یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸

ايران‌خانوم در بستر بيماري

ايران‌خانوم بر اثر يك حادثه غيرمترقبه، دچار مريضي عجيب و غريبي شد. معروف‌ترين پزشكان جهان بالاي سر ايران‌خانوم حاضر شدند و به معاينه او پرداختند. نظر كارشناسي هر پزشك از اين قرار بود:
*

پزشك چيني: به نظر من بايد همه اعضاي داخلي بيمار را با مشابه چيني‌اش عوض كنيم. اينطوري حال بيمار وخيم‌تر مي‌شود و ما مي‌توانيم در فواصل معين، مقدار ديگري جنس چيني هم به بيمار بيندازيم. ممكن است عمر بيمار كوتاه شود اما در كل اقتصاد چين به شكوفايي مي‌رسد. يك راه ديگرش هم اين است كه ايران‌خانوم را از چند جهت فيلتر كنيم. در كل با اين راه ايران‌خانوم را در قرنطينه قرار مي‌دهيم تا به خواهش پدر بيمار، آفتاب موي ايران‌خانوم را نبيند. اصلا بنا بر نظر دايي بزرگه ايران‌خانوم، ما در حال طراحي يك دبه بزرگ (البته با مواد چيني و ساخت چين) هستيم كه ايران‌خانوم را ترشي بيندازيم.

پزشك روسي: پزشك روسي ابتدا نبض ايران‌خانوم را مي‌گيرد و مي‌گويد: «24هزار تا در دقيقه! ماشالله! به صورت حضور حداكثري دارد نبض بيمار مي‌زند!» همراه بيمار مي‌گويد: «شما روس‌ها كلا وقتي مي‌شماريد زياد مي‌شماريد. مرد حسابي اگر نبض آدم 24هزار بار در دقيقه بزند، اعضا و جوارح آدم غني‌سازي مي‌شود. در ضمن مريض بنده‌خدا، نفسش بالا نمي‌آيد، چطوري نبضش 24هزار بار در دقيقه مي‌زند؟!» پزشك روسي مي‌گويد: «تبريك مي‌گويم!» همراه مي‌گويد: «چي‌چي را تبريك مي‌گويي؟ بيمار دارد سنگ‌كپ مي‌كند.» پزشك روسي مي‌گويد: «ببينيد ما بايد از حوض خانه ايران‌خانوم 99 درصد سهم ببريم و بتوانيم هم رخت‌مان را تويش بشوريم، ‌هم تويش شنا كنيم، هم ماهي تويش پرورش دهيم و هم وسطش را حفاري كنيم و نفت به دست بياوريم. قبول؟!» همراه ايران‌خانوم مي‌گويد: «چه باحالين شما!» پزشك روسي مي‌گويد: «پس حالا كه باحاليم ما يك سيم بيندازيم از كنتور ايران‌خانوم برق هم بگيريم.» همراه بيمار دهانش از تعجب باز مانده و چيزي به ذهنش نمي‌رسد بگويد! پزشك روسي مي‌گويد: «ديدي چقدر باحاليم؟ حالا كه اينطوري است ما در يك طول درمان 600 ساله، جهاز‌هاضمه بيمار را درمان مي‌كنيم. در اين فاصله شما هر چه در خانه داريد بفروشيد و به ما پول بدهيد. در ضمن پسماند بيمار را هم تا 700 سال بايد به خود ما مجاني بدهيد. همينطور حق نداريد در 600 سال آينده جاي ديگري برويد پيش دكتر...» همراه بيمار تلپ مي‌افتد روي زمين و در كنار تخت ايران‌خانوم بستري مي‌شود.

پزشك آمريكايي: ما بايد با ايران‌خانوم گفت‌وگو كنيم. دايي بزرگه بيمار مي‌گويد: «امكان نداره داداش! ‌ايران‌خانوم ناموس بنده‌ست. هيشكي حق ندارد بهش نگاه كنه، يا باهاش اختلاط كنه. شيرفهم شد؟» پزشك آمريكايي مي‌گويد: «به نظر من...» دايي بزرگه مي‌گويد: «دستت رو بنداز جوجه...» پزشك آمريكايي مي‌گويد: «ولي من كه...» دايي بزرگه مي‌گويد: «اگه شده فقط واس اينكه حال تو رو بگيرم الان مي‌رم تو زيرزمين و به فناوري هسته‌اي دست پيدا مي‌كنم.» پزشك آمريكايي كه بي‌خيال مذاكره شده است، به هم‌ميهنانش در خاك افغانستان و عراق ملحق مي‌شود.

پزشك انگليسي: نگاهي گذرا به ايران‌خانوم مي‌كند. چندتا تلفن مي‌زند اين‌ور و آن‌ور. بعد يك صورت‌حساب مي‌گذارد روي ميز و مي‌گويد: «اين هم حق ويزيت!» همراه بيمار به مبلغ ويزيت نگاه مي‌كند و سرش سوت مي‌كشد و مي‌گويد: «واو! مگه چي كار كردي؟ حال و احوال ايران‌خانوم كه نه بهتر شد نه بدتر.» پزشك انگليسي مي‌گويد: «خب ديگه! به اين مي‌گويند طبابت انگليسي. تاثير طبابت من را در 40 سال آينده روي بيمار مشاهده مي‌كنيد.»

پزشك ايراني: عرق پيشاني‌اش را پاك مي‌كند. دكمه يقه‌اش را باز مي‌كند و در نهايت با ابراز همدردي مي‌گويد: «بميرم براتون مادر... شما مننژيت گرفتي. خدا بهت رحم كند. اوه... اوه... مثل اينكه گوش‌هاتون هم سنگين شده و حرف كسي به گوش‌تون نمي‌ره. بعد از چندهزار سال عمر، يك كمي علايم ميانسالي هم در شما مشهوده! از همه بدتر مبتلا به فراموشي تاريخي هستيد و همين مشكل حافظه‌تون هميشه به شما آسيب زده، تا هر دفعه سرما مي‌خوري بروي پيش پزشك روسي، چيني، پاكستاني و... تا 600 جور مرض بي‌درمان ديگر هم بگيري... هر چند وقت يك‌بار هم يكي از جگرگوشه‌هايت را بر اثر حوادث غيرمترقبه و اينا از دست مي‌دي... بميرم برايت مادر... اين چند روز تلويزيون نگاه نكن. چندتا از بچه‌هات را قرار است توي تلويزيون نشان بدهند. ببيني حالت بدتر مي‌شود... خيلي مراقب خودت باش مادر.»
*
روزنامه اعتماد ملی - ستون فال قهوه - 11 مرداد 1388 - پوريا عالمي
(طنزها را همان طور که در روزنامه منتشر می‌شود- با حذف و تعدیل - منتشر می‌کنم اینجا.)