنا كنيم، هم ماهي تويش پرورش دهيم و هم وسطش را حفاري كنيم و نفت به دست بياوريم. قبول؟!» همراه ايرانخانوم ميگويد: «چه باحالين شما!» پزشك روسي ميگويد: «پس حالا كه باحاليم ما يك سيم بيندازيم از كنتور ايرانخانوم برق هم بگيريم.» همراه بيمار دهانش از تعجب باز مانده و چيزي به ذهنش نميرسد بگويد! پزشك روسي ميگويد: «ديدي چقدر باحاليم؟ حالا كه اينطوري است ما در يك طول درمان 600 ساله، جهازهاضمه بيمار را درمان ميكنيم. در اين فاصله شما هر چه در خانه داريد بفروشيد و به ما پول بدهيد. در ضمن پسماند بيمار را هم تا 700 سال بايد به خود ما مجاني بدهيد. همينطور حق نداريد در 600 سال آينده جاي ديگري برويد پيش دكتر...» همراه بيمار تلپ ميافتد روي زمين و در كنار تخت ايرانخانوم بستري ميشود.
پزشك آمريكايي: ما بايد با ايرانخانوم گفتوگو كنيم. دايي بزرگه بيمار ميگويد: «امكان نداره داداش! ايرانخانوم ناموس بندهست. هيشكي حق ندارد بهش نگاه كنه، يا باهاش اختلاط كنه. شيرفهم شد؟» پزشك آمريكايي ميگويد: «به نظر من...» دايي بزرگه ميگويد: «دستت رو بنداز جوجه...» پزشك آمريكايي ميگويد: «ولي من كه...» دايي بزرگه ميگويد: «اگه شده فقط واس اينكه حال تو رو بگيرم الان ميرم تو زيرزمين و به فناوري هستهاي دست پيدا ميكنم.» پزشك آمريكايي كه بيخيال مذاكره شده است، به همميهنانش در خاك افغانستان و عراق ملحق ميشود.
پزشك انگليسي: نگاهي گذرا به ايرانخانوم ميكند. چندتا تلفن ميزند اينور و آنور. بعد يك صورتحساب ميگذارد روي ميز و ميگويد: «اين هم حق ويزيت!» همراه بيمار به مبلغ ويزيت نگاه ميكند و سرش سوت ميكشد و ميگويد: «واو! مگه چي كار كردي؟ حال و احوال ايرانخانوم كه نه بهتر شد نه بدتر.» پزشك انگليسي ميگويد: «خب ديگه! به اين ميگويند طبابت انگليسي. تاثير طبابت من را در 40 سال آينده روي بيمار مشاهده ميكنيد.»
پزشك ايراني: عرق پيشانياش را پاك ميكند. دكمه يقهاش را باز ميكند و در نهايت با ابراز همدردي ميگويد: «بميرم براتون مادر... شما مننژيت گرفتي. خدا بهت رحم كند. اوه... اوه... مثل اينكه گوشهاتون هم سنگين شده و حرف كسي به گوشتون نميره. بعد از چندهزار سال عمر، يك كمي علايم ميانسالي هم در شما مشهوده! از همه بدتر مبتلا به فراموشي تاريخي هستيد و همين مشكل حافظهتون هميشه به شما آسيب زده، تا هر دفعه سرما ميخوري بروي پيش پزشك روسي، چيني، پاكستاني و... تا 600 جور مرض بيدرمان ديگر هم بگيري... هر چند وقت يكبار هم يكي از جگرگوشههايت را بر اثر حوادث غيرمترقبه و اينا از دست ميدي... بميرم برايت مادر... اين چند روز تلويزيون نگاه نكن. چندتا از بچههات را قرار است توي تلويزيون نشان بدهند. ببيني حالت بدتر ميشود... خيلي مراقب خودت باش مادر.»
*
روزنامه اعتماد ملی - ستون فال قهوه - 11 مرداد 1388 - پوريا عالمي
(طنزها را همان طور که در روزنامه منتشر میشود- با حذف و تعدیل - منتشر میکنم اینجا.)
شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸
دوشغلهها
موتورسوار: بعضي موتورسوارها شما را ميبرند، شب نگهتان ميدارند و يک ماه بعد يک گوشه شهر ولتان ميکنند. در اين مدت خانوادهتان دلشوره شديدي ميگيرد. بعضي موتورسوارها هم هستند که با گرفتن پول، شما را ميآورند. به اين دسته «موتوري» گفته ميشود و پليس موتور آنها را به دلايل گوناگون ميخواباند.
لباس شخصي: بعضي لباسشخصيها به روشهاي مختلف، شما را براي اداي فريضه در روزهاي پنجشنبه و جمعه دعوت ميکنند. در کل امر به معروفتان ميکنند. بعضي از آنها هم به روشهاي مختلف، جلوي شما را روزهاي پنجشنبه و جمعه ميگيرند. در کل موقع انجام معروف، نهي از منکرتان ميکنند. تا اين لحظه کارشناسان از کار اين موجودات سر درنياوردهاند.
