دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۰

تایتانیک 3000 میلیارد تومانی

 
 
امروز با هم بنشینیم روی كاناپه و قصه تعریف كنیم... یك دوستی داشتیم اهل بیل‌آباد بود. می‌گفتیم: «آرزویت چیست؟» می‌گفت: «بیل‌آباد بشود پایتخت ایران. ما هم بشویم بچه تهران.»
حالا حكایت ماست. ما خیلی علاقه داشتیم برویم فرنگ و كنسرت خواهرمان سلین دیون، خواننده تایتانیك، را از نزدیك ببینیم. ما كه دست‌مان زیر سنگ است و نرفتیم. اما الان محمودرضا خاوری (كه دستش زیر سنگ نیست) رفته نزدیك نزدیك سلین دیون و همسایه‌شان شده و دارد از نزدیك نزدیك هر روز می‌بیندش. اما چطوری؟ 
 
محمودرضا خاوری كیست؟
محمودرضا خاوری از بچگی دوست داشت همسایه سلین دیون شود. او وقتی نخستین بار در خرم‌آباد نشسته بود، توی ویدئویی كه از همسایه‌شان قرض كرده بود، وی‌اچ‌اس تایتانیك را گذاشت و با خارج آشنا شد. او متوجه شد در خارج همه انگلیسی حرف می‌زنند و لئوناردو دی‌كاپریو كه پسر فقیری است عاشق كیت وینسلت، كه دختری پولدار است، می‌شود. او برای همین تصمیم گرفت زبان خارجی یاد بگیرد تا بتواند عاشق دختر پولداری شود.
محمودرضا بعدها گفت: «تایتانیك عامل پیشرفت كشورهاست.»
خاوری كه فیلم تایتانیك را با كیفیت سی‌دی تهیه كرده بود، متوجه شد عشق و هنر و نقاشی با زغال خیلی به هم نزدیك هستند. او برای همین كار با زغال را هم یاد گرفت و توانست بعدها حتی بدون زغال دیگران را سیاه كند.
 
محمودرضا در چت یاهو به پسرش گفته بود: «بابایی! كسی كه با زغال كار می‌كنه و دیگران رو سیاه می‌كنه، باید یاد بگیره دست خودش رو سیاه نكنه. مثل من.» 
 پسر خاوری در جواب گفته بود: «اوه... یو آر مای بیگ من. یس ددی. :) تنك یو ددی.» 
خاوری به پسرش نصیحت كرده بود: «تایتانیك را جدی بگیر تا جدی‌ات بگیرند.» در ضمن اگر مدیرعامل بانك شدی شعارت را بگذار: «بانك تایتانیك... نخستین سلین دیون ایرانی...» 
 
عكسی كه از این گفت‌وگو در اینترنت منتشر شده خاوری را نشان می‌دهد كه كله خودش را جای كله لئوناردو دی‌كاپریو در پوستر تایتانیك مونتاژ كرده است.
 
(عکس آقای خاوری در دفتر روزنامه موجود می‌باشد!)
خلاصه وقتی خاوری به آخر فیلم تایتانیك رسید و آواز سلین دیون را شنید تصمیم گرفت برود همسایه‌شان شود. اما سلین دیون بچه‌ پولدار بود و ویلایش در محله بریدل پث بود. خاوری عزمش را جزم كرد و گفت: «من مدیرعامل بانك ملی می‌شوم و تمام تلاشم را می‌كنم كه 3000 میلیارد اختلاس بشود. بعد می‌روم بغل دست خانه سلین دیون‌اینا خانه می‌خرم.» 
 
سلین دیون در این باره گفته است: «از چند سال پیش یك آقایی با یك حالت مهربان و مردمی می‌آمد و آن طرف خیابان می‌ایستاد و به پنجره آشپزخانه ما زل می‌زد. من از آن موقع فهمیدم كه این آقاپسر تا چندسال دیگر مدیرعامل بانك ملی ایران می‌شود و بچه پولدار.»
خاوری قبل از اینكه از ایران فرار كند به نگهبان بانك ملی گفته بود: «اصلا نگران نباش. تو هم می‌توانی بیایی كنار ویلای ما در كانادا ویلا بخری، فقط كافی است بتوانی به دوربین خوب لبخند بزنی.»  
 
نتیجه‌گیری
این داستان نتیجه‌گیری ندارد. اما ما متوجه شدیم شرایط اختلاس كردن از شرایط وام گرفتن خیلی ساده‌تر است و البته حسنش هم این است كه اختلاس كردن ضامن لازم ندارد اما ضمانت شما را می‌كند كه راحت از كشور خارج شوید. پایان. 
 
 
 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 18 مهر 90، شماره‌ی 2281
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

 

یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۰

قلب احمدی‌نژاد فرودگاه ملایری‌هاست و باقی قضایا


1
آقای محمود احمدی‌نژاد گفته: «قلبم فرودگاه همه ملایری‌هاست.»
آقای سعدی شیرازی گفته: «چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار.»
از این دوتا نتیجه می‌گیریم، چون ملایر فرودگاه ندارد، در نتیجه: ما نگرانیم اگر فرودگاه ملایری‌ها ساخته نشود یا به بهره‌برداری نرسد، قلب مملكت هم به تپش نیفتد و یا از كار بیفتد.
 
2
بعد هم مردم ملایر گفته‌اند ما فرودگاه نداریم، آقای احمدی‌نژاد گفته قلب من فرودگاه شماست. این یعنی چی؟ یعنی مردم پیاده شوند؟ سوار شوند؟ بپرند؟ بعد حالا قلب شما فرودگاه مردم از كجا وارد فرودگاه شوند؟ وارد شدند سوار چی شوند؟ سوار شدند چطوری هواپیما بلند شود؟ بلند شد كدام كمربند ایمنی را ببندند؟ كمربند را بستند و هواپیما تكان داشت به كجا باید چنگ بزنند؟
اینها سوالاتی است كه كارشناسان ناوگان هواپیمایی كشور اگر جواب بدهند نوبل می‌گیرند.
 
3
در ضمن ما دیروز پا شدیم و رفتیم ملایر، دیدیم همه چمدان به دست، دنبال ماشین آقای احمدی‌نژاد می‌دوند.
یكی از دوندگان گفت: «ما مسافر هواپیماییم ولی هواپیما ثابته. و به جای هواپیما، فرودگاه داره جابه‌جا می‌شه و از این شهر می‌ره اون شهر. حالا چی كار كنیم؟»
ما گفتیم: «محض احتیاط چتر نجات را دو دستی بچسبید.»
 
4
رحیم‌مشایی پیش‌تر گفته بود: «كلید هواپیما دست من است.»
حالا آقای احمدی‌نژاد می‌گوید: «قلب من فرودگاه است.» حالا فرودگاهش بلامانع است ولی از لحاظ اخلاقی ما نمی‌توانیم سوار هواپیمایی شویم كه رحیم‌مشایی بخواد هم براندش چون هیچ بعید نیست هنوز شصت و چند متر نرفته از جاده منحرف شود. خلاصه اینكه آقا لطفا نگه دارید من می‌خواهم پیاده شوم و پیاده بیایم. خیلی ممنون.
 
5
[...]

6
من از آن اول كه این خبر را خواندم برایم سوال ایجاد شده كه اگر مردم ملایر جای فرودگاه چیز دیگری می‌خواستند آقای احمدی‌نژاد چه می‌گفت؟ و چند ساعت است یك كتاب آناتومی بدن گرفتیم دست‌مان و هی داریم بررسی می‌كنیم اگر قلب وی فرودگاه است باقی اعضا و جوارحش چه نقشی می‌توانند داشته باشند. بگذریم.
 
7
وقتی آقای احمدی‌نژاد به مردم می‌گوید: «مردم توی قلب من جا دارند» و بعد می‌گوید: «قلب من فرودگاه است» آدم می‌ماند چه كار كند و پاش سست می‌شود.
مثلا فكر كنید عاشقی به معشوقش بگوید: «قلب من فرودگاه تو است.» معشوق مردد می‌ماند باید فرود بیاید یا بلند شود. یا اگر بلند شد كجا فرود بیاید. یا اگر فرود آمد كی و كجا بلند شود. یا اگر فرود آمد و هواپیما بلند شد و رفت پی كارش، معشوق چه كار كند توی فرودگاه؟ خیلی پیچیده است. ببینید چه اوضاعی است. معشوق بلاتكلیف است. ما، مردم، كه جای خود داریم. برای مسافرانی كه در این لحظه توی هوا هستند آرزوی صبر و سقوط بی‌خطری داریم. 
 





