جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۷
این طنز نیست تسلیت است
برای مرگ
چه تفاوت داشت
که پیراهنش انبوه از دکمه باشد
چنان غرق بود که دعوت ما را به شام نشنید
طلب صبحانه کرد
شب بود
نمیدانست که شب است
(احمدرضا احمدی)
مادر مادرم ذوق شاعرانه داشت، ترانههای عامیانهی بسیار از بر داشت. مادر پدرم شاهدهای فراوان میآورد از شعر و حکایتهای تهرانی، مثل پدربزرگ و البته کمتر از آن. پدربزرگ مکتب رفته بود، روایت دیگری داشت از شعرهای حافظ و مولوی و سعدی. روایت خاص خودش بود. صد سال بود که از مکتب رفتنش گذشته بود.
یکی یکی کتابشان را بستند و خواندند قصهی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید. با رفتن آخرین مادربزرگ، قصهی مادربزرگهای من هم تمام شد، در آخر قصه گفت بالا رفتیم ماست بود قصهی ما راست بود پایین اومدیم دوغ بود قصهی ما دروغ بود.
در خبرها آوردیم در مراسم خاکسپاری جمعهی خرداد هشتاد و هفت، آخرین گنجینهی شخصی متلها و شعرهای تهرانی را به دست خاک سپردیم.
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۷
طنز را جدی بگیرید لطفا
- روشنفکران مثل مافیا هستند. فقط همدیگر را میکشند.
- من به ساعت طلای جیبیام خیلی مینازم؛ پدربزرگم آن را در بستر مرگ، به من فروخته است.
- وقتی آدمرباها من را ربودند والدینم بلافاصله دست به کار شدند و اتاقم را اجاره دادند.
- به دلایلی آنقدر که در فرانسه از من قدردانی میشود در وطنم نمیشود؛ حتما در فرانسه زیرنویسهایی که برای فیلمهایم میگذارند محشر است!
...
این چند جمله را یکی از رفقا از قول "وودی آلن" تعریف کرد. طنزهایش را همیشه دوست داشتهام. خاصیت طنز وودی آلنی این است که طنز هر چند در ظاهر اتفاق میافتد اما لایهی عمیقتری هم دارد. یعنی یکبار ساختار معنایی طنزش ما را غافلگیر میکند و سپس مبهوت رندی او در بازی گرفتن مفاهیم و یا طرح سوالات کاملا جدی که در نظر به هیچ وجه جدی نیستند میشویم. این شکل طنز را در ادبیات فارسی کم داریم. البته نمونههای خوبی از عبید زاکانی در دست داریم. مثلا این یکی؛
- قزوینی از بغداد میآمد. او را پرسیدند آنجا چه میکردی؟ گفت: عرق!
ساختار محکم، مفهوم پنهان و بیشتر از همه رندی و متلکپرانی محترم و کنایهآمیز عبید، این طنز را در جایگاه والاتری از طنز قرار میدهد. یا این طنز از ابراهیم نبوی؛
- آنها برای شرفشان میجنگیدند. بعد از جنگ یک قبرستان بزرگ ماند و مقدار زیادی شرف.
برای رمزگشایی این جمله، باید آن را کلمه به کلمه بخوانید. هر مفهومی که در هر مرحله از آن به دست بیاورید لبخند تلخی را گوشهی لبتان مینشاند.
حافظ نیز در دیوانش، سراسر و واژه به واژه، هوشمندانه و رندانه، عالم و مافیها و دین و ریا را با زبان طنز خاص خویش به بوتهی نقد میکشد، و چه خوش مینشیند و عمر مدام مییابد، بازیپردازیاش با مفاهیم عمیق و خط قرمزهای دینی و عرفی، وقتی لباس صناعت ادبی بر تن آن میکند؛
- پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
که به قول عبدالکریم سروش، هفتصد سال از این عمر این شعر میگذرد و هنوز که هنوز اهل نظر و اهل ادب، در خواندنش به توافق نرسیدهاند!
که هم
- پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک، خطا، پوشش باد
در نظر گرفته شده است. و هم
- پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک ِ خطاپوشش، باد
این هوشمندی در چیدمان و مهندسی شعر مختص حافظ بوده است و بس. تخصصی که در این زمانه به شدت کمبودش حس میشود.
***
متاسفانه بعد از رونق گرفتن کار و بار مطبوعات از مشروطه به این سو، دامنهی طنزنویسی به شوخی با گرانی و اقتصاد و شوخی با سخن مسوولین و... محدود شد. طنزی که با یک خبر به دنیا میآید با سوختن یک خبر میسوزد و با از خاطر رفتن آن خبر، از خاطر میرود و محو میشود. در این سالهای دراز جز مواردی انگشتشمار تلاشی در جدی گرفتن طنز از سوی اهل قلم صورت نگرفت. فقر ادبی ما در زمینهی داستاننویسی و رماننویسی که رویکرد طنز داشته باشند و یا قلم طنز نویسنده مهمترین شاخصهی آن تلقی شود، موضوع جدی ادبیات ماست. این فقر ادبی در طول این سالها گسترش یافته و امروزه به راحتی در فیلمنامهنویسی و نمایشنامهنویسی هم مشهود است. فقری که تنها و تنها با ترجمه سعی به پر کردن جای خالی آن میشود. میخواهم از شما یک خواهش در گوشی کنم؛ طنز را جدی بگیرید. لطفا.
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۷
ده فرمان جاری شدن صیغهی مجوز کتاب
1
از این به بعد مجوزهای موردی، ساعتی و روزانه برای کتابها صادر شود، که خواننده و نویسنده بعد از هر دور برای تجدید صیغه، ببخشید تجدید مجوز به ارشاد مراجعه کنند تا از آخرین تغییرات این فعل اطلاع حاصل کنند.
2
وزارت ارشاد، بررس و ممیزچیای را در ورودی کتابفروشیها و کتابخانهها مستقر نماید، که برای هر دور خواندن کتاب، صیغهی مجوز را بر زبان جاری ساخته، فعل را تنها برای آن دور، حلال کند.
3
هر خوانندهی کتابی بعد از هر دور مطالعه غسل کند.
4
برای رمان، داستانهای بلند و کتابهایی که در یک نشست کارشان تمام نمیشوند، صیغهی شش ماهه خوانده شود، که آدم سر فرصت روی کتاب کار کند.
5
برای هر نویسندهای شناسنامه (= عقدنامه) صادر شود.
6
با تمام مراقبتهایی که بررسها میکنند، امکان خطا هم هست. برای همین وسائل جلوگیری، مثل عینک دودی، عینک آبی، عینک جوشکاری و دیگر لوازم پیشگیری در کتابخانهها و داروخانهها، به صورت رایگان در اختیار مردم قرار گیرد.
7
هر خوانندهای برای اینکه به گناه نیفتد، هر کتاب را یک دور مطالعه کند و برای در نظر گرفتن مسائل بهداشتی و عدم سرایت ویروسها (ی فکری و ایدئولوژیک)هرگز یک کتاب را دو نفری (یا بیشتر) با هم و در یک دور، نخوانند.
