سهشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۵
كلمات
دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۵
نوشتن
نوشتن چيزي بيشتر از نوشتن است. تكثير خويش است در كلمه. انحلال خود است در متن. پيوستگي با طنين آواهاست و دور شدن از خود... و نزديك شدن به خود. گشتن است در جيبهاي روح. و گم كردن است دلواپسيها را. و پيدا كردن دلواپسيهاي تازه است
نوشتن نوشتن است. نه چيزي كم. نه چيزي بيش
جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۵
نامهی بیمهر و امضا کوچهی صفار و اینا
پاکت بیتمبر و تاریخ. نامهی بیمهر و امضا. کوچهی صفار و اینا. برسه به دست آقا.
بازتاب برای بار هزارم فیلتر شد.
یک راه مثلا اعتراض به چنین روندی این است که بروید پای این صفحه را امضا کنید. بازتاب را که تاب نیاورند صدای تو را هم تاب نمیآورند. بازتاب سایت عجیبیست. هم منتقد این وری دارد هم منتقد آن وری. فعلا هم که یک وریاش کردند. پیشنهاد میشود دوستان دست به عصا هم سینه خیز بروند که خدایی نکرده به تیر غیب دچار نشوند.
دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۵
تست کاریکاتوری
انتقادها به روند غیردموکرات انتخاب دبیر بینال کاریکاتور آغاز شد. کسانی که به نحوی با جریان طرح و کاریکاتور ایران آشنا باشند، میدانند پس از هفت برگزاری این بینال که در هر دورهاش با اما و اگرهای بسیار مواجه بود، بهترین و آبرومندانهترین برگزاری آن دورهی گذشته بود. دورهای که با برگزاری یک انتخابات آزاد (هرچند باز هم حرفهایی بود که اکثریت شرکتکنندگان در آن، شاگردان جوان خانهی کاریکاتور بودند پس رییس خانه، شانس بیشتری برای انتخاب داشت- فعلا به درست و غلط این موضوع توجه نمیکنیم) شور و دمی نو به جریان این شاخهی هنری دمید، چنان که با بیشترین استقبال پیشکسوتان داخلی و خارجی مواجه شد. انتخاباتی که این احساس را در هنرمندان و کاریکاتوریستها به وجود آورد که برای نخستین بار به شعور جمعی ایشان احترام گذاشته شده است و در نتیجه از طرف ایشان - که هر دوره مهمترین منتقدین به دوسالانه بودند - کمترین انتقادها را نسبت به دوسالانهی هفتم پیش آورد.
این بار اما گویی آن لباس متمدنانهی انتخابات آزاد، عاریتی بود که باید زود به صاحبش (که احتمالا استکبار جهانی است!) بازگردانده میشد. و شاید چون در این میان کسی نبود که رسما به ردصلاحیت کاندیداها، که کسی هم برای کاندیداتوری دعوت نشده بود!، بپردازد، شخص ریاست مجلس ردصلاحیتکنندگان موزهی هنرهای معاصر خود دست به کار شد و بیآنکه در آشکار کسی را ردصلاحیت کند، یک نفر را صلاحیت بخشید!
و متاسفانه این صلاحیت بخشیدن انحصاری، نه تنها مشروعیت آن را زیر سوال برد، بلکه آغازگر موج سردی میان کاریکاتوریستها گشت.
.....
بزرگمهر حسینپور نخستین کسیست که رسما از حضور در این دوره انصراف میدهد.
.....
در اینجا چند سوال چهارگزینهای برای علاقهمندان و کاریکاتوریستها مطرح میکنیم.
1- خانهی کاریکاتور ایران کجاست؟
الف - خانهی پدر پسر شجاع ب - خانهی پسر شجاع
ج - خانهی پدر پسر شجاعی د - خانهی شجاع
2- رییس خانهی کاریکاتور چه کسی است و از طرف چه کسی منصوب میشود؟
الف - پدر پسر شجاع و از طرف شیپورچی ب - پسر شجاع و از طرف پدر پسر شجاع
ج - آقا شجاع و از طرف شیپورچی د - خانوم کوچولو
3 - پدرخواندهی کاریکاتور ایران چه کسی است؟
الف - کورلئونه ب - کاسترو
ج - هوگو چاوز د - پدر پسر شجاع
4- برای یک انتخابات هنری در موزهی هنرهای معاصر کدام گزینه مناسبتر است.
الف - یک صلوات میفرستیم و چراغها را خاموش میکنیم.
ب - چراغها را خاموش میکنیم و یک صلوات میفرستیم.
ج - هنرمندان را دعوت میکنیم تا با هم صلوات بفرستیم.
د - دقیقهی نود همه را دعوت میکنیم و چون وقت رو به پایان است، داور را برندهی بازی میکنیم و بعد یک صلوات میفرستیم.
5 - در برگزاری مسابقات بینالمللی کاریکاتور چطور اسراف نکیم؟
الف - یک مسابقهی هولوکاست برگزار میکنیم و دوسالانهی کاریکاتور را ماستمالی میکنیم تا اسراف نکنیم.
ب - در دبیر مسابقهی هولوکاست اسراف میکنیم و او را دبیر دوسالانه کاریکاتور میکنیم.
ج - در جایزهی مسابقهی هولوکاست اسراف میکنیم.
د – خیرالامور اوسطها. یک کمی اسراف در جایزه و دبیر و این قبیل چیزها، به جایی بر نمیخورد.
(به احترام شخصیت انسانها یک نام در متن فوق حذف شد.)
شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵
دوخط راجعبه طرحهاي امير سقراطي

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵
جمعه، دی ۲۲، ۱۳۸۵
بالارفتن ازخورشيد
۱عصرپاييزى يكى دوسال پيش، اگر اشتباه نكنم، طبقه همكف دفتر مجله گل آقا، پاييزى تر ازهمه عصرهاى اين چندسال بود. از سالن كتابخانه كه مى گذشتى در تاشويى بود كه هميشه بازبود و درآستانه پنجره تمام قد آن دوميز قرارداشت. ميزى كه من پشت آن مى نشستم و كارى نمى كردم و ميزى كه كسى كه پشتش مى نشست هركارى مى كرد.ميز من كه بين دركشويى و پنجره ها قرار داشت خوب به خاطر دارد كه كدام روز را مى گويم. هرچند حالا تمام قصه عوض شده و ميزها از آنجا رفته اند ـ نمى دانم كجا ـ و ازتمام آن سالن بزرگ، با اين كه حتى كتاب ها خانه شان را به طبقه اى ديگر برده اند، پنجره ها هنوز كه هنوز اگر به چشمشان خوب خيره شوى، تصوير دوكس را نشانت مى دهند كه پشت دو ميز ـ كه از آنجا رفته اند ـ نشسته اند و گرم صحبتند.گاهى خنده اى و گاهى غصه اى. گاهى نوشتن و يادداشت كردن نكته اى يا ريختن و استواركردن طرحى. ميزها ـ كه از آنجا رفته اند ـ خوب به خاطر دارند، بپرسيد حتماً از آنها. اگر جايى به چشمتان خوردند، سلام دوكس را حتماً به آنها برسانيد، دوكس را كه از آنجارفته اند، اما هنوز در فضاى پنجره، تصويرشان مانده است.يكى از آن نكته ها كه پشت ميز من نوشته شد و پشت ميزكس ديگر خلق شد طرحى است كه درسفيدى اين كاغذ نقش بسته است.به رسم ادب و حق كپى رايت(!) اسم بزرگمهر حسين پور را ذكرمى كنم و تمام حقوق مادى و معنوى اثر را به او دايورت مى كنم!
پنجشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۵
چه کسی در دوران اوج گلآقا روی جلدهایش را میکشید
شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵
یلدابازی توکا نیستانی
میدانی که من "وب لاگ" ندارم و "وب لاگ" نویس هم نیستم اما ممنون هستم که خواستی من را هم وارد این ماجرای "یلدا بازی" بکنی. پس می نویسم اما برای خودت می فرستم تا در وب لاگ خودت منتشرش بکنی.
...................................................................
اول - از سه سالگی به مرگ فکر می کردم و از مردن وحشت داشتم، یادم است که به خودم دلداری می دادم که هنوز خیلی زمان پیش رو دارم و نباید به آن فکر کنم... هنوز هم می ترسم.
دوم - در همان سه سالگی عادت داشتم که لوازم قیمتی پدرم مثل خودنویس و عینک و... را از جیب او بردارم و گوشه حیاط خانه با سنگ بشکنم. بزرگتر که شدم انباری خانه مادربزرگم را آتش زدم و شیشه های نوشابه ی بوفه مدرسه امان را دور از چشم ناظم، پشت بوفه ی مدرسه، با سنگ خورد می کردم و از صندوق بوفه پول می دزدیدم! (خودم مسئول بوفه بودم!)... هنوز هم هر روز در حال شکستن چیزی یا خراب کردن زندگی ام هستم.
سوم - از مردهایی که با کت و شلوار رسمی جوراب سفید می پوشند متنفرم! ه
چهارم - پدرم خوابیدن را زیاد دوست داشت و همیشه بهترین مدل من برای طراحی کردن بود. وقتی که مرد -25 سال قبل- تا فاصلهی آمدن آمبولانس، برای آخرین بار از جسدش طراحی کردم.
پنجم - زمستان، کلاه، تاریخ فلسفه، آتش شومینه، قهوه ی خوب، بعضی نوشیدنی ها، مصاحبت با جوانان، عاشق شدن، گریه کردن، کتاب خواندن و متروی پاریس را خیلی دوست دارم.
جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵
یلدابازی وبلاگی
اول - من حافظهی کوتاه مدت خوبی ندارم اما حافظهی بلندمدتم به شدت قوی است. خاطرات زیادی دارم. مثلا از دو سه سالگی چیزهایی به خاطرم هست که وقتی برای دیگران تعریف میکنم از تعجب شاخ درمیآورند. چیزهایی مثلا از شش سالگیام تعریف میکنم که برادر بزرگم که آن موقع یازده سالش بوده، یادش نمیآید.
دوم - پیرو همین مشکل حافظه باید بگویم که در حفظ کردن اسامی مشکل دارم. ممکن است کتابی را که خواندهام اسم نویسنده و حتا عنوان خود کتاب را از خاطر ببرم. یا فیلمی که دیدهام. یا مکانی که رفتهام. برای همین قدرت توصیف در من به شدت قویتر است از قدرت استفاده از اسامی خاص.
سوم - از بچگی عاشقپیشه بودهام. وقتی چهار سالم بود عاشق دختر بیست و دو سه سالهای بودم که هرگز فراموش نمیکنم. هدیهای را که برای تولدم آورده بود خیلی خوب به خاطر دارم. یک پیراهن آبی با پارچهی مخمل. رویش یک عکس بزرگ بود از یکی دوتا جانور مثل خرس. اگر باور کنید باید بگویم که حتا بوی آن پیراهن و زبری پارچهاش را هم به خاطر دارم.
چهارم - از وقتی بچه بودم دوست داشتم یک نویسندهی بزرگ شوم. حالا سالهاست که تلاش میکنم و کتاب میخوانم تا ببینم میتوانم آنچه را که آرزو داشتم به دست آورم.
پنجم - یک تفکر احمقانه اما رئال در من هر روز قوت بیشتر ی میگیرد:
دولت خاتمی برای مردم ایران مناسب نبود. آنها واقعا به یک "همیشهاحمدینژاد" نیاز دارند. کسی که بتواند چشمهایش را ببندد و دهانش را باز کند. میدانید خاتمی با همهی خاتمیتش! دهانش را بست اما چشمانش را باز باز نگه داشت.
(حقیقتش من به سرنوشت کشورم زیاد فکر میکنم)
حالا دعوت میکنم از توکا نیستانی، پنج محرمانه را به سبک بازی یلدابازی وبلاگی رو کند.
شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵
کمکم کن! کمک کن
دعوت به دعوت کسی که باران در دهان نیمه بازش میبارد
اگر حرفی داشتید یا بمیلید یا بآفلاینید یا بکامنتید.
جماعتی هم که فکر میکنند در طنز این مملکت حقشان خورده شده است و دیده نشدهاند بیایند یک تکانی به خودشان بدهند که دیده شوند. (مسوول این قسمت برنامه البته من نیستم و عواقبش هم گردن همان است که تکان داده است)
فعلا هم این آی طنز داره خودش رو رو به راه میکنه از لحاظ فنی. منتظر باشید. شاید اتفاق خوبی در طنز آنلاین بیفتد.
پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵
ژان وارژان و کوزت زیر پل سیدخندان
اگر بتوانم فایل صوتیاش را تهیه میکنم و اینجا میگذارم. اگر نه که به تکسش اکتفا میکنم. وقتی کار ضبط شد و موقع اجرا رسید، جزئیات آن را اینجا میآورم.
پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵
رسما فحش خوارمادر میگذاریم
خلاصه آن راهکار که گفتم این است که فحش خوارمادر بگذاریم برای کسی که شرکت میکند و میگوید نمیکند. یا کسی که نمیکند و میگوید میکند. یا نمیداند بکند نکند. یا نمیداند نکند میکنند یا نه. یا بکند نمیکنند یا میکنند. یا بترسد اگر کرد بگویند چون کردی آنها هم بکنند. یا بترسد اگر نکند بگویند چون نکردی بکنند.
بله. فکر میکنم اصول دموکراتیک چارهی کار ملت و مخصوصا سیاستمداران ما نیست. ناچاریم رسما فحش خوارمادر بگذاریم.
و برای اینکه این فحشی را که گذاشتهایم بدانید چقدر سندیت دارد قاطعانه عرض میکنم من خودم به شخصه در انتخابات شورا و مخصوصا انتخابات خبرگان شرکت میکنم و رایهایی هم که میدهم مشخص است. نمیخواهم فردا پسفردا باز جایزههای لب لب را از تلویزیون ببینم که سخنرانی میکنند.
سهشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵
گفتوگو با توکا نیستانی در رادیو تهران
نویسنده: پوریا عالمی
طنز سیاه یا تلخ، برنده چون چاقوی جراحی و تلخ چون عصارهی گیاهیست که تنها چارهی بیماری لاعلاجی باشد.پس در حالت عادی، کسی خودش با پای خودش میل ندارد زیر چاقوی جراحی برود، یا تا آن موقع که بیماری امانش را نبریده است هرگز لب به شربت تلخ نمیزند.کاریکاتوری که در طنز سیاه جای گیرد، مخاطب خاص خودش را دارد. و البته کاریکاتوریستی که به طنز سیاه روی میآورد، لزوما آدمی نیست که به دنیا سیاه نگاه کند.قدمت طنز سیاه در کاریکاتور - چه در ایران و چه در تاریخ کاریکاتور جهان - اگر از فکاههسازی و خندهپردازی در کاریکاتور بیشتر نباشد کمتر نیست.دستنیافتنیترین قلهها در هنر کاریکاتور، طنز سیاه است. که از دور دستیافتنی و سهلالوصول مینماید اما فتح آن به ممارستها و تمرینهای بسیار نیاز دارد.در این میان یکی از بلندترین قلههای کاریکاتور ایران مهمان ماست: توکا نیستانی.
یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵
لطفا سکوت را رعایت فرمائید
او وقتی از ایران رفت مدت کوتاهی به کودک درونش اجازهی خودنمایی داد. کودک درون او هم هر چه میخواست بار هر که میخواست کرد. همین شد که در داخل کشور، خیلیها، از او رنجیدند.
اما پس از چندی او یک بازگشت مقتدرانه به ابراهیم نبوی ماخوذ به خودش کرد و خوش درخشید. این بار حرمت قلم و انسانها را نگه داشت و دست به نقد و طنز زمانه و سیاست زمانش زد.
مسیری را پیمود که از راستی و درستی خود نلغزید. نه امریکایی شد و دلار امریکایی را انتخاب کرد، نه فکر عافیت کرد و امنیت حکومت ایران را برگزید. ساز خود به دست گرفت و آن را نواخت.
این نامه، پاسخیست که او به نامهی رییسجمهور محترم ایران خطاب به ملت شریف و غیور و مومن و همیشه در صحنهی امریکا نوشته است:
جناب آقای احمدی نژاد ریاست جمهوری اسلامی ایران
اگر تاریخی وجود نمی داشت و نامه شما برای ملت آمریکا که دیروز منتشر شده است، در این تاریخ ثبت نمی شد و مردم جهان و آمریکا براین گمان قرار نمی گرفتند که چطور آدمی با این لحن و ادبیات،هنوز رئیس جمهور کشوری با تاریخی کهن و فرهنگی دیرپا مانند ایران است، شاید پاسخ دادن به نامه شما برای مردم آمریکا ضرورت نداشت. و اگر فردایی که حتما خواهد آمد، فرزندان مان از ما سووال نمی کردند که مگر در آن زمان هیچ آدم زنده ای وجود نداشت که پاسخی به این موجود بدهد تا حداقل موجودی که ظاهرا رئیس جمهور ایران به نظر می رسد، در این توهم نباشد که با این نامه نویسی ها کاری سترگ کرده است، شاید هرگز پاسخی به نامه شما نمی دادم. اما متاسفانه مجبورم به شما پاسخ بدهم. نامه تان را خواندم، آقای احمدی نژاد! بس کنید، چرا کاری می کنید که مردم جهان یقین کنند که یک موجود ساده لوح رئیس جمهور ایران است.
نامهی ابراهیم نبوی به احمدینژاد در نشانی دیگر
چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵
یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵
میخوانم برای نوبل!
1
نامزدهای جایزهی گلشیری معرفی شدند. حتما مثل هر سال حرفها و حدیثهایی هم در پیاش آغاز میشود.
2
اولین کتاب من اسمش «نیمساعت قبل از ساعت هفت» است. همین.
3
یکی از بچهها گفت: « حالا که گلشیری قبول نشدی، چکار میکنی؟»
گفتم: « هیچی، میخوانم برای نوبل!»
چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۵
تیمی برای طنز و کاریکاتور
عجلهای هم برای شروع کار نیست. برای همین فعلا دارم سبک سنگین میکنم. هر کس از بزرگ و کوچک، پیش کسوت و بیکسوت هم دوست دارد میتواند ایمیلا ما را مورد لطف قرار دهد.
فعلا همین!
شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵
صفحات ويژهنامهي اسرار (يادبود عمران صلاحي) در اينترنت
صفحهي اول (كاريكاتور بزرگمهر حسينپور)
صفحه 2 (سخن آغاز - يادداشت مسعود بهنود)
صفحه 3 (مقالهي ابراهيم نبوي)
صفحه 4 (يادداشت فرزانه طاهري – نيكآهنگ كوثر)
صفحه 5 (يادداشت محمدعلي بنياسدي – علي باباچاهي
صفحه 6 (مقالهي منتشر نشدهاي از عمران صلاحي)
صفحه 7 (يادداشت هادي خورشاهيان – هادي حيدري – آيدين فرنگي)
صفحه 8 تا 11 (گفت و گو با ياشار صلاحي)
صفحه 12 (تذكره عمران صلاحي به قلم مهدي طوسي)
صفحه 13 (يادداشت محمدرضا شاهرخينژاد – ابراهيم رها – سيامك احمدي)
صفحه 14 و 15 (گزارشي از عمران صلاحي در بلاگستان – فواد خاكنژاد)
شناختنامهي عمران صلاحي (صابر محمدي)
سهشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵
دانستنيهاي ايران
- كار سياسي ميكنند چون در آن نان است.
-كار اقتصادي ميكنند چون ميخواهند وارد عرصههاي سياسي شوند.
-كار توليدي ميكنند چون ميخواهند برجسازي كنند.
-برجسازي ميكنند تا بتوانند شكر وارد كنند.
-شكر وارد ميكنند تا صنعت نساجي را هم به تصرف خود درآورند.
-براي اين كه به خارج سفر كنند، نماينده مجلس ميشوند.
-براي اينكه گاهي به ايران سفر كنند، رييسجمهور ميشوند.
-براي اينكه مسجد بسازند، شهردار ميشوند.
-براي اينكه شهر را اداره كنند، باجناق ميشوند.
و در نهايت براي اينكه در هيات دولت باشند، عضو شوراي شهر ميشوند.
یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵
برنامه هفتگي مردم اعلام شد
يكشنبهها: اختراع يا كشف يك چيز محيرالعقول توسط دانشمندان جوان و نوباوه.
دوشنبهها: مفسدين اقتصادي به ترتيب قد يا دور كمر يا دور گردن اسامي خود را با صداي بلند معرفي ميكنند.
سهشنبهها: پختن كيك زرد.
چهارشنبهها: پرتاب گوجهفرنگي و تخممرغ گنديده به سفارت خانهها.
پنجشنبهها: فعاليت براي اين كه دو بچه كافي نيست!
جمعهها: بدرقه يا استقبال پرشور و مردمي از رييسجمهور احمدينژاد.
(چون به هر حال يا دارد به سفر ميرود يا از سفر ميآيد.)
جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵
سر گرم و دست بند
هر کسی دستش بند شده و کار دارد. مشکل بیکاری هم یکجورهایی دارد حل میشود. اوقات فراغت جوانان هم دارد پر میشود. هر کسی انگار به حق مسلمش رسیده یا نفت را سر سفرهشان بردهاند که همه در حال بشکن زدن هستند.
تحریم اقتصادی ایران مثل این که مالیده . کسی نگران دونرخی شدن پول بنزین نیست یا تورم گردن کلفت این روزها.
خدا را شکر! چه میشود ... تمام این همه مشکل را رییسجمهور گلمان حل کرده است. فرمودهاند: «دو بچه کافی نیست.» و سر ملت را گرم و دستشان را بند کردهاند.
پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵
جن تلویزیون
خواندن کامل این داستان در مسابقه ی ادبی صادق هدایت (سایت سخن)
می توانید در رای گیری خوانندگان این مسابقه شرکت کنید.
جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۸۵
10 نكته براي اينكه توقيف نشويم
روزنامهنگاران عزيز با توجه به حساسيتها، موانع و محدوديتهاي پيش رو 10 نكته را براي توقيف نشدن مطبوعات تبيين ميكنيم:
1- چون نسبت به صفحات سياسي روزنامهها حساسيت وجود دارد، بهتر است خودمان صفحات سياسي را تعطيل كنيم؛ در عوض، گزارش فعاليت اقتصادي، نفتي، شكري، پارچهاي و غيره آدمهاي سياسي را در صفحهي اقتصاد مينويسيم؛ بلكه اين طوري مفسدان اقتصادي هم معرفي شوند!
2- چون حساسيت زيادي نسبت به پوشش خبري هر نوع انتخابات در ايران وجود دارد، روزنامهها براي عدم جلوگيري از توقيف، به جاي انتشار صفحات سياسي، رنگآميزي كودكان چاپ كنند.
3- يك حساسيت هم به حمايت از هاشمي رفسنجاني و پوشش اخبار وي در برابر جريان مصباح يزدي وجود دارد. در اين رابطه ميتوان عكس بزرگ آقاي مصباح را به صورت تمام صفحه چاپ كرد اما به صورت پاصفحه توضيح داد كه گويا آقاي هاشمي هم كانديدا تشريف دارند!
(البته ممكن است در اين حالت تبصرهي چاپ پاصفحه و پاورقي در روزنامهها هم، به دلايل لغو مجوز اضافه شود.)
4- يك راه جلوگيري از توقيف هم اين است كه شما روزنامهيكيهان منتشر كنيد. در اين حالت از جميع بلايا و سوانح طبيعي و غيرطبيعي در امانيد.
5- در اجراي بند 4 اين مقاله ممكن است آقاي شريعتمداري از شما به خاطر حق كپي رايت شكايت كند. خود دانيد.
6- در حالت كلي، بهترين راه مصونيت اين است كه همه برويم و كارمند كيهان شويم. حسن كيهان اين است كه اگر در آن سلام يا شرق هم منتشر شود اتفاقي نميافتد.
7- وزارت ارشاد هم ميتواند از اين به بعد با بررسي و تاييد هر روزه صلاحيت مدير مسوول و دستاندركاران روزنامه، با همكاري سازمان طرح ترافيك، اقدام به انتشار مجوز يك روزه چاپ جريده و مطبوعه كنند. (اين روش رد خور ندارد آقاي ارشاد! مطمئن باشيد.)
8- وزارت ارشاد ميتواند براي جلوگيري از خطر، به هر شمارهي روزنامه مانند پروسه - مجوز كتاب- مجوز پيش از چاپ بدهد. در اين حالت با توجه به عملكرد ارشاد دولت نهم، هر مجوزي دست كم 2 سال در نوبت ميماند. پس 2 سال روزنامه بيروزنامه!