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 17 مهر 90، شماره‌ی 2280
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۰

چیزهای کوچک

خیلی چیزها را کنار می‌گذاریم که چیزی نیست. که چیز مهمی نیست. که ناچیز هستند. برای چیزی بزرگتر. که چیزهای کوچک حواس‌مان را از چیز بزرگتر پرت نکند. بعد یک روز از خواب بیدار می‌شویم و می‌بینیم چیزی نیست. نه چیزهای کوچک. نه چیزی بزرگ. نه چیزهای کوچک که می‌توانست چیز بزرگی را ساخته باشند. من همیشه دلم برای چیزهای کوچک تنگ شده است. چیزهایی که وقتی بوده فکر می‌کنی چیزی نبوده، وقتی که نیست فهمیدی چیزی کم است.

جنگل كجاست




رییس سازمان میراث فرهنگی، كاملا خوشحال و شاد و خجسته، روی كاناپه دراز شد و گفت: «ضمن دفاع از اسفندیار رحیم‌مشایی به عنوان یك انسان اصولگرا معتقدم به جای خبر منحوس اختلاس، باید شادی را در مردم ایجاد كرد چرا كه مردم باید شاد زندگی كنند.»
ما نیز ضمن دفاع از اسفندیار رحیم‌مشایی به عنوان یك انسان اصولگرا (البته مشایی اصول خاص خودش را دارد و اصولش ربطی به اصل‌های دیگر ندارد) امروز به جای پرداختن به خبر منحوس اختلاس، می‌خواهیم در شما شادی ایجاد كنیم. این‌طوری؛
با توجه به اینكه از هر لحاظ مشكل یا كم و كسری وجود ندارد، در نتیجه هیچ طنزی نمی‌توان ساخت تا شما شاد شوید. در چنین جامعه‌یی تنها راه شاد شدن این است كه روبروی تلویزیون، طاق باز نشسته با انگشت اشاره دست راست زیر بغل چپ‌تان را قلقلك دهید. سپس قاه قاه به نیش هر كسی دوست دارید یا كسانی كه تلویزیون باهاشان مصاحبه می‌كند، بخندید. 
 
به لحاظ قانونی امكان خلاف نیست!
روح‌الله احمدزاده اضافه كرد: «ما 200 هزار شهید ندادیم كه برخی رانت‌خواری كنند، ویژه‌خواری كنند. هركس در این مملكت سند دارد به قوه قضاییه مراجعه كند تا با او برخورد شود، به لحاظ ظرفیتی و قانونی امكان هیچ حركت خلافی در موزه وجود ندارد.»
البته برای ما چند سوال ایجاد شد، كه زبان‌مان را گاز می‌گیریم. ولی متوجه شدیم كه مسوولان واقعا تصمیم گرفته‌اند در مردم شادی ایجاد كنند. دست‌شان درد نكند. 
 
اینجا جنگل نیست
وی روی كاناپه اضافه كرد: «نباید مسائل را طوری مطرح كنیم كه گویی اینجا جنگل است چرا كه در افغانستان و عراق كه مورد حمله امریكا قرار گرفتند هم چنین حركتی رخ نمی‌دهد.»
چون احمدزاده گفته «گویی اینجا جنگل است»، ما فقط از طرف خودمان و باقی 70-60میلیون آدمی كه دور و برمان هست می‌خواستیم این موضوع را تكذیب كنیم و بگوییم ما آدم هستیم و گویی اینجا زندگی می‌كنیم. البته ما چندتا دوست افغان هم داریم كه تلفن زدیم و ازشان پرسیدیم، آنها هم گفتند این موضوع را تكذیب می‌كنیم. البته ما چندتا دوست امریكایی هم داشتیم كه خواستیم به آنها هم زنگ بزنیم ببینیم آنجا جنگل است یا نه، كه چون ترسیدیم كارمان جاسوسی محسوب شود و جاسوسی‌مان محرز شود، بی‌خیال شدیم. 
 
اینجا جنگل نیست واقعا
وی دوباره و مجدد روی كاناپه اضافه كرد: «چرا حقوق بشر برای سگ و گربه‌های امریكا و اروپا هست و برای مردم مظلوم فلسطین، لبنان، عراق و افغانستان نیست كه این را نمی‌توان حقوق بشر نامید.»
برای ما سوال ایجاد شد كه این روح‌الله احمدزاده، رییس سازمان میراث فرهنگی است یا رییس سازمان مراتع و جنگل‌ها و باغ‌وحش‌های كشور؟ خب، چرا شایسته‌سالاری نمی‌كنید و از كسی كه به حیات وحش اینقدر وارد است و هر وقت درباره حقوق انسان‌ها می‌خواهد مثال بزند، یاد حقوق وحوش می‌افتد در میراث فرهنگی استفاده نمی کنید؟ واقعا ‌ها. چرا؟ 
 
آسیاب تندترش كن...
وی دوباره روی كاناپه اضافه كرد: «احمدی‌نژاد، كارگرزاده‌ها را وارد مدار قدرت كرد و فضای قدرت را شكست چرا كه پیش از وی تنها 200 نفر در قدرت و پست‌ها می‌چرخیدند.» 
نتیجه: الان همه با هم می‌چرخیم. 
 
بدون مقدمه و یهو
وی در پایان و روی كاناپه بدون مقدمه و یهو اضافه كرد: «مشایی انسانی مومن، متدین و اصولگراست كه هدف وی نیز سرافرازی ایران و ایرانی است.»
گفتم: «می‌فهمم. می‌فهمم. باشه. اما به هر حال نباید مسائل را طوری مطرح كنی كه گویی اینجا...»
[...]





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 16 مهر 90، شماره‌ی 2279
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۰

آیا وزیر کار حال کار کردن ندارد؟

قبل از این‌که کاناپه را شروع کنیم، ابتدا یک عکس نشان‌تان می‌دهیم تا دل‌تان باز شود؛

منبع عکس: اینجا
 
 
 ما با نشان دادن عکس بالا چندتا کار کردیم. 1- شما با وزیر کار آشنا شدید. 2- وقت‌تان پر شد. 3- ذهن‌تان از بیکاری‌تان دور شد. 4- یاد کرایه خانه و پول تحم مرغ و گوشت و چی و چی نیفتادید. 5- اگر می‌خواستید ازدواج کنید حواس‌تان پرت شد و کلا از سرتان پرید. و در پایان اگر کار و زندگی ندارید شما را با مسوول مستقیم بی‌کاری‌تان، یعنی وزیر کار، آشنا کردیم تا بروید و یک کاری دست خودتان بدهید و حساب کار وی را هم روشن کنید.

حالا که ما به جای وزیر کار، قبول زحمت کرده دست کم، شش شغل ضرب‌در تعداد خوانندگان روزنامه ایجاد کردیم، وزیر کار را می‌آوریم روی کاناپه. این‌طوری؛
 
کار حالی یا حال کار 
عبدالرضا شیخ‌السلامی وزیر کار، روی کاناپه دراز شد و گفت: «واقعیت این است که برخی بیکار نیستند بلکه حال کار کردن ندارند و توانایی انجام کار ندارند.»
مای کاناپه‌چی گفتیم: «خب با یک همچین نگاه کارشناسی پیچیده‌ای که شما داری، بگو ببینم توی این مدتی که وزیر بودی، چرا کاری برای کار مردم نکردی؟ چرا کاری نکردی؟ اصلا چی کار کردی؟ هان؟»
وزیر کار گفت: «نه این‌که نتوانم وا. یا نخواهم وا. نه. راستش واقعیت این است که بیکار نیستم بلکه حال کار کردن ندارم و توانایی انجام کار ندارم.»
گفتم: «می‌فهمم. می‌فهمم.»
 
کار دستوری یا دستور کار
وزیر کار روی کاناپه ولوتر شد و یک کش و قوس آمد و همان طور دراز به دراز گفت: «دولت نمی‌تواند با دستور شغل ایجاد کند و نمی‌تواند میلیون میلیون کارمند استخدام کند.»
مای کاناپه‌چی گفتیم: «پس ایجاد آن 1.6 میلیون شغل و 2.5 شغل که آقای احمدی‌نژاد دستور داده بود چی؟»
وزیر گفت: «اون هیچی.»
 
کار بستری یا بستر کار
وزیر کار از این پهلو به آن پهلو شد و گفت: «دولت به دنبال آن است تا بسترهای توسعه اشتغال را فراهم کند.»
ما گفتیم: «اصلا راضی به بسترسازی توسط دولت نبودیم.»
 