8
چون اندیشه مانند ایدز بعد از چند سال نمود عینی پیدا میکند، هر خوانندهای که افزونطلب است و با دیدن کتاب یک جوری میشود که نمیتواند جلوی خودش را بگیرد، بعد از هر دور (خواندن کتاب)، افکارش را مورد بررسی برادران قرار دهد، که خدایینکرده آلوده نشده باشد.
9
برای امنیت و بهداشت (ذهنی) و جلوگیری از شیوع و واگیر بیماریها (ی فکری) از هر کتاب، تنها یک نفر استفاده کند، مگر اینکه کتاب را از عقد خود درآورده، مدتی مطرود گذاشته، تا دیگری آن را عقد کرده و اختیار کند.
10
برای کتابخواندن هم روز خاصی در هفته مثلا یکشنبه، که مثل شب پنجشنبه و جمعه سر مردم شلوغ نیست، در نظر گرفته شود که بتوان کتابخوانی ملت را کنترل کرد.
دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۷
دیر آمدی موسا...
اگر به نمایشگاه کتاب بروید و اگر این شانس را داشته باشید که شمس لنگرودی در غرفهی "آهنگ دیگر" حضور داشته باشد، اگر کتاب را از قبل داشته باشید یا اگر نداشته باشید، بد نیست یک نسخهی دیگر از کتاب را تهیه کنید و سر وقت شمس لنگرودی بروید تا شعر ممیزیشده را در جای خالی کتاب شما بنویسد.
شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۷
راز بقا؟
کلی چک و چانه زدیم و ریش گرو گذاشتیم که برنامه، مثل برنامههای دیگر، تریبون شخصی برگزارکنندگان نشود و به سیاق دیگر آنتنها، فقط و فقط به مجیزگویی نپردازد. آن وقت دوره افتادیم در نمایشگاه. رفتیم جلو غرفههای ادبی. گفتیم آقا شما که اعتراض داشتی، انتقاد داشتی، بیا این آنتن این هم میکروفون. شنیدیم که ما گفتوگو نمیکنیم. گفتیم پدر جان! ما که نفوذی نیستیم. ما هم یکی مثل شما، دیدیم تنور داغ است، چسباندیم، ما چسباندیم، شما برش ندارید میسوزد. یک ساعت و دو ساعت برنامهی زنده در هر روز، که کم نیست. شنیدیم که ما به طرح مسائل و مشکلاتمان از رسانه علاقه نداریم. گفتیم ما را باش سنگ شما را به سینه میزدیم. شنیدیم که انتشارات ما سرش را انداخته پایین، کار خودش را میکند. گفتیم پس مزاحم کارتان نمیشویم. سرمان را انداختیم پایین. میکرفون را تحویل دوستان دادیم، و به حتم تایم و زمان یک برنامه هرگز خالی نمیماند. آنها هم خالی نگذاشتند، پرش کردند، با گفتوگوهایی با از ما بهتران برای از ما بهتران!
2
چیزهای دیگری هم گفتند و گفتیم. سادهاش اینکه باد درو کردیم و آب در هاون کوبیدیم. درمانده شدیم؟ نه! بیشتر افسرده شدیم. چیزی به سنگینی بختک، شد غم، سایه کرد بر ما. نشستیم یک گوشه به پر شدن برنامه نگاه کردیم، که یکیش دستکم شد تریبونی یک ساعته، برای فلان مدیر. که از خودش تعریف کند و سلسلهی روسا. نوش جانش. آدم که درست نیست نه خود خورد نه کس دهد گنده کند به سگ دهد. حالا تو حساب کن قحطی آرد باشد و تو نان داشته باشی. قحطی تریبون که هست. نیست؟ آنها به حتم اهمیت رسانه، گفتوگو، سخنرانی و... را بهتر از ما میدانند. اهمیت قحطی و نان را هم.
3
با یک ناشر و دو ناشر هم که دردی دوا نمیشد. در کل مایل به گفتوگو نبودند. چرا؟
4
هر چند دوستان ناشر، به حتم و به حق، نگرانیهایی برای خود دارند. اما لحن و نگاه ایشان در عدم پذیرفتن گفتوگو، بیشتر ترس از بیامنیتی و تبعات گفتوگویشان بود تا مسموم بودن فضای رسانهای. یعنی بیشتر ترس داشتند که نکند حالا بیایند و چیزی بگویند که برایشان گران تمام شود. اگر بگویم همهی ما به راز بقا فکر میکنیم، حرف گرانی زدهام؟
5
فکر میکنم کاری که دوستان کردند، مثل کاریست که اهل فکر و اهل قلم در برابر دعوت صدا و سیما میکنند. یعنی همکاری را به دلیل انگ کار با صدا و سیمای دولتی نمیپذیرند. این هم از آن حرفهاست. یعنی دوستان اهل فکر ما، از بازتاب و تاثیرگذاری رسانهی قدری مثل تلویزیون در داخل کشور، بیخبرند؟ که به راحتی از چنین تریبونی چشم میپوشند؟ به قول فرهنگ عامه، کسی که قدر یک شاهی را نداند، قدر هیچچی را نمیداند. حرف گرانی زدم؟
6
فداییبازی و قهرمانبازی که نبود. فرصت گفتوگو بود. فرصتی که تقدیم شد به کسانی که از قهرمانبازیهایشان با آب و تاب تعریف کنند.
شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۷
یک زن در تصویر زیر گم کرده است خودش را

سهشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷
دروغ میگویم که دروغ میگوییم؟
در ایران چه خبر است؟ در ایران خبری نیست. یعنی خبر جدیدی نیست. خبری نیست که با شنیدنش تعجب کنید.
واقعا شما از وضعیت جدید اقتصادی ایران متعجب هستید؟ یعنی تورم شما را غافلگیر کرده؟ یعنی تحریمشدن ایران برای شما، غیرمنتظره بوده؟ یعنی نان سنگک 1500 تومانی در شهرک غرب، شما را به حیرت واداشته؟ یعنی دوبرابر شدن اجارهی خانه و قیمت ملک، آنقدر برای شما یکباره و یکمرتبه اتفاق افتاده، که از تعجب دهانتان باز مانده؟ یعنی هر روز، وقتی از کرج تا تهران، 1300 تومان پول تاکسی میدهید، یا داخل شهر، روزانه 2-3هزار تومان کرایهی تاکسی مپرداخت میکنید، مبهوت میشوید؟ یعنی شما آن کسی نیستید که در تاکسی میگوید که در روزنامه خوانده که " مخابرات ایران برای خدمات موبایل که در کشورهای دیگر رایگان است، از ملت پول میگیرد"؟ یعنی شما تا به حال جایی نگفتهاید که "کشورهای دیگر مستمری ماهانه به شهروندان و بیکاران و کوفت و زهر مار و سگ و گربهشان پرداخت میکنند"، شما نگفتهاید؟ یعنی شما تا به حال ناله نکردهاید که "هنوز در شعارهای انتخاباتی میشنوید و هر دفعه و هنوز هم گول میخورید که پول نفت را به در خانهتان میآورند"؟ یعنی هنوز در تاکسی نمیگویید که قرار بوده آب و برق مجانی باشد؟ یعنی وقتی دولتمردان آرزوی محو یک کشور جنگطلب را میکنند و روزی دهبار برای ابرقدرت تسلیحاتی جهان که دور ایران خیمه زده است، خط و نشان میکشند، شما تعجب میکنید، آن موقعی که هر از چندگاهی میشنوید که قرار است به این سرزمین بزرگ، حملهی نظامی شود؟
واقعا تعجب میکنید؟ از تعجب دهانتان باز میماند؟ شاخ در میآورید؟
نه!
