جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۱

یک روز زندگی در کشوری که هیچ مشکل حادی ندارد (زندگی از الف تا ی)

در روزهای آخر اسفند 90، در خبرها، خواندیم : «هیچ مشکل حادی در کشور وجود ندارد.»
ما هم به همین مناسبت زندگی روزانه‌ی چند شهروند را – از الف تا ی - تعریف می‌کنیم تا به همه ثابت شود ما هیچ مشکلی نداریم و سال 91 را با خیال راحت آغاز کنیم؛
 ***
یک روز صبح زود آقای الف از خواب بیدار شد و چون هیچ مشکل حادی نداشت، خوابید.
یک روز صبح زود آقای ب از خواب بیدار شد و چون بیکار بود دوباره خوابید.
یک روز صبح زود آقای پ از خواب بیدار شد و چون روزنامه‌نگار بود و هنوز بنچاق پیدا نکرده بود دوباره خوابید.
یک روز صبح زود آقای ت از خواب بیدار شد و چون هنوز توی صف بنزین یا گاز یا تیرآهن یا کوفت یا زهر مار بود دید تا نوبتش شود، دوساعت دیگر می‌تواند بخوابد، پس خوابید.
یک روز صبح زود آقای ث از خواب بیدار شد و واقعا می‌خواست بیدار شود اما دید شتری که در خانه‌ی همه می‌خوابد روی او خوابیده و او تا خرخره زیر قرض و پرداخت اقساط وام و کرایه‌ی خانه و هزینه‌ی بیمه و چی و چی فرو رفته است، پس دید تنها کاری که می‌تواند بکند این است که از جاش تکان نخورد و بخوابد که دید شتر روش خوابیده و از جاش تکان نمی‌خورد، پس چاره‌ای ندید سرنوشت را قبول کند و با شتر خوابید.
یک روز صبح زود آقای ج از خواب بیدار شد و دید دنیا همان دنیا است پس زودی چشمانش را بست و خودش را به خواب زد.
یک روز صبح زود آقای چ از خواب بیدار شد و خواست یک حرکتی بزند اما دید بازی پات شده و هیچ حرکتی نمی‌شود زد.
یک روز صبح زود آقای ح از خواب بیدار شد و دید هنوز بدبخت و بدشانس است پس به شانسش گفت: «بخواب بابا.»
یک روز صبح زود آقای خ از خواب بیدار شد و چون محقق بود بررسی کرد پایان شب سیه سپید هست یا نیست که چون هنوز هوا تاریک بود فکر کرد هنوز شب است و دوباره خوابش برد.
یک روز صبح زود آقای د از خواب بیدار شد و فکر کرد خبری شده اما دید خبری نیست پس خوابید.
یک روز صبح زود آقای ذ از خواب بیدار شد و چون دید هنوز در بسته است و پنجره بسته است از این پهلو به آن پهلو شد و روش را کرد به دیوار و چشم‌هاش را بست و به یک منظره‌ی سرسبز و رودخانه و صدای بلبل و یک کلبه و کمی نور و کمی آزادی و کمی جست و خیز فکر کرد و توی همین رویای شیرین بود که خوابش رفت.
یک روز صبح زود آقای ر و آقای ز از خواب بیدار شدند و چون مجری تلویزیون بودند گفتند مردم چقدر خوشحال هستند و هیچ مشکل حادی در کشور نیست. اما مردم که پای تلویزیون نشسته بودند یاد مشکلات‌شان افتادند و آه کشیدند و کانال تلویزیون را عوض کردند.
یک روز صبح زود آقای ژ از خواب بیدار شد و چون فیلتر بود نتوانست بیدار شود پس خوابید.
یک روز صبح زود آقایان س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک، گ، ل، م، ن از خواب بیدار شدند و رفتند هواخوری و چون بعد از یک ربع هواخوری کاری نداشتند باز هم آمدند و گرفتند و خوابیدند.
یک روز صبح زود آقای و از خواب بیدار شد و خواست افشاگری کند پس زنگ زد به ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی، منشی گفت لطفا منتظر بمانید، و چون آقای و پشت تلفن حدود شش هفت سال منتظر ماند خوابش گرفت و هنوز هم خواب است.
یک روز صبح زود آقای هـ از خواب بیدار شد و با خواندن تیتر یک روزنامه‌ها که هیچ مشکل حادی در کشور وجود ندارد، قلبش گرفت و هم‌اینک در کما است.
یک روز صبح زود آقای ی از خواب بیدار شد و دید بالشتش از اشک خیس است، اما به روی خودش نیاورد، صورتش را شست، لباس پوشید، رفت در خیابان و به همه سلام کرد و لبخند زد، بعد رفت در دفتر روزنامه و پشت میزش نشست و به بیماری فکر کرد که مهم نیست مسوول باشد یا شهروند و بخشی از جامعه، اما به هر حال جز با سیلی نقد و سیلی طنز به هوش نمی‌آید. آقای ی همان‌طور که به این موضوع فکر می‌کرد، چای نوشید و در ستون روزانه‌اش در صفحه‌ی آخر روزنامه سعی کرد لبخند و امید را به جامعه تزریق کند: «یک روز صبح زود از خواب بیدار می‌شوم و به تو سلام می‌کنم تا با هم چای‌مان را، کام‌مان را، زندگی‌مان را شیرین کنیم.»


منتشرشده در ویژه‌نامه‌ی نوروزی ادبیات ما

چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۱

بیچارگی بینندگان عزیز

شب عید تلویزیون ایران را تا چهار و پنج صبح اگر دیده باشید، متوجه شدید که عملا شو رنگارنگ یا طنین بود، پوشیده و بی فکل و کروات، وسطش هم عکس گل و بته پخش می‌کردند. حالا آن‌ها که بیدار ماندند لابد بخت دیدن این بازار مسگرهای پر سر و صدا را بیشتر داشته‌اند، آن‌قدری که به اندازه‌ای صدای اضافه و خارج از قاعده به اسم برنامه‌ی ویژه‌ی نوروزی شنیده‌اند که دیگر صدای توپ در کردن را از صدای خنده‌ی تصنعی مجری تشخیص نداده‌اند.
مجری‌های ایرانی برای این‌که ثابت کنند با هر بازیگر و خواننده‌ی نیمه‌مشهور یا شهره‌ای، از قبل رفاقت دارند، جلوی دوربین با او شوخی دستی می‌کنند یا یک چیز احمقانه‌ای از روز قبل می‌گویند و الکی می‌خندند. مهمان بدبخت هم بی‌خبر از همه‌جا زل می‌زند به مجری و سعی می‌کند در خنده همراهی‌اش کند. یعنی مجری چنان کول است که از قبل با فلانی حشر و نشر داشته. حتا اگر اجازه داشتند حوله‌ی استخر پهن می‌کردند لبه‌ی صندلی که یعنی با فلانی از شنا می‌آییم و لابد اگر اجازه‌ی بیشتر داشتند می‌گفتند رنگ مایواش به چشم‌هاش نمی‌آمده. خب به مخاطب چه؟ دوتا سوال درست و حسابی کنید، دوتا نوشته‌ی خوب بگذارید توی جیب‌تان که هر چی به دهن‌تان رسید نگویید. مخاطب به هر حال هر قدر صداش بلند نشود، باز دلیلی ندارد که کم‌فروشی و بنجل‌فروشی کنیم چون آنتن زنده منحصر است و کانال دیگری در کار نیست. وقتی تلویزیون خصوصی نباشد همین می‌شود که شده. کسی نگران آنتن نیست، نگران مخاطب نیست که کانال را عوض کند. حس رقابت که نباشد با بیل برنامه پر می‌کنند. قبح پر کردن برنامه با بیل هم ریخته است، وگرنه دلیلی نداشت چنین فاجعه‌هایی روی آنتن برود. این شیوه‌ی برنامه‌سازی که کپی ریخت و شمایل برنامه‌های موفق تلویزیون‌های خارجی است عیبی ندارد، اما علاوه بر ریخت و قیافه و کادرهای متعدد و بسته از مجری، یک مقدار به محتوا هم توجه کنند، عزیزان، بد نیست.
از آن طرف تلویزیون‌های فارسی فرنگی که فقط موزیک پخش می‌کنند، تحت تاثیر تلویزیون ایران، اصرار دارند کار بنجل تحویل مخاطب بدهند. متاسفانه چیزی هم به ذهن‌شان نمی‌رسد؛ جز مصاحبه با خواننده‌ها. چنان با حیرت گفت‌وگو با خوانندگان را برای نوروز تبلیغ می‌کنند، انگار آنجا هم پخش شو و ترانه از تلویزیون و آوردن خواننده جلوی دوربین تابو شکستن است و تنها شب عید آزاد می‌شود.

از این گذشته، کسی نیست بگوید وقتی با اعتماد به نفس زیاد و به عنوان مجری‌ای توانا، لباس‌های نو و عیدت را می‌پوشی و می‌آیی جلوی دوربین، باید بدانی گفت‌وگو علاوه بر لباس نو و داشتن چیزی شبیه اعتماد به نفس، یک فن است و نیازمند کسب مهارت و تجربه. این‌که فلان خواننده را از جلو ببینی بپرسی چند سال است خواننده‌ای واقعا مضحک است. یا خلاقانه‌ترین سوالی که از این دست تا به حال به زبان مجری‌ها آمده است این‌که وقتی بچه بودی فکر می‌کردی به اینجا برسی؟
طرف می‌گوید بله یا نه.
آن‌وقت سوال بعدی این است: فکر می‌کنی بیست سال دیگر کجا هستی؟
طرف می‌گوید من به جایی که می‌خواهم الان رسیده‌ام و آرزویی ندارم.
یعنی طرف چهارتا شش و هشت خوانده و توی عروسی ملت باهاش کمر را جنبانده‌اند رسیده به جایی که می‌خواسته. خب، این عیبی ندارد، هر کسی به یک جا می‌خواهد برسد، منتها گفت‌وگوگر ماهر می‌تواند از چنین فردی هم حرف شنیدنی بکشد بیرون، برای همین اسم این کار گفت‌وگو است، وگرنه بهش می‌گفتند ماست و خیار. ماست یعنی گفت‌وگوگر غیرحرفه‌ای.
اعلب مجری‌های خنک تلویزیون داخلی، هم بی‌استعداد هستند هم بی‌انگیزه و هم بی‌سواد. مجری‌های تلویزیون‌های غیر خبری آن‌طرف هم اغلب جای این‌که بایستند توی صف و بروند از فلان فرد امضا بگیرند، چون تلویزیون اموال پدرشان است، یا با رفقا پول گذاشته‌اند روی هم و تلویزیون زده‌اند، جلوی دوربین سر از تخم درمی‌آورند و مجری برنامه زنده می‌شوند.