کار نرخی یا نرخ کار
وزیر کار گفت: «نرخ بیکاری افراد لیسانس 20 درصد و نرخ بیکاری دیپلم و زیر دیپلم 2 درصد است.»
وی ادامه داد: «مثلا من خودم نه لیسانس هستم نه دیپلم، بلکه دکترا دارم. اما با این که دکترا دارم بیکار بیکار بودم تا وقتی که یکی از آشناهامان شد رییس‌جمهور و گفت من بشوم رییس دفترش. اگر رییس دفترش نمی‌شدم چطوری وزیر می‌شدم؟ واقعا ها؟ فکر کن... الان کجا بودم؟ اگر وزیر نبودم چی کار بلد بودم بکنم؟ حال کار کردن هم که نیست...»
وقتی این حقایق برای وزیر کار روشن شد، متاثر شد و های های زد زیر گریه. که ما چون محرم اسرار مشتریان کاناپه هستیم، باقی برون‌ریزی‌های وزیر کار را منتشر نمی‌کنیم. 
 
 
توضيح کاناپه:
در ستون ديروز که آقاي حميد بقايي روي کاناپه نشسته بودند، موضوع پرونده ايشان «اقتصادي» مطرح شده بود که بدين وسيله اين اشتباه سهوي اصلاح مي‌شود و از آقاي بقايي پوزش مي‌خواهيم.
 
 


منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 13 مهر 90، شماره‌ی 2277
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۰

حمید بقایی روی کاناپه


 
 
حمید بقایی، معاون اجرایی آقای احمدی‌نژاد، از سفر آمریکا برگشت و خسته و کوفته روی کاناپه ولو و دراز شد و گفت: «نیویورک چقدر بزرگه. چقدر چراغ داره. مک دونالد از فری کثیف هم باحال‌تره وا. همه‌شون هم عین خارجی‌هان توی نیویورک. خیلی عجیبه که گشت ارشاد نداشتند. البته من خواستم به چند نفر تذکر بدم که تبرج نکنند، منتها این آمریکایی‌ها زبان‌شان خوب نیست و فارسی بلد نیستند. خلاصه خیلی خسته شدم.» 
کاناپه‌چی: «خسته نباشی. خب؟»
بقایی گفت: «برخی‌ رسانه‌ها شایعه‌ای درست ‌کردند که بنده با پسر و همسرم به سفر نیویورک رفته‌ام که البته این خبر از اساس کذب بوده و صحت ندارد.» 
کاناپه‌چی: «حالا ما هیچی. جواب زن و بچه‌ات را چه می‌دهی؟ اگر بگویند اگر نیویورک نرفتیم، شبیه همدان هم که نبود، پس کجا رفتیم؟ چه جوابی می‌دهی؟ اگر بگویند اگر ما نبودیم پس کی بود؟ خلاصه خود دانی.»
بقایی گفت: «اصلاً فرض را هم بر این بگیریم که طرف، خانواده‌اش را هم به سفر برده باشد، مگر خلاف قانون است؟ شاید هزینه سفر را خودش داده است.» 
کاناپه‌چی: «شاید را خوب آمدی.» 
بقایی گفت: «الان قشر متوسط جامعه توان سفر به خارج از کشور را دارند؛ حال آیا کسی را می‌توان پیدا کرد که به عراق یا مکه سفر نکرده باشد؟ در حالی که سفر به عراق و مکه خیلی بالاتر از هزینه سفر به کشوری مثل ترکیه در می‌آید.» 
کاناپه‌چی: «بله. خیلی‌ها را می‌شود پیدا کرد که به عراق یا مکه سفر نکرده‌اند. خیلی‌ها هم چون قشر متوسط بودند با اتوبوس رفتند و اتوبوس‌شان رفت هوا. روح‌شان شاد. البته راست می‌گویی هزینه سفر به عراق و مکه از هزینه سفر ترکیه بیشتر است اما هر دو از سفر آمریکا و اقامت در هتل وارویک خیابان 54 نیویورک بیشتر است. خب؟»
بقایی گفت: «برخی رسانه‌ها عکس‌هایی از هتل محل اقامت احمدی‌نژاد و هیئت همراه او را منتشر کرده‌اند که بسیار گران‌قیمت است در حالی که اصلاً اینگونه نبود.» 
کاناپه‌چی: «ما قشر متوسط فکر می‌کردیم از این گران‌تر نیست. اگر شما می‌گویی هست که حتما هست.» 
بقایی گفت: «حتی دادن هتل در نیویورک به احمدی‌نژاد و هیئت همراه، کار مشکلی شده بود چرا که هر هتلی جرات نمی‌کرد این کار را بکند.» 
کاناپه‌چی: «می‌فهمم.»
بقایی گفت: «همسر و خانواده بنده به آمریکا نرفتند اما این که می‌گویند در لیست پرواز بوده‌اند نمی‌فهم یعنی چه؟ بودن اسم در لیست نمی‌تواند دلیل باشد.» 
ما: «نه. این چه حرفی‌یه؟»
بقایی گفت: «می‌پرسند در آمریکا چه کار می‌کردم؟ من کنار آقای احمدی‌نژاد بودم.» 
ما: «باشه. باشه. مساله‌ای نیست. همین که با آقای احمدی‌نژاد کنار آمدید خوب است.»
بقایی گفت: «می‌پرسند اسفندیار رحیم مشایی هم کنار آقای احمدی‌نژاد بود؟ پاسخ من این است که من از این موضوع اطلاعی ندارم.» 
ما: «مگر آقای احمدی‌نژاد چندتا کنار دارد؟»
بقایی گفت: «مگه من وکیل رحیم مشایی هستم؟» 
ما: «نه. کنارش هستید.»
بقایی گفت: «رئیس دیوان عدالت اداری من را متهم به استفاده از بند "پ" در پرونده‌ی اقتصادی‌ام کرده که باید بگویم هر جای قانون را که گشتیم، چیزی به نام بند (پ) پیدا نکردیم.» 
کاناپه‌چی: «می‌فهمم. اما سوال این جاست که اگر از بند (پ) استفاده نکردید دقیقا از چه بندی استفاده کردید که ما و باقی مردم هم استفاده کنیم. با تشکر.»
 
با تشکر از شما
در انتها از خبرگزاری معزز و ضدضربه‌ی فارس و همچنین پدافند غیرعامل تشکر می‌کنیم که در آوردن حمید بقایی روی کاناپه با ما به صورت شبانه‌روزی تشکر کردند.





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 12 مهر 90، شماره‌ی 2275
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۰

این هم چیزی نیست

وقتی شروع می‌کنی به قضاوت خیالت راحت است که قضاوت نمی‌شوی. چیزها را می‌گذاری کنار هم و دقیقا همان چیزی را از ته و توی آن چیزها استخراج می‌کنی که می‌خواهی نتیجه‌ی قضاوتت باشد. دقیقا همان چیزی را انتخاب می‌کنی که چیزهای دیگر را در ذهنت بی‌ارزش نشان دهد. همان چیزی که وقتی به دستش آوردی توی ذهنت به چیزهای دیگر که فکر می‌کنی بگویی: «این‌ها که چیزی نیست.» و آن چیزها که چیزی نیست هر قدر هم چیز قابل توجهی باشد در نظر تو بدیهی و علی‌السویه و ناچیز است و این موضوع تو را آرام می‌کند. چون وقتی شروع به قضاوت دیگران می‌کنی خیالت راحت است که دیگران نمی‌توانند تو را قضاوت کنند. و کسی که قاضی است کلاهش روی میز یا گل چوب لباسی است و فرصت نمی‌کند یا دستش نمی‌رود که آن را برای خودش قاضی کند. و البته این هم چیزی نیست.


+ واقعا چیزی نیست؟
+ چیزی نیست؟

گفت‌وگوی صریح با یک گاو


 


 
خوانندگان و مخاطبان روزنامه با ما ایمیل کردند و تلفن کردند و بعضا در گوش‌مان گفتند که دلایل گرانی شیر و لبنیات را بررسی کنیم. برای همین از یک گاو دعوت کردیم بیاید روی کاناپه دراز شود و پاسخگو باشد.