بیایید روراست باشیم. ما وقتی به سیدمحمد خاتمی رای دادیم، در فکر یک مدینهی فاضله نبودیم. دغدغهی ما، پوشیدن شلوار لی و بستن موهایمان بود. دلمان میخواست نماهای بستهی صورت بازیگران را در پردههای بزرگ سینما ببینیم. دلمان میخواست بتوانیم داد بزنیم، بیاییم جلوی دانشگاه و شعار بدهیم. برای تنوع هم بد نبود. بد بود؟ چه اکشنی بود آن روزها! آن گاردها که شایع شده بود لبنانی هستند با آن هیکلهای گندهشان... دلتان یاد آن بگیر و ببند را کرد؟! دلتان هنوز حادثه میخواهد؟! دلمان میخواست محمدرضا گلزار کنسرت بگذارد. دلمان میخواست پوستر مهناز افشار بزرگ و رنگی چاپ شود. دلمان میخواست .... دلمان میخواست... نه! باور کنید در فکر یک مدینهی فاضله نبودیم. بودیم؟ آمار چاپ کتاب در آن هشت سال فرقی کرد؟ آمار فروش تئاتر دگرگون شد؟ مجلات ادبی رستاخیز کردند؟ برای خرید مجلهی کارنامه جلوی کیوسک مطبوعات صف کشیدیم؟ وقتی که با صدها روزنامه و مجلهی دیگر بسته شد، در حافظهمان، در تقویمهایمان نوشتیم؟ درصد بیسوادی کم شد؟ منظورم آمار بیسوادی نهضت نیست، که همین که طرف بتواند اسمش را بنویسد، میگویند بسمالله! یک بیسواد کم شد. آمار قتل و جنایت و دزدی و ... پایین آمد؟
هیچ اتفاقی نیفتاد. ما همان مردمی که بودیم، بودیم. فقط دولت خاتمی که قول جامعهی مدنی داده بود، علاوه بر آزادیهایی که به جامعه داد، خودکفایی گندم را به انجام رسانید. جشنی که هرگز پاس داشته نشد. سدها و نیروگاههایی را به انجام رسانید. که هرگز گفته نشد. رقم قابل توجه گردش سرمایه را داشت، که هرگز حتا با دوران سازندگی، مقایسه نشد. جذب قابل توجه سرمایهی خارجی و صادرات را داشت، که بازگو نشد. اسم ایران را در جهان، از اسم اعراب جدا کرد. ایران را کشور فرهنگی و همنوعدوست و اهل ادب معرفی کرد. به خاطر همین سیاستش، کشورهای دیگر تسهیلاتی را برای ایرانیها در نظر نگرفتند؟ جایزهی صلح نوبل را در چه دورانی گرفتیم؟
ما فقط پشت کردیم. به خاتمی پشت کردیم، چون دلمان میخواست کودتا کند و نکرد! ما عشق فردینایم. عاشق سینمای بزن بزن هستیم. عاشق تارزان و جیمزباند و راکی هستیم. دلمان قهرمان میخواهد. دلمان پهلوانپنبه میخواهد. دلمان میخواهد به تماشای یک فیلم بنشینیم، دوست نداریم در فیلمها بازی کنیم. دوست داریم همیشه یک قهرمان باشد که برایش هورا بکشیم. شیشه بشکنیم. شعار بدهیم. هیچوقت برای اندیشهمان مبارزه نکردیم. همیشه به عشق کسی فریاد زدهایم. حق هم داریم! ما مردم اندیشهورزی نیستیم. این یک حقیقت است. ما را جو میگیرد. جو میگیرد تظاهرات میکنیم. جو میگیرد حکومت برمیاندازیم. جو میگیرد به خاتمی رای میدهیم. جو میگیرد خاتمی را قهرمان میکنیم. جو میگیرد بت خاتمی را میشکنیم. جو میگیرد به احمدینژاد رای میدهیم. جو میگیرد از احمدینژاد، قهرمان ِ رفسنجانیخرابکن میسازیم. جو میگیرد مجسمهی هر دو را میشکنیم. جو میگیرد پمپبنزین آتش میزنیم. جو میگیرد "خاطرهی دلبرکان غمگین من" میخریم! حالا شما بگویید، ما مردم اندیشهورزی هستیم؟!
باور کنید حتا اگر خاتمی به تمام شعارهای جامعهی مدنیاش عمل کرده بود، من و شما، نه کتابخوان شدهبودیم، نه لحن حرفزدنمان عوض شده بود، نه شکل فکر کردنمان. ما همین بودیم که بودیم.
حالا شما بگویید، تعجب میکنید که نان گران شده، تورم رشد کرده، کتابها مجوز چاپ نمیگیرد، آنها که مجوز داشته، جمع میشود، آنها که جمع شده، خمیر میشود؟ شما تعجب میکنید که تئاترها و نمایشها اجازهی اجرا نمیگیرد؟ که تحریم میشویم؟ که سهممان از دریای خزر پوچ میشود. که روی لیوان حجاج ایرانی، خلیج فارس، خلیج عرب نوشته میشود؟ شما تعجب میکنید؟ مگر چه اتفاق عجیبی در کشور افتاده است؟ شما اگر تعجب میکنید، اگر میگویید "فکرش را هم نمیکردیم که اینطور شود"، اگر به احمدینژاد رای دادهاید تا حال هاشمی رفسنجانی را بگیرید، اگر میگویید "در انتخابات مجلس شرکت نکردهاید چون چیزی عوض نمیشود" و حالا میگویید همه چیز "گران" شده است، اگر ... اگر میگویید تعجب کردهاید، دروغ میگویید.لطفا هر کاری میکنید بکنید، فقط نگویید که فکرش را نمیکردیم، فقط نگویید از تعجب دهانتان باز مانده، به یک دلیل ساده، به یک دلیل ایرانی، به یک دلیل روشن؛ ما دروغ میگوییم. ما برای رسیدن به مدینهی فاضله نمیجنگیم، ما میجنگیم تا برای قهرمانمان هورا بکشیم. او که بمیرد یا بکشیمش، به خانههایمان برمیگردیم و تلویزیون را روشن میکنیم تا سریالهای نود شبی را از دست ندهیم. دروغ میگویم که دروغ میگوییم؟
شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷
جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۷
سهشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۷
وزارت؟ فرهنگ؟ ارشاد؟
کمی بعد به علت عدم استفاده، هنرش، مثل دم مارمولک، افتاد و فقط ماند وزارت فرهنگ.
