چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

بگذار باران بیاید...

در تمام دنیا خبری خوش تر از آزادی نیست. من امید این خبر خوش را وقتی کودکی به دنیا می آید، در چشم های پدرش می خوانم.

هادی عزیز، حالا که این بار چشم های تو گزارشگر آزادی و امید به زندگی شده است، خوشحالم.

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

درباره‌ی کتاب «نيم‌ساعت قبل از ساعت هفت»

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب - كتاب
مجموعه داستان “نيم‌ساعت قبل از ساعت هفت”، دربرگيرنده نه داستان كوتاه پوريا عالمي منتشر شد.
به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجيوان ايران (ايسنا)،‌ عالمي در پايان نخستين كتابش، پنج يادداشت آزاد را درباره داستان‌نويسي سورئال آورده است.
او همچنين يك مجموعه داستان و يك مجموعه شعر را براي انتشار آماده دارد.
به گفته عالمي، در مميزي، يك داستان از مجموعه “نيم‌ساعت قبل از ساعت هفت” حذف شده است كه در اين‌باره عنوان كرد: براي اين حذف توضيحي داده نشده است و كتاب‌ها به همه دليلي مميزي مي‌شوند، بدون توجه به قوت داستان يا شعر.

متن اصلی خبر در ایسنا


»نيم‌ ساعت‌ قبل‌ از ساعت‌ هفت‌« مجموعه‌اي‌ است‌ متشكل‌ از نه‌ قصه‌ و پنج‌ يادداشت‌ كه‌ هركدام‌ حال‌ و هواي‌ خاص‌ خود را دارند. در داستان‌ اول‌ كه‌ »معركه‌« نام‌ دارد. قرار است‌ ماجراي‌ ميدان‌ گرفتن‌ يك‌ پهلوان‌ روايت‌ شود، اما به‌ جاي‌ آن‌، ما ماجراي‌ حاشيه‌ يك‌ معركه‌ را مي‌ خوانيم‌ . نويسنده‌ از بستر اين‌ معركه‌ به‌ زندگي‌ محلي‌ مي‌پردازد كه‌ هرچند به‌ ظاهر نكته‌ عجيبي‌ در آن‌ اتفاق‌ نمي‌افتد، اما سرشار است‌ از حرف‌هاي‌ ناگفته‌.در داستان‌ دوم‌ كه‌ اسم‌ كتاب‌ نيز از روي‌ آن‌ انتخاب‌ شده‌ ماجراي‌ عاشقانه‌مي‌خوانيم‌، منتها نه‌ از آن‌ عاشقانه‌هاي‌ متعارف‌.پوريا عالمي‌ روايت‌ خود را از عشق‌ ارائه‌ مي‌كند و به‌ قول‌ خودش‌ هرچند از »قصه‌هاي‌ عاشقانه‌اي‌ كه‌ به‌ دروغ‌ و ترس‌ و پك‌ عميق‌ سيگار آلوده‌ است‌« آزرده‌ خاطر مي‌شود، اما روايت‌ عاشقانه‌اش‌ به‌ همين‌ سبك‌ و سياق‌ است‌. ماجرا از اين‌ قرار است‌: پسري‌ كه‌ مرتبا سيگار مي‌كشد، داستاني‌ را براي‌ راوي‌ تعريف‌ مي‌كند و داستان‌ به‌ اين‌ ترتيب‌ است‌ كه‌ پسر عاشق‌ دختري‌ دانش‌ آموز شده‌ و با هزار زحمت‌ خانه‌اش‌ را پيدا كرده‌ و هر روز نيم‌ ساعت‌ قبل‌ از ساعت‌ 7، جلوي‌ درخانه‌شان‌ به‌ انتظار مي‌ايستد، خواندن‌ بقيه‌ داستان‌،مي‌تواند تفاوت‌ قصه‌ را با ديگر قصه‌ها مشخا كند.در ديگر قصه‌هاي‌ مجموعه‌ نيز اين‌ فضاي‌ متفاوت‌ وجود دارد. جمله‌هاي‌ طولاني‌ قصه‌ اول‌، جايش‌ را به‌ جمله‌هاي‌ كوتاه‌ و نرم‌ قصه‌ دوم‌ مي‌دهد و حال‌ آن‌ كه‌ در قصه‌ سوم‌ كه‌ روايت‌ اول‌ شخا دارد، بازهم‌ مي‌توان‌ اين‌ جمله‌هاي‌ بلند و نفسگير را ديد. نويسنده‌ در همه‌ آنها در حال‌ بيان‌ نوعي‌ داستان‌ گفتاري‌ است‌أ داستاني‌ كه‌ تلاش‌دارد تا با مخاطبش‌ حرف‌ بزند و بي‌واسطه‌ ارتباط‌ برقرار كند.

متن اصلی این خبر در روزنا



و

سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵

مسخ 2

کاری مشترک از: فرانتس کافکا، صادق هدایت و پوریا عالمی

یک روز صبح، همین که مانا نیستانی از خواب آشفته‌ای پرید، در رختخواب خود به حشره‌ی تمام‌عیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش مانند زره سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوه‌ای گنبد مانندی دارد که رویش را رگه‌هایی به شکل کمان تقسیم‌بندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقت‌آوری برای تنه‌اش نازک می‌نمود، جلوی چشمش پیچ و تاب می‌خورد.
مانا فکر کرد: «چه به سرم آمده؟» او سوسک شده بود و اصلا و ابدا به ذهنش خطور نکرد یک واژه‌ی فینگلیشی نیم‌سانت در یک و نیم‌سانت، در این دنیای عجیب و غریب می‌تواند تبدیل به افسون قدرمتندی شود که تمام کاهنان اگر خودشان را هم بشکافند و جر بدهند نمی‌توانند جادو و جمبلی برابر آن تهیه کنند. برای همین او که از سه روز پیش بی‌آنکه دلش بخواهد و یا حتا نظرش را جویا شده باشند تناسخی را که هزاران سال وقت لازم داشت در عرض سه روز و سه شب از سر گذرانده بود، نمی‌توانست باور کند که حتا اگر به نظر خودش فرقی نکرده باشد، محمدرضا باهنر، نایب رییس مجلس شورای اسلامی، رسما و تریبونا اعلام کرده است که او فرق کرده و بین آدم‌هایی که ترکی صحبت می‌کنند فرق گذاشته است.

این داستان را در سایت هادیتونز بخوانید

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

نگاهی به پیامدهای منفی یک سوءتفاهم

مانایی مانا و این قوم در خطر است

فرض گرفتن 2 نکته پیش از وارد شدن به این مقال لازم است؛
اول - سهوی بودن استفاده از کلام آذری در کاریکاتور مانا نیستانی در روزنامه ایران
دوم - به وجود آمدن شائبه‌ی توهین برای خیل عظیم هموطنان آذری، به علت اغراق در طرح موضوع از تریبون‌های رسمی و دامن زدن به آن