 
ما: لطفا خودتان را برای خوانندگان ما معرفی کنید.
گاو: ما ما... من گاو هستم. تامين‌كننده شیر و توابع شیر مردم که تحت هر شرایطی تامین باشد.
ما: این اواخر قیمت شیر و لبنیات دوباره گران شده. چرا؟
گاو: ما ما ما در خیلی از مسائل مربوط به گاوها خوکفا هستیم. یعنی با تلاش شبانه‌روزی اندیشمندان و دانشمندان جوان، گاو وارد نمی‌کنیم. اما متاسفانه خورد و خوراک گاوها را از غرب وارد می‌کنیم. خوراک وارداتی گاوها گران شده. برای همین شیر گاو هم گران می‌شود. اوکی؟
ما: از قدیم گاوهای ما و آثار و تولیدات گاوهای‌مان در جهان معروف بوده، این که خوراک گاوهای ما را غرب تامین می‌کند، علاقه‌مندان به امور گاوی و علوم گاوی را نگران کرده. نظر شما چیست؟
گاو: ما ما ما هم ناراحتیم از این موضوع. به نظر ما حتا گاوداری‌های ما به شیوه‌ی صنعتی و غربی مدیریت می‌شود که بد است. البته بازده گاوداری بیشتر است اما گاوداری سنتی یک حال دیگری داشت و خیلی کیف می‌داد. یادش به‌خیر طویله‌های اصیل ما.
ما: آیا ممکن است علوم گاوی و امور گاوی به شیوه‌ی قدیم بازگردد؟
گاو: ما ما... داریم تلاش می‌کنیم. اما همه‌ی گاوها باید دست به دست هم بدهند.
ما: دوشیدن شیر گاوها چه وضعیتی دارد؟
گاو: ما ما ما که خیلی راضی هستیم. منتها باید گاوها حواس‌شان باشد که نگذارند افرادی خارج از گاوداری شیرشان را بدوشد.
ما: شنیده شده گاوهایی هستند که نه شیر دارند نه عضو شیردهی. و وقتی از آنان پرسیده می‌شود چرا؟ می‌گویند شیرشان را بردند هندستون و توابع. در این باره چه نظری دارید؟
گاو: ما ما ما من از این موضوع خبر ندارم. اما روابط ما با هندوستان خوب است. البته مشک صلح که برای کره زدن و تقویت صلح است در دست بررسی است.
ما: آثار قدیمی گاوها را با آثار امروزین گاوها مقایسه کنید.
گاو: ما ما گاوهایی داشتیم که آثارشان خیلی خاصیت داشته. مثلا شیرشان، ماست‌شان، دوغ‌شان. خیلی تاثیرگذار بوده. اما امروزه گاوها شیرشان قوام ندارد، کره درست و حسابی هم نمی‌دهد، دوغش هم دوغ نیست. امیدواریم با رویکرد جدیدی که در این باره اتخاذ شده آثار مطلوبی گاوها تولید کنند.
ما: درباره‌ی کباب سلطانی و کوبیده و سوسیس و کالباس چه نظری دارید؟ 
گاو: ما ما ما مخالف هر نوع اعمال خشونت علیه گاوها هستیم. اما به نظرم گوشت گوساله از گاو خیلی بهتر است.
ما: شنیده شده بعضی گاوها شیر نمی‌دهند اما آفرین به تپه‌اش. چرا؟
گاو: ما ما با این‌که نمی‌خواهم به این سوال جواب دهم. اما در حال حاضر در شیر مشکلی نداریم و در امر تپه هم آمادگی صادرات داریم.
ما: می‌فهمم. می‌فهمم. باشه. 
 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 11 مهر 90، شماره‌ی 2275
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۰

واقعا چیزی نیست؟

اگر حواست به چیزها نباشد، یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی و می‌گویی: «چیزی نیست... این‌که چیزی نیست.» و بعد خیلی راحت دوباره می‌خوابی.‏


+ چیزی نیست

چه خاکی بر سر اینترنت کنیم؟


ما ایرانی‌ها فرهنگ چندهزار ساله داریم و البته مکتب ایرانی (زیر نظر رحیم مشایی و توابع) هم داریم و صدالبته هنر هم نزد ما ایرانیان است و بس (البته فعلا هنر نزد مسعود ده‌نمکی و توابع است) و البته صدا و سیما (زیر نظر ضرغامی‌اینا و بیست و سی‌اینا) هم داریم. وقتی این‌ها را داریم نیازی به اینترنت نداریم. دیدید چقدر ساده بود اثبات این قضیه. به نظر ما یک بار برای همیشه یک مقام مسوول بیاید و این توضیحات را به مردم بدهد، مطمئن باشند دیگر هیچ‌کس کانکت نمی‌شود. منتها چون مقام مسوول شفاف نمی‌کند قضیه را، مردم هی کانکت می‌شوند، پس ما مجبوریم یک بار برای همیشه ته و توی قضیه را دربیاوریم و ملت و آقای فیلتریان و مسوولان را راحت کنیم. به همین خاطر آقای فیلتریان، مقام مسوول، را روی کاناپه آوردیم و گفتیم دراز بکشد؛  
 
ما: چرا اینترنت لازم نداریم؟
مقام مسوول: چون ما خودکفا هستیم.
ما: می‌فهمم. اما تو چی؟
مقام مسوول: تو این. (و از کیفش آمارها و نمودارهای قشنگی را درمی‌آورد و نشان می‌دهد که ما با یک رشد صعودی با فرمول یهویی نسبت به سال‌های گذشته خودکفا شده‌ایم.)
ما: می‌فهمم. با توجه به این‌که خودکفا هستیم چرا فیلتر؟
مقام مسوول: چون ما تصمیم داریم در فیلترینگ هم خودکفا شویم. در حال حاضر فقط چین توان رقابت با ما را دارد که آن را هم به همت دانشمندان جوان ایرانی که شبانه‌روز در زیرزمین خانه‌های‌شان مشغول هستند پشت سر خواهیم گذاشت.
ما: جریان چطوری است که چین خودش در فیلترینگ ما دست دارد اما ما خودمان در این زمینه خودکفا شدیم و چین را هم داریم می‌گیریم؟
مقام مسوول: الان مشکل ما فیلترینگ سایت‌هاست؟ به من و شما چه جوان مردم کدام سایت می‌رود. واقعا ما باید از جوان بپرسیم کدام سایت می‌رود؟ جوان‌های ما آگاه هستند و آگاهان ما آزاد هستند هر کجا خواستند هر وقت بروند.
ما: می‌فهمم. می‌فهمم. حالا واقعا چرا فیلترینگ؟ الان هر جا کلیک کنی فیلتر است. چرا؟
مقام مسوول: چون وقتی جوان ما برود در یک سایتی که فیلتر است برایش سوال ایجاد می‌شود که چرا؟ و این‌طوری جوان ما به جهان‌بینی و هستی‌شناسی رو می‌آورد و ممکن است حتا سرخورده شود و از پوچ‌گرایی وا پس بگراید و آن‌گاه در بوران حوادث و انزوا می‌رود جلوی تلویزیون و تلویزیون را روشن می‌کند و برنامه‌ی بیست و سی را می‌بیند و متوجه می‌شود همه چیز زیر سر آمریکا و انگلیس و صهیونیسم است. و روسیه و چین خوب است.
ما: کلا تا کی می‌خواهید فیلتر کنید؟ و چقدر هزینه فیلترینگ می‌شود؟
مقام مسوول: تا آخرش. شما هم نگران هزینه‌ش نباشید ما حساب می‌کنیم.
ما: آیا فیلترینگ برای کشور مزایایی دارد؟
مقام مسوول: بله. ما با فیلترینگ ایجاد شغل کردیم و چند صد نفر الان به سلامتی مشغول به کار هستند. شغل این عزیزان این است که می‌روند سایت‌ها را نگاه می‌کنند اگر احساس خطر کنند فیلتر می‌کنند. امیدواریم بتوانیم این شغل را مثل آتش‌نشانی به عنوان مشاغل پرخطر ثبت کنیم تا این عزیزان زودتر بازنشسته شوند.
ما: وی‌پی‌ان را چرا ترکاندید؟
مقام مسوول: چندتا تخریب‌چی توی ارتش سایبری بودند که می‌خواستیم توانایی آن‌ها را امتحان کنیم. منتها چون دشمن سایبری حمله نکرده بود مجبور شدیم یک جنگ فرضی راه بیندازیم که متاسفانه هر چی پورت بود از بین رفت و [...].
ما: مشکل شما واقعا با اینترنت چی است؟
مقام مسوول: اینترنت علاوه بر این‌که نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی می‌کند پر از سایت‌های بی‌ادبی و بی‌ناموسی است که قصد دارند خاک تو سری را در جامعه ترویج می‌کنند تا جامعه‌ی ما به خاک سیاه بنشیند. اما اینترنت بداند ما تا آخرین اکانت خود ایستاده‌ایم و اجازه نمی‌دهیم هیچ کسی کانکت شود تا روزی که اینترنت به زانو بنشیند و دیس‌کانکت شود. البته طرح نهایی ما این است که مثل برخورد موفق و ضربتی با ماهواره به جمع‌آوری مودم‌ها نیز اقدام شود.
ما: می‌فهمم. می‌فهمم. امیدوارم موفق باشی. خداحافظ. 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 10 مهر 90، شماره‌ی 2274
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

