سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۰

دورکاری چیست واقعا؟

معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغلش یک اسم دهان‌پُرکن دارد وگرنه از شغلش که تا حالا برای ما آشی، آبی، چای‌ای چیزی گرم نشده است، آمد و توسعه داد خودش را و روی کاناپه وسیع شد. بعد چشم‌هاش را بست و تندی گفت: «نگاه دولت به طرح دورکاري جنسيتي نيست.»
ما گفتیم: «خب چرا چشم‌هات را بستی شما؟ خجالت ندارد که. چشم‌هات را باز کن چون خیال‌مان راحت شد نگاه دولت جنسیتی نیست.»
معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغلش یک اسم دهان‌پُرکن دارد گفت: «در طرح دولت، مشاغلي که ارباب رجوع نداشته باشد و کارمند بتواند در هر جايي کار خود را انجام دهد، مشمول دورکاري مي شود.» 

ما گفتیم: «پس فرمایش فرمودید این مشاغل مشمول دورکاری است؛ 1- ارباب رجوع نداشته باشد؟ 2- هر جایی بشود آن کار را کرد؟ درسته؟» 
معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغلش یک اسم دهان‌پُرکن دارد گفت: «بله. درسته.» 
ما گفتیم: «خب این چه شغلی است که ارباب رجوع ندارد و هر ...؟» 

بگذریم. رفتم پنجره را باز کردم. بعد پنجره را بستم و برگشتم. یعنی رفتم پنجره را که بسته بود باز کردم بعد پنجره را که باز بود بستم فقط برای این‌که یک کاری کرده باشم که موضوع حرف عوض شود. (خب به هر حال این ستون را خانواده می‌خواند و ما مسوولیم که درباره مشاغلی که ارباب رجوع ندارد و هر جایی می‌شود ... برای خواننده توضیح دهیم. اما خب نمی‌توانیم توضیح دهیم. دست و بال‌مان بسته است. بگذریم؟) 

معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغلش یک اسم دهان‌پُرکن دارد گفت: «طرح دورکاري ارتباطي با جنسيت ندارد و به طور معمول خانم‌ها در اين مشاغل بيشتر هستند و ماهيت دورکاري اين است که براي خانم‌ها زمينه بهتري فراهم کند تا بتوانند به وظايف خانوادگي خود نيز عمل کنند.» 

ما گفتیم: «ببخشید آقای معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغل‌تان یک اسم دهان‌پُرکن دارد، الان با این حرفی که زدی آن حرفی که زدی و گفتی نگاه دولت به دورکاری جنسیتی نیست چی بود؟ جدا چی بود قضیه؟ آخه چرا توی دو تا پاراگراف مصاحبه دقت نمی‌کنید خط اول چی می‌گویید که توی پاراگراف دوم تکذیبش نکنید؟ خب چرا آدم را حرص می‌دهید؟ الان واقعا قضیه از موضوع شوخی خارج شده. خب دقت کنید جان من. چه عیبی دارد؟ اصلا یادداشت کنید از روی یادداشت بخوانید. شما را به این سوی چراغ قسم می‌دهم اذیت نکنید ما را. دیگر از کشف این تناقضات خنده‌مان نگیرد.» 

معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغلش یک اسم دهان‌پُرکن دارد گفت: «چرا؟ قبلا دوست داشتید. مردم هم دوست داشتند. الان دوست ندارید دیگر؟» 
ما گفتیم: «نه.» 
معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغلش یک اسم دهان‌پُرکن دارد گفت: «آخه چرا؟» 
ما گفتیم: «وجدانی شما خودت چرا نمی‌روی دورکاری؟» 
معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغلش یک اسم دهان‌پُرکن دارد گفت: «من از نزدیک کار می‌کنم آخه.» 
ما گفتیم: «چرا درباره‌ی نگاه جنسیتی دولت این‌طوری صحبت می‌کنی؟»
معاون توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس جمهوری، که صرفا شغلش یک اسم دهان‌پُرکن دارد گفت: «آخر من شغلم یک طوری است که اسمش دهان‌پُرکن است و من با دهان پر نمی‌توانم طور دیگری حرف بزنم.» پایان. 



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، ستون کاناپه، 11 بهمن 90، شماره‌ی 2319
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۰