هیچ‌کدام میل به خلق اثر و کار خلاقانه ندارند، چون نه کسی از آنان می‌خواهد، نه به فکر خودشان می‌افتد. اگر هم به فکر کاری متفاوت و بهتر بیفتند ترس از این‌که اثرشان نظر مدیرشان را که به اثرهای دم دستی و سطحی عادت کرده، تامین نکند و از لطف او در قالب "برآورد" محروم شوند، آن‌ها را از انجام هر کار خلاقه و غیرخلاقه منصرف می‌کند.
این میان تلویزیون بی‌بی‌سی کف خواسته و توقع مخاطب فارسی را ارتقا داد. از طرفی - خوشبختانه - چاره‌ای هم در این تلویزیون نیست تا استاندارد برنامه‌سازی بی‌بی‌سی را رعایت کنند. تلویزیون من و تو نیز که ذائقه‌ی مخاطب عام‌تر را با تولیدات و انتخاب‌هایی آگاهانه و هوشمند تغییر داده است، از بحث ما جدا هستند. پس این‌که بدون چک و چانه و جنگ‌های رسانه‌ای، این دو شبکه مخاطب‌های گوناگون سرگردان تلویزیون‌های داخلی و خارجی فارسی‌زبان را جذب خود می‌کنند، و خواب مدیران این سو و آن سو را گرفته‌اند، چیز عجیبی به نظر نخواهد آمد.
وقتی در تلویزیون دولتی شخص کارمند است گل بکارد یا گل بزند حقوقش را می‌ریزند توی حسابش، پس مجری و برنامه‌ساز و نویسنده‌ی چنین سیستمی با مسوول مهر زدن برگه‌های مرخصی در اتاق بایگانی هیچ فرقی ندارد و نیازی به تغییر یا خلق اثری متفاوت نمی‌بیند. طبیعی است که سالی چند بار هم روز رسانه و خبرنگار و چه و چه به هم جایزه می‌دهند و از هم تعریف می‌کنند. چون در میدانی نیستند که داور داشته باشد و کار آن‌ها را با کار دیگران و کل تولیدات را با استانداردهای برنامه‌سازی بسنجد. حجم زیاد پخش برنامه‌های خودستایی و تشویق کردن خود، حالا سریال ساخته باشند یا برنامه‌ی خانواده فرقی ندارد، در طول سال در این رسانه موید همین موضوع است. بیچاره مخاطب که هم باید آن معجون مسموم را در تلویزیون خانه‌اش مصرف کند و هم این‌که به صورت زنده تقدیر از دست‌اندرکاران آش کشک خاله‌ی تلویزیون را ببیند.
از آن‌سو و در فرنگ وضع وخیم‌تر است. برخلاف آنچه تصور می‌کنیم چون به غرب برسیم از قافله عقب نمی‌مانیم. 
آن طرف - در میان موج عظیم تلویزیون‌های خارجی و حساسیت آن‌ها به برنامه‌سازی- شما به عنوان یک ایرانی ترکِ وطن‌کرده، هر چیزی از تلویزیونت پخش کنی نگران نیستی، چون به هر حال آگهی فروش محصولات (که درصدی از فروش به عنوان هزینه‌ی پخش به صاحب شبکه - اگر خودش صاحب محصول نباشد - پرداخت می‌شود) مثل محصولات فرم‌دهنده و بزرگ‌کننده و لاغرکننده را از دست نمی‌دهی. چون عملا مثل تلویزیون‌های این سوی آب، آنجا نیز رقابتی در کار نیست که به صرف پخش هر برنامه‌ی بی‌ارزشی مخاطب و وایسته به آن، یعنی آگهی‌دهنده، بپرند و بر بام شبکه‌ی دیگری بنشینند.
در هر دوسوی این آب، کسی اصلا تصور نمی‌کند برنامه‌سازی تلویزیونی چیزی بیشتر از روشن کردن دوربین فیلمبرداری عاریه در اتاق خانه‌ی اجاره‌ای که اسمش را استودیو می‌گذارند، است.
تا وقتی نگاه رقابتی در تلویزیون خصوصی نباشد و مدیر تلویزیون و مجموعه‌اش، انگیزه‌ی پول ساختن و جذب مخاطب نداشته باشد، همین آش و همین کاسه است. پس تا اطلاع ثانوی اگر دست بر قضا شب عیدی در خانه ماندید، پای تلویزیون منتظر نمانید برای با خبر شدن از لحظه‌ی توپ در کردن آغاز سال. چون به حتم آن‌قدر برنامه‌ی مبتذل می‌بینید که ترجیح می‌دهید بخوابید و لحظه‌ی تحویل سال را در رویا سر کنید که رویاهای شب عید حرص و جوش کمتری برای آدم درست می‌کند و ابتذال کمتری نسبت به تلویزیون دارد.

سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۱

اینجا خاورمیانه است (روایت پانزدهم)

دوست داشتن تو
باید نبود نباید بود
مردم شهر من فعالیت سیاسی‌شان را از دوست داشتن شروع می‌کنند

و این برای تو حرف بی‌معنایی است
اگر در خاورمیانه نزیسته باشی
اگر دهانت را نبوئیده باشند مبادا گفته باشی دوستت...





اینجا خاورمیانه است (روایت اول تا چهاردهم)

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۰

امیدواری‌ها...

برای آخرین شماره‌ی روزنامه یک یادداشت مفصل نوشته بودیم و هفت‌سین‌های کاربردی پیشنهاد داده بودیم که مثلا هیات دولت چه هفت‌سینی به دردش می‌خورد، مجلس چه هفت‌سینی به کارش می‌آید و غیره، که طبق معمول مشمول تعمیرات داخلی شد این کاناپه هم.
و طبق معمول در روزنامه، جز مقام مدیرمسوول، همه موافق بودند که چاپ شود، که دست بر قضا چاپ نشد. حالا ساعت آخر کار روزنامه در آخرین روز کاری اسفند نود است و من مانده‌ام که آن عیدی خوب را اگر نتوانم برای شما اینجا منتشر کنم، جاش چه هدیه‌ای تقدیم‌تان کنم. که به فکرم افتاد چند شعر طنز را - که اصلا بوی سیاست نمی‌دهد و با انتشارش به هیچ جا و هیچ کس و هیچ جای کسی برنمی‌خورد - به عنوان تشکر از این‌که در همه‌ی این روزها کاناپه را خواندید و دل‌گرمی و پشت‌گرمی نویسنده‌ی این ستون بودید پیشکش شما کنم. به همراه عیدمبارکی‌ها و شادباش‌ها و امیدواری‌ها... 

توضیح 1: در روزنامه سطر اول "شعری برای محمود دولت‌آبادی" با تغییر و یا از قلم‌افتادگی سهوی یا تعمیرات داخلی چاپ شده که شیوه‌ی درست آن اینجا اصلاح می‌شود.
توضیح 2: شیوه‌ی نوشتن "شعری برای عباس کیارستمی" در روزنامه به علت کمی جا تغییر کرده و در یک سطر آمده که معنای مورد نظر را در آن حالت از بین می‌رود. شیوه‌ی درست آن اینجا اصلاح می‌شود. 

شعری برای محمود دولت‌آبادی
در این زمستان سخت
برای این‌که بهمن بزرگ با خود نبردش
بهمن کوچک
دود می‌کرد 

شعری برای عباس کیارستمی
عب
باس
س
کی
یا
رس
تم
می 

شعری برای سیرابی
من سیرابم
سیراب عشق
سیراب تو
سیراب چشم تو
سیراب گوش تو
سیراب زبان تو
سیراب شیردان، سیراب کله پاچه، سیراب سیرابی... 

شعری برای عشق 
برای عشق 
چگونه می‌توان شعر نوشت
وقتی
باید
برای عشق چک نوشت 

شعری برای نیازمندی‌ها
برای فصل بارندگی
به معشوقه‌ای با چتر ِ دو نفره نیاز دارم
برای فصل زمستان
به معشوقه‌ای
با کلبه‌ای گرم
و توانایی پختن یک کاسه سوپ ِ خوب

برای فصل بهار و تابستان
خودم از پس کارهایم برمی‌آیم
دیگر به شما زحمت نمی‌دهم 

شعری برای رخت‌چرک‌ها
اثر عشق تو
مثل قرمزیِ لباسی که رنگ می‌دهد
روی تمام لباس‌هایم پیداست
و بی‌پدر با هیچ وایتکسی هم نمی‌‎رود

شعری برای سوانح طبیعی
صاعقه است نگاه تو
سیل است اشک تو
آتشفشان است قهر تو
زلزله است دعوای تو

ای بر پدر تو
چقدر خرابی به بار آورده‌ای



 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 28 اسفند 90
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)



شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۰

انزال ادبی و نعوظ ادبی

قبل‌تر گفته بودیم؛
"شعر باید خودش بیاد" یعنی ما در ترانه‌سرایی به انزال ادبی رسیده‌ایم.

حالا باید بگوییم:
با توجه به متن ترانه‌ی "عشق نمی‌خوابه" آن مشکل اول، یعنی انزال ادبی در ادبیات و ترانه‌سرایی حل شده، اما متاسفانه بر اثر استفاده‌ی بیش از حد از داروی رفع مشکل، موضوع برعکس شده و این قضیه نمی‌خوابد و به نعوظ ادبی رسیده‌ایم.

تا الان که به خیر گذشته، ما نگرانیم در مرحله‌ی بعدی چه صحنه یا اتفاقی در ترانه خواهد افتاد؟ آیا خانواده‌های ما امنیت خواهند داشت؟ آیا باید کم کم ترانه‌ها را فقط ساعت دو نیمه‌شب به بعد گوش کنیم؟ آیا تلویزیون‌ها در پخش این موارد ملاحظاتی نخواهند کرد؟ ما نمی‌دانیم.

راهکار
به نظر ما یا باید قبل از سرایش، ماست میل کنند یا اثرات خود را قبل از اجرا برای چند نفر بخوانند. خلاصه این‌که ویراستار به درد چنین جاهایی می‌خورد.

عید کجاها برویم که صفا کنیم؟

عید از راه رسیده است و دو – سه هفته‌ای کشور تعطیل است. البته فرقی هم ندارد. یعنی قبلا همه‌جا باز بود ولی کاری انجام نمی‌شد، در عید همه جا تعطیل است و کاری انجام نمی‌شود. از آن‌طرف قبلا همه کارخانجات و ادارات باز بود و بیکار بودند همه، در عید کارخانجات و ادارات نیمه‌بسته‌اند، اما همه تمام‌بیکار هستند. پس ما یک جامعه‌ی رو به ثباتی در این زمینه داریم و بیکاری کم کم باید به عنوان یک کار تعریف شود.
حالا که همه بیکاریم، ما برای پر کردن اوقات فراغت شما در ایام نوروز چند پیشنهاد داریم که بروید و حالش را ببرید.
 
با خانواده برویم مجلس صفا
از مجلس تقاضا می‌شود با عنایت به نظر آقای احمدی‌نژاد، مبنی بر "صفاخیز"بودن ساختمان مجلس، از سال جدید، در ایام عید و تعطیلات آخر هفته مجلس باز باشد و زیر نظر مدیریت پارک ملت، پذیرای مردم باشد. البته مردم باید دقت کنند که در محوطه‌ی مجلس خواب‌شان نبرد. در ضمن باید دقت کنید سر شوخی را با کسی باز کنید آنجا. بعد هم خیلی سخت نگیرید اصولا می‌روند مجلس شوخی کنند و صفا کنند. شما هم حالش را ببرید. 
 
با خانواده برویم میدان پاستور تماشای رحیم مشایی
یکی از دیدنی‌ها و آثار جذاب هیات دولت در سال‌های اخیر اسفندیار رحیم مشایی بوده است که دیدنش از جلو اگر خالی از لطف باشد مسلما خالی از وام و تهسیلات نیست!
 
با خانواده برویم کانادا بغل سلین دیون تماشای محمودرضا خاوری
از وقتی محمودرضا خاوری 3000میلیارد تومان اختلاس کرد و بلیتش برنده شد و رفت کانادا و بغل سلین دیون اینا خانه خرید و همسایه‌شان شد، خیلی‌ها می‌خواهند بروند به خاوری و همسایه‌اش سر بزنند. توی دادگاه اختلاس 3000 میلیاردی هم دیدیدم که دست‌شان به کم نمی‌رفته و رشوه و هدیه زیر پنجاه میلیون تومان نداشتند. برای همین مطمئن هستیم خاوری عیدی تپلی می‌دهد.
 
با خانواده برویم تماشای سلحشور و جیرانی و فراستی
منتها به نظر ما اگر عید می‌خواهید بروید پیش سلحشور و فراستی و جیرانی، بدون خانواده بروید. خب دیدید دیگر، خواندید دیگر، یک‌دفعه یک مسائلی را مطرح می‌کنند آدم جلوی خانواده معذب می‌شود و دنبال کنترل می‌گردد که کانال را عوض کند. شما هم خیلی دقت کنید.
 
با خانواده برویم تماشای کفاشیان
که برای‌مان نیم‌ساعت بخندد. بعد برگردیم.
 
با خانواده برویم سفرهای استانی
البته سفر استانی ما با سفر استانی آقای احمدی‌نژاد فرق دارد. ما در سفر استانی باید از جیب خودمان خرج کنیم، برای همین ممکن است آن‌قدر که به هیات دولت در سفر خوش می‌گذرد به ما خوش نگذرد.
 
با خانواده برویم سازمان ملل، تماشا
صندلی که هست. خب به صورت خودجوش برویم که صندلی‌ها هم پر شود.
 