 

جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۹۰

چیزی نیست

تبدیل شدن به چیزی که نیستی که چیزی نیست. خیلی ساده است.
تبدیل شدن به چیزی که می‌خواهی چیزی که هستی که باید باشی که باید بشوی خیلی ساده نیست. اصلا ساده نیست. برای همین وقتی می‌خواهیم تبدیل شویم به چیزی که می‌خواهیم کم کم چیزی می‌شویم که نمی‌خواستیم و چیزی که نمی‌خواهیم چون تبدیل شدن به چیزی که نیستی خیلی ساده است و یک‌مرتبه می‌بینی چیزی هستی که چیزی هم نیست و چیزی هم نیستی که هستی و این موضوع هرگز در ذهن ما چیزی نیست چون حواس‌مان به چیزی نیست. یک روز صبح چشم‌مان را باز می‌کنیم و به جای آدمی دیگر زندگی می‌کنیم. خیلی ساده است. و چیزهای ساده غم بزرگتری دارند. برای همین وقتی به کسی می‌گوییم چه‌مان شده است و به چه چیزی تبدیل شده‌ایم یا داریم می‌شویم، می‌گوید: «چیزی نیست... این که چیزی نیست.»

اگر جای رییس‌جمهور بودیم چه می‌کردیم؟

آقای محمود احمدی‌نژاد اول مهر یک کاری کرد که خیلی صدا کرد و مثل توپ صداش پیچید و صدابردارها تندی صداش را برداشتند و صداش از صدا و سیمای آقای ضرغامی‌اینا پخش شد و از بلندگوی همه‌ی مدرسه‌ها - وسط آن همه سر و صدا - به هوا رفت. این کار صدادار که همچین صدا کرد چه بود؟ احمدی‌نژاد پرسش مهر مطرح کرده بود که: «اگر جای رییس‌جمهور بودید، برای اعتلای ایران چه می‌کردید؟» حالا صداش را درنیاورید اما آیا با صدای بی‌صدا پرسیده شده الان که من رییس‌جمهور هستم باید چه کار کنم؟ آیا پرسیده شده شما رییس‌جمهور بودید چه کار می‌کردید که من نمی‌کنم؟ آیا پرسیده شده اصولا رییس‌ جمهور باید چه کار کند؟ (ما نمی‌دانیم.)

خب حالا ما چند نفر را نشاندیم روی کاناپه و ازشان درخواست کردیم بگویند اگر جای رییس‌جمهور بودند برای اعتلای ایران چه می‌کردند؟



کاناپه‌نشین‌ها

علامه علی‌اکبر دهخدا گفت: اعتلا یعنی: «بلند شدن. علو. بلند برآمدن روز. بر بلندی برکردن. بر بلندی برآمدن. بر زَوَر چیزی شدن )زَوَر = زبر است که بالا باشد.). بر زبر چیزی شدن. به طاقت آوردن و چیره گردیدن. غالب شدن.» در نتیجه برای بلند شدن و علو و بر بلندی برکردن و غیره چه می‌شود کرد؟ چه بگویم که سایتم هم فیلتر است. هی هی.

فرزندان تعدادی از نمایندگان مجلس گفتند: آقا اجازه؟ بابامون می‌گه نگو بابامون گفته بگو خودمان گفتیم که اگه ما رییس‌جمهور بودیم بقایی و مشایی و رحیمی رو می‌فرستادیم ددر.

اسفندیار رحیم مشایی گفت: کلید هواپیما دست منه. خلبان صحبت می‌کنه هواپیما از مسیر انحراف پیدا کرده... (خلبان: لیدی‌ز اند جنتل‌من... توجه نکنید اگه من خلبانم که هیچ صحبتی ندارم و دارم راه خودم رو می‌رم...) گفتم کلید هواپیما دست منه... هوایپما انحراف پیدا کرده... داریم با سرعت می‌ریم تو کوه... اما نترسید... یه سری طلسم زیر صندلی‌هاتون وجود داره... اون‌ها رو بگیرید تو مشت‌تون و بهش شش‌تا فوت کنید همه چیز حله... (خلبان: لیدی‌ز اند جنتل‌من... من خلبانم سوییچ رو پیدا نمی‌کنم... راستی لیدی‌ز اند جنتل‌من... ترمز دستی نداره هواپیما؟)

ثمره هاشمی گفت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم؟ مگه الان کجام؟

محسن رضایی گفت: اگر من رییس‌جمهور بودم محسن رضایی را به عنوان مشاور استخدام می‌کردم.

علی لاریجانی گت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم اول می‌رفتم گواهی پزشک می‌آوردم برای ده دوازده روز غیب غیرموجه‌ام.

محمدرضا باهنر گفت: من اگر جای رییس‌جمهور بودم جای طرح کردن پرسش مهر به پرسش فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و پرسش باقی ماه‌های مجلس جواب می‌دادم.

حسین شریعتمداری گفت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم پس کی جای من بود؟

[…] گفت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم از جام جنب نمی‌خوردم.

محمدباقر قالیباف گفت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم... ئه؟ مگه الان من جای رییس‌جمهور نیستم توی شهرداری؟ الان هم دارم می‌خوانم برای ریاست‌جمهوری.

[…] گفت: […]

محمد علی‌آبادی گفت: هلو. آی ام ئه ماحممد عالی‌آبادی. دیس از مای پرزیدنت.






منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 7 مهر 90، شماره‌ی 2272
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰

داستان داداش ایران


 چند روز پیش سفیر عراق آمده بود روزنامه که متاسفانه چون کاناپه پر بود و بیست و چند سال هم از جنگ ایران و عراق گذشته بود نتوانستیم در خدمتش باشیم و به خدمتش برسیم. اما امروز که منتظر مشتری برای کاناپه بودیم داشتیم روزنامه را تورق می‌کردیم که دیدیم محمد آقا مجید الشیخ در گفت‌وگو با "اعتماد" درباره‌ی پرداخت غرامت جنگی به ایران گفته: «برادر که از برادر شکایت نمی‌کند.»
البته ما نمی‌دانیم ما با عراق برادرتریم یا دایه‌ی مهربان‌تر از مادر؟ چون عراق به آن یکی برادرش، آقا کویت اینا، دارد غرامت می‌پردازد تپل. و البته همین داداشش هم دقیقا بعد از این‌که ما با "کشور برادر و دوست عراق" می‌جنگیدیم با عراق گلاویز شده بود و جنگ "خلیج فارس" می‌کرد. […]
حالا ما در کار برادرها دخالت نمی‌کنیم. به قول سفیر عراق، داداش ایران از داداش عراقش نباید شکایت کند. اما به فیلمی که به دست‌مان رسید توجه کنید؛
 
دیالوگ
داداش ایران: داداش عراق، […] دعوا تمام شد رفتی، پول دوا درمونش رو هم نمی‌دی؟ پول عمل زیبایی‌ش پیشکش.
داداش عراق: داداشی... داداشی... داداش که از داداش شکایت نمی‌کنه فدات شم. (صدای بوس لپی داداش عراق بر لپ برادرش ایران)
داداش ایران (در حالی که لپش را پاک می‌کند): ولی داداش عراق پس اون همسایه‌تون چی؟
داداش عراق: پس اون همسایه‌مون هیچی.
 
داداش ایران داداش ایران
حالا یک قصه‌ای برای‌تان تعریف کنم؛ از قدیم در خاورمیانه، جنب سمرقند و بخارا، رفتار لوتی‌وار داداش ایران معروف بود. توی محل وقتی ایران وارد می‌شد اهالی محل نیم‌خیز می‌شدند و می‌گفتند: «داش‌مون اومد.»
بعد از مدتی یکی از همسایه‌ها که اسمش روسی‌اُف بود گفت: «داش ایران بیایم خونه‌ت رو یه تعمیرات اساسی کنیم؟»
آقا ایران گفت: «بیا. دست‌تون هم درد نکنه.» […]. بعد یک روز به ایران گفت: «داش ایران بیایم از این حوض بالای خونه‌ت یه استفاده‌ی اساسی کنیم؟ اصلا بذار خودم لایروبی‌ش کنم. باشه؟»
آقا ایران گفت: «بیا. دست‌تون هم درد نکنه.» بعد آقا ایران توی روزنامه خواند که خارجی‌ها به لایروبی و لجن کف دریا می‌گویند «نفت و گاز.» و بعدها هم فهمید استفاده‌ی اساسی در زبان فرنگی یعنی خاویار و ماهی و چی و چی. خلاصه آقا ایران چیزی نگفت. یک روز به روسی‌اف گفت: «برادر که از برادر شکایت نمی‌کند اما مرد حسابی دیگه تیر در نکن که. ترکمن‌چای‌بازی در نیار این‌قدر حالا من هیچی نمی‌گم.»
داش روسی‌اف گفت: […]
خلاصه این از این. از آن ور […]
خلاصه از آن موقع بود که گفتند که "برادر که از برادر شکایت نمی‌کند، مثل داش‌ایران‌مون." البته آقا ایران که دید همه برادرش هستند و نمی‌تواند از کسی شکایت کند یک روز صبح زود که همه خواب بودند گفت می‌خواهد بابت غرامات جنگ جهانی دوم شکایت کند. که ملت گفتند: «چی؟» که گفت: «هیچی.»
 