با مفروض گرفتن این دو نکته و با توجه به شهادت آن‌ها که اصل کاریکاتور را دیده‌اند و گواهی بر سوءتعبیرهای کلان و رسمی از آن داده‌اند و از طرفی نیز به بی‌توجهی و کم‌دقتی کاریکاتوریست اشاره کرده‌اند و سهل‌انگاری او را که منجر به پیراهن عثمان کردن اثرش گشت، قابل تذکر دانسته‌اند، تعریف ابرجرمی در حد و اندازه‌ی اهانت به قومیت‌ها و نژادگرایی برای اثری که با عذر تقصیری کوچک قابل چشم‌پوشی بود، مورد سوال است. و ناگفته پیداست که بازنگری و خوانش دوباره‌ی ماوقع این جریان و دیدن اصل اثر، برای هموطنان آذری منجر به قضاوت دیگرگونه‌ای برایشان خواهد شد.
به راستی پیامد قابل پیش‌بینی تحرکات قومی که به آشوب‌های خیابانی، نزاع، تخریب، زد و خورد و دست آخر جان باختن عده‌ای از هموطنان منجر شد، برای آنان که در مسند امورند از انتظار به دور بود؟ و آیا از این سیلاب خروشان غیرت هموطنان آذری‌زبان، جز سریعتر چرخاندن آسیاب دشمن و تجزیه‌طلبان، آبادی‌ای بر ویرانه‌ی این توهین ساخته شد؟ و از این آب گل‌آلود چه ماهی‌ها که چه کسانی نخواهند گرفت و چه تجزیه‌طلبانی که با سربالا رفتن این آب، ابوعطا نخواهند خواهند.
با این اوصاف مگر تدبیری دوراندیشانه و مردم‌گرایانه در کار افتد و آتش افروخته‌ی این غائله‌ی قومیت‌گرایی را خاموش کند. که جز آن، این آتش دامن همه را در برخواهد گرفت.
از طرفی برای مانا نیستانی و مهرداد قاسمفر - سردبیری که به جای مدیرمسوول، مسوولیت به عهده‌اش گذارده شده است - احساس همدردی و دلسوزی می‌کنم.
اگر چنین حبس و بگیر و ببندی دست کم یک سال پیش و دست پر تا نه سال پیش اتفاق می‌افتاد، همان مردمی که هم‌اینک به خاطر دفاع از حیثیت قومی در خیابان‌ها آمده‌اند، به خاطر دفاع از حیثیت قلم و سردادن شعار برائت و سوءتفاهم خواندن و لغزش قلم توهین یاد شده، پشت در پشت هم می‌ایستادند؛ که آن دوران، دورانی دیگر بود و موج غالب بر مردم موجی دیگر.
اما در این وانفسا که از کاه یک شوخی لفظی - سهوی، کوه اقدام ملی - امنیتی ساخته شده و مانای سهل‌انگار، مجرم برهم زننده‌ی آرام و قرار، تفهیم اتهام شده، ماحصل برای او و هویت شخصی‌اش چیست؟
هویت و اعتباری را که در این سال‌ها فریم به فریم و ذره ذره برای قلم و امضایش جمع کرده است چه می‌شود؟ که اگر حکم به بی‌گناهی‌اش داده شود و در تصوری آرمانی، از او عذرخواهی گردد تا طلب هویت و آبروی برباد رفته‌اش شود که هیچ از هیچ به‌علاوه‌ی آن همه موج بی‌مهری که از او به دل هم‌زبانان ترکش می‌ماند.
و روی دیگر سکه؛ این که او مجرم شناخته شود. در آن وضعیت - که خدا را به دور - مانا با انگ توهین به اقوام - که دست بر قضا خودش هم از همان قوم است!- پس از تحمل حبس آزاد می‌شود و تازه اول مشکلش:
که اگر در دورانی دیگر، حبس یک کاریکاتوریست و شکایت مدعی‌العموم به او مشروعیت و مقبولیت مردمی می‌داد، این بار مدعی‌العموم دست بر نقطه‌ای گذاشته است که از هر طرف بروی کاریکاتوریست مغضوب مردم می‌شود. (جایی، در نوشته‌ای خواندم شورش و زندان و آشوب یک طرف، اما خوش به حال مانا که بعد از زندان راهی خارج از کشور می‌شود و نانش در روغن است. غافل از آنکه این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست.)
مسلم این که - از همین الان - او از نان خوردن نیز افتاده است. چون بعید به نظر می‌رسد با چنین پرونده و چنین رویکردی عمومی و قومی به او، مطبوعه‌ای با او کار داشته باشد و یا به او کار بدهد.
باز گرداندن آرامش به قوم و بازگرداندن آبرو به مانا کار دولت است؛ مانایی مانا در عرصه هنر و مانایی وحدت مقدس مردم ایران در خطر است.

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

درباره مانا نیستانی و کاریکاتورش

قضیه ساده‌تر از پیچیدگی‌های دولتی‌ست

با احترام
به آقای صفارهرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی:در برهه‌ای از زمان که موجی چنین سهمگین علیه یک کاریکاتوریست مستقل و یک روزنامه‌ی معتبر دولتی برخاسته است، آرام‌کننده‌ی این حرکت تفرقه‌افکن، اگر وزیر فرهنگ نیست، چه کسی می‌تواند باشد؟ و یا چه کسی جز این مقام، متولی برقراری ثبات و پایدار کردن وحدت ملی مابین اقوامی‌ست که در هر کارزار و حرکت جمعی و اجتماعی - حتا خانوادگی - پشت در پشت هم ایستاده‌اند؟
آن‌جا که موضع خانه‌ی ملت، برخورد با خاطی و مباشران خاطی است و دست اجنبی را از آستین کاریکاتوریست نمایان می‌بیند، که در حرکتی حساب شده و دیکته شده او را به توهین به قومی از این طایفه‌ی بزرگ ایرانیان، هدایت می‌کند، و نمایندگان نیز تا 10 امضا برای استیضاح وزیر ارشاد جمع کرده‌اند، عبارت «مسوولیت روزنامه ایران با من نیست» برازنده‌ی سکاندار وزارتخانه‌ی ارشاد نیست. که بیش و کم امنیت تمام آنان که در ایران قلم می‌زنند به چراغ روشن آن خانه و نهاد است و دلگرم به این‌که پشت اصحاب قلم و فرهنگ اگر به جایی بند نیست لااقل به جایی گرم است.
شاید با تدبیر و رویکردی دیگر به این خبر بد، می‌شد گزارش بازگرداندن وحدت به ملت را از عملکرد ‌شما، به پای وزارت ارشاد نوشت.

با احترام
به آقای باهنر، نایب رییس مجلس شورای اسلامی:
کشور پهناور ایران، خود هم‌اینک آن‌قدر درگیر مشکلات ریز و درشتی‌ست که گره بر گره‌های آن زدن کار سخت و متهورانه‌ای نیست. ناآرامی‌های قومی خوزستان و بلوچستان چنان اخبار بدی را موجب می‌شود که نیازی به تحریک قومی دیگر در جایی دیگر نیست. آن چه را که می‌شود زیر سبیلی در کرد، لاخ سبیل کندن و مرد میدان طلبیدن، بوالعجب کاری‌ست.
روزنامه‌نگاری که توهین کرده عذر خواسته و سردبیری که آن را منتشر کرده رسما به خطای روزنامه اعتراف نموده است. برخلاف عهد سابق که مسوولیت با مدیر مسوول بود، این دو را بازخواست کردن کاری دیگر است و کشاندن چنین مساله‌ای به مخمصه‌ای قومی، کاری دیگر. تکرار و مرتب تکرار کردن این که به کسی در جایی توهین شده، آستانه‌ی تحمل را بر هر غیوری پایین می‌آورد و او را وامی‌دارد تا غیرت نشان دهد. کشور پهناور ایران که درگیر بحران‌های بین‌المللی، اقتصادی و امنیت مرزها و برقرارکردن آرامش و ایمنی در شرق و غربش است، در چنین زمان حساسی نیاز مبرم به وحدت ملی دارد نه روی‌در رویی قومیت‌ها.
گرفتن و بگیر و ببند با هر کسی که به قومیت و وحدت ملی ایران توهین لفظی یا عملی می‌کند اگر این قدر سریع و بی‌دردسر بود که تا به حال می‌بایست حکم دادگاه تروریست بیست و سه ساله، عبدالمالک ریگی، که شیعه و سنی را در برابر هم قرار داده، گروگان گرفته، قتل نفس انجام داده، امنیت را از بین برده و خوف در دل مردم افکنده، خیلی پیشتر از این‌ها مشخص می‌شد و لابد، پیشتر از آن نیز باید خودش را به وزارت اطلاعات معرفی می‌کرد تا برای روشن شدن تکلیفش بازداشت موقت شود. اما این دو روزنامه‌نگار چنان‌جرمی مرتکب نشده‌اند و از هموطنان هم طلب بخشش کرده‌اند و نیتی را که امثال ریگی در سر دارند، در سر نپرورانده‌اند.