اگر وقت اضافه آوردیم کجا برویم تماشا؟
این هم از پیشنهادات ما برای پر کردن اوقات فراغت در عید نوروز. اگر باز هم وقت اضافه آوردید بروید اینترنت و چنان درگیر دور زدن فیلتر می‌شوید که نمی‌فهمید چطور وقت‌تان تمام شد و چشم که باز کنید می‌بینید عید هم تمام شده. بله. این‌طوری‌هاست.
 



 این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 27 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۰

دولت با مجلس صفا کرد

آقای احمدی‌نژاد دیروز پا شد و یک تک پا رفت مجلس و یک صفایی کرد و برگشت. به همین مناسبت حالت‌های کاری احمدی‌نژاد را مطرح می‌کنیم و سپس چند سوال مطرح می‌کنیم.
 
حالت‌های کاری احمدی‌نژاد
آقای احمدی‌نژاد چند حالت کاری دارد:
1- سفرهای استانی‌کاری (در این حالت می‌رویم سفر که کاری کنیم، منتها از قدیم می‌رفتند سفر استراحت کنند. برای همین چون در سفر کار می‌کنند وقتی برمی‌گردند تهران استراحت می‌کنند. این‌طوری می‌شود که در کل کاری از پیش نمی‌رود.)
2- دورکاری (یازده روز در خانه. در این حالت از راه دور کار می‌کنیم. منتها وقتی می‌بینیم دورکاری و نزدیک‌کاری‌مان فرقی با هم ندارد یک روز صبح زود بی سر و صدا برمی‌گردیم سر کار.)
3- گل‌کاری (در اقتصاد. در این حالت قدم به قدم در اقتصاد گل می‌کاریم. این گلی که در اقتصاد کاشته می‌شود، بوش را مردم شبانه‌روز حس می‌کنند.)
4- صافکاری (در تریبون و جلوی دوربین‌های خارجی. در این حالت هر فرورفتگی، زدگی و خوردگی که به خاطر کارهای ما پیش‌آمده را جلوی دوربین‌ها، خبرنگاران و در باقی تریبون‌ها صاف می‌کنیم، و می‌گوییم "کشور هیچ مشکل حادی ندارد." و به دوربین لبخند می‌زنیم.)
5- صفاکاری (در مجلس. برای صفا کردن می‌رویم مجلس و از این حرف‌ها.)
 
دولت با مجلس چطوری صفا کرد؟
الف- آقای احمدی‌نژاد و هیات دولت رفتند وسط صحن مجلس و بساط را باز کردند و آتش روشن کردند و جوجه کباب زدند و بعد تخمه شکستند و حالش را بردند و صفا کردند.
ب- آقای احمدی‌نژاد و هیات دولت رفتند مجلس صفا کنند، منتها دیدند آنجا سونا و جکوزی ندارد، حال‌شان گرفته شد.
پ- آقای احمدی‌نژاد و هیات دولت رفتند مجلس و دوتا از کرسی‌ها را کندند گذاشتند این‌ور، دوتا دیگر را کندند گذاشتند آن‌ور. بعد با نمایندگان گل‌کوچیک زدند و دور هم صفا کردند.
ت- آقای احمدی‌نژاد و هیات دولت رفتند و داشتند با مجلس صفا می‌کردند که نیروی انتظامی آمد و به‌شان تذکر داد. آن‌ها صدای ضبط را کم کردند و زودی رفتند خانه. 
 
وقتی دولت با مجلس صفا کرد و آقای احمدی‌نژاد به نمایندگان گفت: «بیایید با هم صفا بکنیم!» مجلس چه واکنشی نشان داد و نمایندگان چه گفتند؟
الف- مجلس خوشش آمد و نمایندگان به دولت گفتند: «صفاتو.»
ب- مجلس هم صفا کرد و نمایندگان به دولت گفتند: «دل، قلوه و جیگرت رو.»
پ- مجلس یک حالت خاصی شد و نمایندگان به دولت گفتند: «وای.» و سرخ شدند.
ت- مجلس خوشش نیامد و به دولت گفت: «ووی...»
 
به نظر شما وقتی آقای احمدی‌نژاد برای صفا کردن می‌رود مجلس، اگر برود استخر و سونا و جکوزی چه کار می‌کند
الف- دورکاری می‌کند.
ب- شنا می‌کند و زیرآبی می‌رود.
پ- آب را گل‌آلود می‌کند و بعد از آب گل‌آلود کره می‌گیرد.
ت- ... چند نفر می‌آیند و بهش تذکر می‌دهند و می‌گویند آب‌پاشی کار خوبی نیست و ریختن آب به آسیاب دشمن است. ... . بعد آقای احمدی‌نژاد درباره‌ی قانون حجاب و عفاف، در مجلس، می‌گوید: «چرا پای فرهنگ میاد مردم را محکوم می‌کنیم؟ چرا جوانان و ملت را زیر سوال می‌بریم؟ ملت ایران خوبند، پاکند. ما می‌گوییم با مردم خوب برخورد کنید. توهین نکنید به مردم. به دختر و پسرها گیر سه‌پیچ ندهید. والا بچه‌های خودتان هستند... چرا 22 بهمن یا انتخابات که می‌شود دوربین می‌رود روی دختر و پسرها...»
در این لحظه و بعد از گغتن این حرف‌ها توسط احمدی‌نژاد، چندتا نماینده در مجلس از حال رفتند. آقای ضرغامی هم فشارش افتاد پایین و داد زد: «قطع کنید برنامه رو... قطع کنید...» علی لاریجانی هم‌اینک زیر سرم است. رسایی دارد شیرینی پخش می‌کند. The End!



 این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 25 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۰

دیپلماسی خاک تو سری

آخر سالی دوست داشتیم حرف‌های شاعرانه بزنیم و مردد مانده بودیم شعرهای لاریجانی، جوادشون، را برای شما منتشر کنیم یا شعرهای مسعود فراستی، یا شعرهای پورازغدی را یا کلا برویم سراغ مجموعه اشعار فرج سلحشور، که دیدیم جهانبخش محبی​نیا، نماینده شاهین دژ و تکاب، دوان دوان آمد و نشست روی کاناپه و گفت: «به هیچ وجه کسانی که در انتخابات مجلس رای نیاوردند احساس شکست نمی‌کنند و آنها که رای آوردند خودشان را پیروز نمی‌دانند.»
ما پرسیدیم: «شما رای آوردی؟»
این نماینده‌ی مجلس که از دو سه ماه بعد و در مجلس نهم از او به عنوان نماینده‌ی سابق مجلس هشتم یاد خواهند کرد، گفت: «مهم نیست که من رای آوردم یا نه، اما، خیلی دقت کنید، اما "به هیچ وجه کسانی که در انتخابات مجلس رای نیاوردند احساس شکست نمی‌کنند و آنها که رای آوردند خودشان را پیروز نمی‌دانند." باشه؟»
ما گفتیم: «می‌ فهمم... می‌فهمم... رای نیاوردی... تابلو است... عیبی ندارد... باشه...»
 
دیپلماسی خاک تو سری  
این نماینده‌ی مجلس که دو سه ماه دیگر از او به عنوان نماینده‌ی سابق یاد خواهند کرد، روی کاناپه ادامه داد: «خانم کلینتون خاک تو سرتان که با این سلطه‌ی خارجی، این وضع اقتصادی‌تان است.»
[...]


ترجمه خاک تو سری
رسانه‌های جهان جمله‌ی "خانم کلینتون خاک تو سرتان که با این سلطه‌ی خارجی، این وضع اقتصادی‌تان است.» را چطور ترجمه خواهند کرد؟
 
رسانه‌های فرانسه: ایران گفت خانم کلینتون باید یک چاه بکند و سرش را فرو کند در آن که شرمساری‌اش را از وضع اقتصادی‌شان پنهان کند.
 
رسانه‌های انگلیس: ایران گفت خانم کلینتون باید سرش را حنا بگیرد چون سنش زیاد است و موهای سرش سفید شده، اما به خاطر وضعیت بد اقتصادی آمریکا باید سرش را خاک بگیرد.
 
رسانه‌های ونزوئلا: ایران گفت خانم کلینتون باید در اتاق عمل جمجمه‌اش را خالی کند و بعد خاک توی سرش بریزد تا زیرساخت‌های اقتصاد آمریکا اصلاح شود و زمین آن‌ها حاصلخیز شود. 
 
رسانه‌های آمریکا: ایران گفت خانم کلینتون باعث شده خاک روی سیاست خارجی آمریکا بنشیند و موقع‌اش است آمریکا به اقتصادش توجه کند تا بتواند سلطه‌ی خارجی‌اش را گردگیری کند.



 این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 24 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۰

چهارشنبه‌سوری سیاسی

مدیرمسوول دنبال بهانه می‌گردد کاناپه را هوا کند اما سردبیر از کاناپه هواداری می‌کند به شرطی که هوای تحریریه پس نشود. برای همین هر چند روز یک‌بار من بی‌هوا می‌روم هواخوری و کاناپه می‌رود هوا. مدیرمسوول گفته بیایند کاناپه را از زیر ما بکشند و ببرند توی حیاط که آتش روشن کنند برای سور چهارشنبه. سردبیر می‌گوید: «کاناپه حیف است.» مدیرمسوول می‌گوید: «راست می‌گویی، کاناپه خواننده دارد. پس خود کاناپه‌چی را بیاورید آتش بزنیم برای چهارشنبه‌سوری!»

این است امنیت شغلی روزنامه‌نویسی. تا دیروز می‌آمدند روی کاناپه، امروز از روی کاناپه می‌پرند. فردا لابد پروژه‌ی «گذر از کاناپه» را مطرح می‌کنند.

آیا می‌دانید مراسم چهارشنبه‌سوری در ادارات و اماکن مختلف چطوری برگزار می‌شود؟ این طوری؛
 
در هیات رییسه‌ی مجلس: گونی گونی طرح سوال و طرح استیضاح و تذکر به هیات دولت را که اعلام وصول نشده، می‌ریزند در پیت حلبی و آتش می‌زنند. بعد لاریجانی، جوادشون نه، علی‌شون، از روی این آتش می‌پرد. بعد باهنر می‌پرد. بعد شهاب‌الدین صدر می‌خواهد بپرد که می‌بیند صلاحیت ندارد پس می‌رود پشت در شورای نگهبان قاشق‌زنی!
 
در هیات دولت: اعضای هیات دولت شب چهارشنبه‌سوری، از روی آتش نمی‌پرند. همگی به ترتیب قد می‌روند و دور سر رحیم مشایی می‌گردند. بعد طی مراسمی باشکوه جهرمی و رحیمی اسفند می‌آورند و برای رحیم مشایی اسفند دود می‌کنند. قرار است این مراسم با احضار روح کوروش به پایان برسد که چون اشتباهی به جای روح کوروش، روح تیمور لنگ احضار شده، مراسم با جیغ و داد و آخ از هم می‌پاشد.
شاید برای خواننده‌ی نکته‌سنج سوال پیش بیاید در مراسم چهارشنبه‌سوری هیات دولت، آقای احمدی‌نژاد کجاست؟ باید عرض کنیم آقای احمدی‌نژاد به علت شرکت در مراسمی دیگر نتوانست در این سور شرکت کند که توضیحش را در پاراگراف بعدی می‌خوانید.
 
در ونزوئلا: آتش بزرگی به پا کرده‌اند. هوگو چاوز در لباس محلی دور آتش می‌چرخد. تعدادی هنرمند نیز دور آتش مشغول حرکات موزون هستند که تلویزیون ما به آن‌ها که می‌رسد گل خرزهره نشان می‌دهد. چاوز لپ‌هاش گل انداخته و از روی آتش می‌پرد و شعر می‌خواند: «زاردی‌عه مان آز توو، سوروخی‌یع توو آز مان.»
ترجمه: «زردی چاوز و مردم ونزوئلا از ما، سرخی ما از اون‌ها.»
در این لحظه آقای احمدی‌نژاد به دوربین لبخند می‌زند و مردم شاد می‌شود.