ادامه‌ی ماجرای برادری‌ها و نابرابری
حالا از برادری‌ها و داش‌مشدی‌بازی‌های ایران با اون یکی همسایه‌ها و داداش‌هاش مثل […] کلی حکایت نقل کرده‌اند که همه‌اش آموزنده است. منتها چون کاناپه دوست ندارد توی کار داداش‌ها موش بدواند، آن حکایت‌ها را نقل نمی‌کند و امیدوار است کسی از مطبوعات شکایت نکند چون مدعی‌العموم و دادستان و کی و کی برادر مطبوعات و رکن چهارم دموکراسی هستند و برادر هم که از برادر شکایت نمی‌کند.
 
نتیجه‌گیری
قصه که به اینجا رسید از اتاق فرمان اشاره کردند: «باید یک نتیجه‌گیری کنیم» و نتیجه‌گیری کردیم: «همین داش‌ایران توی همه‌ی این سال‌ها که روی پای خودش وایساد و مجیز کس و ناکس نگفت، هیشکی نتونست بهش چپ نگاه کنه. هر چند هفته‌ای یه بار تحرمیش کردند ولی داش‌ایران‌مون هنوز سر پاست و بیدی نیست که با این بادها بلرزه. البته با تمام جنگ‌های دور و برش تو همه‌ی این سال‌ها تمامیت‌ارضی‌ش رو تونسته حفظ کنه و دمش گرم.» 
 
 
 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 6 مهر 90، شماره‌ی 2271
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۰

نمونه سوالات جدید؛ نیویورک خود را چگونه گذراندید؟


ما، کاناپه‌نشینان مقیم مرکز، احساس می‌کنیم با توجه به تغییراتی که مملکت کرده ... برای همین امروز و با توجه به این‌که سال تحصیلی جدید آغاز شده، نمونه‌هایی از سوالاتی را که باید در مقاطع مختلف مطرح شود، بیان می‌کنیم.
موضوع انشا: 1) نیویورک خود را چگونه گذراندید؟ 
2) علم بهتر است یا جریان انحرافی؟ \
3) دوست دارید در آینده رحیم مشایی شوید؟ چرا؟ 
4) موضوع انشا (مناطق) آزاد 
5) [...]
ریاضی: 1) اگر قیمت خانه در سال اول از قرار متری سیصد هزار تومان باشد و در سال هشتم از قرار متری دو میلیون تومان باشد ثابت کنید در هشت سال قیمت خانه ثابت مانده است. 
2) جعفرقلی بیکار است. او دارای مدرک دانشگاهی و بیست و شش سال سن است. اگر در شش سال، هر سال دو تا سه میلیون شغل ایجاد شده باشد الان جعفرقلی چندشغله است؟ اگر شونزده شغل بهش رسیده باشد چرا الان بیکار است و درآمد و بیمه هم ندارد؟
3) جعفرقلی هشتش گرو نه‌اش است اما تلویزیون می‌گوید جعفرقلی خوشبخت است و خوشی زیر دلش زده است. با ذکر فرمول نشان دهید چرا جعفرقلی احساس بدبختی می‌کند؟ 
4) [...]
5) اگر یارانه نقدی ماهانه نفری 40هزار تومان باشد واقعا چی کار کنیم باهاش؟ با رسم شکل توضیح دهید. 
علوم: 1) نحوه‌ی تولید کیک زرد را با ذکر فرمول بنویسید و در انتها نیم کیلو کیک زرد در زیرزمین مدرسه تولید کنید. 
2) با ذکر فرمول ثابت کنید احیای چای ایرانی و گندم ایرانی و برنج ایرانی با کیمیاگری و تبدیل مس به طلا تفاوتی ندارد.
جغرافیا: 1) دریای خزر چند درصدش برای ما است و با روسیه چه کار کنیم در کل؟ 
2) برای خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه چه راه‌هایی داریم؟ 
3) برای از بین رفتن جنگل‌ها سه راه جدید پیشنهاد دهید. (توجه کنید که قاچاق چوب، فروش به بخش خصوصی، آتش‌سوزی راه‌های جدید نیستند) 
4) [...]
تاریخ: 1) مکتب ایرانی را شرح دهید و شکل اسفندیار رحیم مشایی را بکشید. 
2) قبل از این‌که آقای محمود احمدی‌نژاد رییس جمهور شود دنیا چه شکلی بود؟ 
3) اولین کسی که در طول تاریخ برای مدیریت جهان ثبت نام کرد چه کسی بود و چه شد؟ 
4) [...] 
5) به غیر از امیر منصور آریا کدام جنازه توانست، در طول تاریخ، سه سال بعد از مرگش فعالیت داشته باشد و 3000 میلیارد تومان اختلاس کند؟
پاسخ‌ها
پاسخ‌های خود را گوشه‌ی روزنامه یادداشت کنید. پاسخنامه در دفتر روزنامه، طبقه‌ی دوم، کشوی سوم از پایین موجود می‌باشد. 


منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 4 مهر 90، شماره‌ی 2269
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۰

گزارش پاییز - 2



نمایشگاهی از آثار مفهومی پاییز در خیابان‌های ایران برگزار می‌شود.

در اعتراض به تنهایی بی‌سابقه‌ی آدم‌ها، هنرمند معاصر، آقای سال خورشیدی 91، نمایشگاهی از نقاشی‌ها و آثار پاییزی و مفهومی خود را در قالب نمایشگاه‌هایی خیابانی در کوچه و پس‌کوچه‌ها و روستاها و در صورت استقبال بیشتر در خیابان‌ها و شهرهای ایران در معرض تماشا و قضاوت رهگذران خواهد گذاشت.
تنهایی معضلی است که بعد از مهاجرت‌های روزافزون و افسردگی حاصل از این مهاجرت‌ها، آدم‌ها را تهدید می‌کند.
آقای سال خورشیدی، هنرمندی که آثار پاییزی‌اش در بیشتر کشورهای دنیا به نمایش در آمده است، پیش از این هر ساله نمایشگاه آثار پاییزی و اعتراضی خود را پس از تبلیغات هماهنگ و گمراه‌کننده‌ی تابستان در ایران برگزار کرده است. نمایشگاهی که برگزاری امسال آن با اما و اگرهایی همراه است.
به گفته شاهدان عینی سال گذشته آقای سال خورشیدی برای برگزاری نمایشگاه آثار پاییزی خود با مشکل روبه‌رو شده بود. از او خواسته‌اند آثار محیطی خود را در سطح شهر به گونه‌ای برگزار کند که درخت‌ها لخت نشوند و برگ‌شان تن‌شان بماند. در ایران موضوع لخت شدن مساله‌ای است که گفته می‌شود احساسات عمومی را تحریک می‌کند.
چندی پیش گفته شده بود به شرطی نقاشی‌های پاییزی سال خورشیدی می‌تواند  روی در و دیوار شهر برود که خانم‌ها از پوشیدن چکمه خودداری کنند.
امسال نیز مسوولان از پاییزی خواسته‌اند به جای آثار پاییزی در نمایشگاه خود از آثار بهاری و گل و بلبلی استفاده کند. خواسته‌ای که آقای سال خورشیدی را برآشفته کرده است.
به گفته‌ی منتقدان هنری، استفاده‌ی بیش از اندازه از رنگ قرمز و نارنجی در نمایشگاه‌های اخیر سال خورشیدی تاثیر غمی است که وجود این هنرمند را فرا گرفته است. 
آیا آدم‌های تنها به تماشای آثار مفهومی و پاییزی آقای سال خورشیدی به خیابان‌ها و کوچه‌های شهر خواهند رفت و از امکان عشق و عاشقی استفاده خواهند کرد یا باز هم پای سریال‌های مکرر و مکدر تلویزیون و ماهواره جوانی خود را به پیری زودرس و بی‌عشق پیوند می‌زنند؟ 

خبرنگار اعزامی انگار نه انگار، خیابان ولیعصر، تهران


جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰

مگه اسمش فرودگاه نیست؟

مگه اسمش فرودگاه نیست؟
فرودگاهه دیگه. یعنی محلی برای فرود. برای ورود. برای اومدن.
مگه اسمش فرودگاه نیست؟
پس چرا توی این چندسال همه ازش بلند شدن. پریدن. رفتن.
مگه اسمش فرودگاه نیست؟
شاید فروگاه درستش باشه. یعنی محلی برای فرو رفتن. فرو رفتن. فرو رفتن.
ماها که جایی رو نداریم واسه فرو رفتن حتا باهاس توی خودمون فرو بریم... فرو بریم... فرو بریم...
وقتی پاتون رو می‌ذارید روی شونه‌مون که بپرید، روی دل‌مون که برید، روی همه چی
حالا چرا دارم به شما گیر می‌دم؟
تقصیر شما که نیست. تقصیر فرهنگستان زبان و ادب فارسی‌یه. آره.