9- در اجراي بند 8 ممكن است پس از چاپ يك شماره از روزنامهاي كه بعد از 2 سال مجوز چاپ گرفته (مثلا شمارهي امروز ما در سال 87 مجوز چاپ بگيرد) اخبار مندرج در آن افشاي اسناد محرمانه تلقي شود! و اين جرم شوخي بردار نيست. پس بهتر است پس از 2 سال مجوز پيش از چاپ كذايي را به شوراي امنيت ملي بفرستيم! اگر در آنجا چاپ روزنامهي دو سال پيش تاييد شد، يك نسخه از آن را هم براي مجلس ميفرستيم. بديهي است اگر هيات رييسه و آقاي حداد اينا با چاپ آن موافقت كنند، بايد كار به مجمع تشخيص مصلحت نظام برود!
در اين مرحله با اصلاح مواردي كه معاند نظام است و مجمع، تشخيص ميدهد، بالاخره روزنامهي «دو سال پيشنامه» چاپ ميشود. و البته ناگفته نماند كه هيچ بعيد نيست پس از چاپ مدعيالعموم، مدعي شود.
10- روزنامهنگاران عزيز! با توجه به 9 بندي كه ذكرش رفت و 90 بندي كه نميشود ذكر كرد، بهتر نيست همگي برويد و در سازمان تربيت بدني اخبار آقاي عليآبادي را پوشش دهيد.
سهشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵
آينه به دستان
خاتمي: ماشاءا... !
احمدينژاد: عين عدالت!
حداد عادل: يادت باشد اعتراض كني، ميكروفونت را قطع ميكنم.
الهام: تصوير آقاي احمدينژاد در آينه را تكذيب ميكنيم.
لاريجاني: اين كه صدا و سيماي زمان خودمونه ... همش داره عكس منو پخش ميكنه.
صفار هرندي: ابتدا پشت جلد آينه را نگاه ميكند، سپس ميگويد:
چون در دورهي ما مجوز چاپ نگرفته، مجوزش لغو ميشود.
قاضي مرتضوي: اين رسانه به جرم سياهنمايي توقيف ميشود!
اسدا... بادامچيان: آخيش! آخرش پوستر مرا هم چاپ كردند!
اعلمي: واي! اين چقدر شبيه منه ... همش تصويره، اصلاً نطق نميكنه!
عشرت شايق: اِوا ... خاك عالم.
فاطمه رجبي: فتوكپي برابر اصل.
چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵
چطور از خیابان رد شویم؟
برای عبور از خیابان، نیاز داریم که از خانه خارج شویم. برای خروج از خانه نیاز به رعایت و حفظ شووناتی داریم که عرف جامعه است در غیر این صورت، جرممان که تجاوز حریم خصوصیمان به حریم عمومی دیگران است، محرز میشود. پس با پوشاندن چیزهایی که بیرون آمدنشان، دیگران را به رعشه میاندازد، از خانه خارج میشویم؛ مثل مو، گردن، بناگوش و چیزهای دیگر.
پس از عبور از فیلترهای فوق، صلاحیت رد شدن از خیابان را به دست میآوریم؛
اول- به سمت چپ نگاه میکنیم:
اگر دوران آقای خاتمی بود، در همان حالت میماندیم تا یک ماشین ضدگلوله از سمت راست از رویمان رد شود.
اگر دورهی آقای احمدینژاد باشد نیازی نیست به سمت چپ نگاه کنیم. چون مطمئنیم راه بسته شده و از چپ ماشینی نمیآید. پس راست شکممان را میگیریم و چشمهایمان را میبندیم و تند تند از خیابان عبور میکنیم. منتها چون هزینهی ساخت و تعمیر بلوار و چاله چولههای خیابان از دورهی شهرداری سابق، خرج ازدواج جوانان کوچههای چند خیابان آن طرفتر شده است، میافتیم در چاله و پایمان میشکند. در نتیجه از خیابان رد نمیشویم.
دوم - فرض را بر این میگیریم که با عنایات خداوندی صحیح و سالم خودمان را به میانهی خیابان رساندهایم. در این حالت باید به سمت راست نگاه کنیم:
اگر دورهی آقای خاتمی بود به راست نگاه نمیکردیم. سرمان را مثل بچهی آدم میانداختیم پایین و با ترس و لرز وارد خیابان میشدیم به این امید که ماشینی، چیزی، تانکی بهمان نزند. منتها چون تصویرمان در فیلمبرداریهای 18 تیر در دوربینهای مداربسته و هندیکم، ضبط شده بود پیش از آنکه به آن سوی خیابان برسیم به مکان امن و نامعلومی منتقل میشدیم. پس به آن طرف خیابان نمیرسیدیم.
اگر دوره، دورهی آقای احمدینژاد باشد، باید خیلی احتیاط کنیم. چون تمام ماشینها نه تنها از سمت راست میآیند، بلکه پایشان را هم گذاشتهاند روی گاز و به خطوط عابر پیاده دقتی نمیکنند. پس عبور از خیابان کار خطرناکیست. باید مدتی، شاید 4 سال، صبر کنیم تا چراغ سوارهها قرمز و چراغ پیادهها سبز شود.
راهکار اصلاحاتی: عبور از خیابان را تحریم میکنیم و همین طرف خیابان کارمان را انجام میدهیم.
راهکار مخملین: به صورت سر و ته، از خیابان رد شویم.
راهکار دکتر سروشی: بر دانشجویان و محیطهای فرهنگی سرمایهگذاری میکنیم، تا زمانی که برای عبور از خیابان، در جامعه احساس نیاز شود. خواه اگر چهل سال طول بکشد و ما همین طرف خیابان ایستاده باشیم.
راهکار کیهانی: عناصر خودفروختهای که برای عبور از عرض خیابان، عملیات گسترده و هدایتشدهای را از خارج مرزها پیاده میکردند، به وجود کانالهایی در مطبوعات، اعتراف مکتوب کردند که فیلمش هم تا آخر هفته میآید بیرون.
انگار نه انگار در روزنامه اسرار منتشر می شود.
شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵
اشتباه بزرگ، تکرار اشتباهست
شعری را که خبرگزاری مهر از عمران صلاحی آورد، با شوخی سادهی تایپیست آن منتشر شده بود. تایپست در نیمههای شعر «بچهی جوادیه» مینویسد: «بقیهاش را وقت ندارم بتایپم.» و تمام.
البته فکر میکنم خبرگزاری مهر تا به حال شعر را اصلاح کرده باشد. اما بدتر از این اتفاق این است که دو روزنامه شعر را عینا کپی پیس کردهاند! و ناگفته پیداست که زحمت خواندن و در نتیجه اصلاح آن را نیز به خود ندادهاند. (عمق فاجعه اینجاست که مسوولان صفحه، شعر را خوانده باشند و متوجه غلط فاحشش نشده باشند!)
این دو روزنامهی وزین! یکی حضرت همشهری است! دیگری آقای آیندهی نو!
جا دارد برای دبیران سرویس ادبیات این دو روزنامه تشکر و خسته نباشی تکهپاره کنیم!
نکتهی جالب همشهری این بود که در انتهای شعر - یعنی بعد از «بقیهاش را وقت ندارم بتایپم.» - اضافه شده است:
«گفتنیست شعر فوق سالها قبل از انقلاب اسلامی سروده شده است.»
نکتهی قابل تاملیست که تحلیلش را به خودتان میسپارم.
چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵
تخت عمران صلاحی سبک تر شده است
عمران دست مرا در شعر و داستان گرفته بود و پا به پا جلو می برد. دوست ندارم فعلا چیزی بیشتر از او بنویسم. فقط فکر می کنم او رفته است. تلخ ترین طنزش را نوشته است و رفته است. و دوست دارم فردا که پیشش می روم بلند شود و با همان حجب و حیا لبخند بزند و بگوید حالا حکایت ماست....
پرنده پرنده است
پرنده اما در قفس هم، زندگی میکند و نغمه سر میدهد
شیر شیر است
شیر اما در قفس هم، زندگی میکند و نعره سر میدهد
انسان انسان است
انسان اما در قفس، پرنده نیست تا نغمه سر دهد، مرثیه میخواند و مویه میکند.
انسان اما در قفس، شیر نیست تا نعره سر دهد، در خود فرو میرود و فرو میریزد.
انسان انسان است.
گناهیش نیست.
انسان در قفس است.
گناه این است.
8 اردیبهشت 1384
تقدیم می شود به عمران صلاحی
دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۵
صف
در دوران انقلاب: در صف تظاهرات.
در دوران جنگ: در صف نبرد.
در دوران هاشمی رفسنجانی: بعضیها در صف تیرآهن. چند نفری هم در صف استخدام. باقی مردم هم در صف کوپن.
در دوران سیدمحمد خاتمی: بعضیها در صف اعتراض. بعضیها در صف جنبش مدنی. دانشجویان هم در کوی دانشگاه به صف ایستاده بودند. خیلیها هم در صف نبودند، با موتور برای خودشان جلوی صف مردم و دانشجوها پرسه میزدند.
در دوران محمود احمدینژاد: اکثرا ته صف هستند چون سر صفیها چند تا سمت و پست مختلف دارند. جوانها هم در صف وام ازدواجند. کارگران در صف اعتصابند. دانشجویان هم در سه صف یک ستارهها، دو ستارهها و سه ستارهها، به ترتیب قد ایستادهاند. مردم هم نامه به دست صف کشیدهاند تا هواپیمای رییسجمهور به زمین بنشیند.
شعر فولکلوریک نو: اگر دیدی جوانی در صفی تکیه کرده، بدان عاشق شده، وام ازدواج گرفته، حالا تو پول رهن و اجاره خانه و خرج و برج زندگی مثل چیچی توی گل مانده، در نتیجه از ناچاری گریه کرده!
نتیجهگیری: جامعهی ایرانی مثل یک صف بزرگ است؛
1- مهم این است که تو کجای صف ایستادهای.
2- مهمتر از آن، این است که جلویی تو برای باجناقهایش جا نگرفته باشد.
شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵
ستاره دانشجویی
بعضيها دو ستاره دارند؛ يعني اگر تعهد بدهند و قسم بخورند كه تعهد دادهاند، ثبتنام ميشوند.
بعضيها هم يك ستاره دارند؛ يعني به جان عزيزشان هم قسم بخورند، فرقي نميكند و به هيچ وجهي ثبت نام نميشوند. بيچاره آنها كه در اين آسمان حتي يك ستاره هم ندارند... دستشان هم جايي بند نيست و حتي تفهيم نشدهاند كه چون ستاره ندارند، دستشان جايي بند نيست.
نامه يك پدر به پسر دانشجويش
پسرم! شنيدم غلطهاي اضافه كردي و چون با دو تا ستاره سر و سري داشتهاي ثبت نامت نكردهاند. حقت است. من به شوما نگفتم دانشگاه اخلاق آدام را فاسد ميكند؟مواظب اين ستارهها باش كه نگيري؟ نگفتم مرض ستاره مسري است؟
در ضمن دختر عمهات هم وقتي خبر را شنيد غش كرد. آخر آدام عاقل دو تا دو تا ستاره ميگيرد، وقتي دختر عمهاش به ستاره آلرژي دارد؟
تكذيب و تصحيح
وزير محترم ستاره دادن به دانشجويان را تكذيب كردند. اما در عين حال تصحيح هم كردند كه كساني كه ستاره دارند، مشكل نقص پرونده داشتهاند نه مشكل فعاليت سياسي.
نتيجهگيري:
ستاره پرپر ميكني، اي نازنين گريه نكن!
سهشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۵
یک عدد آقای لاریجانی گم شده
ارزانی
گرانی این روزها ارزان شده است.
گمشده
یک عدد آقای لاریجانی مشابه عکس ذیل گم شده است. فرد مذکور یک هفته است که رفته و پشت سرش را هم نگاه نکرده است. نامبرده با من قول و قرارهایی گذاشته بود. با ارایه هر نوع خبر، هستهای یا غیرهستهای، علاوه بر دریافت مژدگانی (بنا به درخواست آقای لاریجانی آبنبات نمیدهیم، پشمک یا یک چیز دیگر میدهیم)، اتحادیهی اروپایی را از نگرانی برهانید.
امضا: خاویر سولانا معروف به کار چاق کن.
اولین پیام انوشه انصاری از فضا مخابره شد
انرژی هستهای حق مسلم ما (ایرانیهای مقیم مرکز) است.