در سنگال: در سنگال جشن چهارشنبه‌سوری برگزار نمی‌شود. آنجا جشنی به نام متکی‌سوری دارند. در این جشن که طرفداران زیادی در سنگال دارد رسم بر این است که هر کسی هر جا هست زنگ بزنند و تلفنی از کار برکنارش کنند. بعد از پایان مراسم همه با هم می‌خندند و فردی که اخراج شده احساس می‌کند زورو است و با حفظ سمت یا خبرگزاری‌ها گفت‌وگو می‌کند.

در برنامه‌ی دیروز امروز فردا: آتش بزرگی روشن کرده‌اند. کسی جرات نمی‌کند نزدیک شود از روش پریدن پیشکش.

در برنامه‌ی هفت: مسعود فراستی گیر داده اصغر فرهادی و عباس کیارستمی را آتش بزند.
جیرانی می‌گوید «مسعود جون، اگه اینا رو آتیش بزنی پس بودجه واسه چی به من بدن؟ د باید یه چیزی باشه ما خرابش کنیم یا نه؟»
فراستی می‌گوید «پس بذار فیلماشون رو بندازم توی آتیش... بذار جایزه‌هاشون رو بندازم توی آتیش... بذار خودم رو راحت کنم...»
جیرانی می‌گوید: «خودت رو راحت کن.» فراستی خودش را راحت می‌کند و فیلم‌ها و جایزه‌های دیگران را می‌اندازد توی پیت حلبی و به سوختن‌شان نگاه می‌کند.
فراستی می‌گوید «ولی دهنمکی عشقه... خودم رو راحت کردم.»
جیرانی می‌گوید «حالا که آتیش روشن کردیم، بیا از روشون بپریم.»
فراستی می‌گوید «از روشون بپریم؟ مگه بچه‌بازی‌یه؟ مگه می‌خوایم خودمون رو مثل کیمیایی راضی کنیم؟ نه من از روشون نمی‌پرم. من خودم رو این طوری راضی نمی‌کنم.»
جیرانی می‌گوید «ولی باحاله که. بیا بپریم. کیف می‌ده. بیا از روشون بپریم.»
فراستی می‌گوید «مگه قرار نبود از روشون رد شیم؟»
 
نتیجه آتش‌بازی
یکی دیگر می‌خواهد آتش‌بازی کند، یکی دیگر آتش می‌سوزاند، یکی دیگر می‌سوزد. اما مساله این‌جاست با همه‌ی این حرف‌ها بوی سوختگی از جای دیگری می‌آید همیشه، در سیاست.
 
 
 
 
 
این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 23 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۰

شخم زدن تاریخ 1390

سال 90 هم سالی بود برای خودش. در این سال تعریف خیلی چیزها عوض شد، تکلیف خیلی چیزها هم روشن، خیلی چیزها هم خاموش شد البته. سال گذشته هم تاریخ 89 را نوشتیم. در تاریخ‌نویسی هم یک استاد الاساتید بیشتر سر لوحه‌ی کارمان نیست. کی؟ تازه می‌پرسید کی؟ استاد استادان، خسرو خوبان، خوب خسروان، تاریخ‌نگار قوم، قوم‌نگار تاریخ، آن به تاریخ سور زده، آن تاریخ‌نویسی را دور زده، آن به تمامی سند، آن فارغ از زد و بند، آن به تاریخ پشت کرده، آن پشتش را به صدا و سیما گرم کرده، آن صدایش شیرین، آن سیمایش شیری، آن ذهنش مقتصد، آن حرفش با حرفش ضد، آن خسرو معتضد که از بزرگان صدا و سیما بود و جز او به بزرگی در صدا و سیما هیچ چهره‌ای پخش نشده است جز حسین رضازاده.
خلاصه با این اوصاف ما تاریخ سال یک 1000 و سی 100 و نود را برای شما و برای آیندگان و باقی بازماندگان مرور می‌کنیم و می‌انگاریم.
 
3000 میلیاردی‌ها
مهم‌ترین اتفاق این سال انتشار خبر اختلاس 3000 میلیارد تومانی محمودرضا خاوری و شرکا است. اهمیت این اختلاس به این دلایل بود:
- پول کم نیست و نقدینگی به وفور است و کثرت فی و ازدیاد مانی داریم.
- ثابت شد 3000000000000 عددی نیست. و در کل ما می‌توانیم.
- مشخص شد پولداری یک شوخی است و اصولا پول بچه‌بازی است. فکر کن طرف تا دیروز به خانه‌شان پز می‌داد الان خاوری بخواهد یک شهر می‌خرد و به خانه‌ها و آدم‌هاش – با هم – پز می‌دهد.
- بار دیگر ثابت شد جلوی پیشرفت آدم‌ها باز است. البته برای بعضی‌ها بازتر است. یعنی خیلی باز و گل گشاد است. (منتها قضیه پیشرفتبرای بعضی‌ها به اندازه‌ی یک صفر باز است. برای بعضی‌ها به اندازه‌ی ده دوازده تا صفر.)
- مشخص شد انسان جز است. یعنی پول همه‌ی ما با هم یک اعشاری از خاوری و شرکا نیستیم.
- ثابت شد بغل سلین دیون رفتن و همسایه‌شان شدن کار سختی نسیت و آرزوی محال محسوب نمی‌شود.
 
انحلالی‌ها
خانه‌ی سینما هم رفت هوا. کل خبر همین است. دلیلش هم خیلی ساده بود. این قدر ساده؛
معاون وزیر دلیلش این بود: «آخه دوست دارم.»
وزیر گفت:«خب دوست داره دیگه.»
جمال شورجه گفت: «من هم.»
سلحشور: «[…]»
بعد از انحلال خانه‌ی سینما سیصد نامه، سینماگران به سیصد جا نوشتند. ارشاد هم در دستگاهی که شورش را درآورده بود پاسخ داد: «تو می‌گی نامه نوشتی / اما نامه نرسیده...»
 
توقیفی‌ها
یک بار دیگر ثابت شد ما داریم روی پای خودمان می‌ایستیم و در صنعت بسته‌بندی مطبوعات به خودکفایی رسیدیم. روزنامه‌ی اعتماد یک بار توقیف موقت شد. هفته‌نامه‌ی شهروند امروز یک بار دیگر توقیف غیرموقت شد. آیین گفت‌وگو هم همین‌طوری شد. روزنامه روزگار دوبار توقیف شد.
با توجه به این‌که این گونه از رسانه در حال انقراض است، قرار شده از این به بعد نشریات و روزنامه‌ها در موزه‌ها و زیر نظر میراث فرهنگی نگهداری شوند.
 
قهری‌ها
سال 90 سال قهر و آشتی بود. بعضی قهرها ده دوازده روز طول کشید. بعضی آشتی‌ها ده دوازده روز. دانشگاه‌های سیاسی جهان در نظر گرفته‌اند واحدی به نام "قهر دیپلماسی" و محاسن و معایب آن را تدریس کنند که تا الان موفق نشده‌اند. چرا؟ چون استادی که قرار بود این درس را تنظیم و سپس تدریس کند قهر کرده.
شاعر درباره‌ی قهر سیاسی گفت: «وقتی که خیلی تنهام / قهر نکن با چشمام / قهر نکن عشق من / قهر تو آتیشمه / من نمیخوام بسوزم / وقتی دلت پیشمه / برای داشتن تو / چه راه دوری رفتم / دلم می خواد بدونی / راه رو چه جوری رفتم.»
که همان‌طور که می‌بینید در این ترانه به همه اتفاق‌های مملکت اشاره شده که ما نمی‌توانیم به آن‌ها اشاره کنیم.
 
متکی‌ها
بانمک‌ترین اتفاق سال گذشته عزل منوچهر متکی بود در آفریقا. نه این‌که در آفریقا نصب بود حالا عزل شده باشد. متکی در ایران نصب بود، سر جای وزیر خارجه، که وقتی رفت آفریقا یک دفعه زیر پاش خالی شد و عزل شد. خلاصه زندگی‌نامه متکی این است:
منوچهر متکی در بندر گز به دنیا آمد در تهران وزیر خارجه شد و در سنگال از کار بی کار شد و به بندر گز برگشت تا کاندیدای مجلس شود و باز به تهران برگردد اما منصرف شد.
 
تفکیکی‌ها
مساله تفکیک مساله مهمی است. یعنی همه چیز سوا. این سوا، آن سوا. دختر و پسر هم سوا. برای همین دانشگاه‌های دولتی که داشتند تمام مدارج بالا را در دانشگاه‌های دنیا به دست می‌آوردند و مقاله پشت مقاله و تحقیق پشت تحقیق و اختراع پشت اختراع به نام‌شان ثبت می‌شد، در این روند عجیب رو به رشدشان، یک وقفه‌ی کوچک ایجاد کردند و گفتند بگذارید یک کاری کنیم کارستان که سرعت تولید علم‌مان را ببرد بالا. برای بالا بردن سرعت تولید علم در کشور دیوارهایی نامریی بالا رفت تا دانشجویان دختر و پسر از هم سوا شوند. که معلوم نشد این طرح به کجا کشید.
یکی از آگاهان گفت: «چون هر چیزی در دنیا نر و ماده دارد، ما تصمیم گرفتیم تولید علم را هم هدفمند کنیم. یعنی علم زنانه برای زنان و علم مردانه برای مردان.»
ما از این آگاه پرسیدیم: «بچه‌ها چی؟»
این آگاه گفت: «بچه‌ها رو بزرگترشون باید ببره.»
 
گلدن گلوبی‌ها
اصغر فرهادی گلدن گلوب گرفت و جای این‌که از این افتخار چشم دشمن کور شود، دوست و دشمن افتادند به جان هم و هی انگشت کردند در چشم هم. یکی از کارشناسان ناکارآمد معتقد بود جایزه اصغر فرهادی فریب خارج است.
ما پرسیدیم: «ولی چطوری آخه؟»
این کارشناس ناکارآمد گفت: «مگه ندیدید بچه را بخواهند گول بزنند بهش جایزه می‌دهند؟ در نتیجه ما معتقدیم خارجی‌ها می‌خواهند اصغر فرهادی را گول بزنند.»
ما از این استدلال جهان‌شمول متقاعد شدیم.
(نتایج اسکار هم تا لحظه‌ی انتشار این یادداشت هنوز اعلام نشده است.)
 
حرکات نمایشی غیر نمایشی‌ها
توی فوتبال همیشه گل می‌زنند حرکات نمایشی می‌کنند. می‌آیند جلوی دوربین می‌چرخند، جفتک هوایی می‌زنند، هلکوپتری می‌آیند، سر می‌خورند، قل می‌خورند، لباس‌شان را یکی یکی می‌زنند بالا، خیلی کارهای دیگه هم می‌کنند. اما نکته اینجاست که تمام این حرکات نمایشی یک نفره است و نیاز به همراه ندارد!
اما در سالی که گذشت شیث رضایی و محمد نصرتی و دیگران بعد از زدن دو گل، حرکات نمایشی کاملا گروهی انجام دادند که تا مدت‌ها حرفش بود. بگذریم.
 
سلحشوری‌ها
سلحشور برای خودش یک ژانر منحصر به فرد است. یعنی یک نظراتی درباره‌ی سینما دارد که فقط خودش می‌تواند آن نظرات را به زبان بیاورد. ما که روی‌مان نمی‌شود. سلحشور هم درباره سینما هم درباره‌ی بازیگران زن در سینما نظرات عجیب و غریب و بی‌ادبی‌ای دارد. عیبی هم ندارد. این نعمت آزادی بیان که ما داریم همین است دیگر. حالا بعضی‌ها آزادی بیان‌تر هستند، نباید که حسادت کنیم.
اما. سوال ما اینجاست که آقای سلحشور که می‌گوید سینما فلان و بازیگران سینما بیسار، خودش شغلش چیست؟ همین. بعد اگر شغلش سینما است اسم پولی که در می‌آورد چیست؟ جدی ها.
 
ریالی‌ها
در سال 90 ارزش ریال از ارزش ریال هم کمتر شد. اما ارزش دلار از ارزش دلار هم بیشتر شد. در این سال به همت مسوولان ما متوجه شدیم پول چرک کف دست است و ارزش ندارد. منتها متوجه نشدیم مسوولان برای اثبات این حرف چرا ریال را شستند و گذاشتند کنار.
 