همینطور بالا و پایین میشد تا سال 57 که انقلاب شد.
بعد از آن صدایش میکردند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. البته در زمان میرسلیم، بیشتر وزارت اسلامی بود و بر نهی از منکر و امر به معروف، استوار بود.
در زمان خاتمی شد وزارت ارشاد.
در زمان مهاجرانی شد وزارت فرهنگ و هنر و استیضاح.
در زمان مسجدجامعی شد وزارت فرهنگ و ارشاد. یعنی تلاش بر آن بود که نه سیخ بسوزد و نه کباب.
حالا در منصهی حضور صفار هرندی که هم سیخ سوخته و هم کباب، وزارت فرهنگ و ارشاد، همه چیاش افتاده، فقط مانده وزارتش، که الحق خوب میکنند.
.
.
پاییننوشت:
آمار چاپ کتاب و درددل ناشرها و نویسندگان و مترجمان را در این چند روز دیدهاید؟
یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۷
من بهش میگم نحسی سیزده
سیزدهبدر! سیزده رو میگن نحسه. نحسیش آدما رو میگیره. اون چیزی که امروز من رو گرفت نمیدونم چیه، حتما نحسیه. یا هر چیز دیگه، فرقی نمیکنه.
چهارشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۷
خانم بهروزنیا
خانم بهروزنیا گفت: «چیزی میخواستی بگی؟»
پیام چیزی نگفت. سرش را انداخت پایین. دستش هنوز بالا بود.
خانم بهروزنیا گفت: «میخوای بری دستشویی؟» پیام ساکت بود. خانم بهروزنیا دوباره پرسید: «پرسیدم دستشویی داری؟ میخوای بری توالت؟»
بچهها همه رو کرده بودند به پیام. سکوتش خیلی عجیب بود. خیلی هم طول کشیده بود. حوصلهی همه داشت سر میرفت.
خانم بهروزنیا گفت: «اگه حرفی نداری دستت رو ببر پایین.» اتفاقی نیفتاد. خانم بهروزنیا گفت: «با توام پیام! مگه نمیشنوی؟»
پیام حرفی نمیزد. سرش را هم بالا نمیآورد. انگشتش را برد پایین.
خانم بهروزنیا از بچهها پرسید: «کسی میدونه پیام چشه؟»
پیام، خیلی آرام گفت: «خودم میگم.»
اما نگفت. لب از لب باز نکرد.
خانم بهروزنیا کمی منتظر ماند. بعد گفت: «پس چرا نمیگی؟ چرا حرفی نمیزنی؟» و دوباره از بچهها راجعبه این موضوع سوال کرد. یکی از بچهها، از انتهای کلاس، فکر کنم بهنام بود، گفت: «خانم پیام عاشق شما شده.»
بچههای دیگر خندیدند. صدا در صدا گم شد. همهمه شد.
خانم بهروزنیا گفت: «هر کی این حرف رو زد بیاد بره دفتر.»
بچهها همانطور که یک دفعه خندیده بودند، یکباره ساکت شدند. از جایشان تکان نخوردند که نخوردند.
خانم بهروزنیا حرفش را تکرار کرد.
پیام آرام آرام بلند شد و از نیمکت خودش را کشید بیرون. راه افتاد به سمت در. هنوز سرش پایین بود.
خانم بهروزنیا گفت: «تو کجا میری؟»
پیام گفت: «میرم دفتر خانوم.»
خانم بهروزنیا ابروهایش را برد بالا و با تعجب پرسید: «مگه تو این حرف رو زدی؟»
پیام گفت: «راستش... دوست داشتم من گفته باشم خانوم.» و انگشتش را گرفت بالا و زیرلبی گفت: «اجازه؟!» و از در خارج شد.
سهشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷
طبقهبندی آدمها و مردمشناسی
یکی ژانر علی دایی
یکی ژانر فیروز کریمی
.
تو ژانر اول لحنت خندهداره، اما حرفهات جدیان.
تو ژانر دوم لحنت جدیه، اما حرفهات خندهدارن.
چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۷
عاشقانه های انگارنه انگار
.
.
حالا اگه من حضرت حافظ بودم، چه کیفی می کردم، وقتی می دیدم حافظ پژوه ها، این مفهوم آبکی و بندتنبونی رو به عرفانی عمیق و درونی وصلش می کنن!
دوشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۷
مالكيت ایرانی و اخلاق جمعی ما!
میگويند حرف نشخوار آدميزاد است. ممكن است فكر هم باد هوا، و نوشته زاييدۀ تخيل و اوهام باشد. اما اسكناسْ واقعيتی است محكم و در خور احترام. مدرك شاكی دائر به پرداخت پانصد ماركْ محكمهپسند بود. با اين همه، كسی به آن اعتنا نكرد زيرا به مالكيت فكر بر میگشت. وقتی نويسندهای ايرانی در آمريكا گفت خيال دارد كتابی را كه نوشته است شخصاً به فارسی برگرداند، مترجمی هموطن كه خيال داشت همين كار را انجام دهد گفت ايران تابع قانون حق مؤلف نيست. يعنی فكری كه روی كاغذ آمد مال همه است.
از چند دهه پيش كسانی هشدار میدادهاند كه مالكان فيلمهای خارجی تا ابد در برابر خريد و فروش كپی غيرمجاز آثارشان در ايران سكوت نخواهند كرد و پيوستن به سازمان تجارت جهانی به اين وضع خاتمه میدهد. اما نخستين دعواهای حقوقی در اين زمينه از سوی ايرانيانی بود كه به دادگاههای آمريكا شكايت بردند هموطنانشان فيلم آنها را بدون اجازه از تلويزيون ماهواره پخش میكنند. محاكم آن كشور نظر دادند حتی اگر كشور متبوع مالك اثر به معاهدۀ حقوق مؤلف نپيوسته باشد چنين دستبرد مشهودی قابل پيگيری است.
هر نسلی حق دارد آثار كلاسيك را بار ديگر با توجه به سبك و سليقۀ روز ترجمه كند. حتی گاه كسانی كه ترجمۀ اثری جديد را رسانندۀ مقصود نمیدانند دست به ارائۀ ترجمهای ديگر میزنند. اما در ايران میبينيم متنی فرنگی را بر میدارند چند كلمه در ترجمهای بارها چاپشده را پس و پيش میكنند، يا حتی زحمت اين كار را نمیكشند زيرا قادر به چنين بهبودی نيستند، و بهاصطلاح كتاب جديد بيرون میدهند.
در جامعۀ فرهنگی ايران میتوان حرفی را كه به ياد نداريم از چه كسی است يا جملۀ يك مؤلف هموطن را نمی خواهيم وامدارش باشيم بدون شرمندگی برداشت، به جك و جرج و جيم نسبت داد و بهعنوان كشف شخصی روی كاغذ آورد. ملانصرالدين ادعا كرد محل فرورفتن ميخ طويلهاش وسط دنياست و هركس قبول ندارد گــََز كند. حالا هركس مدعی است اين حرف مال افلاطون و ابنسينا و هگل نيست برود ثابت كند حكيم شهير چنين چيزی نگفت و نمیتوانست گفته باشد زيرا موضوع مربوط به همين اواخر است.