کاناپه‌چی روی کاناپه

من از همه روی کاناپه پذیرایی می‌کنم پس هستم  

کاناپه هم کاناپه‌های قدیم. الان کاناپه این‌طوری شده است این‌طوری نبود که. آدم روی کاناپه هر کسی را می‌خواست می‌آورد، هر کسی را می‌خواست تعارف می‌زد، هر کسی را می‌خواست می‌نشاند، هر کسی را می‌خواست دراز می‌کرد. اصولا کاناپه مثل مناطق آزاد محسوب می‌شد و آدم از هفت دولت (حتا دولت نهم و دهم) آزاد بود. اما حالا چی؟ دیروز - که شنبه بود - کاناپه نوشتیم فرداش - که یکشنبه است - می‌بینیم کاناپه حذف شده و سردبیر انتهای ستون یادداشت گذاشته که "این طنز شما بسیار تند بود در نتیجه قابل چاپ نبود" یکی نیست بگوید کاناپه که اصلا از جاش تکان نمی‌خورد چطوری تند است؟ خلاف عرض می‌کنم؟ طرف که اسمش را نمی‌آورم (حالا شما هم جایی نگویید منظورمان رحیم مشایی بوده) می‌گوید کلید هواپیما دستش است و این طوری تند می‌رود و قیقاج می‌رود کسی مثل ستون ما که حذف می‌شود، حذفش نمی‌کند (خودش را که نه، هواپیماش را. صندلی‌اش را. ستونش را. به هر حال یک چیزی دارد که بشود حذف کرد دیگر.) بعد ما چی؟ با یک دست کاناپه هی چوب می‌گذارند لای چرخ هم نداریم که بدبختی چوب را می‌گذرند لای پایه‌مان. پایه‌های کاناپه‌مان را عرض می‌کنم. از آن طرف صدتا خط قرمز کم است خودکار قرمز سردبیر هم شمشیر داموکلس است و دقیقا روی آدم یعنی بالا سر آدم است. جنب بخوری سر و ته مطلب را زده. شمشیر روی آدم، چوب لای چرخ آدم، خط قرمز زیر پای آدم، خب آدم برود دردش را به که بگوید؟ این روزنامه‌نگاری است یا کیسه بوکس؟ هر کسی می‌رسد می‌زند. از چپ، از راست، از بالا، از پایین. ائتلاف می‌کنند انشقاق می‌کنند ازدواج می‌اکنند اطلاق می‌کنند مرغ عزا و عروسی‌شان روزنامه‌نویس است. آخه چرا؟ وبلاگ بنویسی می‌گویند با فلانی‌ها کانکت شدی. کتاب بنویسی می‌گویند با علوم انسانی غیر انسانی برخورد کردی. روزنامه بنویسی می‌گویند داری تضعیف می‌کنی. یکی را بیاوری روی کاناپه بگویی دراز بکش، ریلکس کن، خودت را بریز بیرون، با مردم صادق باش، می‌گویند چرا طرف را دراز کردی. این هم شد حرف؟ دراز کدام است؟ به این سوی چراغ قسم دیوار ما از همه کوتاهتر است. می‌گویید نه؟ بروید از آن‌ها که از دیوار ما می‌روند بالا بپرسید. بروید از آن‌ها که روی دیوار ما یادگاری می‌نویسند بپرسید. باور نمی‌کنید؟ بروید از آقایان کاندیدا (شورا و مجلس و ریاست جمهوری هم ندارد. همه از دم عین هم) بپرسید که انتخابات به انتخابات یاد رکن چهار و بیست و پنج صدم دموکراسی یعنی مطبوعات می‌افتند و بدو بدو و در یک وضعیت عجیبی می‌آیند و می‌گویند پوستر ما را بچسبانید، خبر ما را کار کنید. ای به چشم. خبر شما را هم کار می‌کنیم ولی نه الان. آخیش. چه دل پری داشتم. درد دل کردم آرام شدم. راستش را بخواهید دیروز با مدیر مسوول و سردبیر جلسه داشتم آن‌ها گفتند: «پوریا! یک سوزن به خودمان بزنیم یک جوالدوز به مردم.» 
گفتم: «خیله خب.» 
گفتند: «خودمان را روی کاناپه بیاور بعد مقامات و مسوولان را.» 
گفتم: «خیله خب.» 
حالا، رویم نشد مدیر مسوول یا سردبیر را بیاروم روی کاناپه (خب حق بدهید، هر روز چشم تو چشم می‌شویم) برای همین من خودم را آورده‌ام روی کاناپه‌ی فرویدی، دراز به دراز افتاده‌ام، ولو شده‌ام، دارم خودم را می‌ریزم بیرون. همه‌ی این‌ها هم که خواندید از من تراوش کرده. چه درونم ملتهب است حتا با وام ازدواج هم آرام نمی‌شوم و سرم گرم نمی‌شود. خب درد دل‌های یک طنزنویس را خواندید که آه از نهادش بلند شده. دارم آه می‌کشم. آه ممتد. آه. خب من خودم را آوردم روی کاناپه. از فردا دوباره مقامات مسوول و مسوولان مقام را می‌آورم. کاناپه هم کاناپه‌های قدیم. آن روزها کاناپه مثل مناطق آزاد محسوب می‌شد و آدم از هفت دولت (حتا دولت نهم و دهم) آزاد بود...



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، ستون کاناپه، 10 بهمن 90، شماره‌ی 2318
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۰

راهکارهایی برای پر کردن خلاء

آقای محمود احمدی‌نژاد بسیار مبادی آداب نشست روی کاناپه، پای چپ را گذاشت این ور پای راست را گذاشت آن ور، بعد به افق دوردستی خیره شد اما چون دوربین جلوی افق دوردست را گرفته بود زل زد به دوربین. بعد لبخندی به غایت زد و گفت: «من یک رییس جمهور مردمی هستم.»‏
گفتم: «درست.»‏
گفت: «نیروی مردمی می‌تواند تمام خلاءها را پر کند.»‏
گفتم: «این هم درست.»‏
حالا ما امروز برای پر کردن خلاءها راهکار می‌دهیم.

نتیجه‌گیری خلاء
با توجه به بررسی چهار ساختار که  شش تایش را بالا بررسی کردیم نتیجه می‌گیریم در کشور خلاء وجود ندارد و همه خلاءها پر پر است. آن‌قدری که باید کم کم به فکر خالی کردن آن بیفتیم. پایان.