با احترام
به هموطنان آذری زبان:
مانا نیستانی یک ایرانی است و می‌تواند ترک، لر، کرد، بلوچ و... و فارس باشد. به قصد توهین کاری کردن، کاری نیست که او انجام داده است. اول کاریکاتورش را ببینید و پس از آن به قضاوت بنشینید. یک صفحه‌ی تمام، سوسک فارسی زبان است و در یک فریم به زبان فارسی خندیده و حرف زده است، در فریمی دیگر تکیه‌کلام آذری‌ها را به کار برده است. توهینی در کار نیست. کار مانا بخشودنی‌ست. او انسان است و ایران نیاز به وحدت دارد. سوسک او فارسی هم حرف زده، قضیه ساده‌تر از پیچیدگی‌های دولتی‌ست. به غیر از جدایی‌طلب‌ها چه کسانی از این رو در رویی‌ها سود می‌برند؟ ما قرار است تا آخر دنیا در کنار هم زندگی کنیم نه در برابر هم. صبور باشیم.




در همین زمینه و برای حمایت از مانا نیستانی بخوانید:

سایتی برای پیگیری اخبار مرتبط با مانا
http://freemana.blogfa.com/

بیانیه کاریکاتوریست ها
http://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1448

یادداشت بزرگمهر حسین پور برای مانا
http://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1449

یاداشت پوپک صابری فومنی پیرامون این ماجراhttp://www.golagha.ir/news/2006/May/22/247.php
یادداشت فواد خاک نژاد
http://foaaad.com/2006/05/post_10.html#comments


یادداشت سایت ایران کارتون، مسعود شجاعی طباطبایی
http://irancartoon.ir/news/archives/2006/05/post_277.php

کاریکاتور حمیدرضا پورنصیری برای بامزه
http://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1451

یادداشت من برای ماناhttp://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1450

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵

نامه تو خوندم خوب من

متن کامل پاسخ بوش به زبان فارسی

از آنجا که دولت پاسخگو و محترم هفتاد میلیونی، متن نامه‌ی آقای احمدی‌نژاد را برای ملت منتشر نکرده‌اند و لوموند آن را منتشر کرده است، در نتیجه ملت هفتاد میلیونی محترم اقدام به ترجمه‌ی متن منتشر شده‌ی آن از زبان فرانسه کرده است، ما هم متن پاسخ آقای بوش را به زبان فارسی و برای اولین بار منتشر می‌کنیم تا ملت آمریکا هم آن را برای خودشان به زبان انگلیسی یا فرانسوی ترجمه کنند!

نامه تو خوندم خوب من اشک چکوندم خوب من
یه لحظه بردم خودمو جای تو نشوندم خوب من

(من چون در سفر بودم، پس خانم رایس نامه‌ی شما را برایم فکس کرد و یک‌جورایی هم ناراحت بود که چرا اسمش در نامه نبوده است. مختصر این که چون 18 صفحه‌اش طول می‌کشید، یک صفحه درمیان فرستاد. ادبیات و ترجمه‌ی جالبی داشت که من مجبور شدم خودم را ببرم جای شما بنشانم تا بفهمم قضیه از چه قرار است. آن را خواندم و به حالت دونه دونه اشک چکاندم.)
نوشته بودی غمته غصه خوری عادته
عشق به دادت برسه یه قلب عاشق بسته

(از ظلم و جور من و کشور متبوع این جانب نوشته بودید که موجبات غم و غصه‌ی شما را فراهم کرده است. اما عشق چه کارهایی که نمی‌کند آقا.)
نوشته بودی زندگی چنگی به دل نمی‌زنهتو آسمون زندگی پرنده پر نمی‌زنه
(نوشته بودید کسی به دلتان چنگ نمی‌زند که من متوجه منظورتان نشدم. خواهش می‌کنم در مکاتبات رسمی از فولکلوریک یا ادبیات عامه استفاده نکنید.)
نوشته بودی تنهایی رفیق ماه و سالتهنوشته بودی روز و شب غم از تو دل نمی‌کنه
(نوشته بودید معلم هستید و تمام اهالی خاورمیانه با شما در ارتباط مستقیم هستند و کسی از شما دل نمی‌کند. و شما مجبورید مرتب پاسخ دانشجوهایتان را بدهید. راستش همانطور که گفتید من نمی‌دانستم شما معلم هستید وگرنه روز معلم را به شما تبریک می‌گفتم.) چرا گله داری از همه؟ چرا توی شهر عاشقا فاصله داری از همه؟
(همانطور که اشاره کرده‌اید دروغ در همه‌ی فرهنگ‌ها نکوهیده شده است. پس چرا گله دارید از همه...)
چرا درو بستی رو خودت؟ چرا که شکستی تو خودت؟ چرا که شکستی تو خودت؟
(چرا در را بستی رو خودت؟ چرا عهد را شکستی و نامه دادی؟ چرا دل اهالی را شکستی؟ در را باز کن لطفا چون - زبانم لال - شورای امنیت خیلی دوست دارد در را ببندد و تحریم‌هایی را اعمال کند.)
در خونه عشقو بزن همدل عاشقا بخونتو قلب پاکی لونه کن همسایه خدا بمون
(از این که در نظر دارید بنده به راه راست بیایم خیلی ممنون. احتمال زیادی دارد وقتی از سفر برگردم در خانه را بزنم و عشقی کنم. و به درستی که من یک مسیحی با ایمان هستم. مرسی که یادم انداختید.)
نمی‌مونه اینجور روزگار باز دوباره بهار میاددوباره این چرخ فلک با من و تو کنار میاد
(البته از دوران ریاست جمهوری من که دیگر چیز زیادی نمانده است. اما چشم رو هم بگذاری انتخابات بعدی از راه می‌رسد و چرخ فلک خیلی کارش درست است که با من و شما کنار می‌آید و آبش با هر دوی ما در یک جو می‌رود.)

جورج دبلیو بوش پسر
مطابق با رییس‌جمهور آمریکا
برابر با شیطان بزرگ
مصادف با آمریکای جهانخوار

یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵

4 خط برای آزادی

صدای چه‌چهی به گوش نمی‌رسد. قناری‌‌ها اعتصاب کرده‌اند.
خال آسمان از اوج پریدن خالی‌ست. کبوترها در لک رفته‌اند.
انزوای عشق محتوم است. مرغ‌عشق‌ها در انفرادی قفس ذره ذره آب می‌شوند.
اقتدار رو به احتضار است. عقاب تیزپر تیر خورده است.

در سایه کرکسی در کلاس درس جوجه‌ها را کلاغ‌پر می‌برد.

پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۵

هسته رو با خودت نبر

آهنگساز: خودتان یک چیزی ضرب بگیرید. مرسی.
خواننده: شما. (+ آقای شماعی‌زاده)


وقتی رفتی چارتا دیپلمه بردار همراهت ببر
یه دیکشنری هم بردار؛ نشید اونجا دربه در
"ساعت و عقب نکش" یه ساعت بیشتر بخوابم
عکست و ببر، شاید، دیگه نیایی به خوابم
اون کتابا رو ببر به رنگ کاپشنت میاد
کفشای تازه بخر به رنگ چشماتم بیاد
سیبارم از درخت پشت پنجره بچین
اما هسته‌ش و با خودت نبر فقط همین

وقتی میری با چشم تر پرتقال و بردارو ببر
هسته‌ش و با خودت نبر
بذار که پسته بشکونم آجیل رو می‌بری، ببر
هسته‌ش و با خودت نبر

اگه خواستی هر "چیزی" رو بردار از روی زمین
اما پرونده‌م و با خودت نبر فقط همین
آخه پرونده‌ی من "ایت‌ایز پنسل" از بره
ندیدی عرض دو سوت، ما رو به شورا می‌بره
جای خالی تو قرار نبوده پر بشه
آره این جوری برا هممون بهتره

وقتی میری با چشم تر پرتقال و بردارو ببر
هسته‌ش و با خودت نبر
بذار که پسته بشکونم آجیل رو می‌بری، ببر
هسته‌ش و با خودت نبر

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۴

هفت‌سین کاریکاتوریست‌ها

همین‌طوری؛
یک سال دیگر را کهنه کردیم. وقت سال تحویل که می‌خواهید کهنه را عوض کنید لطفا بینی‌تان را بگیرید.