اينجاست كه مالكيت معنوی مطرح میشود. در ابتدای شماری رو به فزونی از كتابها در دنيا كنار علامت © به معنی تمام حقوق محفوظ، التماس دعايی هم مینگارند تا يادآوری كنند كه كشرفتن فكر ديگران كار خوبی نيست. چند سال پيش در ايران اعلانی بدون امضا به اهل قلم و دوات فاكس شد با اين مضمون كه فلان شخص تا كـِی میخواهد به رونويسی سارقانه از آثار مؤلفی مشهور ادامه دهد. ما تا حساس شدن به سرقت فكر راهی دراز در پيش داريم. موضوع فوری، رسيدگی به كپی غيرقانونی آثار است.
در دهۀ 1960 واژۀ روسی ساميزدات كه برای نسخۀ تايپشدۀ كتابهای ممنوع به كار میرفت بيرون از اتحاد شوروی هم كلاً معنی ادبيات زيرزمينی يافت (معادل ”زيراكسی“ در ايران). با پايان عصر متون زيرزمينی در اروپای شرقی، بسياری از آن نوشتهها كه زمانی رايگان دستبهدست میگشت هيچگاه به چاپ نرسيد و حتی از يادها رفت. مشكل آن جوامع، سياسی بود. اصل مالكيت اثر و حق مؤلف را قبول داشتند و دارند.
مشكل جامعۀ ايران، مانند همبرگر دوبل و سوبل، چندلايه و هضم آن دشوار است. سازندگان مدرنيست فيلمی كه در گيرودار اخذ مجوّز به بازار زيرزمينی، يا در واقع پيادهرويی، راه يافته است سارقان را نفرين كردهاند و فتوا دادهاند كه تماشای اين يكی فيلم بدون پرداخت حق صاحبان اثر استثنائاً حرام است. غيرعادی نيست كه برای ساختن همان فيلم، مانند تقريباً همۀ موارد، از نرمافزار مسروقه و قفلشكسته استفاده شده باشد.
و در يكی از عجيبترين موارد نظارت ديوانسالارانه، به سازندگان فيلم گفته بودند صدایی كه در آن آواز خوانده است مجوّز ندارد. چنين دستورهايی كه ندرتاً كتبی ابلاغ میشود شايد نسلهای بعد را به حيرت بيندازد كه زمانی برای سر دادن غمنالۀ ’امانامان طبيب درد من جانم وای‘ هم بايد اجازۀ مخصوص با مـُهر و امضا و شمارۀ ثبت در دفتر انديكاتور میگرفتند.
اگر هويت مالك صدا قابل احراز باشد، در حالی كه نوار صدا بهعنوان مدرك معمولاً در دادگاه پذيرفته نيست، ديگر انواع مالكيت هم بايد به همين حد رعايت شود. پتۀ گمرك، قبض عوارض شهرداری و دادگاه صالح مهم است اما كافی نيست. بررسی ادعای فرستندۀ آن فاكس گلايهآميز با منتقدان است، منتقدانی منصف كه قلباً پذيرفته باشند حقوق مالك اثر و مالكيت معنوی بايد بهعنوان ارزشی اخلاقی رعايت شود. تلقی سارقانۀ رايج در ميان ملت ما، كه جهان مجموعۀ چيزهايی است عاريتی، به غنيمت گرفته شده و واجبالدستبرد، به پرورش چنان منتقدانی كمك نمیكند.
یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۶
من سرليستم، پس هستم

..........
بدين وسيله به اطلاع امت انرژي هستهايپرور، دانشمند جوان پرور و اراذل و اوباش نپرور ايران ميرساند اينجانب پوريا عالمي، مجهز به مدرك دكتراي افتخاري (با دكتراي شجريان و دكتراي مختاباد فرق ميكند) و مسلط به نرمافزار word و photoshop و spider solitaire و windows XP و رانندگي انواع خودروي BRT و BMW آمادگي خود را براي شركت در انتخابات هشتم اعلام مينمايم. (اعلام نميكنم چون كردن فعل تقبيح شدهي نماييدن ميباشد.)

سهشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۶
دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۶
ادبيات را شستيم گذاشتيم كنار!
2- مجموعه كتابهاي فلسفي من بيشترشان نيمهخوانده، يا كمابيش خوانده شده است. كلا فيلسوف حرفش را كه كش بدهد خوشم نميآيد.
3- همين نسخه را براي كتابهاي روانشناسيام پيچيدهام.
4- مجموعه اشعاري كه خريدهام، فارسي و ترجمه، تا آنجايي خواندهام كه شاعر يا به تكرار افتاده است، يا دستش رو شده است! و در اين فهرست ممكن است اسامي شاخهاي شمشاد شعر هم باشد كه هر كدام فوج فوج فدايي دارند.
5- كتب حقوقي. حتما چندتايي از آنها را بخوانيد! تا ببينيد يك وكيل چطور ميتواند از آب كره بگيرد يا پشه را در هوا نعل كند!
6- كتاب آييننامهي راهنمايي و رانندگي؛ چندبار شروع كردم اما هميشه چند صفحهي اولش را خواندم!
7- كتاب آشپزي؛ جز دستور پخت ماكاراني جاي ديگرش را بررسي نكردهام!
8- رساله.
شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۶
دخترها به راحتی نمیتوانند درکش کنند
آنوقت راهش را کشید و رفت. برفهای ترد زیر پایش مثل جویدن بیسکوییت صدا میداد. حالا من ایستادهام اینجا. منتظر دختری که درک کند یک عاشق دوست ندارد هرگز روی حرف معشوقش حرفی بزند. این مسالهی خیلی مهمی است که دخترها به راحتی نمیتوانند درکش کنند. عاشقی که دوست دارد وقتی معشوقش میگوید دروغ میگویی، دروغ گفته باشد.
سهشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶
معشوقهی برفی من
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. سالهاست معشوقهای دارم. زنی برفی که در یک بازی کودکانه به دنیا میآید. زنی که در شور عاشقانهی بچهها نطفهاش بسته میشود. زنی که محبوبهی پنهانی من است. زنی که آفتاب بهار نزده، بیخبر میگذارد و میرود از کنار من. دلگرمی سرمای بیغش تنش، به صد عشق آتشین میارزد.
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. چرا بچهها باز زنی به دنیا نمیآورند. چرا نینی چشمهای تیلهایاش را از من دریغ میکنی روزگار. دیگر نمیتوانم تاب بیاورم.
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. تف به غیرتت. بهار دارد از راه میرسد. محبوبهی برفی من امسال آبستن است. این زمستان نمیدانم چرا ...