***

توضیح سردبیر:
آقای پوریا عالمی این طنز بسیار تند بود. در نتیجه قابل چاپ نبود. لطفاً از این پس طوری بنویسید که مشکلی برای روزنامه ایجاد نشود. برای اینکه خوانندگان متوجه تند بودن این طنز بشوند تنها نتیجه‌گیری آن را نگه داشته‌ام.





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، ستون کاناپه، 9 دی 90، شماره‌ی 2317
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یعنی داریم کجا می‌رویم؟ یا هنر نزد ایرانیان است و بس پس غرق شو

وضعیت گل و بلبل است، اصلا نگران نباشید. به خاطر همین امروز، به جای این‌که مسوولان را بیاوریم روی کاناپه، از شما دعوت می‌کنم تشریف بیاورید و روی کاناپه ولو شوید تا برای‌تان یک قصه تعریف کنم.
 
قصه: تایتانیک ایرانی غم‌انگیز است
یکی بود یکی نبود. یک روز عصر 21 نفر سوار اتوبوس دریایی شدند رفتند دریا غرق شدند. یعنی اول زنده بودند اما بنزین تمام کردند و مردند. یعنی بنزین که تمام کردند با امداد تماس گرفتند و مردند. یعنی زنده بودند تا امداد آمد و غرق شدند. یعنی امداد آمد امداد کند اما نکرد بعد معلوم نیست چطوری شد که ملوان زبل دو بار کشتی امداد را زد به اتوبوس دریایی و مسافران غرق شدند. یعنی اولش که امداد آمد فقط اتوبوس دریایی بنزین نداشت بعد امداد گفت: «بنزین کارتی شده. ما هم بنزین نداریم. غش غش.» در انتهای داستان وقتی امداد آمد 21 نفر زنده بودند وقتی امداد رفت 16 نفر مرده بوند. این قصه نتیجه‌گیری ندارد. اما خبرنگار فارس همچون تن تن در صحنه حاضر می‌شود تا ته و توی قضیه را دربیاورد.
 
خبرنگار فارس وارد می‌شود، دستش درد نکند
ما فکر می‌کردیم خبرگزاری فارس تو کار دیگران است و از کار رسانه فقط به اخبار علمی و تخیلی علاقه دارد. اما همه چیز استثنا دارد و فارس کار خبرنگاری کرد و خبرنگارش با یکی از نجات‌یافتگان اتوبوس دریایی گفت‌وگو کرد.
استثنائا به گزارش فارس، حسن مرادیان، گفت: «1- گارد ساحلی سه نفر بودند که در ابتدای عملیات نجات، یکی از آنها دچار شکستگی دست شد. 2- گارد ساحلی ترس داشت 3- و وارد صحنه نشد 4- آنها گفتند که این کشتی 4.5 میلیارد قیمت دارد و 5- اگر دچار حادثه شود زندگی‌شان ویران می‌شود. 6- یک نفر از خدمه کشتی داد و بیداد می‌کرد که من دو ماه است حقوق نگرفتم 7- و می‌خواهم به پدر و مادر خودم که در کشتی هستند کمک کنم 8- و به بقیه کاری ندارم.»
حالا ما وارد می‌شویم و این خبر را آنالیز می‌کنیم، نگاه؛
 
چرا ما ایرانی‌ها خوبیم؟
1- به نظر ما نیروهای امداد خودشان به نیروی امداد نیاز دارند. پیشنهاد می‌کنیم مثل پلیس که پلیس + 10 دارد، یک "امداد + 10" هم راه بیفتد که حواسش به خود امدادی‌ها باشد که در عملیات نجات شست مبارک پای چپ‌شان نرود به چشم مبارک راست‌شان. با تشکر.
دیالوگ 
: آهای نیروی محترم امداد! من دارم غرق می‌شم کمک... کمک... 
- چی می‌گی بابا. دست خودم مونده لای در. اگه راست می‌گی اول بیا من رو نجات بده تا بعدش من بیام نجاتت بدم.
 
2- چرا گارد ساحلی می‌ترسد؟ از آب می‌ترسد؟ از خون می‌ترسد؟ می‌ترسد النگوهاش بشکند؟ (ئه وا. النگو ندارند که. شوخی کردم.) هیچی. فقط می‌ترسند اوف شوند؟
3- اگر نیروی امداد و گارد ساحلی وارد صحنه نشود چه کسی وارد شود؟ آیا آن‌ها به خاطر احترام به عرف و رفتار اجتماعی وارد صحنه نشدند؟ آیا آن‌ها اصولا از موارد صحنه‌دار روی برمی‌گردانند؟ آیا وقتی نیروهای امداد می‌رسند سر صحنه، خیلی سریع صحنه را می‌زنند جلو و چشم‌شان را می‌بندند؟ (ما نمی‌دانیم.)
4- فکر کنید اورژانس بیاید بالا سر مصدوم و بگوید: «هی بدبخت گدا! می‌دانی این آمبولانس چند است؟ تو مگر مرده و زنده‌ات چقدر ارزش دارد که تو را سوار آمبولانس پنجاه میلیونی کنم؟»
یا فکر کنید مامور آتش‌نشانی بیاید و به کسی که دارد می‌سوزد بگوید: «آهای آتیش‌گرفته! می‌دونی این کپسول اطفای حریق چنده؟ حیف نیست؟ هان؟»
5- خلاصه: «اگه تو رو نجات بدم خودم به درد سر می‌افتم. برای همین وای‌میسم غرق شدنت رو می‌بینم. درکم کن. باشه؟»
6- خب بابا حقوق این‌ها رو بدهید که مردم کارشان را مثل آدم انجام بدهند. این‌طوری که سنگ روی سنگ باله می‌رقصد.
7- چه مهربان.
8- چه منطقی. خوب شد این امدادگر گفت می‌خواهد فامیل خودش را نجات بدهد و به باقی کاری ندارد. دستش درد نکند. کاش همه مسوولان همین‌طور صداقت داشتند.
 