عیدی؛
برای این‌که به شما مهرورزی کرده باشیم، یک عیدی انگار نه انگاری تقدیمتان می‌کنیم که تومنی هفت صنار با باقی عیدی‌ها فرق داشته باشد؛ هفت‌سین ویژه‌ی کاریکاتوریست‌ها.

مخلفات؛
پیش از هر چیز، بزرگمهر حسین‌پور را کمی کجکی می‌گذاریم سر سفره‌ی هفت‌سین تا از قابلیت آینه و بازتاب سرش استفاده‌ی بهینه کنیم.
نیک‌آهنگ کوثر را چون از دست سر می‌خورد و آرام و قرار ندارد و جایی بند نمی‌شود، عوض ماهی قرمز می‌اندازیمش در تنگ آب.
یحیا تدین را چون مقالاتش یک صفحه‌ی کامل روزنامه را پر می‌کند، جای سفره پهن می‌کنیم آن زیر.
موقع سال تحویل، می‌توانید به جای دیوان حافظ و همچنین رایو پیام از اردشیر رستمی استفاده کنید!

سین‌ها؛سین اول هفت‌سین را کامبیز درمبخش در نظر می‌گیریم؛ چون کارش حسابی سکه شده.
صورت گرد و سرخ حسن کریم‌زاده را به جای سیب استفاده می‌کنیم!
هادی حیدری را چون مثل سیر و سرکه می‌جوشد، دو بار در هفت‌سین می‌گذاریم!
نه به خاطر گسی و هسته‌ی سفت و سخت و طعم نچسبش، بلکه به خاطر فوایدش، از کیوان زرگری به عنوان سنجد استفاده می‌کنیم!
اگر دوست دارید حسین صافی را عوض سمنو بگذارید؛ اما یادتان باشد که دست آخر باید آن را بخورید!
توکا و مانا نیستانی را چون ریشه دوانده‌اند و ریشه‌ی ادبی هم دارند به جای سبزه استفاده می‌کنیم؛ از طرفی این حسن را دارند که وقت سیزده بدر گره‌خوردنشان مشکل شرعی ندارد!

از من هم جای سماق استفاده کنید... حالا هم بروید و سماقتان را بمکید.

یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۴

هشدار آنفلوآنزایی

امروز از سیاسی کشیدیم بیرون و فرو رفتیم در بهداشت ودرمان. این یادداشت هم سراسر علمی است پس پایه و بنیان درست و حسابی ندارد:

لطیفه‌های واگیردار

- مرغه به خروسه می‌گوید: خیلی دلت هم بخواهد، ایدز که ندارم!

- آنفلوآنزای مرغی می‌رود سراغ شترمرغه. شترمرغه می‌گوید: بیخود دور و بر من نچرخ؛ چون من شترم و دارم می‌روم بالماسکه!

- به نظر کارشناسان، خروسه چون بچه‌ی طلاق بوده، آنفلوآنزای مرغی می‌گیره!

- یه مرغ دارم روزی دو تا تخم می‌ذاره... دیروز ترتیبش را دادم؛ بلکه مرض ریشه کن شود.

- اگر می‌شد 10 تا از این مرغ‌هایی را که آنفلوآنزا دارند در وسط خیابان یا مرغداری اعدام می‌کردیم، این معضل حل می‌شد! (نقل به مضمون!)

- مژده به خسیس‌ها و بی‌پول‌ها؛
تا دیر نشده بشتابید!
موقعیتی فراهم شده است تا مهمانی بگیرید اما به بهانه‌ی آنفلوآنزا، جلوی مهمان اشکنه یا کالاجوش، بگذارید.

- تا اطلاع ثانوی ازدواج نکنید؛ به علت شیوع آنفلوآنزای مرغی، جوانان مجرد «قاطی مرغ‌ها» نشوند!

***
در پایان برای ریشه‌کن شدن آنفلوآنزای مرغی، ایدز، وبا و... محض خنده یک دقیه سکوت می‌کنیم.

شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۴

فرق آدم‌ها

فرق هر کسی با هر کس و فرق هر کس با همه از این قرار است؛

فرق کاریکاتوریست‌ها؛ در چیزی نیست که می‌کشند، در چیزی‌ست که می‌بینند.

فرق نقاش‌ها؛ در چیزی نیست که می‌بینند، در چیزی‌ست که می‌کشند.

فرق پهلوان‌ها؛ در زوری نیست که دارند، در زوری‌ست که می‌زنند.

فرق سیاستمدارها؛ در چیزی نیست که می‌گویند، در چیزی‌ست که نمی‌گویند.

فرق حداد عادل با کروبی؛ فرق‌شان در همین است.

«فرق» توکا نیستانی، بزرگمهر حسین‌پور، حسن کریم‌زاده مثل هم است؛ می‌درخشد و تو چشم می‌زند.

فرق عباس کیارستمی؛ در شباهتی‌ست که با هیچ کس ندارد.

فرق پرتقال شهسوار با تحفه‌ی نطنز؛ اولی را مطمئنیم که هسته دارد.

فرق هواپیمای C-130 با نعش‌کس؛ این دو تا فرقی نمی‌کنند.

فرق اکبر گنجی؛ در شباهتش است با خودش.

جمعه، دی ۳۰، ۱۳۸۴

مسافرکشی

انگار نه انگار


خدا بدهد برکت. با حفظ سمت در هزار و یک سمت، یک تاکسی دست و پا می‌کنیم و می‌رویم مسافرکشی:

هاشمی ثمره: همین طور با سرعت به راهت ادامه بده؟
- هان؟ کی بود؟ کی بود؟
: من این عقب نشستم و گفتم گاز بده.
- شما؟ شما کوشی؟ کجایی؟ حتما دارم خواب می‌‌بینم.
: من تو را از پس پرده و بدون این‌‌که حضورم احساس شود هدایت می‌‌کنم. پاداش و پولت را هم جیرینگی می‌‌گذارم کف دستت.
- یعنی چی؟ اولا نمی‌‌بینمت. دوما اومدیم و یکی را زیر کردم جواب خدا را چی بدهم؟ اگر خلاف کردم و قانون را زیر پا گذاشتم اگر جریمه شدم کی جواب می‌‌دهد؟ من یا... کوشی؟ آقا جان کجایی پیدات نیست؟!
: گاز بده... گاز بده... گاز بده... طبق نقشه‌‌ای که مسیرها را رویش مشخص کرده‌‌ایم... گاز بده... گاز بده...

پیچ رادیو را می‌‌چرخانم ...رادیو پیام: دینگ دینگ! هم اینک یک تاکسی با سرعت سرسام‌‌آوری در بزرگراه چمران برعکس حرکت می‌‌کند!

آیت الله حسنی: سوار نمی در بزرگراه چمران شوم. نگه ندار آقا. من پیاده می‌‌روم تا بدین وسیله با مشت بزنم تو دهن تحریم اقتصادی شیطان بزرگ.

چمران: شما اگر بیایی تو مسیر شورای شهر – هیات‌‌دولت صبح تا شب ششصد مرتبه مرا ببری و بیاری چقدر حقوق می‌‌خواهی؟!
- شرمنده‌‌ی حاجی! شنیدی که دو شغله بودن ممنوعه! من فعلا تو خط انگار نه انگار کار می‌‌کنم!