جمعه، دی ۰۷، ۱۳۸۶
سهشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۶
وارونهها
به ورطه درافکندن انسان و اسب و این دو را گاهی با هم گلاویز کردن و گاه برابر پنداشتنشان، نخستین گمان من از دیدن تابلوها بود. ورطهای که نوعی بیاطمینانی و ناایستایی را تداعی میکند. من بیننده با مرور مسیر پر فراز و فرودی که پدرانم طی کردهاند تا به امروز برسم و حوادث و تاریخی را که از سر گذراندهام و گذراندهاند تا تاریخ امروز من و این مرز و بوم شود، وقتی در برابر طرحهای وارونهی توکا نیستانی میایستم، احساس تماشا کردن خود را در آینه دارم.
وارونگی جز حاصل روزمرگی نیست. چهرههایی را میبینی در این طرحها که بیتفاوتند. که لبخندی ندارند که بدانی شادند از این چرخیدن. که گرهای به ابرویشان نیست که بدانی دلخورند از این تغییر. وارونگی روزمرگی انسانهاییست که ذاتا این طور به دنیا میآیند و همان طور ادامه میدهند؛ حالا هم که وارونه آمدهاند وارونه میزیند.

(یک قل کوچک میخوری. وارونه میشوی. وارونه میمانی. وارونهتر از هر وارونهای. همین. و تمام)

دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۶
دعوتنامه
بدین وسیله از شما دعوت میشود به صرف یک فنجان چای یا قهوه به یکی از کافهها، یا نیمکت کهنه و سادهی یک پارک، مرا مهمان کنید
.
این دعوتنامه جنبه رسمی دارد
رونوشت برای وزیر ارشاد، اداره ممیزی اداره کتاب، برادران نهاجا، نزاجا، منکرات خیابان وزرا، و دیگر برادران و عزیزانی که به صورت شبانهروزی و با تمام نیرو برای جلوگیری از ترویج بیناموسی، بیحجابی، بیبند و باری و بیادبی در سطح و عمق کشور زحمت میکشند ارسال شود، تا به صورت گسترده نیروهای خود را به تمام کافهها و پیرامون تمام نیمکتهای پارکهای ایران، اعزام کنند، تا بحمدالله اقدام لازم و شایسته به عمل آید که فعل و عمل قبیح دوستداشتن به انجام نرسد
جمعه، آذر ۱۶، ۱۳۸۶
سروشخوون نیستم!؟ یا یکی برای من قنداب، سفیداب بیاره
save as ... = ***
چهارشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۶
داستان کوتاهی که نخواندنش تا ابد طول میکشد
یکشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۶
سهشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۶
ما نمیگوییم دیکتاتوری بد است، میگوییم چرا دست شما باشد!؟
شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۶
کشف المعانی
جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۸۶
احمدینژاد یا کسی که به احمدینژاد رای داده است؟
دوشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۶
اين شعر در دست احداث است
دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶
دعاي رفتن به خانهي خدا يا آمدن خدا به خانهي ما
پنجشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۶
بررسي بيناموسي در ترانهها
در همين راستا البته اين راستا را با راستاهاي ديگر اشتباه نكنيد ما تصميم گرفتيم 2 موضوع مهم را بشكافيم. اين شكافيدن را هم با معني تحتاللفظي آن به معناي جر دادن اشتباه نگيريد لطفا.
***
حالا اصل مطلب:
موضوع اول محمود فرجامي است. اين محمود براي خودش كلا يك پروژه محسوب ميشود كه حسابي ميشود رويش كار كرد. ايميلش را هم براي كساني كه ميخواهند رويش كار كنند اينجا ميگذاريم. محمود با نصفي از كساني كه مسائل خصوصي زنان را عمومي ميكنند مشكل دارد. با آن نصف ديگر مشكل ندارد چون آنها چيز خصوصياي ندارند كه در وبلاگشان به محمود و ديگر مردان و مشهديها نشان بدهند.
چرا فرجامي با زنان مشكلدار مشكل دارد؟
اول ببينيد اسم سايتش را چه گذاشته؛ باران در دهان نيمه باز. اين اسم ما را با خيلي چيزهاي فرجامي آشنا ميكند و البته چندتا سوال هم پيش ميآورد. اولا اگر مردي چرا باران؟ محمود نه؟ پس يك جاييت در اعماق درونت ميخواهد اسمش باران باشد. يعني به درونيترين چيزت، شايد قلبت شايد دلت شايد چيز ديگر، رجوع كني ميبيني از كودكي يك گرايشي در تو بوده. كه چون در كودكي به آن پاسخ ندادهاي وقتي بزرگ شدهاي آن گرايش شده است گرايش سياسي كه بهش پاسخ دادهاي. براي همين است كه بخش سياسيات اينقدر رشد كرده ولي ديگر بخشهايت نه. اين از اولا.
ثانيا چرا در دهان؟ چرا جاي ديگر نه؟ اين مساله دهاني مساله به خصوصي است كه من علم پرداختن به آن را ندارم و بايد از جماعتي كه با مسائل دهاني و گقتمان از بالا و فشار از پايين آشنا هستند، در اين مورد استفتا كرد
ثالثا حالا كه در دهان و آن هم باران چرا نيمه باز؟ چرا چارطاق باز نه؟ يعني در تو چيزي هست كه ميخواهد باز كند اما چيز ديگري هست كه نيمهباز ميكند.
در كل به كسي كه در ملا عام دهانش را آن طور كه داني باز كرده و سرش را هم احتمالا بالا گرفته نميشود حرجي گرفت
اين از پرونده محمود.
(البته واقفيم كه اين دوسيهاي كه براي محمود باز كرديم دشمن شاد كن است و از اين به بعد ميتواند مورد استناد خورشیدخانوم و اينا قرار بگيرد!)
***
حالا آن يكي مطلب:
در ترانهها و شعرهاي ما كه محمود خان فرجامي در يادداشتي نوعي خوانش جديد و ززززززز از آنها به دست داده چيزهاي غلط اندازي وجود دارد. ما سعي
ميكنيم به چندتا از آنها اشاره كنيم:
***
چشامو ميبندم و تو رو به يادم ميارمو ... هيشكي مثل تو نميتونه...
بنيامين
در اين ترانه متوجه ميشويم خواننده چشمهاش رو بسته و صورت و جاهاي ديگر معشوقش را به يادش ميآورد و به كار دستي ميپردازد
***
كسي نيست شب رو با من سر بكنه .... من ميخوام يه دسته گل به آب بدم ....
سيمين غانم
در اين ترانه كه به سفارش دار و دسته نازلي اينا خوانده شده است ميفهميم كه كسي نيست شب را با خواننده سر بكند و به او سرويس بدهد. پس او خودش يك جوري دست به كار ميشود و يك دسته گل را به آب ميدهد يا شايد هم آب را به دسته گل ميدهد. اين چيزها را كه ما نبايد بدانيم!
***
ناگهان پرده برانداختهاي يعني چه... مست از خانه برون تاختهاي يعني چه....