نتیجه‌گیری منطقی
به این سوی چراغ قسم، سال 1296 هم که به خاطر جنگ جهانی و اشغال ایران توسط انگلیس، در کشور قحطی شده بود نهایتا مردم همدیگر را خوردند اما به هم کمک می‌کردند و این‌طوری به خاطر حقوق نگرفتن یا مستهلک نشدن کشتی 4 میلیاردی مشغول تماشای غرق شدن دیگران نمی‌شدند. یعنی داریم کجا می‌ریم؟
 
 
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، ستون کاناپه، هشتم دی 90، شماره‌ی 2320
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۰

کاهش ارزش من پیش تو

کاهش ارزش من پیش تو
کاهش ارزش ما پیش همه
کاهش ارزش ریال پیش دلار
کاهش ارزش زن پیش سکه
کاهش ارزش مرد پیش زن
کاهش ارزش من پیش تو
کاهش ارزش تو پیش شعر
افزایش ارزش غم پیش شادی

شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۰

اسکن آقای [...] به سعی خواجه حافظ شیرازی

آقای [...] بسیار بانزاکت، آداب‌دان، باادب، زیبا، مرتب، لبخندی چون انار خندان بر لب، موها به کناری آب و شانه شده و با آرامشی عمیق و از درون مایه‌گرفته روی کاناپه نشست کرد. پاهای مبارک روی پای مبارک‌تر انداخت. صاف صاف توی دوربین و چشم‌های من زل زد و گفت: «آخیش. بی‌زحمت من را اسکن کنید بروم.»
گفتم: «ببخشید شما را اسکن آ4 کنیم یا آ3؟ رنگی اسکن کنیم یا سیاه و سفید؟ چند دی‌پی‌آی باشد؟ با چه کیفیتی؟»
گفت: «از آن اسکن‌ها بیرونی که نه. از این اسکن‌های درونی.»
گفتم: «خب آدم یکی را اسکن کند ته و توی قضیه را می‌فهمد. مثل برادران اطلاعات. منتها چون ما نه اطلاعاتی هستیم نه کیهانی نیازی به این اسکن نداریم. چون ما اعتمادی هستیم.»
آقای [...] گفت: «همین الان افرادی را در ایران داریم که نبض رو می‌گیرند از موی سر تا نوک پا رو براتون اسکن می‌کنند. من خودم برای اینکه آزمایش کنم، خودم رو در اختیار دو نفر از این‌ها قرار دادم. خُب خودم که اشکالات خودم رو می‌دونم چه خبره. دیدم قشنگ شروع کرد از بالا همین‌طوری لایه لایه اسکن کرد تا پایین. علتش رو هم گفت و درست هم گفت.»
گفتم: «با توجه به این‌که قبلا شما اسکن شدید از بالا همین‌طوری لایه لایه تا پایین و علتش هم گفته شده و درست هم گفته شده ما امروز نتیجه‌ی این اسکن را البته به سعی آقای حافظ شیرازی رسما منتشر می‌کنیم.»
 
اسکن از بالا لایه لایه تا پایین 
مو: بعد از اسکن موهای آقای [...] مشخص شد در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت. (که البته اینجا شاعر قصد سیاه‌نمایی یا تشویش اذهان عمومی یا زیر سوال بردن حفظ حقوق بشر را نداشته است و بنده خدا آرایه ادبی به کار برده. الان که این خط را نوشتم استرس پیدا کردم نکند حافظ را هم برای ادای پاره‌ای توضیحات بخواهند.)
سر: بعد از اسکن سر وی مشخص شد آنچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت / که اگر سر برود از دل و از جان نرود. (که این قضیه ثابت می‌کند اگر سر هم برود و سر هم نباشد می‌توان به مهرورزی ادامه داد.)
گردن: بعد از اسکن لایه لایه مشخص شد گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه / که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم. (که دلیل بریدن از آدمی ثابت شد.)
سینه: بعد از اسکن از بالا تا پایین مشخص شد که مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد. (که ثابت می‌شود مشکل جوانان ما گشت ارشاد و دست غیب آمدن و بر سینه‌ی نامحرم زدن نیست. من و تو باید برویم به مشکلات اصلی جامعه برسیم. با تشکر.) 
کمر: بعد از اسکن از بالا تا پایین به کمر نرسیده مشخص شد من گدا هوس سروقامتی دارم / که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود. (که این اسکن شعری در تایید سیاست پولی دولت و پرداخت نقدی یارانه‌ها است. در اسکن مشخص شده که من گدا هوس سروقامتی دارم که دست نبره اما وقتی می‌بره در کمرش جز به سیم و زر و وام برای ازدواج و پنجاه هزارتومان یارانه بیرون نیاید.)
باقی اعضا: بعد از اسکن مشخص شد اسکنر ما خراب است و بعضی وقت‌ها کار نمی‌کند.