ماشین دولت در دست تعمیر
به میمنت و مبارکی ماشین دولت در حال تعمیرات است. فعلا که یک قطعه عوض شده است. در همین رابطه مکانیکهای ما، مشکل ماشین دولت را این طور مطرح نمودهاند: دوتا از لاستیکها کمباد است؛ برای همین حرکت به کندی صورت میگیرد. استفاده از چند بوق ده یازده برای شهر مناسب نیست، حجم صداها و شعارها زیاد میشود. آینه بغلها میزان نیست؛ برای همین است که تصویر دولتهای پیشین، تیره و تار نشان داده میشود. در ضمن آب و روغن ماشین تا قاطی نکرده است کنترل شود.
همچنین با توجه به سیاستهای اعلام شدهی وزارت ارشاد، بهتر است دستگاه پخش CD ماشین را بیندازید دور؛ بعید است حالا حالاها استفاده شود.
یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵
تحلیل نقش سفر در عملکرد دولت نهم
چون سفرهای استانی برای دولت اهمیت زیادی دارد و مردم مناطق محروم هم از دیدن چند هواپیما آدم بااهمیت احساس اهمیت میکنند پیشنهاد میشود وزارت راه، سازمان گردشگری و نهاد ریاست جمهوری در هم ادغام شوند تا نتیجهی مطلوبتری به دست آورند. بدین ترتیب شاید آن شعارهای کوچکسازی دولت هم که تا چند وقت پیش نقل محفل دولتیان بود کمی تا قسمتی محقق شود.
سفرهای خارجی
با توجه به حجم سفرهای خارجی و داخلی رییسجمهور و اعضا و اذناب دولت ، پیشنهاد میشود ساختمانهای بلااستفادهی نهاد ریاستجمهوری به اقشار کمدرآمد به مدت چهار سال اجاره داده شود.
شباهت سفرهای داخلی و خارجی
هر دو مناطق محروم محسوب میشوند.
تفاوت سفرهای داخلی و خارجی
در سفرهای داخلی راجع به مسایل جهان صحبت میشود اما در سفرهای خارجی پیرامون مسایل داخلی ایران صحبت میشود.
سفر حج
با عنایت بر اینکه شهروندان، اکثرا بعد از گرفتن پست و مقام، طلبیده میشوند، بعضیها هم در یک ماه دوبار طلبیده میشوند و به زیارت خانهی خدا تشریف میبرند، دولت محترم برای عدم گسستگی مابین جلسات هیات دولت و هیات همراه در شهرستانها، یکی از سفرهای استانی را استثنائا در کشور عربستان برگزار کند تا یک تیر و دو نشان شود.
خودکفایی سفر
تا پایان چهار سال خدمتگزاری دولت نهم بعید نیست آخرین خبر خوشی که اعلام میشود خودکفایی ایران در سفرهای دولتی باشد.
سفر هستهای
با توجه به تعدد پروازهای مرتبط با امور هستهای از ایران به اقصی نقاط کرهی زمین، پیشنهاد میشود کشورهای دیگر با حق مسلم ماست انرژی هستهای، موافقت کنند تا مسوولین نپرند و به امور غیرهستهای کشور هم بپردازند.
مزیت سفر
مزیت سفر این است که دست کم آدم را پخته میکند. شاعر هم گفته بود که بسیار سفر باید...
روزنامه اسرار
جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵
فرهمند و الهام و فاطمه رجبی
حالا هم اسبابش را جمع کرده و رفته آینده ی نو.
ورودش را هم در نشست مطبوعاتی سخنگوی دولت چه باشکوه جشن گرفته اند!
این یک سوالی کرده که آن یک نامه ای نوشته این چه جوابی دارد؟
!این گفته که آن که نامه نوشته به من که سخن می گویم چه ربطی دارد یا به تو که سوال می پرسی چه دخلی دارد؟
این نشانی فرهمند است در این دنیای بی در و پیکر مجازی.
چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵
انگار نه انگار
یک توریست از دوستش پرسید: ببینم این مدت که ایران بودی فهمیدی برای اعتراف کجا میروند؟
- ما یا ایرانیها؟
: مگر فرق دارد؟
- آره بابا! ما برای اعتراف میرویم کلیسا. ایرانیها میروند ایسنا!
زنان قالیباف
طبق اخبار موثق، زنان قالیباف 70درصدشان عشایرند.
ساعت
قرار بر این شده است که مدرسهها هفت و نیم، ادارهها هشت و نیم، بانکها 9 آغاز به کار کنند. بر همین قرار، برای کاهش ترافیک، مشاغل زیر میتوانند طبق ساعات پیشنهادی ما فعالیت کنند:
- ساندویچیها و رستورانها از 7 تا 11 صبح و بعد از ظهرها 4 تا 30/7 عصر.
- تاکسیها روزهای جمعه در شهر تردد کنند.
- ورزشهای صبحگاهی در پارکها ساعت 12 ظهر انجام شود.
- انواع تجمع مسالمتآمیز و حمایتآمیز خارج از وقت اداری برگزار شود.
همچنین پیشنهاد میشود جمعهها که ترافیک کم است، تعطیل نباشد. به جای آن هر جمعه تعدادی ماشین در اتوبانها و پشت چراغ قرمزها راهبندان کنند تا از حجم ترافیک روزهای هفته کاسته شود.
منتشر شده در اسرار
دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۵
تاک قد کشیده
تو یه تاک قد کشیده پا گرفتی روی سینم
واسه پا گرفتن تو عمریه که من زمینم
بنده هر چند تخم اصلاحات را کاشتم اما خاصیت زمین ایجاب میکرد که میوهی «گفت و گوی تمدنها» برداشت کنم. که کردم. حالا آن میوه، مثل خاویار، چون مصرف داخلی ندارد و به مذاق خیلیها خوش نمیآید و هزینهبر است و برای بعضیها گران تمام میشود، تمام و کمال صادرمیشود. اما بعید نیست به عنوان یک خبر خوش، پسفردا اعلام شود که در زمینهی صادرات غیرنفتی، عدل در همین یکسالهی میمون، پیشرفت کردهایم و دانشمند جوان، یعنی بنده، کاشف ایدهی گفت و گوی تمدنها هستم.
میزنم چوب زیر ساقت واسه لحظههای رستن
ریختن آب، روی پاهات هی منو شستن و شستن
بنده میروم چهار ساعت سخنرانیام را تنظیم میکنم و از ایران دفاع میکنم. بعد سه سوت در یک یادداشت و در طول سه خط، آب پاکی را میریزند روی دستم که آب به آسیاب دشمن ریختهام. بنده شک برم داشت که اگر در این هشت سال حامی اسراییل و آمریکا بودهام، چرا آنها اعلام حمایت از بنده نکرده و نمیکنند؟ و اگر این سفر مزد خدمت بنده به اجنبیست که ضرر کردهام! هشت سال کار را با قانون جدید کار دولت جدید هم حساب کنیم مزدش بیشتر از یک سفر دو هفتهای میشود.
توی سرما و تو گرما واسه تو نجاتم عمری
تو هجوم باد وحشی سپر بلاتم عمری
بنده هر چند در سرمقالهها، نامهها و کتابهایی مورد هجوم قرار گرفتهام اما ایستادهام چو شمع مترسان ز آتشم.
آدما هجوم آوردن برگای سبزتو بردن
توی پاییز و زمستون ساقتو به من سپردن
در این بیت شاعر اشارهای لطیف و رندانه به خودکفایی گندم میکند؛ که هر چه ریسیدیم پنبه شد.
سنگینیت رو سینهی من سایتم نصیب مردم
میوههاتم آخر سر که میشن قسمت هر خُم
شاعر در این بیت حرفهای سنگینی زده است.
نه دیگه پا میشم این بار خالی از هر شک و تردید
میرم اون بالاها مغرور تا بشینم جای خورشید
این بار که از زمین بلند شدم و رفتم در غرب دور یک لب تاپ میبرم تا بتوانم به کمک آقای ابطحی که به اینترنت و این چیزها واردند، از ایران هدایت شوم و متن سخنرانیام را عینا از سرمقالهی کیهان یا بنا به سلیقه و شعور مدعوین مراسم، از نامههای حکیمانه و محبتآمیز قرائت کنم تا خدایی ناکرده آبی از ما به آسیاب دشمن نریزد تا چرخهای استکباری با انرژی هستهای، که حق مسلم ماست، بچرخد.
بذار آدما بدونن میشه بیهوده نپوسید
میشه خورشید شد و تابید میشه آسمونو بوسید
بگذار آدمها بدانند میشود بیهوده نپوسید. میشود خورشید شد و نورانی شد و تابید. آن هم طوری که از آدم نور ساطع شود. میشود آسمان را هم به شرطی که در ملاء عام نباشد بوسید.
خلاصهی شعر:
این چه نوع مخالفت با سیاستهای نظام جمهوری اسلامی ایران است که در طول هشت سال ریاستجمهوری، خیال تمام مخالفان خاتمی راحت بود که «مخالفتی نیست.» و اعصاب موافقان خاتمی ناراحت بود که «مخالفتی نیست.»
سهشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵
چرا شرق توقیف شد؟
یک شمسالواعظین: این شتریست که در خانهی همه میخوابد.
یک مسعود بهنود: جریده چون به توفیق رسد به توقیف رسد.
یک برنده نوبل صلح (ربطی به شیرین عبادی ندارد): ما برای خنثیسازی مینهای جنگ جهانی دوم تلاش میکنیم!
یک فیلسوف: اتفاق خودش نمیافتد؛ افتانده میشود.
یک دولت مهرورزی: اینه!
یک خبر خوش: ایران در بستهبندی مطبوعات به خودکفایی رسید.
یک کاریکاتوریست: آخه هیچکس فکرش رو نمیکرد اینقدر حساس باشید!
یک زندانی سیاسی: چون در ایران زندانی سیاسی نیست کسی نظری نداد.
یک فعال سیاسی دانشجو: چون دانشجویان در کمیتهی انضباطی در تردد بودند نتوانستند نظری بدهند.
نتیجه: وقتی دیوار کسی کوتاه است درازش میکنند اگر دراز باشد که کوتاه نمیآید.
نتیجه 2: نامهی الهام کار خودش را کرد. همسر الهام هم نامهی خودش را مینویسد. در نتیجه شرق توقیف میشود.
نتیجه 3: منتظر باشید فردا پسفردا محمد قوچانی هم برود ایسنا از خودش مصاحبه بروز بدهد.
شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵
ساعت چنده؟ آقای پرزیدنت!
هاشمی رفسنجانی: به حول و قوهی الهی الان که ساعت نداریم بگوییم چنده، اما دوستان از دورهی سازندگی در حال تلاش هستند تا در امر مهمی مثل ساعت که در منطقه هم قابل اهمیت میباشد به خودکفایی لازم برسیم. الان هم هر که اصرار دارد ما ساعت داریم بیاید نشان دهد کجایمان قایمش کردیم ما هم میگذاریم کف دستش و میگوییم مال خودت. پسرها هم که از اول ساعت نمیبستند و دخترم نیز ماشاا... ساعت را از بر است. اینها اسنادش هست و...
سید محمد خاتمی: نهادینه کردن ساعت در مردم هدف دوم خرداد بود. از نهاد مردم بپرسید که چه آهی از آن برآمده است. ساعت من هم که بعد از ریاست جمهوری به وقت تمام دنیا تنظیم است جز تهران.
محمود احمدینژاد:
(قبل از انتخابات) ساعت چنده؟ یعنی این دغدغهی مردم ماست که ساعت چنده؟ نه آقا. حرف مردم این نیست. مردم برابری میخوان. عدالت میخوان. به من و تو چه که ساعت چنده؟ ما باید برای این مردم زحمت بکشیم نه اینکه به اونا بگیم ساعت چنده.
(بعد از انتخابات) من همچی حرفی نزدم که ساعت چنده. روزنامهها از قول من یک چیزی نوشتند و من هم تکذیبش نکردم.
یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵
فرق تمساح و سوسک
(به بهانه مرخصی مانا نیستانی)
بر کسی پوشیده نیست که تاریخ طنز و کاریکاتور این مرز و بوم با انواع و اقسام جانداران پیوند خورده است. از کلیله و دمنه تا مثنوی. از خر ملانصرالدین تا حزب خزان و از تمساح تا سوسک. اگر به این پروسه دقت کنید متوجه میشوید ادبیات جولانگاه حیوانات است. هر کسی هر حرفی را نتوانسته با زبان آدم بگوید از زبان حیوان گفته است. در کلیله و دمنه هر جانداری کاری میکند و پندی میدهد. در مثنوی هم خر کارهای مردانه و تخصصیتری میکند و طی آموزش نحوهی استفاده از کدو، پند حکیمانه و جهانشمولی میدهد. خر ملانصرالدین هم که یک شخصیت مستقل و حقیقی به حساب میآید و راه خودش را میرود. حزب خران هم که در کنایه به احزاب دولتساخته به وجود آمده بود، اعتباری در همان حد حزب آدمها به دست میآورد. در این میان نتیجه میگیریم که خر کارت سبز دارد و میتواند بدون دقالباب، به هر جایی وارد شود. بیآنکه به کسی بر بخورد و کاری به کارش داشته باشند. شاید به این دلیل که ارباب سانسور خر بودهاند، یا خر میشدهاند، یا خودشان را به خریت میزنند و یا مردم را خر حساب میکنند.