حافظ
در اين غزل - ترانه ميبينيم كه پيشگيري نكردهاند و شاعر كه نقش فاعل را بازي ميكند به دردسر افتاده است. آنها نبايد پرده را ميانداختهاند چون خوب نيست آدم و يا چيزهايي كه براي آدم است از پرده بيرون بيفتد. یا از نگاه دیگر اصلا نباید پرده را کشید. در نظر داشته باشید پرده برانداختن با آن پردهبرداری که مسوولان در افتتاح تونل میکنند کاملا متفاوت است هر چند جفتش راه به جایی نمیبرد. در مصرع بعد هم ميبينيم مفعول كه به عنوان معشوق در ترانه فرض شده است همان طور مست و به صورت بيناموسي و احتمالا وسط عمليات حفاري تونل از خانه بيرون زده است
***
مرغ سحر ناله سر كن... داغ مرا تازهتر كن ...
بيشتر كن... بيشتر كن.... بيشتر كن
در اين ترانه كه همه جا به صورت دسته جمعي خوانده ميشود و به نوعي سرود ملي ايرانيان محسوب ميشود ميفهميم كه يك غم ملي با رويكرد خطه قزوين هم در آن وجود دارد. در وسط ترانه شاعر ديگر نميتواند جلوي خودش را نگه دارد و سه بار فرياد ميزند: بيشتر كن! بيشتر كن! كه ما چون كتاب شاهد بازي در ادبيات ايران را جمع كردهاند دوست نداريم ما را هم جمع كنند پس به جزئيات اين شاهد بازي در ترانه فوق اشاره نميكنيم. دوستان كه نياز به توضيحات بيشتر دارند ايميل بزنند!
***
موضوع را درز ميگيريم.
دوشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۶
سير تكاملي احمدينژاد
یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۶
حواست باشد يكطرفه نيايي
شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۶
بزي كارتون
كسي سر در مياره
جمعه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۶
اذان ماه رمضان
چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶
گوگوش آدمخوار بوده
سهشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۶
دعاي عمل زيبايي بيني
یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶
تصحيح تاريخي ما بر يك مصرع از مولوي
شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶
جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶
فلسفه در فنجان - حكم صحنه آهسته در فوتبال
سهشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶
دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶
فلسفه در فنجان - چهارمين
شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۶
دوشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۶
یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶
سهميهبندي دعا
شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۶
سهشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۶
فلسفه در فنجان - دومين
دوشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۶
فلسفه در فنجان - يكمين
یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۶
ادبیات تطبیقی ما و حافظ
به روایت ما
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
به روایت حافظ
+ ادبیات تطبیقی
دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶
طرح محرمانه انواع سهميهبندي منتشر شد
یکشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۶
اين شكلي و اون شكلي
شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۶
روزهاي گند
روزهای گند
روزهای گند
روزهای گند
روزهای گند، گند زدهاند به تمام روزهای خوب
.
.
ناسلامتی به سلامتی همهی قهرمانهای پوشالی
و البته همهی سگهای پوشالی
سهشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶
شعر بندتنبانی برای پوریا عالمی
توکا نیستانی عزیز از اینکه شعری برای من سروده ای و عکسی از من برداشته ای و گذاشته ای بسیار سپاسگزارم
یک راز را محرمانه به تان بگویم؟ به این که می توانم با غول دوران جوانیام، همان که با طرحهایش در کتاب کوچهی شاملو زندگی میکردم، همان که هاشورهایش، تلخی طنزهایش، مفاهیم عمیق طراحیاش مرا به وجد میآورد و شور میبخشد... با غول دوستداشتنی آنروزها و انسان بسیار مهربان و سادهگیر اینروزها، گپ گرم و دوستی بیتکلف داشتهباشم، سخت مینازم و افتخار میکنم
"پوریا عالمی" دوست دوست داشتنی من است، طنز نویس با ذوقی است که برای باقی ماندن سر به تنش از صمیم قلب دعا می کنم. او چندی پیش طی "ای میلی" رسماً از من خواست تا به دو بیت شعر بند تنبانی میهمانش کنم و شرط گذاشت که حتماً اسمش در شعر آورده شود؛ علی رغم این که بنا به برخی ملاحظات از سرودن اشعار بند تنبانی پشیمان شده ام- این روزها فرق بین بند تنبان و بند های دیگر به شدت مخدوش شده است- نمی توانستم به دوست خوبی مثل او جواب منفی بدهم.
.
ابیات
از عالم ما و این جهان دوری ها
شیرینی ولی مثل نمک شوری ها
تو طنز نویس من در دو عالمی
با حسن و کمالاتی ولی، پوری ها
شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۶
مراقب چس فیل و فیل تر باش
در پاسخ به ناتور در باب مبارزه اساسی با فیلتر این راهها را برای آحاد ملت در نظر گرفتیم
...
...
میتوانیم پیش از آنکه آنها سایتمان را فیلتر کنند، خودمان خودمان را فیلتر کنیم
میتوانیم چند عکس معنوی یا چند عکس حزبالهی را با اسمهای سکسی در سایتمان بگذاریم
میتوانیم یک صفحه کامل از کلمهی سکس استفاده کنیم و در آخر مطلب بنویسیم سکسکسه داشتم
میتوانیم یک صفحه کامل برای رجل سیاسی بد و بیراه بنویسیم و خواهر و مادرشان را مدنظر قرار دهیم. اما در آخر مطلب ذکر کنیم که این مطالب را از یادداشت های فاطمه خانم، خانم الهام آقا، نقل کردهایم
میتوانیم راجع به اکبر گنجی نظر بدهیم، وقتی فیلتریها سایت ما را بررسی میکنند میفهمند که نویسنده سایت اوسکل یا چیزی در همان حوالی است که در سال 86 در حال نوشتن از اکبر گنجی است. در نتیجه دیگر دور و بر سایت شما نمیآیند
میتوانیم بنویسیم "دانلود فیلم خصوصی اکبر یا محمد یا محمود" اما لینک بدهیم به سایت روزنامه کیهان
میتوانیم بنویسیم در انتخابات شرکت نکنید اما توضیح بدهیم منظورمان این بوده که در انتخابات شرکت نکنید شعار ضدانقلاب است که از دم ملحدن
میتوانیم بنویسیم عکسهای هدیه تهرانی اما لینک بدهیم به نوشتههای فاطمه رجبی
...
در تمام این حالتها، فیلتریها را بدجوری سرکار گذاشتهایم
...
و در هر صورت وقتی فیلتریهای وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات ببینند شما این قدر شیرین میزنید که یک همچین سایت و وبلاگی برای خودتان راه انداختهاید به حتم دیگر سراغ آدرس اینترنتی شما در موتورهای جستوجوی حساس به کلمات خاص و بسیار هوشمندشان نمیآیند. در نتیجه از آن به بعد میتوانید خیالتان راحت باشد که فیلتر نمیشوید
...