 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، اول دی 90، شماره‌ی 2319
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

مانیفست کاناپه یا سه وضعیت دراز شدنش

این مدتی که روزنامه‌ی اعتماد بسته بود سوال می‌شد حالا که در جامعه اعتماد نیست و از آن بدتر کاناپه نیست مسوولان و غیرمسوولان کجا دراز می‌شوند و حرف دل‌شان را می‌زنند؟ ما که مسوول شرکت سهامی عام کاناپه (با مسوولیت محدودیت) هستیم به صورت رسمی باید اعلام کنیم که نگران نباشید. همه چیز تحت کنترل است و در مملکت سه وضعیت وجود دارد:
 
وضعیت اول- یک سری را باید دراز کرد روی کاناپه. که تا الان قسر در رفته‌‍‌اند و نیامده‌اند روی کاناپه، که منتها خوشحال نباشند، چون نوبت آن‌ها هم می‌شود. عجله نکنند. گاماس گاماس. آسیاب به نوبت.
 
وضعیت دوم- یک سری اساسا دراز شده‌اند روی کاناپه و دارند چرت می‌زنند. و در چرت قیلوله‌شان خواب می‌بینند که روی پای خودشان ایستاده‌اند و دارند کار می‌کنند و بر اساس خوابی که می‌بینند سخنرانی می‌کنند. که امیدواریم یا بیدار شوند یا شفا پیدا کنند. 
 
مثال: چیزی که خواب است را نمی‌توان دوباره خواباند. آدمیزاد را عرض می‌کنیم. ما با این مثال ثابت کردیم که دراز بودن آدمیزاد با خوابیدن آن رابطه‌ی این‌همانی دارد. یعنی اگر کسی روی کاناپه دراز بکشد می‌تواند بخوابد. یعنی کسی که دراز شده می‌تواند بخوابد یا وقتی خوابید بیدار شود. اما کسی که خوابیده است نمی‌تواند دوباره بخوابد. آدمی که خوابیده نهایتا بتواند بلند شود و برود سر کارش. ولی آدم خوابیده دوباره نمی‌خوابد مگر این‌که خواب به خواب برود. حالا که کار به جاهای باریک کشید و یک نفر هم خواب به خواب رفت بهتر است برویم پاراگراف بعدی. بفرمایید بعدی. 
 
وضعیت سوم- یک سری از لحاظ ماهوی مثال نقض قوانین فیزیک هستند و نمی‌شود درازشان کرد. چون مثل هوا منتشر هستند و انبساط شان منجر به دراز شدن‌شان نمی‌شود، هر چند منجر به انبساط خاطر می‌شود. در وضعیت سوم اصولا وقتی آدم هوا را سوژه کند هوا جای دراز شدن تبدیل به باد می‌شود و باد وقتی دراز شود تبدیل به طوفان می‌شود و طوفان اگر دراز شود تبدیل به گردباد می‌شود. پس نتیجه گرفتیم در وضعیت سوم هوا پس است و آدم اگر کلاهش را سفت نچسبد باد می‌بردش، هم کلاهش را، هم خودش را، هم کاناپه‌اش را و در آخر قصه راوی دراز به دراز می‌افتد. در نتیجه بی‌خیال می‌شویم. بیایید تا باد نکاشتیم و طوفان درو نکردیم باز هم برویم پاراگراف بعدی و یک چیزی برای‌تان تعریف کنم.
 
جلب اعتماد
اعتماد تا حالا چندبار باز و بسته شده. به قول حبیب رضایی برای این‌که اعتمادمان را جلب کنند روزنامه‌ی اعتماد را جلب می‌کنند. 
 
خاطره سوزنی
اما چیزی که می‌خواستم تعریف کنم را تعریف کنم؛ آمدم تحریریه‌ی روزنامه و دیدم مدیرمسوول روی کاناپه ولو شده. گفتم شما چرا با این حال‌تان؟ گفت ما معتقدیم باید یک سوزن به خود زد یک جوال‌دوز به مسوولان. سوزن را زدیم. بعد پرسیدیم حالا چی کار کنیم؟ کاناپه را راه بیندازیم دوباره؟ گفت بیندازیم. انداختیم. الان همین سطوری که مطالعه کردید حاصل راه‌اندازی مجدد کاناپه است. منتها مدیرمسوول تاکید موکد کرد که باید فتیله را بکشیم. ما هم پایین کشیدیم. برای همین در کاناپه دیگر عملیات انتحاری انجام نمی‌دهیم. فوق فوقش مین‌گذاری می‌کنیم دیگران بروند هوا. می‌گویید نه؟ کاناپه‌های بعدی را در روزهای آینده بخوانید. 
 