زندگی مسالمتآمیز انسان و حیوان در آثار طنزآمیز از آنجا به مشکل برخورد که یک دوزیست سختپوست یعنی تمساح، برای گرفتن درجهی استادی پایش به کاریکاتور باز شد. سوسکها هم دیدند وقتی تمساح، یا به عبارتی تکامل یافتهی داروینیشان، چشمبرهمزدنی در روزنامه را میبندد و نیکآهنگ کوثر را به زندان میاندازد، آنها هم برای تکامل خود، ناچارند دست به کار شوند و البته که شدند.
ابتدا روادید تهیه کردند و رفتند روسیه تا از روسها پول بگیرند و جهتدهی شوند تا به ایران بازگردند و حرکتهای تخریبی و تفرقهافکن کنند. اما پوتین گفت ما نیازی به پول خرج کردن برای ایران نداریم چون از ایران پول هم در میآوریم. پس به ناچار سوسکها با موبایل پوتین، به بوش زنگ زدند تا به توافق برسند. دست بر قضا نامه کار خودش را کرده بود و بوش تواب شده بود. سوسکها هم عدل اول صبح زنگ زدهبودند و بوش جورابها را درآورده بود و داشت آستینهایش را تا میکرد، که گفت امکان ندارد فعل حرام و جاسوسی که استراق سمع همسایه محسوب میشود، انجام دهد چون گناه بزرگی دارد و او دیگر نمیخواهد گناه کند. برای همین قاطعانه به سوسکها گفت: ما مذاکره نمیکنیم برادر. راه ندارد.
سوسکها دیدند از بوش چیزی نمیماسد، یک هواپیما سوار شدند و رفتند انگلیس. انگلیسیها به سوسکها گفتند روسها خیلی پدرسوختهاند. آمریکاییها هم مادرمردهبازی در میآورند. اما ما مارمولکبازی در میآوریم. برای همین سوسکها را تعلیمات نظامی، جاسوسی، مخابراتی و بمبسازی دادند. آخر سر برای محکمکاری به سوسکها آموزش روزنامهنگاری هم یاد دادند و آنها را به صورت نفوذی وارد کشور کردند. انگلیسیها طوری برنامهریزی کردهبودند تا سوسکها با عملیات پیچیده و سری، بتوانند وارد فاضلابها شوند و از آنجا به مداخل ایران نفوذ کنند. اما نقشهشان با شکست مواجه شد چون حربهی دمپاییهای ارزشی، که توسط آحاد ملت برای مقابله با عناصر نفوذی و مشکوک نگهداری میشود، به فکر و ذهن ژنرالها و سیاستمداران انگلیسی خطور نکرده بود.
نقشهی شوم دیگر انگلیسیها که برای خدشهدار کردن امنیت ملی ایران طرحریزی شد، نقشهی عجیب، فوق محرمانه، پرهزینه و زمانبری بود که به لایقترین سوسک خودفروختهی ایرانی که در عملیات متعددی کارآیی و تعهدش را به انگلیس ثابت کرده بود، محول شد.
این سوسک یک سال تمام در یکی از آموزشگاههای مخفی انگلیس نزد استادان و مغزهای فراری، با زبانها و لهجههای مختلف تمام نقاط جهان آشنا شد. سپس به صورت مخفیانه از هواپیمایی که برای رد گم کردن، بلر را به عراق میبرد، با چتر پایین پرید و بعد از چند وقت به صورت ناشناس و قاچاقی از مرز دهلران گذشت و با اتوبوسهای کرمانشاه - تهران خود را به پایتخت رساند. گفتنیست سوسک نامبرده با استفاده از ردیاب ماهوارهای که در شاخک چپش کارگزاری شده بود، از انگلیس هدایت میشد تا راه را در کمترین زمان ممکن پیدا کند. درنتیجه وقتی در میدان آزادی از اتوبوس پیاده شد، مشکلی برای رفتن به دفتر روزنامهی ابران نداشت.
ولی به خاطر پارازیتهایی که از برج میلاد و آنتنهای غولپیکر سطحشهر فرستاده میشد، برای مدتی ارتباطش با انگلیس مختل شد و مجبور شد پس از چند ساعت بالا پایین رفتن مابین سیدخندان و هفت تیر، به هر هزار جان کندن، ساختمان روزنامهی ایران را پیدا کند. نامبرده بدون گذاشتن کارت شناسایی نزد نگهبانی طبقهی همکف، سوار بر آسانسور شود و با استفاده از ترفندهای خاص برای برقراری ارتباط ماهوارهای مجدد با انگلیس، خود را به سالن تحریریهی ایران جمعه رساند.
آنجا طی یک عملیات متهورانه، از زیر پاها و صندلیها و میزها رد میشود. سپس از پایهی میزی که شخص بلر برای اینکه خیالش راحت شود، خودش در تماس ماهوارهای به سوسک میگوید کدام میز است و چه شکلیست و مختصات جغرافیاییاش چیست، بالا میرود.
نامبرده که به شدت ضربان قلبش میزد آخرین مرحلهی عملیاتی خود را انجام داد و در فرصتی طلایی که مانا نیستانی سرش را برگرداند تا قلنج گردنش را بشکند، سوسک بر صفحهی سفیدی که خط خطیهایی رویش بود دراز کشید و سینهخیز خود را به میزی رساند که «سهیل» رابط مطمئن سوسک و انگلیس، پشت آن برای برقرار کردن ارتباط منتظر بود.
سوسک با گفتن کلمهی رمز و شنیدن پاسخ به زبان سوسکی از زبان سهیل، آهی از سر راحتی کشید و ضامن بمب صوتی پیشرفتهای را که در شکمش جاسازی شده بود کشید، تا ماموریتش را بدون هیچ خطایی به پایان برساند. بمب صوتی وقتی منفجر شد، صدای عجیبی داد که اعضای تحریریه اول جا خوردند، و دوم سرشان را به طرف منبع صدا برگرداندند. مکانزیم انفجار بمب به گونهای بود که مانا نیستانی، ناخودآگاه و هیپنوتیزمشده، به شیوهی سنتی عمل کند و کفشش را در آورد و روی سوسک بکوبد. وقتی این ماجرا تمام شد، مانا که هنوز به صورت معلومالحال بود، بر همان صفحه که سوسک له شده پشت میز مذاکره نشسته بود، اساس کمیک استریپ خود را برای رد گمکردن و به بیراههکشاندن ماموران، مبارزه با سوسک در نظر گرفت و با همدستی مهرداد قاسمفر آن را به صورت فایل مرموز PDF درآورد تا رمزگشایی آن برای کسی امکانپذیر نباشد.
پس از این داستان و عواقب آن، کاریکاتور، در نزد مردم برابر با فحش خواهر و مادر شناخته شد.
تفاوت و شباهت تمساح و سوسک
- تمساح اگر روزنامه را ببندد مردم برای دفاع از روزنامه تظاهرات میکنند. سوسک اگر روزنامه را ببندد مردم برای اعتراض به گرانی و بیعدالتی و تبعیض اقتصادی و قومی و آزادی بیان و آزادی عقیده، تظاهرات میکنند.
- هر دو تجمع، به صورت مسالمتآمیز سرکوب میشود.
- در نظر مردم، کاریکاتوریست تمساح، شاخ غول را شکسته. اما کاریکاتوریست سوسک، وحدت و غرور ملی را.
- در نظر مدعیالعموم، کشیدن تمساح، بازی با دم شیر است. کشیدن سوسک، بازی نیست، کاملا جدی است.
- مردم کاریکاتوریست تمساح را حلوا حلوا و حلوای کاریکاتوریست سوسک را خیرات میکنند.
- تمساح مردمی نیست. سوسک مردمی است.
- تمساح و سوسک، خر نیستند که حضورشان در ادبیات طنز و کاریکاتور توجیهپذیر باشد.
- تمساح سوسک نمیشود، اما سوسک را اگر بزرگ کنند، تمساح میشود.
- ورود هر دو به کاریکاتور برای امنیت ملی مشکلساز بوده است.
- وقتی روزنامه بسته شود، سوسک و تمساح فراموش میشوند و فقط انفرادی میماند.
و دست آخر چند رهنمود:
- لطفا از حیواناتی در کاریکاتور استفاده کنید که مورد سوءظن نباشند.
کسی را یاد کسی نیندازند.
زبان بسته باشند و به هیچ زبانی نتوانند حرف بزنند.
و هیچ درجهعلمی هم نداشته باشند.
- خر، خودیست و تنها حیوان نجیبیست که آبش با همه در یک جو میرود. لطفا تا اطلاع ثانوی از خر استفاده کنید.
- چون اصل بر برائت است، کاریکاتوریست و طنزنویس اساسا متهم هستند و باید بازجویی شوند. مگر اینکه چیزی ننویسند و نکشند تا مظنون و تحت نظر باقی بمانند.
یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۵
جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵
طنزهای کیهان و نبوی
لب کلام این که مطالب این ستون که به اسم طنز هر روز در کیهان چاپ می شود از جدی ترین مقالات این روزنامه محسوب می شود و آن قدر مهم هست که کسی که می خواهد از پس پرده خبردار شود، آن را هر روز پیگیری کند.
ابراهیم نبوی، که تا اطلاع ثانوی در کشور نیست پس مصونیت دارد،طنزی از طنزهای کیهان ساخته که در زیر می آورم:
گفت و شنود: دستت نره لای در
آقا! من این طنزهای کیهان را که می خوانم لذتی می برم. واقعا بی نظیر است. بیائید یک طنز این جوری بنویسیم.
گفتم: شنیدی که این سگ مزدور آمریکا در عراق گفته که ایران از جنگ لبنان برای دخالت در عراق استفاده می کند؟گفت: آره، شنیدم، ولی مگر این یارو همان صهیونیست نبود که زنش هم فاحشه بود؟گفتم: بله، خب اینها همه شان همینطوری هستند دیگر، وگرنه به این سرنوشت نوکری دچار نمی شدند.گفت: ولی حزب الله خوب توی دهان شان زد و آنها را رسوا کرد. مگرنه؟گفتم: واقعا هم همین طور است، چون حزب الله مبارزه جانانه ای با اسرائیل غاصب صهیونیست مادرقحبه کرد و نشان داد که خداوند حامی مومنین است، مگرنه؟گفت: بله، دقیقا، داستان این حرف های دیپلمات آمریکایی در بغداد مثل همان آدمی بود که سوار تاکسی شد و وقتی پیاده شد و خواست در را ببندد راننده گفت: دستت نره لای در. و آن مسافر هم گفت: سرت نره لای در.
پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵
صریح و پوست کنده
از حزب اله بيزارم...من با اشك و درد دارم مي نويسم نميتوانم حتي بسياري از اين كلمات مسخره را ببينم اما مي خواهم بگويم از حزب اله بيزارم از اسقف كانتربري بيزارم كه صدايش در نمي ايد از فاشيستهاي اسرائيلي بيزارم و نميدانم سرم را به چه ديواري بكوبم استيصال قدرت هرحركتي را ازمن گرفته ازتمام خبرنگاران و منتقداني كه در تحليلهايشان فقط حزب اله را مقصر مي دانند و كارهاي فاشيتهاي اسرائيلي را تو جيه ميكنند بيزارم اهاي ادمها جنايت جنايت است اين بمبهاي خوشه اي از كجا امده ..واي بچه ها و مادرها در حلبچه و قانا چطور ...