قالیباف: نگه ندار آقا. من با این‌‌که دکتر خلبان شهردار قالیباف و... هستم فعلا به خاطر ترافیک با موتور این طرف آن طرف می‌‌روم!

مهاجرانی: می‌‌دانی من کی هستم آقای راننده؟!
- در زمان شاه اسم وزارتخانه‌‌تان فرهنگ بود. در زمان میرسلیم وزارت بود. در زمان شما فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. در زمان مسجدجامعی ارشاد بود. حالا اسلامی است. درسته؟!
: بله. حالا فهمیدی من چه کسی هستم؟
- فکر کنم شاه شجاع هستی، معاصر خواجه حافظ شیرازی!

کروبی: صندوق را باز کن بار دارم.
- حاج آقا سنگ بزرگ علامت جا نشدن است. باید وانت بگیری نه تاکسی!
: شما جایش بده لطفا.
- جاش بدم هم، دیگه ماشین راه نمی‌‌ره. این آمال با این ابعاد در این سیستم و این ماشین قراضه با این گنجایش عمرا جفت و جور شود. یا فاتحه را باید خواند یا صلوات فرستاد و سوره الرحمن را روخوانی کرد.


***
کمی تند رفتیم. ماشینمان جوش آورد. می زنیم کنار و کاپوت را بالا می زنیم و رادیات را خنک می کنیم.

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴

تاکسی - سیاسی!

انگار نه انگار


در این بل‌بشوی بی‌پولی و بحران اقتصادی و اوضاع قاراشمیش کاریابی، مطئن‌ترین راه کسب درآمد، مسافرکشی است. ما هم با حفظ سمت در هزار و یک سمت، برای یک لقمه نان شب درآوردن یک تاکسی دست و پا می‌کنیم و می‌رویم مسافرکشی:

مسافرها را این طوری سوار می‌کنیم؛ یک بوق ده-یازده می‌زنیم و ترمز می‌کنیم. ماشین‌مان پیکان جوانان آلبالویی رنگ است. اگر برای شما هم بوق زدیم سوار شوید، به کسانی که این مطلب همراهشان باشد 20درصد تخفیف در کرایه تعلق می‌گیرد. بسم الله.

میرحسین موسوی: یک نگاه به ماشین می‌اندازد. آهی می‌کشد و زیر لب می‌گوید: «ماشینت سالی شروع به کار کرده که من دست از کار کشیده‌ام.»
یک بوق به سلامتی‌اش می‌زنم و می‌گویم: «برای همین است که تا الان از پا نیفتاده است!»
یک آه دیگر می‌کشد. می‌زنم پشتش و می‌گویم: «به قول یه خدابیامرزی؛ پهلوان زنده را عشق است.»

هاشمی رفسنجانی: عقب سوار می‌شود و دربست می‌گیرد. دست می‌برد و از پر شالش یک مشت پسته‌ی خندان می‌ریزد کف دستم و می‌گوید: «شما هم مشغول باش!»
«گویا تا اطلاع ثانوی همه مشغولیم!»
دست می‌کنم تو داشبرد و یک تکه کشک می‌دهم دستش و بهش می‌گویم: «فعلا فقط کشک برای سابیدن آزاد است!»

سید محمد خاتمی: اول به زور سوارش می‌کنم. بعد از یک ربع به زور می‌خواهم پیاده‌اش کنم. بعد از نیم‌ساعت کلافه می‌شود و خودش می‌خواهد استعفا بدهد و پیاده شود، اما من دیگر عمرا بگذارم پیاده شود. می‌گویم: «مگه از رو نعش من رد شی، سید!»
«آقا جان به کدام سازت برقصم؟ نه به آن نامهربانی‌ها نه به این حلوا حلوا کردنت.»
«جون من پیاده نشو!»
«آقا جان بخواهی نخواهی وقت تمام شده و باید بروم. چهارراه بعدی پیاده می‌شوم و تا چهار سال دیگر هم نمی‌توانم سوار ماشینت شوم.»
به چهارراه نرسیده مردی از جنس نور، از جنس فقر، از جنس عدالتگستری، از جنس مهرورزی توجه‌ام را جلب می‌کند. حالی به حالی می‌شوم، می‌زنم رو ترمز و خاتمی را همان وسط زمین و هوا پیاده می‌کنم و آن مرد را سوار می‌کنم.

محمود احمدی‌نژاد و الهام: در حرکتی مردمی دو نفری جلو می‌نشینند. احمدی‌نژاد می‌گوید: «در راستای محرومیت‌زدایی تا وقتی من سوارم هر کسی سوار شد به حساب من.»
الهام سخنگویی می‌کند: «طبق برآورد نخبگان و گوش شیطان کر، اگر نفت بشود بشکه‌ای شونصد دلار سال دیگر حساب ذخیره ارزی‌مان توپ توپ می‌شود.»
احمدی‌نژاد می‌گوید: «دو نفری جلو نشستن سخت است. یک نفری هم بشود کرایه‌ها زیاد می‌شود. این درد هم ان‌شاالله درست می‌شود.» بعد، از ترافیک گله می‌کند. از آلودگی هوا گلایه می‌کند. از بیکاری جوانان گلایه می‌کند. از نبود امنیت شغلی گلایه می‌کند. از بورس گلایه می‌کند. از این که قرار است بنزین گران شود و جیره‌بندی، گلایه می‌کند. یک هواپیمای c-130 سقوط می‌کند و پشت سرش یک هواپیمای دیگر در اردبیل. از آن هم گلایه می‌کند.
«خیلی عذر می‌خوام آقا. شما رییس‌جمهور نیستید؟!»
ماشین یک‌دفعه ریب می‌زند و خاموش می‌شود. با الهام و محافظین می‌آییم پایین و ماشین را هل می‌دهیم.

***
تا پیدا کردن یک کار مناسب، مسافرکشی ما ادامه دارد. فردا با خداست چه کسی سوار ماشین انگار نه انگار شود.

یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۴

انگار نه انگار 15

تفاوت
فرق احمدی نژاد با ساز در چیست؟
فرقشان در این است که تلویزیون، صدای ساز را بی تصویر پخش می کند در حالی که تصویر احمدی نژاد را بی صدا نشان می دهد.


شباهت
شباهت خاتمی با فیلم های کیارستمی در چیست؟
- جفتشان فقط دیالوگ دارند و در خارج حلوا حلوا می شوند.



سخنگو سخن بگو!
جانمان درآمد. چهار ماه گیر سخنگو بودیم تا معرفی شود، حالا گیر اینیم که سخن بگوید. رییس جمهوری داریم که چون آخر «به روز» است پاسخ دادن به انسرینگ و میل باکسش، برایش راحت تر است تا برگزاری نشست خبری. اما بنده خدا گناهی هم ندارد از اول گفته بود «دولتش دولت پاسخگوست» نه سخنگو!

1. بد نیست همه خبرنگاران بروند یک چت روم به اسم مهرورزی درست کنند، بعد منتظر بمانند رییس جمهور آن لاین شود آن وقت پرسش و پاسخ را همان جا انجام دهند.

2. پاسخگویی که از سر گذشت چه چهار ماه، چه چهار سال! از پایه بی خیال شویم و اصلا مزاحم دولت نشویم. تا دو ماه دیگر همه عادت می کنیم و برای هم آف لاین می گذاریم.

www.haditoons.com اين مطلب نوشته شده است براي

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۴

انگار نه انگار

مهدی احمدی نژاد
سمت مهدی احمدی نژاد که تا کنون دبیر تشکیلات جامعه اسلامی دانشجویان بود به دلایل درون تشکیلاتی تغییر یافت.
دبیر سیاسی این تشکل، تصریح کرده است: همانطور که محمود احمدی نژاد –پدر مهدی احمدی نژاد- گفته است، انقلاب در افراد متوقف نمی شود. مهدی احمدی نژاد برای حضور خود در مجموعه مشکلاتی داشت که اعضا به این نتیجه رسیدند بهتر است فرد دیگری در این سمت فعالیت کند.
مهدی احمدی نژاد مرداد امسال، ابتدا به عضویت این تشکل درآمد و پس از مدتی دبیر تشکیلات جامعه اسلامی دانشجویان شده بود.