سکه‌ای‌ها
به زحمت همین عزیزان، در سالی که گذشت سکه گران شد اما گران نشد اما ارزان شد اما ثابت شد اما شایعه بود اما گران شد اما مافیا بود اما ارزان شد اما نخرید اما بخرید اما دلال‌ها اما گران شد... که این خلاصه‌ی نظری بود که مسوولان رسمی درباره‌ی قیمت سکه دادند.
آخرین خبری که رسما منتشر شد مبنی بر این بود که سکه ارزان شده. می‌گویید نه؟ چی؟ چی گفتید؟ دارید سیاه‌نمایی می‌کنید؟ دارید بازار را به هم می‌زنید؟ چی؟ پس کار شماست. آهان. پس شما بودی. وگرنه اقتصاد از این باثبات‌تر توی تاریخ وجود نداشته. بله. پس کار شما بود. پسر بد.
 
باز هم سکه‌ای‌ها
سکه به هر حال از سکه افتاد. آن‌هایی که سکه داشتند دوزاری‌شان افتاد و سکه را نفروختند. آن‌ها که می‌خواستند سکه خریدند و یهو ارزان شد یا بعدش یهو گران شد سکته کردند. بله.
 
اساماسی‌ها
یکی از مقامات بلندپایه گفت ارزش دلار و قیمت دلار و سکه به یک اساماس (SMS) بند است. بر پایه‌ی این گزارش اقتصاددان‌های دنیا شغل‌شان را عوض کردند و موبایل‌فروشی را ترجیح دادند.
 
بهاری‌ها
کشورهای منطقه که زمستان سختی داشتند بهاری شدند. به گزارش اداره‌ی هواشناسی جبهه‌ی پرفشار هوای سرد ول‌ک/ن قضیه نیست و شکوفه‌ها را زده از بین برده. در همین رابطه به سرود زیر توجه کنید:
«با یه گل بهار نمی‌شه... لالای لالای لالالالای... با یه گل بهار نمی‌شه... آلالای لالای لالای لای...»
 
دانشگاه آزادی‌ها
رییس دانشگاه آزاد عبدا... بود. عبدا... جاسبی. که الان دیگر نیست. چون قضیه پیچیده بود ما هم قضیه را باز نمی‌کنیم. بگذریم.
 
توپولوفی‌ها
توپولوف روسی که دفتر خاطراتش پر از اسامی جان‌باختگان ایرانی است بعد از سقوط یک توپولوف نزدیک‌های قزوین و مرگ همه سرنشینان آن، امسال دفتر خاطرات دیگری را از اسامی ما پر کرد. در این برهه از تاریخ آه ممتد می‌کشیم فقط.
 
قرمزی‌ها
ما البته تاریخ‌نگار غیرفوتبالی هستیم. اما نصب با دقت سردار رویانیان به عنوان سرپرست باشگاه پرسپولیس منجر به زوج و فرد کردن بازیکنان، گذاشتن جریمه زیر برف‌پاک‌کن بازیکنان، خواباندن در پارکینگ، حمل با جرثقیل و همچینن اوراق کردن بازیکنان شد.
در همین رابطه شنیده شد برای حل مشکل ترافیک و آلودگی هوا، عبور و مرور بازیکن تک‌سرنشین ممنوع اعلام شد. آگاهان اعلام کردند به خاطر همین قانون بعضی بازیکنان جفت جفت داخل زمین بازی دیده شدند.
 
آبی‌ها
ما البته تاریخ‌نگار غیرفوتبالی هستیم. اما چیز خیلی خوبی یکی برای‌مان تعریف کرد که حیف است وارد تاریخ نشود:
به زنبور عسل می‌گویند: «تو می‌توانی توی سه دقیقه سه تا گل بخوری؟»
زنبور عکس گفت: «وا! مگه من تیم استقلالم؟»
 
بیدگنه‌ای‌ها
در خبرها خواندیم و از لرزیدن شیشه‌ی خانه هم متوجه شدیم که در بیدگنه انفجار بزرگی به وقوع پیوسته است. بگذریم.
 
دیواری‌ها
این دیوار چیز عجیبی است در تاریخ معاصر. اصولا بالا رفتن از دیوار تبدیل شده به نوعی سنت گویا. برای همین برای یادمان بالا رفتن از دیوار سفارتخانه‌ی آمریکا به صورتی خودجوش اهالی محل از دیوار سفارتخانه‌ی انگلیس هم بالا رفتند که بعدا به صورت رسمی اعلام شد این طفلکی‌ها قصدی نداشتند و صرفا چون توپ‌شان افتاده بوده در حیاط سفارت انگلیس این کار را کرده‌اند.
 
درختی‌ها
ما متوجه شدیم سوختن جنگل‌ها، تخریب جنگل‌ها، از بین رفتن مراتع، خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه، خشک شدن زاینده‌رود و باقی چیزها یک شوخی است. چون نگرانی اصلی در واقع نگرانی بریدن درختان باغ قلهک متعلق یا مطلقه‌ی انگلیس است.
ما نتیجه گرفتیم اگر درختان باغ قلهک حفظ شود انگار کل درختان جنگل‌ها، مراتع، و باقی چیزها حفظ شده است، گویا.
 
اپلی‌ها
استیو جابز هم فوت کرد. استیو جابز کسی بود که از سیب استفاده‌ی خاصی کرد. البته ما ایرانی‌ها هم سیب خیلی برای‌مان مهم است. مثلا حسن کچل که از مهم‌ترین و بزرگترین دانشمندان ایران است به وسیله فرمولی که ننه‌اش به کار برد از خانه بیرون رفت تا برود سر کار.
در کتاب ایرانیکا آمده است: «مادر دانشمند بزرگ، حسن کچل، روزی از اینکه پسرش سر کار نمی‌رود و به عنوان یک ایرانی اصیل فقط می‌خورد و می‌خوابد خسته شد. پس فرمول زد و تعدادی سیب چید سر راه حسن کچل. حسن کچل هم که عشق سیب، کشان کشان شروع کرد به جمع کردن سیب‌ها، آخرین سیب پشت در کوچه بود. حسن کچل تا پاش را از در گذاشت بیرون، ننه‌اش در خانه را بست و گفت: «حسن کچل، ای ایرانی، چرا نمی‌ری سر کار؟»
حسن کچل گفت: «آخه کار نیست.»
ننه‌ی حسن کچل گفت: «ولی دولت گفته دو سه میلیون شغل ایجاد کرده.»
حسن کچل گفت: «راست می‌گه ننه. همه سر کاریم.»
 
این سیب ایرانی بود و آن سیب استیو جابز که هیچ ربطی به هم ندارند و استیو جابز هم ربطی به ما ایرانی‌ها ندارد اما با محصولات سیبش خیلی از ایرانی‌ها پز می‌دهند و فکر می‌کنند خبری است.
 
قذافی‌ها
قذافی دیکتاتور از هم پا شید و موجبات شادی خلق را به وجود آورد. طبق اخبار رسیده قذافی به سختی مرد. یعنی برای این‌که جانش از بدنش خارج شود، مجبورش کرده بودند شلوارش را هم دربیاورد. آگاهان متوجه نشدند جان قذافی چطوری خارج شد، اما آگاه‌ترها نگران شدند که خشونت پنهان و بحث‌های اخلاقی کاملا نسبی است و نمی‌شود نسخه‌ی کلی برای اخلاق پیچید.
از فردای مرگ قذافی شنیده شد دیکتاورهای دیگر کمربندشان را سفت‌تر کردند.
 
رضازاده‌ای‌ها
حسین رضازاده هم برای خودش موجود عجیب و منحصر به فردی است. او مدت‌ها زوردارترین ایرانی بود که صداش کردند پهلوان. اما بعدا معلوم شد که او نهایتا قهرمان است. رضازاده مربی تیم وزنه‌برداری شد و با نگاه خاصی که داشت تیم وزنه‌برداری بارها به دوپینگ کردن متهم شد. رضازاده هم‌اینک مشغول دو ضرب است.
 
بی‌خبری‌ها
خیلی خبرها هست که ما خبر داریم اما خبرش را بدهیم دیگر خبری از ما نمی‌آید. به قول شاعر:
 
«خبر دادی نمیای / بیا خب
خبر دادی داری می‌ری سفر / نرو خب
خبر دادی دوستم نداری / داشته باش خب
خبر دادی داری ازدواج می‌کنی / خبرت رو بیارن خب با این خبر دادنت.»
 
 
 
 
این یادداشت برای ویژه‌نامه‌ی نوروز 1391 مجله‌ی چلچراغ نوشته شده است.
 
 

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۰

حداد به قالیباف گفت، چی گفت؟



سند محرمانه‌ای توسط سایت غیرمحرمانه‌ای منتشر شد که حکایت از روابط افلاطونی حداد عادل و قالیباف دارد. در این تصویر که گذاشتیمش همین زیر تا شما هم تماشایش کنید و به اصل قضیه پی ببرید حداد دارد توی گوش قالیباف یک چیزی می‌خواند، که برای دوست و دشمن سوال ایجاد کرده حداد و قالیباف با هم چه سر و سِری دارند؟ و چرا؟
به همین مناسبت متن اقرار حداد و قالیباف به صورت مجزا ضمیمه‌ی پرونده است که آن را برای شما رو می‌کنیم.
متن اقرار قالیباف (بدون فشار یا تحت فشار بودن)
قالیباف: حداد به من گفت.
ما: چی گفت؟
قالیباف: خودش به من گفت.
ما: چی گفت؟
قالیباف: گفت من رییس مجلس نمی‌شم. 
ما: شما بهش چی گفتی؟ 
قالیباف: من بهش گفتم چرا نمی‌شی؟ چرا نمی‌شی؟ 
ما: حداد به شما چی گفت؟
قالیباف: حداد گفت کاری که رییس مجلس می‌کنه، نماینده‌ها رو حاضر غایب می‌کنه، کوچک‌زاده رو ساکت می‌کنه، مطهری رو صامت می‌کنه، رسایی رو راغب می‌کنه، لاریجانی رو غایب می‌کنه... من رییس مجلس نمی‌شم. نه که نمی‌شم.
ما: شما به حداد چی گفتی؟
قالیباف: گفتم برووو. شوخی می‌کنی. چهار سال می‌شه دورخیز کردی بپری روی کرسی ریاست، بعد می‌گی رییس مجلس نمی‌شی؟
ما: حداد چی گفت؟
قالیباف: حداد گفت راست می‌گی شوخی کردم! من ریاست مجلس دوست دارم... خیلی دوست دارم... تازه اون سری توی عکس‌هایی که روزنامه‌ها چاپ می‌کردند، یا تصویرهایی که تلویزیون نشون می‌داد، دیدم سایز صندلی ریاست مجلس دو ایکس لارجه و برای من بزرگه، امسال سفارش دادم اسمال یا مدیومش رو نصب کنند.
ما: شما بهش چی گفتی؟
قالیباف: من اینجا خندیدم که این عکس که ضمیمه‌ی پرونده کردید موید همین موضوع است و هیچ موضوع دیگری در کار نیست. راست می‌گم.
ما: باشه.
متن اقرار حداد عادل (بدون فشار یا تحت فشار بودن)
حداد عادل: من تا حالا صددفعه گفتم این عکس رو توی فتوشاپ ساختند. بعید نیست کار علی مطهری باشه. من دیدم روی موبایلش یک برنامه نصب کرده که عکس نماینده‌های دیگر رو می‌گیرد بعد یک دکمه را می‌زند و عکس آدم دفرمه می‌شود.
ما: حاشیه نروید. چه چیز خنده‌داری وجود دارد که شما و آقای قالیباف به آن می‌خندید؟ آیا به ما می‌خندید؟
حداد عادل: نع‌خیر. راستش رو بگم؟
ما: بگو.
حداد عادل: قالیباف گفت من دورخیز کردم بپرم روی صندلی ریاست مجلس. بعد من بهش گفتم باقر خودت چی که دورخیز کردی بپری روی صندلی ریاست‌جمهوری... بعد دوتایی خندیدیم.
ما: واقعا به این خندید؟
حداد عادل: به جون خودم و باقر به این خندیدیم.
ما: واقعا که... برویم سر عکس. توی عکس مشخص است که آقای قالیباف مشت شما را می‌خواهد باز کند. توی مشت شما چیست که رو نمی‌کنید؟
حداد عادل: من گفتم این عکس فتوشاپ است. هیچ کس تا حالا نتوانسته مشت من را باز کند... من دیگر پاسخ نمی‌دهم... صدبار گفتم، هزاربار دیگه هم می‌گم فتوشاپه... فتوشاپه... فتوشاپه...
نتیجه
بنا بر اقرار غلامعلی و باقر و با توجه به کارهای کارشناسی صورت‌گرفته چیز خاصی مشخص نشد...





