نیازی به رفتن تا بهشت زهرا نیست. تکلیف آدمهایی که میروند توی صفحههای اینترنتی مشخص نیست. میمانند... ساکت. با تصویری از آخرین عکسی که آپلود کردهاند. با پژواکی از آخرین حرفی که نوشتهاند. و این خیلی غمانگیز است.
با اینکه مردهاند روی دیوارشان آگهیهای احمقانه میآید. انگار کسی برود تا قبرستان، روی سنگ قبرها برچسب آژانس و تخلیه چاه یا اعلان دلیوری یک رستوران را بچسباند.
اینترنت حتا معنای دست از دنیا شستن را هم تغییر داده. تعبیر از دست دادن را. تصور «از جلوی چشمم دور شو»، «گم شو» را. مفهوم داغ از دست دادن آن عزیز تغییر کرده است. هر بار وقتی با یک کامنت، یک لایک، یک آگهی مزخرف، یک تگ روی یک تصویر مشمئزکننده، نام آنان روی دیوار تو میآید. انگار یادی از رفتگان میشود. انگار یادش همیشه زنده باشد. شاید یادش هم زنده باشد، ادامه زندگی اینترنتی که داشته. شاید این شکلی از نامیرایی است. شکلی از غم.
اگر من مردم هر صفحهای از من توی اینترنت بود را بلاک کنید. ریپورت کنید تا ببندندش. بلکه به آرامش ابدی برسیم، بی تلنگر پوکی و اشارات لایکی. به سراغ من حتا نرم و آهسته هم نیایید. چینی نازک تنهایی من را بگذارید به جای لایک، خاک بخورد. ما نامیرایان نیستیم. تکهای از ما که در اینترنت جا میماند عذابمان خواهد داد انگار حس خاریدن دست و پایی را داشته باشیم که قطع شده باشد و دستمان از دنیا، از خاراندن، کوتاه باشد.