بلر پسر
به گزارش روزنامه "دیلی میل" حضور پسر ارشد تونی بلر، رییس جمهور انگلیس، در یک باشگاه شبانه، بار دیگر این سیاستمدار انگلیسی را با جنجال مواجه کرد.
یوان بلر 21ساله اخیرا همراه دو محافظ خود در باشگاه رقص شبانه دیده شده است. گفتنی ست در سال 2000 نیز بلر جوان به علت نشستن پشت فرمان اتومبیل بعد از صرف نوشیدنی الکلی و در حالتی مست توسط پلیس لندن دستگیر شده بود .


کشفیات الاشارات فی بیانات ارشد المشاوران فی دوران الانتخابات
مهدی کلهر، مشاور ارشد احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری، تصریح کرد: «بزرگترین آفت آزادی بیان، دروغ است.» وی به این نتیجه رسید که: «ما امروز واقعا نیاز داریم که یک کار کارشناسی در مورد آزادی بیان انجام شود.»
وی در یک حرکت ادبیات را آنالیز کرد و داستان نویسی را شست و کنار گذاشت و گفت: «عرصه ای مثل رمان، عرصه بی در و پیکری است.»
عضو هیات نظارت بر صدا و سیما ابراز امیدواری کرد: «ما نباید جوان 18 ساله را به غرب بفرستیم، باید دانشمند 50 ساله را به غرب بفرستیم.»
وی گفت: «اخیرا در بلژیک کنفرانسی محرمانه گذاشته اند و نظام حکومتی ایران را بررسی کرده اند و به نتیجه رسیده اند که بهترین نظام حکومتی جهان است؛ هم حدود و اختیارات حکومت مشخص است و هم کمترین امکان سوءاستفاده از قدرت در این نظام وجود دارد و از طرف دیگر مرزهای قوانین سیال است و خود را با شرایط زمان و مکان تطبیق می دهد.»
کلهر کشف کرد: «احمدی نژاد در 24 ساعت تصمیماتی را می گیرد که در دوره های قبل 5 سال طول می کشید، خطای 5 ساله در 24ساعت فشرده می شود.»
سپس در حالی که ایران را با امریکا مقایسه نمی کرد، عنوان ساخت: «وقتی ما در کشوری هستیم که از مدیرانش ، بانک اطلاعات و شناسنامه مدیریتی نداریم، استفاده از افراد مورد وثوق، منطقی است. در امریکا، یک مدیر از زمان دانشجویی اش، شناسنامه و پرونده دارد، حتی شوخی های دوران دانشجویی اش هم ثبت می شود.» وی به اینکه چطور یک مدیر از زمان دانشجویی اش به عنوان یک مدیر شناخته می شود تا تک تک شوخی هایش ثبت شود اشاره ای نکرد. وی همچنین نگفت کدام شوخی های دوران دانشجویی در امریکا ثبت می شود.
وی در ارتباط با تعداد باجناق های احمدی نژاد که پست های مدیریتی را از آن خود کرده اند پاسخ داد: از خودشان بپرسید.
وی ادامه داد: کره زمین امروز تحت تاثیر انقلاب اسلامی است، حادثه ای نیست که در کره زمین، به نوعی به انقلاب ربط پیدا نکند.


امید به زندگی
به نظراتی که عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس از خود منتشر ساخته اند توجه بفرمایید: «مردم هشدار تغذیه نامناسب را جدی بگیرند. تغذیه نامناسب عامل مرگ و میرها و بیماری های خطرناکی چون بیماری های قلبی عروقی است.»
از طرفی 7میلیون نفر که عمدتا تحت نظر حمایت سازمان های مددرسانی چون کمیته امام خمینی و یا سازمان بهزیستی هستند، به عنوان مشمولین سهام عدالت شناسایی شده اند. پس با احتساب این با آن و رابطه مستقیم فقر و سبد غذایی خانواده، به این نتیجه می رسیم که اگر دندان بر جگر بگذاریم و دنیا هم بر وفق مراد بگردد و سهام عدالت هم نتیجه بدهد و منابع مالی سود قطعی که برای این سهام در نظر گرفته اند (بدون در نظر گرفتن تعریف سهام که سودش در بورس مشخص می شود نه در هیات دولت) مشخص شود و سودها به سهامداران عزیز برسد، عضو کمیسیون بهداشت و درمان سال دیگر می تواند بگوید: مردم به هشدارها توجه نکنند. نامناسب ترین تغذیه ایرانیان، در حد استاندارد جهانی ست!


امید به زندگی 2
منبع خبر پیش خبری را اعلام ساخته اند که توجه شما را به آن جلب می کنیم: وضعیت شاخص امید به زندگی در کشور طی سال های گذشته به میزان چشمگیری افزایش یافته است که با کشورهای پیشرفته در این زمینه فاصله چشمگیری داریم.
خبر بد را همیشه همین طور آرام آرام به آدم بدهید.

پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۴

شعر شهریور

جز ماتم و درد
که قسمت من کردند
لحظه لحظه های شادی را
دزدیدم

با شاخه های خشک و برگ های کهنه
آشیانه ای ساختم
بر بلندای دور انداخته ی درختی از یاد رفته
دور از دسترس دست های حریص کودکان
برای کشف های ویرانگر
دور از گزند باد و باران
دور از چشم دد و درد
و یار و مردمان
آنجا که به عقل جن هم قد نمی دهد
که دست مغول و تتاران نیز به آن نمی رسد



عمر
این بی کس بیچاره
با چه وقاحتی
پا به پای من دزدانه و ناجوانمردانه
آمده است
تا مرا پیر کند

دشمن نرنج من
قسمت ناتمام طالع ام
چه لجوجانه
پاپی ام شده است
که مرا پیر کند



غربت، پیراهن آدمی ست

دکمه های ماتم و
دکمه سردست های خستگی
تار ناکوک و
پود خیس بغض

این است که لباس هر کس را بچلانی
اشک غربتش سرازیر می شود
که از زندگی سیر می شود


در جیب هایم
چونان کودکان
چه حریصانه
سیب های سرخ شادی را
می دزدم و پنهان می کنم

نچینم
بر شاخه می پلاسد
بچینم
بر صورتم

سرنوشت، بیرحمانه ویرانگر است

یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴

انزوای کلمه

معصومیت
جز در تعریف فرهنگ لغات خصائل اصیل تو
در هیچ کجای این دنیای متمدن دون
جایی ندارد

خوبی و خدا حتا
ابزاری بیش نیستند
آنجا که من زیسته ام

واژه ها
اینجا
دروغی بیش نیستند

کلمه اینجا آغاز نبوده است
در آغاز نبوده است
کلمه اینجا ابزار است

دروغ اینجا حقیقتی ست
حقیقت اینجا این حقیقت تلخ است
که در فرهنگ لغات خصائل اصیل تو
دروغ جایی ندارد
انسان کنونی جایی ندارد