این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 21 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۰

پاسخگویی یا بذله‌گویی؟ مساله این است

بر خلاف مدیران ورزشی که ورزشی نیستند اما عکس با شورت ورزشی دارند ما ورزشی نیستیم و عکس یادگاری با هیچ لباس، شورت، شی یا مدیر ورزشی نداریم.
اما یکی از کارشناسان، که اگر بگوییم علی عالی (Ali Aali!) است باورتان نمی‌شود همچین اسمی وجود خارجی داشته باشد و فکر می‌کنید اسم یک شخصیت کارتونی است، اما به هر حال این کارشناس عالی گفت: «علی کفاشیان به مدت چهار سال، دولتی‌ترین مدیر ورزشی کشور بوده که از دو روز پیش تغییر کاربری داده و در راستای خصوصی‌سازی شرکت‌های دولتی به بخش خصوصی واگذار شده و از پریروز خصوصی‌ترین مدیر دولتی کشور است.»
کفاشیان می‌خندد
منتها هیچ برنامه‌ی ورزشی علی کفاشیان را جدی نمی‌گیرد و تکلیف مردم با او مشخص نیست. یعنی اصولا وقتی در برنامه‌های ورزشی، مثل برنامه‌ی 90، بحث جدی می‌شود و کار به دعوا می‌کشد، تصمیم می‌گیرند کفاشیان را برای عوض شدن فضا و تلطیف فضا وارد برنامه کنند.
به همین مناسبت و به مناسبت این‌که کفاشیان توانست همه حتا خودش را دور بزند و رییس فدراسیون شود، امروز کفاشیان را می‌آوریم روی کاناپه.
کفاشیان که داشت همه را دور می‌زد، آمد و روی کاناپه نشست و دور خودش چرخید.
ما گفتیم: «درباره‌ی حذف تیم امید به خاطر گاف فدراسیون چه پاسخی داری؟»
کفاشیان خندید.
ما گفتیم: «چرا زور زدید که علی دایی سرمربی تیم ملی شود، بعد بدون این‌که زور بزنید برش داشتید؟»
کفاشیان خندید.
ما گفتیم: «ورزشکار مملکت حریف اسرائیلی داشته باشد نمی‌رود روی تشک، شما برداشتی سال نوی میلادی را بهش تبریک گفتید، آب هم از آب تکان نخورد. چرا؟»
کفاشیان خندید.
ما گفتیم: «اصولا این‌که تیم ملی نرفت جام جهانی فدای سر علی کریمی. ولی جام ملت‌های آسیا را کجای دلت گذاشتی؟»
کفاشیان خندید. اما چرا کفاشیان همه‌اش می‌خندد؟ از لحاظ روانشناسی چون به خود کفاشیان مربوط است ما این موضوع را بررسی نمی‌کنیم. اما از لحاظ ادبی ببینیم قضیه‌ی خنده‌ی کفاشیان چیست؟
ریشه‌یابی خنده‌ی کفاشیان در ادبیات
ویکتور هوگو یک رمانی دارد به اسم "مردی که می‌خندد". شخصیت اصلی رمان به خاطر زخمی که از بچگی روی صورتش دارد همه فکر می‌کنند همیشه می‌خندد. گوینپلین که آواره است در نهایت معلوم می‌شود بارون و عضو عالی‌رتبه‌ی سلطنتی است. پس او را قدر می‌نهند و وارد مجلس می‌کنند. گوینپلین در مجلس لردها، با شور فراوان از بینوایان و گداها و آوارگان که خود با آن‌ها بزرگ شده بود دفاع می‌کند. او در دفاع از بینوایان به قدر پر شور صحبت می‌کند که خودش متاثر می‌شود و شروع به هق هق می‌کند. اما چیزی که باقی لردها می‌بینند گریه نیست. چون صورت گوینپلین طوری است که موقع گریه کردن هم شبیه خندیدن است. پس لردها او را تمسخر می‌کنند و به او می‌خندند. گوینپلین که می‌بیند کسی جدی‌اش نمی‌گیرد بدو بدو می‌رود و به شهرش برمی‌گردد. و تا آخر عمر صدایش را در نمی‌آورد.
پاسخگویی یا بذله‌گویی؟ مساله این است
آیا توجه کردید که توقع و ذائقه‌ی ملی ما از "مسوول پاسخگو" به "مسوول بذله‌گو" تغییر کرده است؟ مثلا به آقای احمدی‌نژاد می‌گویند چرا همه چیز گران است؟ می‌گوید بیایید سر کوچه‌ی ما خرید کنید، ارزان است. و بعدش می‌خندد. مثلا به وزیر اقتصاد می‌گویی چرا سکه این‌قدر گران شده؟ می‌گوید سکه که خوردنی نیست، مردم نخرند. و بعدش می‌خندد. به نظر ما با این همه حجم خنده و بذله در برابر پرسش‌های جدی، تا چند وقت دیگر برنامه‌های کمیسیون‌های دولت و جلسه‌ی مطبوعاتی مدیران و وزیران را به جای برنامه‌های نودشبی کمدی از تلویزیون پخش خواهند کرد تا همه دور هم بخندیم. 


این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 18 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۰

پوتین زیر کاناپه

پوتین زیر کاناپه بود. سرش را در آورد و گفت: «من ولادیمیر پوتین، مادام‌ترین رییس دنیا هستم.»
گفتم: «راضی به زیر نبودیم. چرا زیر کاناپه هستی؟»
گفت: «من کلا زیر هستم. مثلا یا سرم زیر برف ... است. یا دارم زیرآبی می‌روم در ... یا نیم‌کاسه‌ای زیر کاسه دارم و همه چیز را وتو می‌کنم. الان هم زیر کاناپه هستم و زیر آب رقبای انتخاباتی‌ام را می‌زنم.»
 
ما نشسته بودیم و داشتیم فکر می‌کردیم رابطه‌اش با ماشین و اتومبیل چیست. یعنی چذا سوار ماشین می‌شود و نمی‌رود زیر ماشین؟ که در همین لحظه خانم "ندای ندرونی" از درون‌مان با گرز زد در سرمان و گفت: «هان! حتا واسه دشمنت هم آرزوی مرگ نکن. پوتین که دشمن تو نیست پوتین دوست تو است. منتها طبیعی است که خودش و کشورش را بیشتر از تو و کشورت دوست داشته باشد.»
سخنرانی پندآموز خدانم ندای درونی از درون‌مان که تمام شد نگاه کردیم و دیدیدم پوتین استایل‌اش را عوض کرده و از زیر کاناپه آمده بیرون و رفته روی کاناپه.
 
گفتیم: «پوتین جان، چرا پوزیشن را عوض کردی؟ زیر بودی، رو آمدی. جریان چیست؟»
گفت: «من همیشه رو بودم، منتها مدت‌ها در سایه بودم. الان هم مادام‌المادام‌ترین رییس دنیا شدم. خدا قسمت شما هم بکند.»
ما گفتیم: «از شما به ما زیاد رسیده. و صد البته خدا به دور. همان شما مادام باشی برای روسیه بس است. ما اینجا مادام‌الرییس نداریم، پوتین هم نداریم. اما الهام داریم، هلو لنکرانی داریم، رحیم مشایی داریم، چکمه داریم، کامران نجف‌زاده داریم و غیره. همین‌ها بس‌مان است.»
 
در این لحظه پوتین یک دفعه شروع کرد به اشک ریختن.
من روی تصویر اشک پوتین نریشن گفتم: «این موجود در نواحی سردسیر زمین زندگی می‌کند. او در سیاست خیلی مارمولک است و دمش همه جا افتاده. این موجود خون‌سرد است و با خون‌سردی تمام کارش را می‌کند حتا اگر این خون‌سردی به قیمت ریختن خون گرم سوری‌ها تمام شود. دیده شده این موجود در سیاست مارمولک‌بازی در می‌آورد اما تا به حال دیده نشده که یک مارمولک مار بخورد اما دیده شده که هر کسی مار زیاد بخورد افعی می‌شود... اشک تمساح... این موجود در انتهای فصل زمستان و ابتدای فصل بهار که موجودات دیگر مشغول جفتگیری هستند مشغول خوشحالی از اعلام نتایج انتخابات روسیه می‌بینیم... اشک تمساح.. این رویداد هر سیصد سال یک بار اتفاق می‌افتد و هم‌اینک دیرینه‌شناسان و دانشمندان جهان به روسیه سفر کرده‌اند تا روی اشک ریختن او تحقیق به عمل بیاورند.»
نریشن من که تمام شد پوتین اشکش را پاک کرد و گفت: «فیلمبرداری تمام شد؟»
من گفتم: «راحت باش. حالا چنددرصد رای آوردی؟»
پوتین گفت: «شصت و چهار درصد.»
من گفتم: «ای شیطون. شصت و چهار درصدت کو؟»
پوتین گفت: «ایناهاش.»
به خاطر همین شفافیت آقای پوتین تا به حال نزدیک به ششصد نفر همراه رهبر این معترضان در روسیه دستگیر شده‌اند.
 
پیام به پوتین
پوتین، پسرم، عزیز دلم، این کلاه برای سر تو بزرگ است. این کفش پایت را می‌زند. حالا ببین ما کی گفتیم. قربان تو. پوریا از کاناپه.




این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 16 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۰

آیا مجلس تغییر کاربری خواهد داد؟

(کاناپه پیش‌بینی می‌کند)
 
 
ما حدس می‌زدیم این‌طوری شود و شد. مشخص بود. تابلو بود. رو بود. البته شاید کسی نمی‌توانست بین مطبوعات و ازدواج ارتباطی پیدا کند. اما ما کرده بودیم. و وقتی کردیم به دوستان هم گفتیم. دوستان گفتند از کجا می‌گویی؟ ما گفتیم از اینجا. گفتند از کجا؟ گفتیم از اینجا که از وقتی توی مجلس موضوع "ازدواج موقت" مطرح شد و تلاش شد ازدواج موقت قانونی شود ما می‌دانستیم ته این ماجرا به کجا می‌کشد؟ گفتند به کجا می‌کشد؟ گفتیم به مطبوعات. و توضیح دادیم تا حالا توی مطبوعات هر چی "توقیف موقت" بوده یا تبدیل شده به "توقیف ثابت"، یا رسیده به "توقیف مجدد". جریان ازدواج موقت هم همین است. وقتی کسی ازدواج موقت کند یا تبدیل می‌شود به ازدواج ثابت، یا بعدش باز هم ازدواج مجدد می‌کند. (این از این.)
 