 
 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد

پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۰

بمب خبری غیر مهم

تکتیک ترکاندن "بمب خبری" مقابل "بمب خبری" برای از بین بردن اثرات خبر اصلی تکنیک جدیدی نیست. تاریخ معاصر را نگاه کنیم از نمونه‌های "بمب خبری غیر مهم مقابل بمب خبری مهم" کم پیدا نمی‌کنیم. حالا اما برعکس شده. برای نمونه چند خبر مهم وجود دارد:
1- نرخ ارز و قیمت سکه
2- کاهش ارزش ریال + نرخ سود بانکی + نامعلومی تکلیف پرونده‌ی اختلاس و غیره
3- دریافت جایزه‌ی گلدن گلوب برای یک فیلم ایرانی
4- و ...
این‌بار اما هیچ بمب خبری "غیر مهمی" نیاز نبوده است. چرا؟ چون زحمت این مهم را مخاطبان خبر یعنی مردم کشیدند. با توجه به توضیح بالا و تیتر کردن اخبار مهم، به نظر شما "بمب خبری غیر مهم" چه چیزی است؟ کدام "خبر غیر مهم" فقط به خاطر مواجه جمعی "مهم" شده است؟
عکس تبلیغاتی نیمه‌برهنه‌ی یک بازیگر ایرانی در کیلومترها دورتر از ایران. این امر چه ارزش خبری مهمی دارد که "تیتر" شود؟ جز کنجکاوی سیری‌ناپذیر هم‌میهنان او؟ دقیقا جنس مواجهه با عکس نیمه‌برهنه‌ی این بازیگر از جنس مواجهه با فیلم خصوصی بازیگری دیگر در سال‌های نه چندان دور است. تنها تفاوت این‌که اولی خودخواسته و دومی ناخواسته (و شکستن حریم خصوصی افراد) است. در هر دو چیزی مشترک وجود دارد که در کمترین زمان ممکن بیشترین "تماشاچی" را به تب و تاب می‌اندازد. به نظر شما زیبایی‌شناسی هنری و امری سینمایی در جریان است یا آسیبی اجتماعی؟
به نظر شما "موضوع" این خبرها که مربوط به "فرد" است اهمیت دارد یا رفتار عمومی که مربوط به "جامعه" است؟
به نظر شما موضوعی است که کارشناسان سینمایی باید درباره‌ی آن اظهار نظر کنند یا کارشناسان اجتماعی به آسیب‌شناسی آن بپردازند؟
تماشای "نبایدها" جذابیت دارد و جامعه‌ای که "باید"های رسمی و عرفی عادتش داده هر چیز را پنهان کند کنجکاو کاویدن کنج‌های "نباید" است و چه جایی برای ارضای این عقده‌ی فروخفته بهتر از تماشای دیگران است وقتی خود در حریم امنی نشسته‌ایم؟ چه فرقی می‌کند "مگو" و "نباید" خودخواسته یا ناخواسته عیان شده باشد؟ آیا این اولین بار است که با عکس نیمه‌برهنه یا فیلمی لو رفته برخورد می‌کنیم؟ یا لذت کشف یا به سخره گرفتن موضوعی بومی در میان است؟ آیا مخالفان چنین پدیده‌ای چشم بر آن فرو می‌بندند و از تماشای آن خود را منع می‌کنند چون "نباید" نباید است و تماشا، تکرار و تکثیر آن "غلط" است؟ آیا موافقان چنین پدیده‌ای که آن را تایید می‌کنند با انتشار تصویر و فیلمی این چنین از خود و حریم خصوصی‌شان به همین راحتی کنار می‌آیند؟
آیا تنگ‌نظرانه به این موضوع نگاه می‌کنم؟ آیا کسی که برای تماشای فیلم و عکس نیمه‌برهنه‌ی بازیگر مهاجر، اینترنت را واکاویده است و دسترنجش را برای "اطلاع" دیگران ایمیل یا بلوتوث کرده است "دغدغه‌ی سینمایی" دارد یا "کنجکاوی بومی"؟ آیا او با همین دقت آنونس‌های فیلم‌های این بازیگران را هم جست‌وجو کرده و با ولع برای دوستانش به نمایش درآورده؟ آیا کسی که به خانه‌ی همسایه چشم می‌دوزد پرده‌ای کلفت بر پنجره‌اش نمی‌آویزد که حتا "سایه"ی حریم خصوصی و زندگی‌اش را منعکس نکند؟
بمب خبری ذهن مخاطب را گمراه می‌کند. اما مخاطبی که خود مشغول کاویدن کنج‌های خصوصی یا ممنوع است نیازی به بمب خبری جعلی ندارد، بمب اخبار واقعی و مهم کنار گوش او می‌ترکد و او سر از لاک خویش بیرون نمی‌آورد.

چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۰

شکل لیوان معنا دارد

محمود احمدی‌نژاد: با من هم چت می‌کنی؟  
ما: سلام مهربون. ما اصلا با همه چت می‌کنیم که با شما چت کنیم. باقی بهانه هستند. البته شما به خاطر نگاه مدیریت جهانی‌ای که دارید فقط با خبرنگار خارجی دوست دارید گفت‌وگو کنید. به به. چی بهتر از چت با شما؟
محمود احمدی‌نژاد: برخی‌ها از نوع برخوردها و فكرهایی كه می‌كنند انسان ناراحت می‌شود و غصه می‌خورد.  
ما: آخی. غصه نخورید. آخه چی شده؟
محمود احمدی‌نژاد: چرا برخی‌ فكر می‌كنند وقتی مردم می‌روند مسافرت، گناه می‌كنند، آن هم در مورد مردم ایران. این چه نگاهی است به ملت.  
ما: بی‌تربیت هستند. خیلی نگاه زشتی دارند به ملت. حالم بد شد. اصلا عجیب است که چنین نگاهی داشته باشند به مردم. واقعا تعجب کردم. بعد هم کی گفته بود که مردم می‌روند ترکیه کنار دریا، به این خاطر است که دریای ایران کنار ندارد، مردم باید بروند ترکیه؟ راستی درباره‌ی نسل‌کشی در ترکیه و مردم اسراییل و حجاب و دف و حرکات موزون و اینا کی حرف زده بود؟
حمید بقایی: من که نبودم.
اسفندیار رحیم مشایی: من هم که نبودم.
محمود احمدی‌نژاد: اسفندیار شما هم که آن‌لاینی رفیق.  
اسفندیار رحیم مشایی: من آن‌لاینم اما دارم با چراغ خاموش حرکت می‌کنم.  
محمود احمدی‌نژاد: این چه نگاهی است كه به ملت ایران دارید، چرا عده‌ای توی سر ملت می‌زنند؟
ما: دیگه شما هم داری غلو می‌کنی ها.  
محمود احمدی‌نژاد: انصافا از زمانی كه آقای مشایی به سازمان میراث فرهنگی آمده‌اند این سازمان متحول شد.  
اسفندیار رحیم مشایی: بوس.  
صولت مرتضوی (رییس ستاد انتخابات): آقای بشار اسد هم اکنون تفکر احمدی‌نژاد  عزیز ما را تمرین می‌کند و سرزده میان مردم می‌رود و بسیار زیبا به مدیریت می‌پردازد.
ما: بسیار زیبا را خوب آمدی. دستت درد نکند.
محمود احمدی‌نژاد: كارمندان جزو بیت‌المال هستند.
ما: از قدیم می‌گفتند مال بیت‌المال را خیلی‌ها می‌خورند و یک آب هم روش.
محمودرضا خاوری: من تکذیب می‌کنم. من و شرکا سه هزار میلیارد تومان بیشتر اختلاس نکردیم، مال بیت‌المال را هم نخوردیم.
ما: شما الان کجایی آقای خاوری؟ خانه‌تان کجاست؟
محمودرضا خاوری: الان بغل سلین دیون هستم.
محمود احمدی‌نژاد: هرجا ایرانی‌ها رفته‌اند، یك اثر فرهنگی از خود به جا گذاشته‌اند.
ما: دقیقا. شما این‌همه سفر استانی و سفر خارجی رفتید، اثراتت همه جا پیداست. یعنی یک جا نیست که اثر به جا نگذاشته باشید. دست شما درد نکنه.
محمود احمدی‌نژاد: متاسفانه برخی از آدم‌های كوته‌فكر كه قبلا بیشتر بودند و اكنون كمتر شده‌اند...
ما: بله. کمتر شده. اما دیگه شما هم داری غلو می‌کنی ها.
محمود احمدی‌نژاد: بله. متاسفانه برخی از آدم‌های كوته‌فكر كه قبلا بیشتر بودند و اكنون كمتر شده‌اند مطالبی می‌گویند؛ مثلا می‌گویند چرا یك كاشی را برداشته‌ایم و گذاشته‌ایم داخل موزه. بنده یادم می‌آید كه یك نفر پشت تریبون فرمان داد چند عدد حمام تاریخی را بزنند و خراب كنند.
ما: بنده یادم می‌آید همین سد سیوند را آبگیری کردند نصف تاریخ مملکت را آب گرفت. بنده یادم می‌آید خشک شدن دریاچه ارومیه را، اما حالا آن را می‌گذارم کنار که قبلا گفته بودید هر پانصد سال یک بار آبش ته می‌کشد. بنده یادم می‌آید بر باد رفتن سر سرباز هخامنشی را. بنده یادم می‌آید...
اسفندیار رحیم مشایی: خب حالا.
محمود احمدی‌نژاد: در یك زندگی انسانی حقیقی، زیبایی جایگاه مهمی دارد. حتی مثلا آرایش سفره معنا دارد، نوع چیدن خانه معنا دارد، شكل لیوان ( يا يا يا يا ) و نوع خوردن آب معنا دارد.
ما: خیلی عذر می‌خواهم این‌که شما می‌گویی خارجی‌ها بهش می‌گویند فنگ شویی. که جلوی انتشار کتاب‌های آن را وزارت ارشاد گرفته. شما احتمالا یکی از آن‌ها را مطالعه نکردید؟
محمود احمدی‌نژاد: ما افرادی را می‌شناسیم که با گرفتن نبض شما مانند پیشرفته‌ترین دستگاه‌های دیجیتال مثل سی‌تی اسکن ، بدن شما را اسکن می‌کنند. خودم دو بار خود را در اختیار این افراد قرار داده‌ام و آن‌ها با گرفتن نبض من تمام مشکلات و بیماری‌های بدن من را ذکر کرده‌‌اند و علتش را هم گفته‌اند.
ما: امیدواریم بتوانیم روزی برسد که این افراد را به عنوان صادرات غیرنفتی به جهان صادر کنیم تا برای کشور درآمدزایی کرده باشیم.
محمود احمدی‌نژاد: انسا‌ن‌ها موقعی بزرگ می‌شوند كه نگاه آن‌ها جهانی باشد.
ما: ما تا الان فکر می‌کردیم انسان‌ها با خوردن شیر مادر بزرگ می‌شوند. الان نگاه‌مان به دنیا عوض شد و احساس کوچکی کردیم. اصلا افسردگی گرفتیم. اصلا به خاطر بزرگ شدن ایرانی‌ها هم که شده، از امروز وزارت بهداشت باید خوردن شیر مادر را ممنوع کند و به جای آن کپسول و آمپول نگاه جهانی را برای بزرگ شدن انسان‌ها تجویز کند.
محمود احمدی‌نژاد: بعضا ما در این نظام‌های دموكراسی می‌بینیم كه به آدم‌ها و انسان‌ها فقط به عنوان یك برگه رای نگاه می‌شود.
ما: دیگه شما هم داری غلو می‌کنی ها.
محمود احمدی‌نژاد: من دیگه برم سفر استانی. بای.  
ما: ما همیشه چت‌مان کوچک بود، نهایتا تا نصف صفحه. اما این بار چون شما نگاه جهانی داشتید و بزرگ بودید ستون ما هم بزرگ شد و تا اینجا آمد. خداحافظ مهربون.
 