من
جایی ندارم

دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۴

شعر 30 خرداد 1384

براي اين جماعت
اين توده‌ي عظيم يأس
ظلمت
ووووووويكسر چراغاني‌ست


خورشيد عقوبتي‌ست
كه چشم‌ها را مي‌زند و مي‌آزرد

من از شب‌نشيني كابوس‌ها خبر دارم

چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۴

به خاطر بهاي گزافي كه داده‌ايم راي مي‌دهم

به هزار و يك دليل راي مي‌دهم براي اينكه آينده از عمل امروز من و تو آب مي‌خورد. قطعا دلسردي و موج بدي كه دل‌ها را خالي كرده پاي رفتن را سست مي‌كند اما پاي نرفتن را قلم مي‌كنم و مي‌روم تا فردا دستم قلم نشود. تا فردا قلمم خشك نشود. قلمم نشكند. راي مي‌دهم تا نگويم همه چيز از پيش نعيين شده تا نگويم همه مثل همند تا نگويم رييس‌جمهور هر كسي باشد وضع زندگي همين است.
راي مي‌دهم تا يك راي سنگين تر كنم. يك راي بيشتر كنم. كفه‌ي ترازو را يك راي به نفع انديشه و آزادي انديشه پايين‌تر بياورم. راي مي‌دهم كه بگويم آيه‌ي ياسي كه به گوش مردم خوانده شده تا راي ندهند باد هواست.
راي مي‌دهم تا بگويم رانت‌خوار نيستم.
شهروندم.
و راي‌ام را به يك شام و كارت اينترنت و شعارهاي بچه‌گولزنك نمي‌فروشم.
ايراني‌ام و سرنوشت ايران را به دست هر كسي نمي‌سپارم.
هشت سال زحمت توسعه سياسي را آزادي انديشه را و بهايي كه بابت انسانيت و آزادي و آزادي انديشه و آزادي قلم پرداخت شده با يك راي ندادن عبث بر باد فنا نمي‌دهم.
راي مي‌دهم به آزادي. به آزادي انديشه.
خاتمي با راي من فضا را براي ما گشود. براي اين آزادي -هرچند دل‌خوشكنك و كم- بهاي زيادي كشور داده است. حادثه‌ها را فراموش نمي‌كنم و راي مي‌دهم.
داعيه‌داران آزادي اگر امروز شعار مي‌دهند و ديروز را -روزهاي سياه خفققان آزادي را- فراموش كرده‌اند من ديروز را فراموش نمي‌كنم و راي مي‌دهم.
دوستداران نسل جوان اگر نادوستي‌ها را با نسل جوان فراموش كرده‌اند من فراموش نكرده‌ام و راي مي‌دهم.

راي مي‌دهم تا يك راي بيشتر بشود راي ما.
راي مي‌دهم تا بگويم كه به هر كس راي نمي‌دهم.
به هر كس راي نمي‌دهم را با راي‌يي كه در صندوق مي‌اندازم نشان مي‌دهم. با راي خود فرياد مي‌زنم كه راي به هر كس نمي‌دهم. سرنوشت خاك آبا و اجدادي را، مام وطن را به هر كس نمي‌دهم.
به روند خوش يمن اصلاحات سياسي راي مي‌دهم. به معجزات اقتصادي راي نمي‌دهم.
به كوره‌راه ناتمام دلخوشم. به كوره‌راه اصلاحات راي مي‌دهم. به شاه‌راه بيراه راي نمي‌دهم.

اعتراض و فرياد و دفاع از آزادي انديشه و فكر و قلم را با راي خود فرياد مي‌كنم.

به اصلاحات دلخوشم. به ادامه‌ي اصلاحات راي مي‌دهم.‌

جمعه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۴

زمان رويايي انتخابات

خدا را صدهزار مرتبه شكر. خدا در اين مرز و بوم بركت به چيزي ندهد جز انتخابات كه در اين ايام انتخابات همه چيز بر وفق مراد است. شهر در امن و امان است و آزادي از در و ديوار مي‌بارد. جشن شادي ورود به جام‌جهاني تا نيمه‌شب -در اسكورت كامل نيروانتظامي- بدون تنش بين مردم و نيروي انتظامي برقرار مي‌شود. اين فعل بعيد جز در سايه فضاي انتخابات در چه موقعيت ديگري مي‌توانست برقرار شود؟
همه از بزرگ و كوچك مردم‌دوست شده‌اند و پيروزي را تبريك مي‌گويند و آينده‌ي فضاي دل‌انگيز و دلپذير ايران را ترسيم مي‌كنند. خدا اين زمان را طولاني‌تر كند.

مردم به عنوان مردم خطاب قرار مي‌گيرند و همه با همين مردم به شدت همدردي مي‌كنند. اين همه دايه مهربان‌تر از مادر و ما بي‌خبر؟

خدا اين زمان را طولاني‌تر كند. بن‌هاي فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي از يك‌طرف، كانديداها آپ‌توديت شده‌اند و كارت اينترنت رايگان و نامحدود و الي‌نهايه بين خلق‌الله پخش مي‌كنند. چه شود! اين همه كانديداي خوب و مردم‌دوست و مردم‌دار، آدم مي‌ماند به كدامشان راي بدهد.

خدا اين زمان رويايي انتخابات را طولاني‌تر كند خلق خدا نفسي بكشند ان‌شاالله.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۴

قفس

پرنده پرنده است
پرنده اما در قفس هم، زندگی می کند و نغمه سر می دهد

شیر شیر است
شیر اما در قفس هم، زندگی می کند و نعره سر می دهد

انسان انسان است
انسان اما در قفس، پرنده نیست تا نغمه سر دهد، مرثیه می خواند و مویه می کند.
انسان اما در قفس، شیر نیست تا نعره سر دهد، در خود فرو می رود و فرو می ریزد.

انسان انسان است.
گناهی ش نیست.

انسان در قفس است.
گناه این است.

8 اردیبهشت 1384
تقدیم می شود به عمران صلاحی

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۴

اگر نمی یابی ام

از دار دنیا
برای من
یک آسمان
بس است

در سیاهچال اگر بیندازی ام
ملالی نیست
نور
از نرده و دیوار
از کنار پای نگهبان و گزمه و سیاه جامگان
از هزارتوی دهشتناک
دالان سرد
می گذرد
و از روزن کوچک در
می سُرَد
بی آنکه اگر ببینی اش حتا -
دستبند بتوانی اش زد
و با اشارتی
مرا با خود می برد
از دالان سرد
هزارتوی دهشتناک
از برابر چشم سیاه جامگان و گزمه و نگهبان
از نرده و دیوار



در سیاهچال اگر نیافتی ام
همه ملال است تو را
که از دار دنیا
برای من
یک آسمان
بس است

سیاهچال و سیاه جامه و سیاهی تن
برای تو
اگر نمی یابی ام-
ملالی نیست
به روزن کوچک در خیره شو
آن قدر
تا بتوانی بسُری
از روزن کوچک در
پا به پای نور
تا رهایی
و آسمان

اگر
نمی یابی ام

بهمن 82

یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴

شعر 27 فروردین 1384

این دلیل خوبی نبود
تا ما به دنیا بیاییم



دنیا
خراب تر از آن بود
تا بتوان
آبادش کرد

خرابی بر خرابی
افزوده شد
جنگ های زمینی
جهانی پنداشته شد
و مرگ
همگانی گشت

سلاخ ها
- هر چند به قناری کوچکی دل می بازند
سیمرغ آزادی و
ققنوس انسانیت را
پشت میزهای گرد سلاخی
در کشتارگاه های رسمی
سر بریدند
و قانون آزادی را
و دفاع از آزادی را
مدون کردند



در بسته بندی های مناسب
در فروشگاه های زنجیره ای
آزادی توزیع شد
و این دلیل خوبی نبود تا ما به دنیا بیاییم
و در صف توزیع همگانی دروغ بایستیم

آری
ما این دروغ بزرگیم
آزادی
این دروغ بزرگ است

و تو
آن حقیقتی
که کاش
بر زبان بیایی

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳

ترس براي فردا

آنچه مرا بر آن داشت تا با رويكردي اجتماعي پيرامون اقتصاد بيمار كشور كه مثل خوره به جان مردم افتاده، قلمي بزنم و چيزي بنويسم نه شناسايي ريشه‌ي اين بيماري و نه نشان دادن راهكار براي بهبود يا مبارزه با آن است، بلكه آنچه مرا مجاب به نوشتن نمود؛ درباره‌ي علم اقتصاد كه هيچ تسلطي به آن ندارم- هرچند در ايران تخصص ملاك معتبري براي نقد كردن شناخته نمي‌شود! – ترسي است كه چون خوره به جان مردم اين ديار افتاده است؛ ترس براي فردا.