مشکل پیدا شد
دیروز نوشتیم که آقای احمدی‌نژاد گفته مشکل کشور منابع مالی نیست. (و فکر کردیم شوخی می‌کند.) اما امروز مجلس مهم‌ترین و داغ‌ترین بحثی که داشته "ازدواج مجدد" بوده (و گویا قضیه جدی است و شوخی نمی‌کنند و – بحث - جدی می‌کنند.) پس ما نتیجه می‌گیریم مشکل مملکت ازدواج و مسائل مربوط به آن است. یعنی الان توی مملکت هیچ مشکلی نیست و همین قضیه‌ی ازدواج مجدد آقایان حل شود هم خیال آقایان آرام می‌شود، هم خود آقایان. وقتی هم که آقایان ازدواج مجدد کنند و راحت شوند، خیال‌شان هم راحت می‌شود، وقتی هم که خیال آقایان راحت باشد کشور آرام می‌شود. به نظر ما این بهترین طرحی است که برای "آرام‌سازی مردم" و بازگشت آرامش تا حالا ارائه شده است. قبلا آقای احمدی‌نژاد هی می‌گفت جوانان زود ازدواج کنند. ما فکر می‌کردیم می‌خواهد سر بچه‌ها گرم شود و سرشان برود توی کار خودشان و کاری به کارهای دیگر نداشته باشند. اما حالا که مجلس هم ازدواج موقت را ول کرده و چسبیده به ازدواج مجدد، متوجه شدیم قضیه خیلی بیخ‌دارتر از این حرف‌هاست. البته ما که فکر می‌کنیم اگر قضیه را بیخ - حل - بکنیم علاوه بر مشکل کشور، مشکلات اساسی دولت و مجلس هم حل می‌شود.
 
راهکار مشکل
حالا که برای دولت و مجلس مشخص شده برای همه روشن است که مشکل چیست؛ ازدواج موقت و مجدد و باقی مسائل. برای همین ما چندتا راهکار کلی می‌دهیم که مشکلات یک‌سره فیصله پیدا کند.
 
الف- صبح به صبح در همه‌ی منابع آب آشامیدنی کشور کافور ریخته شود تا کشور کمی آرام شود.
ب- صبح به صبح حتما بطری‌های آب معدنی که در هیات دولت و مجلس گذاشته می‌شود با یک پارچ آب از منبع بالا که ذکرش رفت عوض شود تا ببینیم قضیه چه می‌شود.
پ- به نظر ما چندتا از نماینده‌ها ازدواج موقت و مجدد کرده‌اند، و حالا نمی‌تواند جواب منزل را بدهند. برای همین دارند سعی می‌کند قضیه را قانونی کنند. که اگر کلاه شرعی نتوانستند سر عیال مربوطه بگذارند، قانونا مجابش کنند.
ت- به نظر ما بهتر است جای این‌که جوانان را ترغیب کنیم زودی بدوند و بروند ازدواج کنند که سرشان برود توی کار خودشان، برای‌شان کار تولید کنیم. اگر جوان برود سر کار، وقت نمی‌کند که کار بدی هم بکند و کلا کشور آرام می‌شود و آمار آسیب‌های اجتماعی مرتبط با قضیه‌ی جوانان هم می‌آید پایین.
ث- به نظر ما بهتر است جای این‌که ازدواج مجدد و موقت را قانونی کنیم تا خودمان را جلوی منزل توجیه کنیم، و با این کار ذهن مردان کشور را هم درگیر کنیم که پا شوند و بروند شلوارشان را دوتا کنند، خودمان از یک شلوار خوب استفاده کنیم تا نیازی به شلوار دوم نداشته باشیم.
 
پیش‌بینی
به نظر ما اگر همه‌ی مردان، دوتا سه‌تا چهارتا پنج‌‌تا (یا هر چه بیشتر دست‌شان برسد نوش جان‌شان. ما که بخیل نیستیم.) زن داشته باشند دیگر در مجلس موضوعی برای بررسی نمی‌ماند و بعد از مدتی اساسا نیازی هم به مجلس نخواهیم داشت چون جز ازدواج کار دیگری نداریم که بکنیم. برای همین و با توجه به داغ بودن بحث ازدواج در این دوره از مجلس، پیش‌بینی می‌کنیم مجلس – کم کم – به محضر تغییر کاربری بدهد.
 
 
 
 
 
این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 16 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)
 

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۰

مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی

آقای محمود احمدی‌نژاد چندروز پیش جایی دورتر از کاناپه گفت: «مشکل کشور منابع مالی نیست.» این جمله‌ی مهم و کارگشا و راهگشایی است که حیف است بررسی نشود. برای همین چند روز است داریم بررسی می‌کنیم مشکل کشور دقیقا چیست اما به نتیجه نمی‌رسیم. با چند کارشناس هم مشورت کردیم.
کارشناس اول گفت: «من خودم مشکل دارم و الان دارم به مشکلات خودم رسیدگی می‌کنم.»
کارشناس دوم هم گفت: «مشکل منابع مالی نیست اگر بگویم مشکل چیست برای خودم مشکل درست می‌شود.»
 
خلاصه به نتایج زیر رسیدیم؛
مشکل کشور منابع مالی نیست، دوربرگردان خیابان آزادی است که سر از انقلاب درمی‌آورد.
مشکل کشور منابع مالی نیست، ورودی اتوبان کرج است که روزهای تعطیل خیلی ترافیک درست می‌شود.
مشکل کشور منابع مالی نیست، شیب حمام مادر رجب است که آب کف آن جمع می‌شود و او از کف مطالبات رجب کوتاه نمی‌آید. 
مشکل کشور منابع مالی نیست، منابع مالی مشکل مردم است و ربطی به کشور ندارد.
مشکل کشور منابع مالی نیست، مشکل این است که پول نفت را چطوری خرج کنیم.
مشکل کشور منابع مالی نیست، مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی...
 
البته من اصلا تعجب کردم آقای احمدی‌نژاد گفته مشکل کشور منابع مالی نیست، برای این‌که تا این لحظه من اصلا نمی‌دانستم کشور مشکلی دارد. الان رفتم توی فکر که اگر مشکل کشور منابع مالی نیست پس چی‌یه. واقعا ها.
 
کجای کشاورزی اولویت اول است؟
آقای احمدی‌نژاد که روی کاناپه نبود در ادامه تاکید کرده بود: «برخلاف اینکه عده‌ای ظرفیت‌های بخش کشاورزی را جدی نمی‌گیرند من معتقدم کشاورزی در اهمیت و اولویت اول کشور ماست.»
ما هم موافقیم. ما هم معتقدیم کشاورزی اولویت اول کشور است منتها نه تولید محصولات کشاورزی، بلکه واردات محصولات کشاورزی. چرا؟ چون این‌طوری چندتا کار کردیم. اول، کشاورزی اولویت اول‌مان بوده. دوم کشاورز چون نتوانسته کار کند دنبال کار می‌گردد. سوم کشاورز می‌رود در بخش واردات فعالیت می‌کند و محصول کشاورزی را که وارد کشور می‌شود بسته‌بندی می‌کند. پس در نتیجه هم کشاورز مشغول است هم شغل جدید ایجاد کرده‌ایم و هم کشاورزی اولویت اول کشور می‌ماند.
 
بیل
وی که کماکان روی کاناپه ننشسته بود و پشت تریبون بود گفت: «با ظرفیت کنونی بخش کشاورزی 6 هزار نفر اشتغال را در برنامه داریم تا ایجاد کنیم که این موضوع زمان‌بر بوده و دولت برای دستیابی به آن تلاش می کند.»
بله. منتها با توجه به زمان‌بری موضوعف تا وقتی این 6 هزار شغل ایجاد شود فعلا قرار شده همه باغچه‌ی همسایه را بیل بزنند تا دست‌شان روان شود.
 
رسما باشه
آقای احمدی‌نژاد که روی کاناپه نبود با بیان اینکه قرار است دو میلیون هکتار به سطح زیر کشت کشور افزوده شود، ابراز امیدواری کرد بتوان ظرف یک سال و نیم، میزان فوق را به زیر کشت برده و 450 هزار نفر اشتغال جدید ایجاد کنیم.»
ما هم ابراز امیدواری می‌کنیم و رسما اعلام می‌کنیم: «باشه.»
 
اگر
وی که هیچ ارتباطی با کاناپه نداشت اضافه کرد: «اگر رشد جمعیت به 12 درصد هم برسد برای مسکن برنامه‌ریزی شده و کسی فاقد مسکن نخواهد بود.»
ما هم معتقدیم اگر رشد جمعیت به 12 درصد برسد کسی فاقد مسکن نخواهد بود. منتها چون فعلا رشد جمعیت به 12 درصد نرسیده خیلی‌ها فاقد مسکن هستند. به همین سادگی.


 
 
این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 15 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۰

تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 8

جلوگیری از انفجار نعمت جوانان!

چرا شادی‌های‌مان را قسمت نکنیم؟ حتا روی کاناپه. بیایید شادی‌های‌مان را قسمت کنیم؟ حتا روی کاناپه. به همین مناسبت حیف‌مان آمد محتوای ارزشمند یکی از برگه‌های تبلیغی انتخابات را برای شما منتشر و تحلیل نکنیم. این محتوای ارزشمند حاوی این نکات است؛ اول- زندگینامه‌ی استاد فلانی. دوم- فهرست برنامه‌های استاد فلانی.
 
حالا برویم سر زندگی‌نامه‌ی استاد فلانی.
استاد فلانی در زندگینامه‌ی پربارش چیزهای زیادی آورده که ما به چیزهای کمی‌ش اشاره می‌کنیم (توضیحات توی پرانتز مال ماست.)؛
1- متولد شیراز (به نظر ما یا برای استاد خیلی مهم بوده که شیراز به دنیا آمده، یا فکر کرده اگر بگوید متولد شیراز است ما با حافظ اشتباهش می‌گیریم و به او رای می‌دهیم.)
2- هنرآموز فنی نمونه سال‌های 55، 56 و 57 (البته استاد فلانی را اگر آزاد می‌گذاشتند کارت‌های ده‌آفرین، صدآفرین و هزارآفرین کلاس اول تا پنجم دبستانش را هم به عنوان افتخارات زندگی‌اش منتشر می‌کرد. یا حتا کارنامه‌ی ثلث دوم اول راهنمایی‌اش را هم منتشر می‌کرد که مثلا شاگرد اول شده بوده. یا بعید نبود سال‌هایی را که مبصر کلاس بوده، به عنوان "سابقه‌ی سمت اجرایی" توی زندگی‌نامه‌اش می‌نوشت.)
3- اخذ لوح اخلاق و احترام به جوانان از بالاترین مقام دانشگاهی کشور (ما با بچه‌های تحریریه نشستیم داریم بررسی می‌کنیم بالاترین مقام دانشگاهی کشور چه کسی است، هنوز کاشف به عمل نیاوردیم. لطفا خود "بالاترین مقام دانشگاهی کشور" با ما تماس بگیرد و بگوید واقعا به استاد فلانی برای چی لوح اخلاق داده؟ ممنون.)
4- قبولی آزمون کارشناسی رسمی قوه قضاییه، مهندسی راه و ساختمان (با این اوصاف بعید نیست سال دیگر، کپی پیک سنجش را ملت چاپ کنند تا بگویند در دانشگاه قبول شده‌اند.)
5- قبولی آزمون کارشناسی رسمی دادگستری، حوادث ناشی از کار (بله. ما خوشحالیم که استاد فلانی، کلاس زبان نرفته تا مثلا گواهی شرکت در ترم اول و دوم کلاس زبانش را به عنوان زندگینامه منتشر کند. از آن خوشحال‌تریم که استاد فلانی گواهینامه‌ی رانندگی‌اش را به عنوان دستاورد مهمی در زندگی‌اش مطرح نکرده. جدی ها.)
6- تجربه‌ی علمی و عملی موارد فوق از سال 1353 تا کنون. (به عنوان مثال استاد فلانی از سال 53 تا کنون به صورت علمی و عملی متولد شیراز است و در این زمینه تجریه‌های زیادی کسب کرده است. دستش درد نکند.)
 