نمي توانم بنويسم براي حالا مي دانم كه براي فرياد كشيدن هم ارامش خيالي لازم است نه من من شرقي بدبخت هيچ ندارم هيچ
منیرو روانی پور
پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۵
زندگی مصلحتی
خندهها مصلحتی شد توی شهر
گریهها مصلحتی شد توی شهر
مصلحت بود که من و تو گم بشیم
مصلحت بود که بشیم ما در به در
گرگه شد چوپون گله؛ مصلحت
چوپون رفت غاز بچرونه؛ مصلحت
روباهه شیر شده و رفته شیکار
شیر ولی سلطان میمونه؛ مصلحت
عقابه میاد و رو بوم میشینه
کلاغه عقاب شده، دم میچینه
واسه مرد مصلحته، گریه نکنه؛
ولی اشک باز توی چشمم میشینه
آدما دروغ میگن، مصلحتی
به هم نارو میزنن، مصلحتی
میپرن به جون هم این آدما
راس راسی سگ شدن یا مصلحتی
میگن هر چی که میگن مصلحته
آره اما رو زبونا لعنته
زندگیها تلخه تلخ؛ با توام
تو یکی دیگه بخند که نعمته
یه روزی خبر میدن تو روزنامه
گل سرخ گل داده باز لای کتاب
اگه اون روز برسه من نباشم
روی آزادی خاک من بتاب
یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵
چطور از خیابان رد شویم؟
پس از عبور از فیلترهای فوق، صلاحیت رد شدن از خیابان را به دست میآوریم؛
اول- به سمت چپ نگاه میکنیم:
اگر دوران آقای خاتمی بود، در همان حالت میماندیم تا یک ماشین ضدگلوله از سمت راست از رویمان رد شود.
اگر دورهی آقای احمدینژاد باشد نیازی نیست به سمت چپ نگاه کنیم. چون مطمئنیم راه بسته شده و از چپ ماشینی نمیآید. پس راست شکممان را میگیریم و چشمهایمان را میبندیم و تند تند از خیابان عبور میکنیم. منتها چون هزینهی ساخت و تعمیر بلوار و چاله چولههای خیابان از دورهی شهرداری سابق، خرج ازدواج جوانان کوچههای چند خیابان آن طرفتر شده است، میافتیم در چاله و پایمان میشکند. در نتیجه از خیابان رد نمیشویم.
دوم - فرض را بر این میگیریم که با عنایات خداوندی صحیح و سالم خودمان را به میانهی خیابان رساندهایم. در این حالت باید به سمت راست نگاه کنیم:
اگر دورهی آقای خاتمی بود به راست نگاه نمیکردیم. سرمان را مثل بچهی آدم میانداختیم پایین و با ترس و لرز وارد خیابان میشدیم به این امید که ماشینی، چیزی، تانکی بهمان نزند. منتها چون تصویرمان در فیلمبرداریهای 18 تیر در دوربینهای مداربسته و هندیکم، ضبط شده بود پیش از آنکه به آن سوی خیابان برسیم به مکان امن و نامعلومی منتقل میشدیم. پس به آن طرف خیابان نمیرسیدیم.
اگر دوره، دورهی آقای احمدینژاد باشد، باید خیلی احتیاط کنیم. چون تمام ماشینها نه تنها از سمت راست میآیند، بلکه پایشان را هم گذاشتهاند روی گاز و به خطوط عابر پیاده دقتی نمیکنند. پس عبور از خیابان کار خطرناکیست. باید مدتی، شاید 4 سال، صبر کنیم تا چراغ سوارهها قرمز و چراغ پیادهها سبز شود.
راهکار اصلاحاتی:
عبور از خیابان را تحریم میکنیم و همین طرف خیابان کارمان را انجام میدهیم.
راهکار مخملین:
به صورت سر و ته، از خیابان رد شویم.
راهکار دکتر سروشی:
بر دانشجویان و محیطهای فرهنگی سرمایهگذاری میکنیم، تا زمانی که برای عبور از خیابان، در جامعه احساس نیاز شود. خواه اگر چهل سال طول بکشد و ما همین طرف خیابان ایستاده باشیم.
راهکار کیهانی:
عناصر خودفروختهای که برای عبور از عرض خیابان، عملیات گسترده و هدایتشدهای را از خارج مرزها پیاده میکردند، به وجود کانالهایی در مطبوعات، اعتراف مکتوب کردند که فیلمش هم تا آخر هفته میآید بیرون.
جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵
کودتای اخبار
اسپانسر هر روزنامهای، تیتر یک آن شده است.
اخبار غمانگیز را به جای صفحهی حوادث باید در صفحهی اقتصاد خواند؛ چرا که آمار و ارقام اقتصادی اسفناکتر از آمار قتل و جنایت شده است.
اخبار اقتصادی را به جای صفحهی اقتصادی، در صفحهی سیاسی میتوان پی گرفت؛ جلوی اسمهای سیاسی در شماره حسابهای پخش و پلا، صفرهای زیادی قرار گرفته است.
در همین راستا میتوان اخبار سیاسی را به راحتی در ستون طالعبینی، پیشگویی کرد.
مقالهی سیاستهای کلان داخلی و خارجی را باید در ستون تلفنهای خوانندگان سر هم و بازخوانی کرد.
خبرهای پشتپرده در سفیدی لابه لای اخبار منتشر میشود.
آگهیهای ترحیم، موثقترین اخبار هر روزنامهای است.
خلاصهی گزارش رانتهای اشخاص حقیقی و حقوقی را میتوان در آگهیهای تبریک و تسلیت مطالعه کرد.
از طرفی حکومت خودمختار اخبار محلی نیز خبرهای پراکندهای منتشر میکند.
خبرهای ورزشی هم که از بیرون گود، لنگ میکنند.
همچنین گزارشات غیررسمی جلسات رسمی علیه اخبار رسمی جلسات غیررسمی به کودتا دست زدهاند.
این بود خلاصهی اخبار!
پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵
ادبیات سیاسی ایران
ادبیات سیاسی ایران از ایران قرار است:
تکذیب
خبری تکذیب که میشود یعنی در شرف به وقوع پیوستن است.
مثال: نان گران نشده است.
معنی: نان هفتهی بعد گران میشود.
تایید و تصحیح
خبری تایید میشود اما تصحیح هم میشود.
مثال: با زندانی برخورد مناسب و قانونی شده است لکن در هنگام داخل شدن به سلول با جسم سخت برخورد کرده است.
معنی: زندانی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
فقط تصحیح
خبری تایید نمیشود اما در عین حال تصحیح میشود.
مثال: هنگام سوار کردن دستگیرشدگان و تجمعکنندگان میدان هفتتیر به ماشین نیروی انتظامی، ممکن است فشار و یا تماسی ایجاد شده باشد، که به «کتک زدن» سوءتعبیر شده است.
معنی: معنی دیگری نمیدهد.
تثبیت و تعیین
خبری تعیین و سپس تثبیت میشود.
مثال: انرژی هستهای حق مسلم ماست.
معنی: فعلا از پول نفت بر سر سفرهها خبری نیست.
تحمیل:
درستی و حقانیت خبری به خواننده تحمیل میشود.
مثال: تمام مردم ایران خواهان برخورد قاطع با مسببین کاریکاتور موهن و ضدارزشی هستند.
معنی: تمام مردم ایران حتا کاریکاتور مذکور را ندیدهاند، چه برسد به این که فکر کنند بهشان اهانت شده است.
تخمین:
اندازه و مقدار خبر با تخمین و حدس و گمان به صورت قطعی و مستدل مطرح میشود:
مثال: سوخت هستهای هزینهی تولید برق را تقریبا نزدیک به صفر میکند.
معنی: تقریبا نزدیک به صفر دقیقا یعنی چه قدر؟ و آن را از هزینهی ساخت و راهاندازی و تامین سوخت هستهای کم کنیم چه قدر میشود؟
تقدیس:
خبری به صورت عارفانه و عاشقانه منتشر میشود.
مثال: 1 - گزارش رییسجمهوری از نشست سازمان ملل. 2 - سخنرانی رییس سازمان نظارت دربارهی رییسجمهور.
معنی: ای قشنگتر از پریا. شبها تو کوچه نرییا.
در جلسات بعدی احتمالا مباحث دیگری را هم از نظر میگذرانیم.
چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵
بگذار باران بیاید...
هادی عزیز، حالا که این بار چشم های تو گزارشگر آزادی و امید به زندگی شده است، خوشحالم.
چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵
دربارهی کتاب «نيمساعت قبل از ساعت هفت»
سهشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵
مسخ 2
یک روز صبح، همین که مانا نیستانی از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهی تمامعیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش مانند زره سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوهای گنبد مانندی دارد که رویش را رگههایی به شکل کمان تقسیمبندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقتآوری برای تنهاش نازک مینمود، جلوی چشمش پیچ و تاب میخورد.
مانا فکر کرد: «چه به سرم آمده؟» او سوسک شده بود و اصلا و ابدا به ذهنش خطور نکرد یک واژهی فینگلیشی نیمسانت در یک و نیمسانت، در این دنیای عجیب و غریب میتواند تبدیل به افسون قدرمتندی شود که تمام کاهنان اگر خودشان را هم بشکافند و جر بدهند نمیتوانند جادو و جمبلی برابر آن تهیه کنند. برای همین او که از سه روز پیش بیآنکه دلش بخواهد و یا حتا نظرش را جویا شده باشند تناسخی را که هزاران سال وقت لازم داشت در عرض سه روز و سه شب از سر گذرانده بود، نمیتوانست باور کند که حتا اگر به نظر خودش فرقی نکرده باشد، محمدرضا باهنر، نایب رییس مجلس شورای اسلامی، رسما و تریبونا اعلام کرده است که او فرق کرده و بین آدمهایی که ترکی صحبت میکنند فرق گذاشته است.
این داستان را در سایت هادیتونز بخوانید
یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵
نگاهی به پیامدهای منفی یک سوءتفاهم
فرض گرفتن 2 نکته پیش از وارد شدن به این مقال لازم است؛
اول - سهوی بودن استفاده از کلام آذری در کاریکاتور مانا نیستانی در روزنامه ایران
دوم - به وجود آمدن شائبهی توهین برای خیل عظیم هموطنان آذری، به علت اغراق در طرح موضوع از تریبونهای رسمی و دامن زدن به آن
با مفروض گرفتن این دو نکته و با توجه به شهادت آنها که اصل کاریکاتور را دیدهاند و گواهی بر سوءتعبیرهای کلان و رسمی از آن دادهاند و از طرفی نیز به بیتوجهی و کمدقتی کاریکاتوریست اشاره کردهاند و سهلانگاری او را که منجر به پیراهن عثمان کردن اثرش گشت، قابل تذکر دانستهاند، تعریف ابرجرمی در حد و اندازهی اهانت به قومیتها و نژادگرایی برای اثری که با عذر تقصیری کوچک قابل چشمپوشی بود، مورد سوال است. و ناگفته پیداست که بازنگری و خوانش دوبارهی ماوقع این جریان و دیدن اصل اثر، برای هموطنان آذری منجر به قضاوت دیگرگونهای برایشان خواهد شد.
به راستی پیامد قابل پیشبینی تحرکات قومی که به آشوبهای خیابانی، نزاع، تخریب، زد و خورد و دست آخر جان باختن عدهای از هموطنان منجر شد، برای آنان که در مسند امورند از انتظار به دور بود؟ و آیا از این سیلاب خروشان غیرت هموطنان آذریزبان، جز سریعتر چرخاندن آسیاب دشمن و تجزیهطلبان، آبادیای بر ویرانهی این توهین ساخته شد؟ و از این آب گلآلود چه ماهیها که چه کسانی نخواهند گرفت و چه تجزیهطلبانی که با سربالا رفتن این آب، ابوعطا نخواهند خواهند.
با این اوصاف مگر تدبیری دوراندیشانه و مردمگرایانه در کار افتد و آتش افروختهی این غائلهی قومیتگرایی را خاموش کند. که جز آن، این آتش دامن همه را در برخواهد گرفت.
از طرفی برای مانا نیستانی و مهرداد قاسمفر - سردبیری که به جای مدیرمسوول، مسوولیت به عهدهاش گذارده شده است - احساس همدردی و دلسوزی میکنم.
اگر چنین حبس و بگیر و ببندی دست کم یک سال پیش و دست پر تا نه سال پیش اتفاق میافتاد، همان مردمی که هماینک به خاطر دفاع از حیثیت قومی در خیابانها آمدهاند، به خاطر دفاع از حیثیت قلم و سردادن شعار برائت و سوءتفاهم خواندن و لغزش قلم توهین یاد شده، پشت در پشت هم میایستادند؛ که آن دوران، دورانی دیگر بود و موج غالب بر مردم موجی دیگر.