مگه اسمش فرودگاه نیست؟
کی داره واسه جاها و چیزها اسم تعیین می‌کنه توی اون فرهنگستان لعنتی زبان و ادب فارسی؟
دارم از تو می‌پرسم مگه اسمش فرودگاه نیست؟
با این اسم‌گذاشتن‌هاتون. با این نون‌هاتون.



الهام روی کاناپه



الهام، غلامحسین‌شون، رفت گوشه‌ی کاناپه و کز کرد و پاهاش را بغل گرفت و گفت: «چرا دیگر کسی من را سوژه‌ی طنز نمی‌کند؟ افسردگی گرفتم. حضورم خیلی کم‌رنگ شده. الان این بقایی و رحیمی و رحیم مشایی و علی‌آبادی هر روز سیصد چهارصد کلمه طنز برای‌شان نوشته می‌شود. حتا بیشتر از طنزی که برای آقای احمدی‌نژاد نوشته می‌شود. اما من چی؟ آن موقع که فقط من نقل محافل بودم این‌ها کجا بودند؟ یادم است یک موقعی من یک سخنرانی می‌کردم – یادته سخنگو بودم؟ رفته بودم کت و شلوار مخصوص خریده بودم براش – خلاصه من از این طرف یک سخنرانی می‌کردم یک هفته ستون‌های طنز تغذیه می‌شد. از آن طرف خانمم... راستی فاطمه خانم را می‌شناسید که؟»
گفتم: «بله. خانم فاطمه رجبی از دانشمندان، مخترعان و کاشفان جوان ما بودند دیگر؟ که نظریه‌ی "معجزه‌ی هزاره‌ی سوم" را مطرح کردند؟»
الهام، غلامحسین‌شون، گفت: «خانم منه.»
گفتم: «خوش به سعادت‌تون. تبریک می‌گم.»
الهام‌، غلامحسین‌شون، خندید و گفت: «ممنونم. ممنونم.» و بعد آه کشید و گفت: «یک موقعی همه‌ش حرف ما بود. حتا خیلی وقت‌ها این‌قدر حرف‌های ما عمیق بود که خبرنگارها و نمایندگان مجلس درباره‌ی حرف‌های خانمم می‌ماندند چه بگویند... اما الان چه؟ حتا آمریکا – که مرگ بر آن باد - هم دیگر من را نمی‌برند. من مک دونالد دوست داشتم آخه.»
گفتم: «الهام جان، البته غلامحسین‌تون، می‌فهمم. می‌فهمم. خب حالا یک چیزی بگو من به خاطر نون و نمکی که توی ستون‌های قبلی‌ام با هم خورده بودیم، امروز بیاورمت روی کاناپه. بگو. حالا که رحیم مشایی و توابع نیستند یک آس رو کن.»
الهام گفت: «از جرم 3000 میلیارد تومانی اخير نبايد، به عنوان اختلاس نام برد، اين يك فساد مالي است، واژه اختلاس آن را از نظر موضوع و مرتكبينش محدود و گاه منحرف مي‌كند.»
گفتم: «می‌فهمم. باز هم آس داری رو کنی؟»
الهام گفت: «اين‌كه مي‌گويند اختلاس يعني كارمندان دولت در آن دخالت داشته‌اند و بخشي از آن بانك‌هاي دولتي و بخشي هم كاملا دولتي است، چه اثبات شود يا نه، بايد اطلاع رساني دقيق صورت گيرد.»
گفتم: «خواستم بگویم می‌فهمم می‌فهمم اما واقعا نفهمیدم. به فارسی بود؟»
الهام، کماکان غلامحسین‌شون، گفت: «نمی‌دونم راستش.»
گفتم: «الهام جان همین‌ها که گفتی خوراک یک هفته‌نامه‌ی طنز را تامین می‌کند. دستت درد نکند. دیگر نداری؟»
گفت: «نه.»
گفتم: «حالا یک ذره چی؟ یک نگاهی بکن و فکری کن، شاید یک ذره، یک جمله دیگر داشته باشی.»
الهام گفت: «چرا یک جمله‌ی دیگر دارم.» و گفت: «ما تنازل در اصول را قبول نداريم.»
گفتم: «خب حالا.»
نسخه‌ی نهایی
الهام، غلامحسین‌شون، قبل از رفتن گفت: «جبهه پايداري دور برگردان ندارد، افرادي كه بخواهند در گفتمان انحراف ايجاد كنند تحميلي هستند.»
به نظر ما مشکل اینجاست که دور برگردان نمی‌گذارند. برای همین طرف که خیالش تخت است و خر مراد را سوار شده، پاش را می‌گذارد روی گاز و می‌رود. بعد بر اثر تندروی یا می‌رود در گاردریل و گارد ویژه می‌آید سراغش، یا می‌رود در تپه و یک تپه فتح‌نشده باقی نمی‌گذارد، یا می‌رود توی چنار و مجبور است بزند کنار، یا می‌زند به وسیله‌ی روبه‌رویی و طرف را هوا می‌کند، یا خودش می‌افتد توی دست‌انداز و هوا می‌شود. البته این‌ها احتمالات است، در بیشتر مواقع وقتی دوربرگردان نباشد و طرف منحرف شود می‌خورد به مردم و از روی مردم رد می‌شود. دست آخر خودش هم که پشتش به کمربند ایمنی گرم است و مصونیت ایربگی دارد صحیح و سالم از ماشین پیاده می‌شود و به دوربین لبخند می‌زند. 



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 31 شهریور 90، شماره‌ی 2267
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

گفتن ندارد که...

گفتن ندارد که من آدمی هستم که خوشحالی‌م را همه می‌فهمند، ناراحتی‌م را یکی دوتا از رفقای نزدیکم. این نه اخلاق و عادت است که رفتاری است که دست خودم هم نیست. اگر بخواهم درد دل کنم هم دهانم باز نمی‌شود و زبانم نمی‌چرخد. اما شش هفته پیش، وقتی نرسیده به روستای نراق در راه اصفهان، خوردیم به تپه و چشم و قفسه سینه و دست و بال‌مان وبال‌مان شد و موبایل و لپ‌تاپ‌مان گم، اصلا خیالش را هم نمی‌کردم که یک روز بعدش که رسانده بودیم خودمان را به تهران و باید می‌رفتم پی دوا و درمان – که هنوز هم درگیر و دارش هستم - ایمان پاکنهاد، که دبیر صفحه‌ی آخر است، در ستون خالی‌مانده‌ی کاناپه توضیح مفصلی از تصادف و ناخوشی و ناسلامتی‌ام بنویسد و مهران کرمی، که دبیر تحریریه است، در ستون پشت صفحه یکی دو روز در میان گزارشی به شوخی و جدی از حال و احوالم بدهد و جمال رحمتی هم متنبه شدن و درس عبرتش را در ستونی مجزا بنویسد. از این‌ها گذشته، تلفن‌ها و اساماس‌های دوستانم بود روی تلفن دستی‌ام و ایمیل‌های سراسر لطف در صندوق نامه‌ی جیمیل و صندوق نامه‌ی فیس‌بوکم. تلفن‌ها و پیام‌های مهربان و دلسوزانه‌ی فراوان خوانندگان به دفتر روزنامه‌ی اعتماد که هر روز خبرش را بچه‌ها به گوشم می‌رساندند پربارترین محصول خوشی‌ام بود در برهوت امید و انگیزه در این روزها. مثلا هنوز محبت آن خانم پیری که تماس گرفته بود تا سوپ بپزد و برایم بیاورد متاثرم می‌کند و سوغات‌های مقوی و خوشمزه‌ی خوانندگان روزنامه، از کردستان و آذربایجان تشویقم می‌کند که بیشتر ناخوش بمانم! دیروز هم که آمدم پاکتی دربسته دستم دادند با امضای "برادران” که حاوی کیسه‌ی پر و پیمانی قرص کلسیم بود با یک نامه‌ی مهربان که درش نوشته بود این قرص‌های اعلائی است که برای مصرف شخصی از فرنگستان آورده شده و حالا برای بهبود من به دفتر روزنامه فرستاده‌اندش. خب من چه کار باید کنم؟ جز این‌که ابتدا لبخندی بر لب بیاورم و سرخوش شوم از دوستی این همه دوست و کمی بعد کمر خم کنم، کرنش کنم و بگویم: «گفتن ندارد که، ولی کاش رودهای این سرزمین از مهربانی‌تان جاری بود تا دستی از درختان باغ‌ها میوه‌ی بی‌مهری و نامردمی نچیند.»