خب. حالا برویم سر فهرست برنامه‌های استاد فلانی
استاد فلانی برنامه‌های مهمی برای ورود به مجلس اعلام کرده است که ما به بعضی مهم‌ترهاش اشاره می‌کنیم. (کماکان هر چی توی پرانتز است مال ماست.)
1- هوافضا، نانوتکنولوژی و غیره (یعنی استاد فلانی برای هوافضا، نانوتکنولوژی و غیره برنامه دارد. آفرین.)
2- سلول‌های بنیادین (مثل این‌که استاد فلانی برای سلول‌های بنیادین هم برنامه دارد.)
3- کوروش کبیر (استاد فلانی برای کوروش کبیر هم برنامه دارد. استاد گویا برای همه برنامه دارند حتا شما دوست عزیز.)
4- استاد فلانی برای جلوگیری از انفجار نعمتی که با ذکر جزییات مطرح کرده است و این نعمت برای جوانان است هم برنامه دارد که ما نمی‌توانیم به آن اشاره کنیم ولی استاد برای این موضوع هم برنامه‌ریزی کرده. آفرین به او.
5- مردم و مقررات ملی ساختمان (یعنی قرار است ایشان وارد مجلس شود و قانون ساختمان را ملی کند، که مردم به صورت ملی کفش‌شان را در راهرو نگذارند و شارژ ساختمان را به صورت ملی بپردازند.)
6- کاهش عوارض شهرداری (یعنی استاد فلانی برود مجلس از عارضه‌هایی را که شهرداری دارد کاهش می‌دهد.)
7- پاداش ازدواج (با توجه به بند 4 که نتوانستیم توضیح بدهیم طبیعی است که برای ازدواج پاداش و جایزه هم بدهند.)
 
واقعا حیف شد. کاش استاد فلانی می‌آمد و برای ستون‌های طنز مطبوعات با خودش ملات آماده می‌آورد. 
 




این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 14 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۰

راهکارهای خانه‌تکانی غیرسیاسی

دم‌دمای عید نوروز است و به همین مناسبت ما امروز درباره‌ی اهمیت خانه و خانه‌تکانی صحبت می‌کنیم. یادداشت امروز درباره‌ی مسائل خانواده است و کاملا غیرسیاسی است. حالا که فهمیدیم امروز کاناپه سیاسی نیست، از مدیرمسوول می‌خواهیم باقی این یادداشت را نخواند و بگذارد ما کارمان را بکنیم و خانه‌مان را بتکانیم. با تشکر.
 
خانه چیست؟
خانه یک چهاردیواری است. از طرفی چهاردیواری اختیاری است. اما یک چهاردیواری داریم که اختیاری است، یک چهاردیواری داریم که اختیاریه است. اما تجربه ثابت کرده چهاردیواری اختیاری نیست چون سر موضوع اختیار هنوز بین دانشمندان بحث است که اختیار دقیقا چیست.
یکی از شهروندان گفت: «چهاردیواری اختیاری است یعنی ما اختیار داریم توی چهاردیواری‌مان هر کاری می‌خواهیم بکنیم.»
در همین رابطه یکی از دانشمندان جوان گفت: «اختیار دارید! این جمله یعنی همه اختیار چهاردیواری شما را دارند جز خودتان. شما اصال اختیار خودتان را هم ندارید.»
شهروند مذکور گفت: «من بی‌اختیاری دارم؟ جمعش کن... برو بابا.»
دانشمند جوان گفت: «صدات رو بیار پایین بینیم بابا.»
شهروند مذکور گفت: «خونه‌مه اختیارش رو دارم که توش داد بزنم. از قدیم گفتند چهاردیواری اختیاری.»
دانشمند جوان گفت: «پس این‌طور... اختیار داری...»
شهروند مذکور الان دنبال بنچاق است.
 
انواع خانه کدام است؟
حالا که فهمیدیم خانه چیست، انواع خانه را با هم بررسی می‌کنیم؛
خانه‌ی امید: وقتی پدر شما از بچگی می‌خواهد شما را بیمه کند و یک فامیل یا دوست پولدار دارد که دخترش هم‌سن شماست، به دوستش می‌گوید: «خونه‌ی شما، خونه‌ی امید ماست.» یعنی پسر ما بیاید دختر شما را بستاند که نانش در روغن باشد و نیازی به وام ازدواج نداشته باشند. خانه‌ی امید یعنی این.
خانه‌ی عفاف: خانه‌ی عفاف خانه‌ای است که ممکن است امید خیلی‌ها به آن باشد اما خانه‌ی امید نیست. متاسفانه ما باید ناامیدتان کنیم و نمی‌توانیم بیشتر این قضیه را باز کنیم. بهتر است برویم پاراگراف بعدی.
خانه‌ی شکلاتی: خانه‌ی شکلاتی خانه‌ای از پایه تبلیغاتی و دروغ است که برای گول زدن به کار می‌رود. خیلی از بچه‌ها وقتی بزرگ می‌شوند با تلاش زیاد و لابی کردن و غیره خودشان خانه‌ی شکلاتی تاسیس می‌کنند یا کارمند خانه‌ی شکلاتی دیگران می‌شوند تا باقی را گول بزنند. بهتر است این موضوع را هم باز نکنیم و برویم پاراگراف بعدی.
خانه‌ی ملت: اسم دیگر مجلس خانه‌ی ملت است. البته ملت اصولا یا در خانه‌ی خودشان هستند یا مستاجر هستند و دنبال صاحبخانه دوان هستند یا خانه‌خراب هستند یا بی‌خانمان هستند و دنبال سرپناه می‌گردند یا خانه‌به‌دوش هستند و خلاصه همه‌ی ترکیبات خانه را دارا می‌باشد ملت. اما از ملت که بگذریم، نمایندگان ملت که بسیار خدوم، بسیار وظیفه‌شناس، بسیار تعهد، بسیار دلسوز، بسیار زیبا، بسیار دلربا، بسیار ناز، بسیار مامانی و بسیار بسیار عزیز دل هستند در خانه‌ی ملت مستقر هستند و مشغول نطق می‌باشند.
خانه‌های دیگری هم هست، که ستون‌مان دارد به آخرهاش می‌رسد و دیگر جا نداریم به آن‌ها بپردازیم.
 
راهکارهای خانه‌تکانی
خانه‌تکانی چند راه اساسی دارد.
1- سر و ته خانه را می‌گیریم و تکان تکان می‌دهیم تا همه‌چیز جابه‌جا شود و موارد مشکوک را در نایلون ریخته و ضمیمه‌ی پرونده می‌کنیم و با خود می‌بریم.
2- پنجره‌ها را باز می‌کنیم و اهالی خانه را می‌تکانیم.
3- داخل خانه را حشره‌کش فلفلی می‌پاشیم که حشرات موذی از بین بروند، منتها چون حشرات موذی خیلی به‌روز هستند از ماسک ضدشیمایی استفاده می‌کنند، در نتیجه جای حشرات، موجودات داخل خانه از خانه می‌ریزند بیرون.
4- خانه را نمی‌تکانیم، صبر می‌کنیم زلزله بیاید و تا خانه تکان بخورد.
5- از حسین رضازاده دعوت می‌کنیم شام بیاید خانه‌مان. بعد از شام می‌گوییم ما رسم داریم شب‌ها گرگم به هوا بازی کنیم. با اولین دور بازی خانه خود به خود تکانده می‌شود.
6- از استاد مسعود دهنمکی و استاد سلحشور و استاد شورجه و توابع‌شان دعوت می‌کنیم بیایند خانه‌مان و برای‌شان فیلم جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی را پخش می‌کنیم. همزمان با اکران فیلم خون این اساتید به جوش می‌آید و آدرنالین ترشح می‌کند و مشغول جابه‌جا کردن و پرتاب وسائل خانه می‌شوند، در نتیجه خانه‌تکانی انجام می‌شود.

نتیجه‌ی خانه‌تکانی غیرسیاسی
خانه‌تکانی باعث می‌شود به اسم خانه‌تکانی هم شده، چیزهایی را که چشم نداریم در خانه ببینیم از خانه بیندازیم بیرون و جاش چیزها و کسانی را که دوست داریم بیاوریم داخل خانه.


 
 
 این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 13 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)
 
 
 

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۰

از کجا بنزین تامین کند رضا یا مرضیه؟

ما نشسته بودیم و داشتیم هیچ کاری نمی‌کردیم که یک کاندیداهای نمایندگی مجلس که خواست نامش فاش شود اما ما نخواستیم آمد و روی کاناپه نشست و گفت می‌خواهم نطق انتخاباتی کنم. نطق وی این‌قدر کوبنده بود که ما و نصف اعضای تحریریه کوبیده شدیم. برای همین تصمیم گرفتیم متن کامل نطق این عزیز نورسیده را برای گرم شدن تنور در ستون امروز منتشر کنیم. از همین‌جا اعلام می‌کنیم کاندیداهای دیگر نیز می‌توانند با سرودن شعرهای این‌چنین مفهومی، روی کاناپه بیایند و خود را عرضه و تبلیغ کنند.
حالا برویم سر این کاندیدا. (توضحیات توی پرانتز مال ماست.)
 
فطعا یقینا قطع نان 
اولین خدمت به ملت هست نقد سهمیه / از کجا تامین کند بنزین، رضا یا مرضیه (رضا یا مرضیه را نمی‌دانیم ولی باقی مردم از پمپ‌بنزین بنزین‌شان را تامین می‌کنند.)
هست بنزین کارگشا در حمل و نقل عابران / دون بنزین هست مشکل حمل انسان این زمان
(لطفا معنی مصرع دوم را با رسم شکل توضیح دهید.)
آن مسافرکش که در آرد ز بنزین تکه نان / سهمیه‌بندی کند قطعا یقینا قطع نان
(لازم به توضیح است مسافرکشی که تکه نانش را از بنزین درآورده بود هم‌اینک به خاطر مسمومیت با بنزین در بیمارستان لقمان بستری می‌باشد.)
درد آن راننده‌ای را که دهد قسط زیاد / کی کنند احساس آن را، ناوسواران نهاد
(دقایقی دسته‌جمعی به ترکیب عجیب "ناوسواران نهاد" بیاندیشیم و لبخند بنزیم اما چیزی درباره‌اش نگوییم.)
یک شبه اعلام گشته، گشته بنزین سهمیه / از کجا تامین کند بنزین، رضا یا مرضیه
(رضا یا مرضیه جان همین خیابان ولیعصر را بروید بالا، بعد از خیابان زرتشت یک پمپ‌بنزین است. لطفا بروید بنزین‌تان را تامین کنید و دغدغه‌ی این کاندیدا را کم کنید.)
گشته تاخیر قسط های خودرو نان‌آورش / تا به کی شرمنده باشد او به پیش همسرش 
(آرایه‌های ادبی به کار رفته در این بیت را با رسم شکل بنویسید.)
 
حالا راهکارهای این عزیز نورسیده را با هم بخوانیم:
شغل باید کرد ایجاد بهر هر راننده‌ای / تا ز بعد سهمیه غمگین نگردد بنده‌ای (نتیجه می‌گیریم باید برای "راننده"‌ها شغل ایجاد کنیم، بعد راننده‌های مورد نیاز کشور را از خارج وارد کنیم.)
صرفه‌جویی گر چه باشد کار مقبول و پسند / لیکن از نان ضعیفان صرفه‌جویی هست گزند
(این بیت به چه زبانی سروده شده است؟)
سهمیه‌بندی بنزین ما نمی‌گوییم بد است / کارهای زیربنایی قبل آن چون ابجد است (مصرع دوم را بنده شخصا با آب‌طلا نوشتم و هم‌اینک بالای سرم آویزان است. شما هم همین کار را بکنید.)
کارهای زیربنایی مثل متروهای خوب / شرق کشور لازمست غرب و شمال و هم جنوب
(باشه.)
کارهای زیربنایی مثل دستیابی به گاز / بهر خودروهای بنزین‌سوز باشد یک نیاز
(به نظر شما گاز را به کجای خودروی بنزین‌سوز باید بزنیم؟)
با که خودروهای بنزینی زود گازی شود / تا ز بعد سهمیه مردم ز آن راضی شود
(چون شاعر گفت زود گازی شود ما هم می‌گوییم باوشه.) 
سهمیه‌بندی بنزین ابتدا ساکن بد است / راه‌ها باید طی کرد چون‌که آن یک مقصد است (ابتدا ساکن بد است را به زبان روزمره شرح دهید و برنده‌ی نوبل ادبی شوید.)
سهمیه‌بندی بنزین را کند این کاندیدا نقد / گر به مجلس او رود باشد شجاع، یارب مدد
(ما از صمیم قلب آرزو می‌کنیم شما زودی وارد مجلس شوی و زودی نماینده شوی و زودی نقد کنی و زودی شما خوشحال باشی همه خوشحالیم.)


 
  این طنز در روزنامه‌ی اعتماد، 11 اسفند 90، منتشر شده است.
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)