نمیدانم هنوز به این ایمیل دسترسی داری یا نه. اما من جز این ایمیل راهی دیگر برای دسترسی به تو ندارم. خیلی چیزها تغییر کرده. تو تغییر کردهای. وضعیت منطقه تغییر کرده. وضعیت خانهمان تغییر کرده. تو از همه بیشتر تغییر کردهای. اثری که این اتفاقات روی کشورهای منطقه گذاشته خیلی کمتر از اثری است که روی گذاشته. دیگر دارم ازت میترسم. نمیخواهم برگردم. هه. یعنی حتا اگر بتوانم برگردم نمیخواهم برگردم. یکجور حبس شدهایم اینجا که توضیح دادنش سخت است. اما هیچ چیز سختتر از این نیست که تو تغییر کردی. چرا اینطوری شد؟ چرا اینطوری شدی؟ تو تغییر کردی. مطمئن. مطمئنم که من تغییر نکردم. اصرار عجیبی دارم که عین قبل باشم. همین تغییر کردن است. مثل دستی که در معرض آتش بوده و اصرار دارد مثل قبل باشد اما سوخته و گوشتش ور آمده.
نشستم اینجا، زل زدم به صفحه کامپیوتر. موس را هی میآورم روی اسم تو و عکس تو را تماشا میکنم. همه این سالها در این عکس چشمهات برق میزند از خوشحالی. یادت است؟ عکس را کجا گرفتم ازت؟ درست سر خیابان فلسطین، وسط بلوار کشاورز. میخواستی از دوتا لولهی آب بین آبراهه بلوار بگذری. من میگفتم میافتی توی لجنهای آبراهه. تو میگفتی من ترسو هستم و جراتش را ندارم رد شوم. راست میگویی. من ترسو بودم. ترسو هستم. با این همه اتفاق که از سرم گذشته باز هم مطمئنم اگر برسم به بلوار کشاورز، تو بدوی از روی لولهها و بپری آن طرف آبراه و بگویی بدو بدو بیا کاری ندارد بدو نترس. باز میترسم. چشمهات هنوز توی عکس برق میزند.
تنهایی خلم کرده. مینشینم با کلمهها بازی میکنم و هی برای تو ایمیل میزنم. چرا اینباکس جیمیل مثل همه اینباکسهای دیگر نمیزند seen تا بفهمم دست کم نامهها به دستت رسیده.
از دیشب این افتاده سر زبانم؛
دستگیر میشوم. نمیترسم. دستم نمیلرزد. دلگیر میشوم. نمیترسم. دلم نمیلرزد. پاگیر میشوم میترسم. پا سست میکنم و عقب عقب میروم. و از تو دور و دورتر میشوم.
خب. زنجموره بس است. این ایمیل هم مثل همه ایمیلها میافتد گوشه اینباکست. کم کم گوگل ایمیل من را به عنوان اسپم معرفی میکند. شاید هم تا حالا اسپم شده باشم و مستقیم نامههام میرود توی پوشه اسپمها. باورت نمیشود چقدر تغییر کردم. حتما باورت نمیشود یکی را کشتم. این بار چندم است که برات مینویسم؟ هر بار هم فکر میکنم اگر پسورد تو دست تو نباشد یا این ایمیلها را یکی بخواند دهانم را صاف خواهند کرد. بکنند. به درک. تو باورت نمیشود من آدمم. احساس دارم. بهم برمیخورد. همانقدر که یکی را دوست دارم میتوانم ازش بدم بیاید. باورت نمیشود. اما مطمئنم باورت این است که نمیتوانم از آن لولههای کثافت وسط بلوار بپرم آن ور. باورت این است که ببوگلابیام.
دوستت دارم لعنتی
و به درک که این ایمیل را بخوانی یا نه. واقعا به درک. دیگر فرقی نمیکند.
نشستم اینجا، زل زدم به صفحه کامپیوتر. موس را هی میآورم روی اسم تو و عکس تو را تماشا میکنم. همه این سالها در این عکس چشمهات برق میزند از خوشحالی. یادت است؟ عکس را کجا گرفتم ازت؟ درست سر خیابان فلسطین، وسط بلوار کشاورز. میخواستی از دوتا لولهی آب بین آبراهه بلوار بگذری. من میگفتم میافتی توی لجنهای آبراهه. تو میگفتی من ترسو هستم و جراتش را ندارم رد شوم. راست میگویی. من ترسو بودم. ترسو هستم. با این همه اتفاق که از سرم گذشته باز هم مطمئنم اگر برسم به بلوار کشاورز، تو بدوی از روی لولهها و بپری آن طرف آبراه و بگویی بدو بدو بیا کاری ندارد بدو نترس. باز میترسم. چشمهات هنوز توی عکس برق میزند.
تنهایی خلم کرده. مینشینم با کلمهها بازی میکنم و هی برای تو ایمیل میزنم. چرا اینباکس جیمیل مثل همه اینباکسهای دیگر نمیزند seen تا بفهمم دست کم نامهها به دستت رسیده.
از دیشب این افتاده سر زبانم؛
دستگیر میشوم. نمیترسم. دستم نمیلرزد. دلگیر میشوم. نمیترسم. دلم نمیلرزد. پاگیر میشوم میترسم. پا سست میکنم و عقب عقب میروم. و از تو دور و دورتر میشوم.
خب. زنجموره بس است. این ایمیل هم مثل همه ایمیلها میافتد گوشه اینباکست. کم کم گوگل ایمیل من را به عنوان اسپم معرفی میکند. شاید هم تا حالا اسپم شده باشم و مستقیم نامههام میرود توی پوشه اسپمها. باورت نمیشود چقدر تغییر کردم. حتما باورت نمیشود یکی را کشتم. این بار چندم است که برات مینویسم؟ هر بار هم فکر میکنم اگر پسورد تو دست تو نباشد یا این ایمیلها را یکی بخواند دهانم را صاف خواهند کرد. بکنند. به درک. تو باورت نمیشود من آدمم. احساس دارم. بهم برمیخورد. همانقدر که یکی را دوست دارم میتوانم ازش بدم بیاید. باورت نمیشود. اما مطمئنم باورت این است که نمیتوانم از آن لولههای کثافت وسط بلوار بپرم آن ور. باورت این است که ببوگلابیام.
دوستت دارم لعنتی
و به درک که این ایمیل را بخوانی یا نه. واقعا به درک. دیگر فرقی نمیکند.
قسمتی از داستان بلند «برویم سیدمهدی آش بخوریم»