منتشر شده در روزنامه‌ی اعتماد

یک پیرزن سکته کرد اما چرا؟




اپیزود اول
یک پیرزن سکته کرد.
قبل از این‌که بگویم این پیرزن چرا سکته کرد، یک حکایت کاناپه‌ای برای‌تان تعریف کنم. یک آقایی می‌رود خواستگاری. پدر دختر می‌گوید: «برای چی می‌خواهی زن بگیری؟» آقا پسر می‌گوید: «اول این‌که وام ازدواج زیاد شده، دوم این‌که آقای احمدی‌نژاد گفته هر بچه‌ای که زاد و ولد کنیم به خاطرش یک میلیون تومان دستخوش می‌دهد، سوم این‌که مسوولان انتظامی در تلویزیون آقای ضرغامی می‌گویند آدم زود ازدواج کند آمار فحشا و تجاوز می‌آید پایین، چهارم این‌که لایحه‌ی حمایت از خانواده‌ی مجلس می‌گوید زن گرفتن خوب است حتا دوتا روی هم...»
پدر دختر گفت: «باز هم دلیل داری یا تمام شد؟»
آقا پسر گفت: «یک دلیل دیگر هم دارم.» پدر دختر گفت: «چی؟» آقا پسر گفت: «آخه دوست دارم.»
نطق پیش از دستور آقای خواستگار که تمام شد پدر دختر باهاش گرم گرفت و گفت: «البته اصل بر برائت است، اما شما عادت بدی چیزی داری خودت بگو. که همکاری کنی هم برای خودت خوب است هم زودتر به نتیجه می‌رسی.»
آقا پسر گفت: «من عادت بدی ندارم. فقط تخمه می‌شکنم.»
پدر دختر گفت: «این که عیبی ندارد. حالا برای چی تخمه می‌شکنی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... راستش بعد از سیگار تخمه شکستن حال می‌دهد.»
پدر دختر گفت: «سیگار هم می‌کشی؟ حالا چرا سیگار می‌کشی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه، راستش بعد از مشروب سیگار می‌چسبد.»
پدر دحتر گفت: «ددم وای. نوشیدنی هم می‌خوری؟ حالا چرا نوشیدنی می‌خوری؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... راستش بعد از منقل و وافور و قلقلی مشروب می‌چسبد.»
پدر دختر گفت: «آخ ددم وای. پس اهل دود و دم هم که هستی... حالا چرا مواد مصرف می‌کنی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... وقتی با دوستان می‌رویم فسق و فجور و تجاوز گروهی بعدش یک دودی می‌گیریم.»
پدر دختر گفت: «آقا شما خیلی اوضاعت خرابه که. حالا چرا می‌روی دنبال فسق و فجور و تجاوز گروهی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... هر وقت مواد مخدر قاچاق می‌کنیم و مواد را می‌فروشیم بعدش یک جشن کوچکی مثل همین‌ها که گفتم می‌گیریم.»
پدر دختر در این جای قصه از حال رفت و سکته کرد.
اپیزود دوم
برگردیم سر خبر خودمان. یک پیرزن سکته کرد. اما چطور؟ این پیرزن در روستای اردل در 55 کیلومتری شهر کرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری در خانه‌اش نشسته بوده که زنگ خانه‌اش را می‌زنند. پیرزن در خانه‌اش یک لامپ و یک بخچال و یک تلویزیون خراب دارد. پیرزن تنها لامپ خانه‌اش را خاموش می‌کند و می‌رود در را باز می‌کند. قبض برق را از مامور مربوطه می‌گیرد، مبلغ را می‌خواند و سکته می‌کند. روی قبض برق نوشته: «مبلغ قابل پرداخت 8 میلیون تومان.»
اپیزود سوم
حالا برگردیم سر حکایت. می‌خواستیم توضیح بدهیم که چه چیزهایی در اقتصاد و سیاست و دولت و مدیریت کشور و جهان دست به دست هم داده که یک قبض برق 8 میلیون تومانی برود در خانه‌ی یک پیرزن در روستای اردل در 55 کیلومتری شهر کرد، که متاسفانه ستون کاناپه دیگر جا ندارد و اگر جا هم داشت و می‌نوشتیم بعد از انتشار تبدیل می‌شد به […] !





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 30 شهریور 90، شماره‌ی 2266
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۰

آموزش اختلاس در ده قدم



امروز شگردها و راه‌های اختلاس را آموزش می‌دهیم. البته یادآوری می‌کنیم این شگردها برای ممالک غربی است و ربطی به ما ندارد و این‌که این ربطی به ما ندارد ربطی ندارد حتا شما دوست عزیز.
 
- ابتدا اگر چپ هستید باید راست شوید. چون چپ‌ها به خاطر پرداخت قسط هایی که از بانک‌های راست گرفته‌اند و به خاطر تودیع وثیقه باید شبانه‌روز کار کنند و فرصت اختلاس پیدا نمی‌کنند.
- اگر راست هستید نباید چپ کنید. البته اصولا وقتی یک راست چپ می‌کند خیلی خنده‌دار است چون به خودش می‌گوید راست جدید. ولی راست قدیم و جدید ندارد. [...]. در نتیجه... اگر یک راست چپ کند نمی‌تواند اصولا اختلاس کند چون هر وسیله یا چیزی که چپ کند را می‌فرستند در پارکینگ تا از دید عموم دور شود و طبق یک عملیات کارشناسی، مکانیک‌ها و صافکارها روش کار کنند و صافش کنند تا چپی‌اش بر طرف شود. وقتی یک وسیله که داشته راست می‌رفته بدطوری چپ کند بعید نیست آن را از دور خارج کنند.
- البته اگر راست باشید اما جای این‌که چپ کنید انحراف پیدا کنید عیب ندارد.
- اگر چپ باشید اصولا می‌توانید راست کنید اما اصولا نمی‌توانید انحراف پیدا کنید چون چپ خودش چپ است و منحرف محسوب می‌شود.
- تا اینجا آموختیم که در ممالک غربی برای اختلاس باید راست بود یا متمایل به راست بود یا چپی بود که راست شده است.
- سپس باید طرح‌های زودبازده بدهیم. در طرح‌های زودبازده آدم زود بازده‌اش را حس می‌کند. از بهترین نوع‌هایی که زودبازده است گرفتن وام برای راه‌اندازی گاوداری است. شما می‌توانید گاوداری بزنید و اسمش را بگذارید گاوداری "امیر و منصور و برادران". نگران نباشید منتها باید دقت کنید که حتما گاوهایی که انتخاب می‌کنید گاو نه من شیرده نباشند.
- همچنین باید توجه داشته باشید که تپه برای اختلاس مناسب است. برای همین گاوی را انتخاب کنید که مصداق عینی این نظریه‌ی سیاسی نباشد که "گاومان شیر نمی‌ده ماشا... به تپه‌اش.»
- یادتان باشد اگر روی گاوی سرمایه‌گذاری کنید که شیر نمی‌دهد اما تپه‌اش مثال‌زدنی است شما به زودی یک تپه سالم باقی نمی‌گذارید و دست‌تان رو می‌شود.
- شما بعد از چند سال که با این گاوها در گاوداری زد و بند کنید می‌توانید اختلاس چندهزار میلیارد تومانی انجام دهید.
 
پیشنهاد
دولت یا مجلس ترتیبی اتخاذ کنند که اگر واقعا کسی پول‌لازم بود و نیاز به اختلاس چندمیلیاردی داشت بتواند کارش را بکند و آبرویش حفظ شود طفلک. ممنون.



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 29 شهریور 90، شماره‌ی 2265
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)