مجري تلويزيون: بعضي مجريها روزهايي که نبايد بخندند، ميخندند. وقتي بايد غمگين باشند، خوشحالند. وقتي بايد خوشحال باشند، شبيه مادرمردهها به دوربين نگاه ميکنند. در کل براي اينکه بفهميد در مملکت چه خبر است، بايد برعکس حالات و گفتار مجريهاي تلويزيون را درنظر بگيريد. بيشتر اين هنرمندان، جلوي دوربين، براي پخته شدن بزرگترين کتلت در ونزوئلا جشن اعلام ميکنند، يا براي شکستن يک ظرف چيني در روسيه، عزا ميگيرند. گفته ميشود براي اينکه اين دلاوران، از اتفاقات جاري مملکت خبر نداشته باشند، شبها همانجا در استوديو ميخوابند!
مامور: بعضي مامورها براي ايجاد امنيت هستند. وقتي شما احساس ناامني کنيد به آنها مراجعه ميکنيد. البته بعضي مامورهاي ديگر هم در سطح شهر ديده شدهاند، که چون تعدادشان به بندانگشتهاي دو دست هم نميرسد، بيخيال آنها ميشويم!
دلاک: بعضي دلاکها مسوول کشيدن کيسه به پشت شما هستند، تا سر حال بياييد. بعضيها مسوول آوردن داروي نظافت و اينا.
ورزشکاران: بعضي ورزشکاران، ورزش بيسبال و راگبي را در زمينهاي ورزشي و با حضور تماشاچي انجام ميدهند. بعضيها هم با لباس راگبي و چوب بيسبال سر کوچه و چهارراه و اينا، با حضور كساني که به عنوان تماشاچي يک گوشه ايستادهاند، تمرين ميکنند.
دانشمندان جوان: بعضي از دانشمندان جوان در زيرزمين خانهشان به فناوري هستهاي دست پيدا ميکنند. (البته اين موضوع براي ما ايرانيها زياد عجيب نيست.) بعضي از دانشمندان هم هستند که ممکن است با حفظ سمت وزير هم باشند! اما صبر ميکنند تا يک دانشمند جوان ديگري، مثلا يک خانه امن اختراع کند، تا آنها آن را به نام خودشان ثبت کنند. آفرين.
صندوق صدقات: بعضي صندوقها قرار است علاوه بر دفع هفتاد گونه بلا، به دست ايرانيهاي زير خط فقر هم برسد. اما بعضي صندوقها هستند که به صورت مستقيم دايورت هستند روي کومور! و تبديل به جهيزيه براي دختران کوموري ميشوند. (البته به گفته دانشمندان، خريد جهيزيه براي دختران امپراتوري بزرگ کومور! به نفع سياست خارجي ايران، صلح در خاورميانه، خلع سلاح کامل آمريکا و اسرائيل و انگليس و غيره است.)
مسوولان اداره آمار: آنها علاوه بر تهيه آمار و ارقام، با حفظ سمت مسوول تهيه نمودار در برنامه فتوشاپ هستند.
آقا ضرغامي: وي رئيس تلويزيون، مسوول پخش مناظرههاي انتخابات و قويترين مردان ايران، مسوول پخش برنامه مستند حياتوحش و بيست و سي و... همچنين مسوول کشيدن خط قرمز دور کله مردم در تلويزيون براي شناسايي جاسوسهاي هستهاي و عوامل انقلاب مخملي در ايران است. وي به صورت غيرمترقبهاي و با حفظ سمت هفته پيش يک پيام تسليت چاپ کرد.
آقا کامران نجفاينا: وي علاوه بر شغل خبرنگاري کيهان و مجريگري صدا و سيما، با حفظ سمت مسوول تهيه گزارشهاي اعصاب و روان است.
آقا رحيم مشايي: در کل سر هر کاري که باشد، به کار خودش مشغول است. هفته گذشته وي به تنهايي و بدون استفاده از کمک نيروهاي خارجي، باعث ايجاد سونامي در هيات دولت شده است.
در کل از علايم گل و بلبلي مملکت، يکي توانايي نخبهها در پذيرفتن چند شغل و مسووليت مختلف است. به گفته کارشناسان يک دليل پيشرفت مملکت در دو سه سال گذشته همين نخبهسالاري و شايستهسالاري است. به دوشغلههاي بيشتري هم ميتوان اشاره کرد. اما با توجه به اينکه ما همين يک شغل را داريم، بيخيال قضيه ميشويم.
*
روزنامه اعتماد ملی - ستون فال قهوه - 10 مرداد 1388 - پوريا عالمي
(طنزها را همان طور که در روزنامه منتشر میشود- با حذف و تعدیل - منتشر میکنم اینجا.)