 
 


منتشرشده در ستون "بیا چت کنیم"، روزنامه‌ی روزگار، 28 دی 90، شماره‌ی 1614
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۰

راننده تاکسی چینی محمود احمدی‌نژاد را دوست دارد، حتا

جوانفکر _ ایرنا: جاتون خالی، رفته بودیم چین، شهروندان چینی این روزها بیش از گذشته با ایران آشنا هستند و این در حالی است كه حساسیت خاصی نیز به رفتارهای گستاخانه آمریكا پیدا كرده‌اند.
ما: اتفاقا شهروندان ایرانی این روزها بیش از گذشته با چین آشنا هستند. یعنی صبح که از خواب بیدار می‌شوند چای چینی می‌نوشند لباس چینی می‌پوشند کفش چینی پا می‌کنند با آسانسور چینی می‌سرند پایین و ماشین چینی سوار می‌شوند با موبایل چینی حرف می‌زنند و شنود چینی می‌شوند و تفریح چینی می‌کنند و سر کار ایرانی می‌روند ولی چون کاری نیست و اصولا کاری انجام نمی‌شود به اقتصاد چینی کمک می‌کنند بعد آخر هفته می‌روند خواستگاری و فوبیا دارند که دختر دماغ و گونه و غیره‌اش پلاستیکی باشد و ساخت چین باشد و خانواده عروس هم متاثر از فرهنگ چینی باشند و اصالت‌های فرهنگ ایرانی‌شان الکی باشد. بعد آقا داماد ما که ازدواج می‌کند و بچه‌اش به دنیا می‌آید می‌بیند یک لیبل چسبیده پسا پشت بچه که روش نوشته شده: !‏Made in China
جوانفکر _ ایرنا: جاتون خالی، رفته بودیم چین. همه‌ی راننده تاکسی‌های چین ، یعنی تک تک همگی‌شان، نام برخی از مسوولان ایرانی از جمله آقای احمدی نژاد را نیز بر زبان می‌راندند.
ما: زحمت کشیدید. همین جا هم سوار تاکسی شوید نام برخی از مسوولان از جمله آقای احمدی‌نژاد بر زبان رانده می‌شود. اصلا ورد زبان همه‌ی راننده‌ها است. راننده تاکسی‌ها که هیچی، مسافر هنوز سوار تاکسی نشده اول به مسوولان اشاره مستقیم می‌کند و عرض ادب می‌کند. بله. یعنی شما سوار مترو، اتوبوس، هواپیما حتا ترک موتور سیکلت هم بنشینی می‌بینی اصلا اسم برخی از مسوولان از جمله آقای احمدی‌نژاد از زبان ملت نمی‌افتد و همه دارند حال این عزیزان را می‌پرسند.
جوانفکر _ ایرنا: جاتون خالی، شماری از شهروندان چینی در مصاحبه با ما که ایرنا باشیم ضمن انتقاد از رفتارهای آمریكا ، بر حمایت كشورشان از ایران تاكید داشتند. مثلا جانگ شیائو ، لیه شی ، ما لی شیانگ ، ری یونگ (به طور خلاصه) گفتند: آمریكا بد است و ایران خوب است.
ما: اتفاقا داداش کایکو در حالی که داشت با زنبه بازی می‌کرد از قول شینسه گفت که میتی کومان گفته چین خیلی ایران را دوست دارد. چون مانده بود این همه جنس چینی و بنجل را کجا آب کند. اصلا چینی‌ها باید هم ایران را دوست داشته باشد. چون ایران در حق چین دارد دوستی می‌کند و سنگ تمام می‌گذارد. مثلا دست صنعت تولید را گذاشته زیر سنگ که دست چین باز باشد. البته شینسه، داداش کایکو، زنبه و میتی کومان (به طور خلاصه) از قول مهندس تاتاشی توشه اضافه کردند: چین امیدوار است جایگاه روسیه را در دل ایرانیان به دست بیاورد و به خاطر رسیدن به این هدف والا امکان ندارد از مهندسی فیلترینگ و اینا برای ایرانی‌ها کم بگذارد.
جوانفکر _ ایرنا: شهروندان چینی آقای احمدی‌نژاد را دوست دارند.
ما: حق دارند. البته ما متوجه شدیم این دو سه میلیون شغلی که می‌گویند دولت ایجاد کرده به عنوان صادرات غیرنفتی فرستاده شده چین و آن‌ها دارند برای ایران دورکاری می‌کنند. پس چینی‌ها دوست دارند.
جوانفکر _ ایرنا: جاتون خالی.
ما: ای آقا. گهی زین پشت و رو. شاید جای شما هم خالی شد.




منتشرشده در ستون "بیا چت کنیم"، روزنامه‌ی روزگار، 27 دی 90، شماره‌ی 1613
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)