1.
دوران خاتمي هر چند دوران طلايي اقتصاد ايران نبوده است اما دوراني است كه بيمار در حال احتضار اقتصاد را به زور دوا و درمان – حتي كوتاه مدت- زنده نگه‌داشت. آنچه مشخص است اين كه حتي اگر اين بيمار جان دوباره نگرفت اما كورسوي اميدي در چشم آنان كه گردتاگرد بالين اين بيمار ايستاده‌اند- مردم- روشن كرد. اقتصاد نفس دوباره‌اي نگرفت اما مردم نفس دوباره‌اي كشيدند.
گراني با آن كه به كار خويش مشغول بود و پيشرفت خود را مي‌كرد اما در اين حيص و بيص ميانگين درآمد صعود قابل ملاحظه‌اي كرد. معدل درآمد قشر متوسط با اين كه پابه‌پاي تورم و گراني و صدمات به تبع آن پيش نيامد اما دست‌كم به گرد پاي آن رسيد.
گله از درآمد و درآمدزايي به حداقل رسيد، گيرم گله از گراني‌ها به قوت خود باقي ماند. اين نتيجه‌گيري‌ها بر پايه ميانگين درآمد و كارنامه خريدي است كه رسما و غير رسما منتشر مي‌شود. به زباني ساده‌تر پول درآوردن راحت‌تر شد و به قول خيلي‌ها (بعضي‌ها) –با دو شغل و جايگاه اجتماعي- مثل آب خوردن پول درآوردند.
اين همان به زور دوا و درمان سر پا نگه داشتن اقتصاد است كه پيشتر عرض كردم. هر چند بيماري به نوبه خود پابرجاست اما اين آرام‌بخش‌ها و آسپرين‌ها براي مردم بي‌فايده نبوده است. در كنار توسعه آزادي‌هاي اجتماعي و سياست‌هاي بين‌المللي براي پررنگ‌تر كردن نام ايران در نقشه جغرافياي زمين سعي و تلاش رييس جمهور خاتمي در رابطه با موضوعات و چالش‌هاي اقتصادي قابل تحسين و تقدير است.


2.
اما آنچه ترس مردم براي فردا ناميدم آشي‌ است كه همين اقتصاد در كاسه مردم ريخته است. آينده‌نگري و يا سرمايه‌گذاري غالب ايرانيان بر پايه قيمت ملك و ماشين استوار است. ملك كه در اين يكي دو ساله اخير صدمات قابل ملاحظه‌اي براي آنان كه به سودهاي كوچك و بزرگ با خريد آپارتمان‌هاي چهل متري گرفته تا زمين‌هاي چند صد هكتاري چشم‌دوخته بودند، وارد ساخت. صعود عجيب قيمت زمين و خانه در برهه‌اي از زمان راه صد ساله را براي خيلي‌ها يك شبه كرد و ركود غير منتظره‌ نهمين صعود بود كه خيلي‌ها را به زمين گرم زد. بازار راكدي كه تكليفش همچنان مشخص نيست و سرنوشت آنان كه در اين قرعه شركت داشته‌اند كماكان در پرده ابهام است.
از طرفي شايعه بر سر ارزان شدن ماشين- كه گاها تنها سرمايه مردم تلقي مي‌شود- و وارد كردن خودرو و همچنين گران شدن بنزين، مخصوصا براي آنان كه با كار بر روي ماشين و مسافركشي امرار معاش مي‌كنند، تبديل به معضلي اساسي گشته است. در اين آشفته‌ بازار، كارت هوشمند، معمايي است كه ذهن‌ها را پر كرده است و قابل تامل است كه تعداد قابل توجهي از هموطنان و همشهريان تهراني مسافركشي را به عنوان شغل انتخاب كرده‌اند و يك تصميم درست يا نادرست، زندگي بسياري را فلج خواهد كرد. قشري كه هر روز با قانون تازه‌اي، خواه سر به آسمان كشيدن جريمه‌ها، خواه زوج و فرد كردن پلاك، خواه خارج كردن خودروي فرسوده از چرخه (به ناكجا؟)، خواه گران كردن بنزين و... برخورد مي‌كند و تاثير مستقيم اين اضطراب و ناراحتي رواني بر اولين كسي كه بازتاب پيدا مي‌كند بر من و شماي شهروند است.


3.
در نتيجه تكليف مردم مشخص نيست. نمي‌دانند چه بخرند، چه نخرند، جايي براي سرمايه‌گذاري كه ندارند هيچ، در اين استرس دايما غوطه مي‌خورند كه اندك سرمايه‌شان را نيز از دست ندهند. كسي نمي‌داند فردا چه مي‌شود. كسي جرات نمي‌كند به فردا فكر كند. فردايي پيدا نيست. همه چيز در پرده‌اي از مه است. شعار اقتصادي همه مردم از سال‌هاي دور هميشه اين بوده است: «شب مي‌خوابي صبح بيدار مي‌شوي همه چيز گران شده.»
ترس براي فردا، ترسي است كه به جان مردم افتاده. ترس از اينكه شب بخواند، صبح بيدار بشوند، همه چيز باز گران‌تر شده باشد.
در اين كشور كه سر سيم برقش در خانه اين همسايه و شير آبش در خانه آن همسايه باز مي‌شود و گازش گرماده و انرژي‌بخش همسايه اين‌وري و آن‌وري است، هميشه بحران آب و بحران برق و بحران نفت و گاز و انرژي بوده است. بحراني كه به وجود رييس‌جمهور كاري ندارد. فرقي نمي‌كند الان رييس جمهور كيست و قبلا كه بوده و سال ديگر چه كسي مي‌شود. اين كشور اغلب با يك بحران روبه‌روست و اين ترس مردم است، ترس براي فردا.

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۳

مینویسم که از یاد ببرم و از یاد نروم

اگر برای نوشتن پشت اين دريچه را، که کليک کرده‌ای، انتخاب کرده‌ام از آن روست که جزيره‌ی تنهايی من در ميان اقيانوس انسان‌هاست.
همين است که می‌نويسم و در شيشه‌ی دربسته می‌گذارم و به آب ها می‌اندازم... همين است که از تو می‌خواهم در اين شيشه‌ی از آب گرفته را (تو بخوان وبلاگ) باز کنی (تو بخوان بر رويش کليک کنی) و به متنی خيره شوی که بر کاغذی کهنه (تو بخوان صفحه ی مانيتورت) با حروف زبان زيبای من فارسی (تو بخوان فونت فارسی) نوشته شده است (تو بخوان تايپ شده است).

در اين صفحه قرار است که بعضی از دست نوشته‌هايم را قرار دهم و گاهی حرف‌هايی را بنويسم
که نمی‌شود به کسی گفت
و حرف‌هايی را که نمی‌شود به کسی نگفت!
و نظراتی پيرامون آن چه که پيرامون ماست
و شايد گاهی نوشتم
نقدی يا ديدگاهی راجع به ترانه‌ها و فيلم‌ها و ...
و راجع به فرهنگ و جامعه و ... اين سياست لعنتی
و شايد آدم‌های سياسی غيرلعنتی!



از يادداشت که بگذرم شايد گاهی داستانی
شعری حتا

و حتما حتما لطيفه‌ای که تازه ساخته‌ام
يا شنيده‌ام

سپاسگذارم (تو بخوان مرسی!) و شيشه را به اقيانوس‌ها پرت كن (تو بخوان ديس‌كانكت شو!)


پوريا عالمي
(تو بخوان Pouria Alami!)