اما در این وانفسا که از کاه یک شوخی لفظی - سهوی، کوه اقدام ملی - امنیتی ساخته شده و مانای سهلانگار، مجرم برهم زنندهی آرام و قرار، تفهیم اتهام شده، ماحصل برای او و هویت شخصیاش چیست؟
هویت و اعتباری را که در این سالها فریم به فریم و ذره ذره برای قلم و امضایش جمع کرده است چه میشود؟ که اگر حکم به بیگناهیاش داده شود و در تصوری آرمانی، از او عذرخواهی گردد تا طلب هویت و آبروی برباد رفتهاش شود که هیچ از هیچ بهعلاوهی آن همه موج بیمهری که از او به دل همزبانان ترکش میماند.
و روی دیگر سکه؛ این که او مجرم شناخته شود. در آن وضعیت - که خدا را به دور - مانا با انگ توهین به اقوام - که دست بر قضا خودش هم از همان قوم است!- پس از تحمل حبس آزاد میشود و تازه اول مشکلش:
که اگر در دورانی دیگر، حبس یک کاریکاتوریست و شکایت مدعیالعموم به او مشروعیت و مقبولیت مردمی میداد، این بار مدعیالعموم دست بر نقطهای گذاشته است که از هر طرف بروی کاریکاتوریست مغضوب مردم میشود. (جایی، در نوشتهای خواندم شورش و زندان و آشوب یک طرف، اما خوش به حال مانا که بعد از زندان راهی خارج از کشور میشود و نانش در روغن است. غافل از آنکه این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست.)
مسلم این که - از همین الان - او از نان خوردن نیز افتاده است. چون بعید به نظر میرسد با چنین پرونده و چنین رویکردی عمومی و قومی به او، مطبوعهای با او کار داشته باشد و یا به او کار بدهد.
باز گرداندن آرامش به قوم و بازگرداندن آبرو به مانا کار دولت است؛ مانایی مانا در عرصه هنر و مانایی وحدت مقدس مردم ایران در خطر است.
پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵
درباره مانا نیستانی و کاریکاتورش
با احترام
به آقای صفارهرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی:در برههای از زمان که موجی چنین سهمگین علیه یک کاریکاتوریست مستقل و یک روزنامهی معتبر دولتی برخاسته است، آرامکنندهی این حرکت تفرقهافکن، اگر وزیر فرهنگ نیست، چه کسی میتواند باشد؟ و یا چه کسی جز این مقام، متولی برقراری ثبات و پایدار کردن وحدت ملی مابین اقوامیست که در هر کارزار و حرکت جمعی و اجتماعی - حتا خانوادگی - پشت در پشت هم ایستادهاند؟
آنجا که موضع خانهی ملت، برخورد با خاطی و مباشران خاطی است و دست اجنبی را از آستین کاریکاتوریست نمایان میبیند، که در حرکتی حساب شده و دیکته شده او را به توهین به قومی از این طایفهی بزرگ ایرانیان، هدایت میکند، و نمایندگان نیز تا 10 امضا برای استیضاح وزیر ارشاد جمع کردهاند، عبارت «مسوولیت روزنامه ایران با من نیست» برازندهی سکاندار وزارتخانهی ارشاد نیست. که بیش و کم امنیت تمام آنان که در ایران قلم میزنند به چراغ روشن آن خانه و نهاد است و دلگرم به اینکه پشت اصحاب قلم و فرهنگ اگر به جایی بند نیست لااقل به جایی گرم است.
شاید با تدبیر و رویکردی دیگر به این خبر بد، میشد گزارش بازگرداندن وحدت به ملت را از عملکرد شما، به پای وزارت ارشاد نوشت.
با احترام
به آقای باهنر، نایب رییس مجلس شورای اسلامی:
کشور پهناور ایران، خود هماینک آنقدر درگیر مشکلات ریز و درشتیست که گره بر گرههای آن زدن کار سخت و متهورانهای نیست. ناآرامیهای قومی خوزستان و بلوچستان چنان اخبار بدی را موجب میشود که نیازی به تحریک قومی دیگر در جایی دیگر نیست. آن چه را که میشود زیر سبیلی در کرد، لاخ سبیل کندن و مرد میدان طلبیدن، بوالعجب کاریست.
روزنامهنگاری که توهین کرده عذر خواسته و سردبیری که آن را منتشر کرده رسما به خطای روزنامه اعتراف نموده است. برخلاف عهد سابق که مسوولیت با مدیر مسوول بود، این دو را بازخواست کردن کاری دیگر است و کشاندن چنین مسالهای به مخمصهای قومی، کاری دیگر. تکرار و مرتب تکرار کردن این که به کسی در جایی توهین شده، آستانهی تحمل را بر هر غیوری پایین میآورد و او را وامیدارد تا غیرت نشان دهد. کشور پهناور ایران که درگیر بحرانهای بینالمللی، اقتصادی و امنیت مرزها و برقرارکردن آرامش و ایمنی در شرق و غربش است، در چنین زمان حساسی نیاز مبرم به وحدت ملی دارد نه رویدر رویی قومیتها.
گرفتن و بگیر و ببند با هر کسی که به قومیت و وحدت ملی ایران توهین لفظی یا عملی میکند اگر این قدر سریع و بیدردسر بود که تا به حال میبایست حکم دادگاه تروریست بیست و سه ساله، عبدالمالک ریگی، که شیعه و سنی را در برابر هم قرار داده، گروگان گرفته، قتل نفس انجام داده، امنیت را از بین برده و خوف در دل مردم افکنده، خیلی پیشتر از اینها مشخص میشد و لابد، پیشتر از آن نیز باید خودش را به وزارت اطلاعات معرفی میکرد تا برای روشن شدن تکلیفش بازداشت موقت شود. اما این دو روزنامهنگار چنانجرمی مرتکب نشدهاند و از هموطنان هم طلب بخشش کردهاند و نیتی را که امثال ریگی در سر دارند، در سر نپروراندهاند.
با احترام
به هموطنان آذری زبان:
مانا نیستانی یک ایرانی است و میتواند ترک، لر، کرد، بلوچ و... و فارس باشد. به قصد توهین کاری کردن، کاری نیست که او انجام داده است. اول کاریکاتورش را ببینید و پس از آن به قضاوت بنشینید. یک صفحهی تمام، سوسک فارسی زبان است و در یک فریم به زبان فارسی خندیده و حرف زده است، در فریمی دیگر تکیهکلام آذریها را به کار برده است. توهینی در کار نیست. کار مانا بخشودنیست. او انسان است و ایران نیاز به وحدت دارد. سوسک او فارسی هم حرف زده، قضیه سادهتر از پیچیدگیهای دولتیست. به غیر از جداییطلبها چه کسانی از این رو در روییها سود میبرند؟ ما قرار است تا آخر دنیا در کنار هم زندگی کنیم نه در برابر هم. صبور باشیم.
در همین زمینه و برای حمایت از مانا نیستانی بخوانید:
سایتی برای پیگیری اخبار مرتبط با مانا
http://freemana.blogfa.com/
بیانیه کاریکاتوریست ها
http://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1448
یادداشت بزرگمهر حسین پور برای مانا
http://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1449
یاداشت پوپک صابری فومنی پیرامون این ماجراhttp://www.golagha.ir/news/2006/May/22/247.php
یادداشت فواد خاک نژاد
http://foaaad.com/2006/05/post_10.html#comments
یادداشت سایت ایران کارتون، مسعود شجاعی طباطبایی
http://irancartoon.ir/news/archives/2006/05/post_277.php
کاریکاتور حمیدرضا پورنصیری برای بامزه
http://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1451
یادداشت من برای ماناhttp://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1450
شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵
نامه تو خوندم خوب من
از آنجا که دولت پاسخگو و محترم هفتاد میلیونی، متن نامهی آقای احمدینژاد را برای ملت منتشر نکردهاند و لوموند آن را منتشر کرده است، در نتیجه ملت هفتاد میلیونی محترم اقدام به ترجمهی متن منتشر شدهی آن از زبان فرانسه کرده است، ما هم متن پاسخ آقای بوش را به زبان فارسی و برای اولین بار منتشر میکنیم تا ملت آمریکا هم آن را برای خودشان به زبان انگلیسی یا فرانسوی ترجمه کنند!
نامه تو خوندم خوب من اشک چکوندم خوب من
یه لحظه بردم خودمو جای تو نشوندم خوب من
(من چون در سفر بودم، پس خانم رایس نامهی شما را برایم فکس کرد و یکجورایی هم ناراحت بود که چرا اسمش در نامه نبوده است. مختصر این که چون 18 صفحهاش طول میکشید، یک صفحه درمیان فرستاد. ادبیات و ترجمهی جالبی داشت که من مجبور شدم خودم را ببرم جای شما بنشانم تا بفهمم قضیه از چه قرار است. آن را خواندم و به حالت دونه دونه اشک چکاندم.)
نوشته بودی غمته غصه خوری عادته
عشق به دادت برسه یه قلب عاشق بسته
(از ظلم و جور من و کشور متبوع این جانب نوشته بودید که موجبات غم و غصهی شما را فراهم کرده است. اما عشق چه کارهایی که نمیکند آقا.)
نوشته بودی زندگی چنگی به دل نمیزنهتو آسمون زندگی پرنده پر نمیزنه
(نوشته بودید کسی به دلتان چنگ نمیزند که من متوجه منظورتان نشدم. خواهش میکنم در مکاتبات رسمی از فولکلوریک یا ادبیات عامه استفاده نکنید.)
نوشته بودی تنهایی رفیق ماه و سالتهنوشته بودی روز و شب غم از تو دل نمیکنه
(نوشته بودید معلم هستید و تمام اهالی خاورمیانه با شما در ارتباط مستقیم هستند و کسی از شما دل نمیکند. و شما مجبورید مرتب پاسخ دانشجوهایتان را بدهید. راستش همانطور که گفتید من نمیدانستم شما معلم هستید وگرنه روز معلم را به شما تبریک میگفتم.) چرا گله داری از همه؟ چرا توی شهر عاشقا فاصله داری از همه؟
(همانطور که اشاره کردهاید دروغ در همهی فرهنگها نکوهیده شده است. پس چرا گله دارید از همه...)
چرا درو بستی رو خودت؟ چرا که شکستی تو خودت؟ چرا که شکستی تو خودت؟
(چرا در را بستی رو خودت؟ چرا عهد را شکستی و نامه دادی؟ چرا دل اهالی را شکستی؟ در را باز کن لطفا چون - زبانم لال - شورای امنیت خیلی دوست دارد در را ببندد و تحریمهایی را اعمال کند.)
در خونه عشقو بزن همدل عاشقا بخونتو قلب پاکی لونه کن همسایه خدا بمون
(از این که در نظر دارید بنده به راه راست بیایم خیلی ممنون. احتمال زیادی دارد وقتی از سفر برگردم در خانه را بزنم و عشقی کنم. و به درستی که من یک مسیحی با ایمان هستم. مرسی که یادم انداختید.)
نمیمونه اینجور روزگار باز دوباره بهار میاددوباره این چرخ فلک با من و تو کنار میاد
(البته از دوران ریاست جمهوری من که دیگر چیز زیادی نمانده است. اما چشم رو هم بگذاری انتخابات بعدی از راه میرسد و چرخ فلک خیلی کارش درست است که با من و شما کنار میآید و آبش با هر دوی ما در یک جو میرود.)
جورج دبلیو بوش پسر
مطابق با رییسجمهور آمریکا
برابر با شیطان بزرگ
مصادف با آمریکای جهانخوار
یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵
4 خط برای آزادی
خال آسمان از اوج پریدن خالیست. کبوترها در لک رفتهاند.
انزوای عشق محتوم است. مرغعشقها در انفرادی قفس ذره ذره آب میشوند.
اقتدار رو به احتضار است. عقاب تیزپر تیر خورده است.
در سایه کرکسی در کلاس درس جوجهها را کلاغپر میبرد.
پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۵
هسته رو با خودت نبر
خواننده: شما. (+ آقای شماعیزاده)
وقتی رفتی چارتا دیپلمه بردار همراهت ببر
یه دیکشنری هم بردار؛ نشید اونجا دربه در
"ساعت و عقب نکش" یه ساعت بیشتر بخوابم
عکست و ببر، شاید، دیگه نیایی به خوابم
اون کتابا رو ببر به رنگ کاپشنت میاد
کفشای تازه بخر به رنگ چشماتم بیاد
سیبارم از درخت پشت پنجره بچین
اما هستهش و با خودت نبر فقط همین
وقتی میری با چشم تر پرتقال و بردارو ببر
هستهش و با خودت نبر
بذار که پسته بشکونم آجیل رو میبری، ببر
هستهش و با خودت نبر
اگه خواستی هر "چیزی" رو بردار از روی زمین
اما پروندهم و با خودت نبر فقط همین
آخه پروندهی من "ایتایز پنسل" از بره
ندیدی عرض دو سوت، ما رو به شورا میبره
جای خالی تو قرار نبوده پر بشه
آره این جوری برا هممون بهتره
وقتی میری با چشم تر پرتقال و بردارو ببر
هستهش و با خودت نبر
بذار که پسته بشکونم آجیل رو میبری، ببر
هستهش و با خودت نبر
پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۴
هفتسین کاریکاتوریستها
یک سال دیگر را کهنه کردیم. وقت سال تحویل که میخواهید کهنه را عوض کنید لطفا بینیتان را بگیرید.
عیدی؛
برای اینکه به شما مهرورزی کرده باشیم، یک عیدی انگار نه انگاری تقدیمتان میکنیم که تومنی هفت صنار با باقی عیدیها فرق داشته باشد؛ هفتسین ویژهی کاریکاتوریستها.
مخلفات؛
پیش از هر چیز، بزرگمهر حسینپور را کمی کجکی میگذاریم سر سفرهی هفتسین تا از قابلیت آینه و بازتاب سرش استفادهی بهینه کنیم.
نیکآهنگ کوثر را چون از دست سر میخورد و آرام و قرار ندارد و جایی بند نمیشود، عوض ماهی قرمز میاندازیمش در تنگ آب.
یحیا تدین را چون مقالاتش یک صفحهی کامل روزنامه را پر میکند، جای سفره پهن میکنیم آن زیر.
موقع سال تحویل، میتوانید به جای دیوان حافظ و همچنین رایو پیام از اردشیر رستمی استفاده کنید!
سینها؛سین اول هفتسین را کامبیز درمبخش در نظر میگیریم؛ چون کارش حسابی سکه شده.
صورت گرد و سرخ حسن کریمزاده را به جای سیب استفاده میکنیم!
هادی حیدری را چون مثل سیر و سرکه میجوشد، دو بار در هفتسین میگذاریم!
نه به خاطر گسی و هستهی سفت و سخت و طعم نچسبش، بلکه به خاطر فوایدش، از کیوان زرگری به عنوان سنجد استفاده میکنیم!
اگر دوست دارید حسین صافی را عوض سمنو بگذارید؛ اما یادتان باشد که دست آخر باید آن را بخورید!
توکا و مانا نیستانی را چون ریشه دواندهاند و ریشهی ادبی هم دارند به جای سبزه استفاده میکنیم؛ از طرفی این حسن را دارند که وقت سیزده بدر گرهخوردنشان مشکل شرعی ندارد!
از من هم جای سماق استفاده کنید... حالا هم بروید و سماقتان را بمکید.
یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۴
هشدار آنفلوآنزایی
لطیفههای واگیردار
- مرغه به خروسه میگوید: خیلی دلت هم بخواهد، ایدز که ندارم!
- آنفلوآنزای مرغی میرود سراغ شترمرغه. شترمرغه میگوید: بیخود دور و بر من نچرخ؛ چون من شترم و دارم میروم بالماسکه!
- به نظر کارشناسان، خروسه چون بچهی طلاق بوده، آنفلوآنزای مرغی میگیره!
- یه مرغ دارم روزی دو تا تخم میذاره... دیروز ترتیبش را دادم؛ بلکه مرض ریشه کن شود.
- اگر میشد 10 تا از این مرغهایی را که آنفلوآنزا دارند در وسط خیابان یا مرغداری اعدام میکردیم، این معضل حل میشد! (نقل به مضمون!)
- مژده به خسیسها و بیپولها؛
تا دیر نشده بشتابید!
موقعیتی فراهم شده است تا مهمانی بگیرید اما به بهانهی آنفلوآنزا، جلوی مهمان اشکنه یا کالاجوش، بگذارید.
- تا اطلاع ثانوی ازدواج نکنید؛ به علت شیوع آنفلوآنزای مرغی، جوانان مجرد «قاطی مرغها» نشوند!
***
در پایان برای ریشهکن شدن آنفلوآنزای مرغی، ایدز، وبا و... محض خنده یک دقیه سکوت میکنیم.
شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۴
فرق آدمها
فرق کاریکاتوریستها؛ در چیزی نیست که میکشند، در چیزیست که میبینند.
فرق نقاشها؛ در چیزی نیست که میبینند، در چیزیست که میکشند.
فرق پهلوانها؛ در زوری نیست که دارند، در زوریست که میزنند.
فرق سیاستمدارها؛ در چیزی نیست که میگویند، در چیزیست که نمیگویند.
فرق حداد عادل با کروبی؛ فرقشان در همین است.
«فرق» توکا نیستانی، بزرگمهر حسینپور، حسن کریمزاده مثل هم است؛ میدرخشد و تو چشم میزند.
فرق عباس کیارستمی؛ در شباهتیست که با هیچ کس ندارد.
فرق پرتقال شهسوار با تحفهی نطنز؛ اولی را مطمئنیم که هسته دارد.
فرق هواپیمای C-130 با نعشکس؛ این دو تا فرقی نمیکنند.
فرق اکبر گنجی؛ در شباهتش است با خودش.
جمعه، دی ۳۰، ۱۳۸۴
مسافرکشی
خدا بدهد برکت. با حفظ سمت در هزار و یک سمت، یک تاکسی دست و پا میکنیم و میرویم مسافرکشی:
هاشمی ثمره: همین طور با سرعت به راهت ادامه بده؟
- هان؟ کی بود؟ کی بود؟
: من این عقب نشستم و گفتم گاز بده.
- شما؟ شما کوشی؟ کجایی؟ حتما دارم خواب میبینم.
: من تو را از پس پرده و بدون اینکه حضورم احساس شود هدایت میکنم. پاداش و پولت را هم جیرینگی میگذارم کف دستت.
- یعنی چی؟ اولا نمیبینمت. دوما اومدیم و یکی را زیر کردم جواب خدا را چی بدهم؟ اگر خلاف کردم و قانون را زیر پا گذاشتم اگر جریمه شدم کی جواب میدهد؟ من یا... کوشی؟ آقا جان کجایی پیدات نیست؟!
: گاز بده... گاز بده... گاز بده... طبق نقشهای که مسیرها را رویش مشخص کردهایم... گاز بده... گاز بده...
پیچ رادیو را میچرخانم ...رادیو پیام: دینگ دینگ! هم اینک یک تاکسی با سرعت سرسامآوری در بزرگراه چمران برعکس حرکت میکند!
آیت الله حسنی: سوار نمی در بزرگراه چمران شوم. نگه ندار آقا. من پیاده میروم تا بدین وسیله با مشت بزنم تو دهن تحریم اقتصادی شیطان بزرگ.
چمران: شما اگر بیایی تو مسیر شورای شهر – هیاتدولت صبح تا شب ششصد مرتبه مرا ببری و بیاری چقدر حقوق میخواهی؟!
- شرمندهی حاجی! شنیدی که دو شغله بودن ممنوعه! من فعلا تو خط انگار نه انگار کار میکنم!
قالیباف: نگه ندار آقا. من با اینکه دکتر خلبان شهردار قالیباف و... هستم فعلا به خاطر ترافیک با موتور این طرف آن طرف میروم!
مهاجرانی: میدانی من کی هستم آقای راننده؟!
- در زمان شاه اسم وزارتخانهتان فرهنگ بود. در زمان میرسلیم وزارت بود. در زمان شما فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. در زمان مسجدجامعی ارشاد بود. حالا اسلامی است. درسته؟!
: بله. حالا فهمیدی من چه کسی هستم؟
- فکر کنم شاه شجاع هستی، معاصر خواجه حافظ شیرازی!
کروبی: صندوق را باز کن بار دارم.
- حاج آقا سنگ بزرگ علامت جا نشدن است. باید وانت بگیری نه تاکسی!
: شما جایش بده لطفا.
- جاش بدم هم، دیگه ماشین راه نمیره. این آمال با این ابعاد در این سیستم و این ماشین قراضه با این گنجایش عمرا جفت و جور شود. یا فاتحه را باید خواند یا صلوات فرستاد و سوره الرحمن را روخوانی کرد.
***
کمی تند رفتیم. ماشینمان جوش آورد. می زنیم کنار و کاپوت را بالا می زنیم و رادیات را خنک می کنیم.
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴
تاکسی - سیاسی!
در این بلبشوی بیپولی و بحران اقتصادی و اوضاع قاراشمیش کاریابی، مطئنترین راه کسب درآمد، مسافرکشی است. ما هم با حفظ سمت در هزار و یک سمت، برای یک لقمه نان شب درآوردن یک تاکسی دست و پا میکنیم و میرویم مسافرکشی:
مسافرها را این طوری سوار میکنیم؛ یک بوق ده-یازده میزنیم و ترمز میکنیم. ماشینمان پیکان جوانان آلبالویی رنگ است. اگر برای شما هم بوق زدیم سوار شوید، به کسانی که این مطلب همراهشان باشد 20درصد تخفیف در کرایه تعلق میگیرد. بسم الله.
میرحسین موسوی: یک نگاه به ماشین میاندازد. آهی میکشد و زیر لب میگوید: «ماشینت سالی شروع به کار کرده که من دست از کار کشیدهام.»
یک بوق به سلامتیاش میزنم و میگویم: «برای همین است که تا الان از پا نیفتاده است!»
یک آه دیگر میکشد. میزنم پشتش و میگویم: «به قول یه خدابیامرزی؛ پهلوان زنده را عشق است.»
هاشمی رفسنجانی: عقب سوار میشود و دربست میگیرد. دست میبرد و از پر شالش یک مشت پستهی خندان میریزد کف دستم و میگوید: «شما هم مشغول باش!»
«گویا تا اطلاع ثانوی همه مشغولیم!»
دست میکنم تو داشبرد و یک تکه کشک میدهم دستش و بهش میگویم: «فعلا فقط کشک برای سابیدن آزاد است!»
سید محمد خاتمی: اول به زور سوارش میکنم. بعد از یک ربع به زور میخواهم پیادهاش کنم. بعد از نیمساعت کلافه میشود و خودش میخواهد استعفا بدهد و پیاده شود، اما من دیگر عمرا بگذارم پیاده شود. میگویم: «مگه از رو نعش من رد شی، سید!»
«آقا جان به کدام سازت برقصم؟ نه به آن نامهربانیها نه به این حلوا حلوا کردنت.»
«جون من پیاده نشو!»
«آقا جان بخواهی نخواهی وقت تمام شده و باید بروم. چهارراه بعدی پیاده میشوم و تا چهار سال دیگر هم نمیتوانم سوار ماشینت شوم.»
به چهارراه نرسیده مردی از جنس نور، از جنس فقر، از جنس عدالتگستری، از جنس مهرورزی توجهام را جلب میکند. حالی به حالی میشوم، میزنم رو ترمز و خاتمی را همان وسط زمین و هوا پیاده میکنم و آن مرد را سوار میکنم.
محمود احمدینژاد و الهام: در حرکتی مردمی دو نفری جلو مینشینند. احمدینژاد میگوید: «در راستای محرومیتزدایی تا وقتی من سوارم هر کسی سوار شد به حساب من.»
الهام سخنگویی میکند: «طبق برآورد نخبگان و گوش شیطان کر، اگر نفت بشود بشکهای شونصد دلار سال دیگر حساب ذخیره ارزیمان توپ توپ میشود.»
احمدینژاد میگوید: «دو نفری جلو نشستن سخت است. یک نفری هم بشود کرایهها زیاد میشود. این درد هم انشاالله درست میشود.» بعد، از ترافیک گله میکند. از آلودگی هوا گلایه میکند. از بیکاری جوانان گلایه میکند. از نبود امنیت شغلی گلایه میکند. از بورس گلایه میکند. از این که قرار است بنزین گران شود و جیرهبندی، گلایه میکند. یک هواپیمای c-130 سقوط میکند و پشت سرش یک هواپیمای دیگر در اردبیل. از آن هم گلایه میکند.
«خیلی عذر میخوام آقا. شما رییسجمهور نیستید؟!»
ماشین یکدفعه ریب میزند و خاموش میشود. با الهام و محافظین میآییم پایین و ماشین را هل میدهیم.
***
تا پیدا کردن یک کار مناسب، مسافرکشی ما ادامه دارد. فردا با خداست چه کسی سوار ماشین انگار نه انگار شود.