نتیجه
چس فیل از ما، فیل تر از شما
معنی
ما مینویسیم چس فیل، چون ترویج فساد کردیم در نتیجه فیل سانسورچیها و ممیزچیها، تر میزند به سایتمان
دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶
دوشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۶
سخنرانی
چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶
بلاگريدن
یکشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۶
اين وسط طفلك بچههاي اين مرز و بوم و واقعا آمريكا هيچ "غلطي" نميتونه بكنه
جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶
زندگي به روايت بزرگمهر
زندگی ما آدمها مثل قصه میمونه
بعضی ها رمان میشن و بعضی دیگه داستان کوتاه
بعضی ها تلخ تموم میشن و بعضی دیگه شیرین و قشنگ
اما هر چی باشن یه روز بسته میشن ومیرن توی کتابخونه
یعنی از همون جایی که ورداشته شدن
جمعه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۶
طنزنويس و قاطرهای امامزاده داوود
اين چطور نبايد نوشت
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۶
معرفی برگزیدگان بیستمین نمایشگاه بینالمللی کتاب
طبق اخبار رسیده از وزارتخانه ارشادینا برگزیدگان بیستمین نمایشگاه بینالمللی کتاب به شرح زیر، انتخاب و معرفی شدند.
بهترین ناشر داخلی (با رویکرد اجتماعی و احترام به حقوق شهروندی):
متروی تهران و حومه
به خاطر چاپ انبوه نقشه مترو و انتشار و تکثیر پیامهای اخلاقی کوتاه و جملات قصار در قطارهای مترو.
بهترین ناشر داخلی (در حوزه فرهنگ و ادب):
اتوبوسرانی تهران
به خاطر اشاعه فرهنگ قطع دست جاعلین بلیط های مترو.
بهترین ناشر متفاوت (ربطی به "واو" ندارد!):
شرکت برق
به خاطر چاپ کتابهای لولهای و گسترش آن به صورت رایگان در تمام سطح نمایشگاه و تفاوت در عرضه زیرپا زدن به قشر کتابخوان برای به خود آمدن و بار دیگر پژوهیدن و جستجو کردن خویشتن خویش در طول راه با هدف نگاه کردن به راه پیموده و راه پیش رو در عرصه فرهنگ. (چی شد!)
بهترین ناشر صدادار:
گوینده و مخبر مصلای تهران
به خاطر قرائت ملکوتی و روحانی نام و محل غرفههای کتاب از بلندگو!
بهترین ناشر همینطوری:
وزارت ارشاد
به خاطر همینطوری آوارگی و دربدری دوستداران کتاب.
بهترین ناشر صنایع دستی (با رویکرد حفظ و احیای صنایع دستی و نشر کتاب):
ناشرین عربی
به خاطر استفاده از کاسه و سطل در ایام نمایشگاه برای جلوگیری از پیشروی چکه کردن آب از سقف مصلا.
بهترین ناشر نمیدونم چی:
باز هم وزارت ارشاد
به خاطر اشاعه فرهنگ صرفه جویی و چلهنشینی برای اهل قلم و فرهنگ (با عنایت بر اینکه اهل کتاب، در زمان بازدید از نمایشگاه از هرگونه خوردن و آشامیدن و قضای حاجت کردن معذور بودند!)
بهترین ناشر عبید پسند:
ناشرین کودک
به خاطر تجمع بینظیر کودکان در غرفه و ممانعت از ورود آقایان به آنجا!
بهترین ناشر خارجی:
ناشرین فرش قرمز!
به خاطر پهن کردن فرش قرمز در حیاط نمایشگاه با رویکرد بازآفرینی جشنواره کن و نوبل (البته بیعنایت به استفاده ابزاری بازدیدکنندگان از فرش قرمز برای خستگی در کردن و خوردن چیپس!)
بهترین ناشر حوادث غیرمترقبه (و حال بده!):
باران بهاری
به خاطر آب بستن به سیاستهای وزارت ارشاد ... ببخشید کتابهای ناشرین بیچاره!
گفتنیست از ناشرین کتاب در این نمایشگاه نیز توسط سازمان آب و فاضلاب تجلیل به عمل آمد. سازمان آب و فاضلاب متعهد شد پس از اتمام نمایشگاه بینالمللی کتاب ناشرین و اهل قلم میتوانند برای راست و ریس شدن اوضاع مزاجی و کلیوی (به علت عدم استفاده از امور آب و فاضلابی در طول نمایشگاه) به مدت یک ماه به طور رایگان از خدمات این سازمان استفاده کنند!
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۶
پنجشنبه ساعت 14 گلآقا جلسه دارد

سهشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۶
دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶
آرزو
جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۶
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۶
سد سيصد؟ فيلم سيوند؟
شباهت فيلم سيصد با سد سيوند چيست؟
....
هر دو آب بستهاند به تاريخ و فرهنگمان.
......
فرموليزاسيون:
فيلم سيصد = سد سيوند = سيفون
در نتيجه ميتوان نوشت:
سد سيصد مساويست با فيلم سيوند .
سهشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۶
دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶
یک بار دیگر ابراهیم نبوی
جمعه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۶
خدا را شکر فقط دهانمان آسفالت است!
چون همان طور که میدانید دهان ایران در سازمان ملل، شورای امنیت، اتحادیه اروپا و ... و همچنین دهان معلمان و کارگران و روزنامهنگاران و کاریکاتوریستها و فعالان حقوق زنان و آنان که منتظر نفت سر سفرهشان هستند و ... به طور مرتب آسفالت شده است و این البته رشتهی تخصصی اوشان است.
حالا تصور بفرمایید مهندس مکانیک بود. فکمان سرویس بود
یا مهندس ساختمان بود. فکمان پیاده بود
یا اگر مجسمهساز بود. همهمان تا الان به (گل) کشیده شده بودیم
یا تصور بفرمایید فارغالتحصیل دانشگاه هنرهای زیبا بود. همهمان رنگ شده بودیم
یا اگر مهندسی کشاورزی داشت چه بیلی که باغچهی ملت نخورده بود
یا فرض کنید دانش ریختهگیری داشت. چه داغی که بر دل ملت نمیگذاشت
یا اگر مثلا گلخانه داشت. چه گلی که به سر ملت نزده بود تا الان
فرض کنید تخصص (باز)یافت داشت. الان همهمان بازنشسته بودیم
یا اگر گرایش گریم و آرایشگری داشت الان زده بود چشم همهمان کور بود جای اینکه ابرویمان را برداشته باشد
حتی اگر پزشکی خوانده بود تا حالا تکه بزرگمان گوشمان بود
...
حالا بروید خدا را شکر کنید مهندسی آسفالت دارد و فقط دهانمان مورد عنایت قرار گرفته و آسفالت شده است
سهشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶
انواع و اقسام دانشجو در ایران
دانشجو در ایران دو نوع است:
نوع اول آنکه اگر تحصن و راهپیمایی و اعتراض و حتی چه میدانم نفس بکشد، ستارهدار میشود و به کمیتهی انضباطی احضار میشود و ثبتنام نمیشود و به صرف آب خنک به اوین دعوت میشود؛
در حالیکه تمام تریبونهای رسمی آن را تکذیب میکنند و از برخی عناصر خودفروخته نام میبرند که به دانشگاه نفوذ کردهاند و البته تلویزیون هم به آن اشارهای نمیکند.
...
بخش دوم آنکه تحصن و راهپیمایی و اعتراض میکند و گوجه فرنگی و تخم مرغ گندیده پرتاب میکند و از دیوار سفارت بالا میرود و پرچم آن را پایین میآورد؛
در حالیکه تریبونهای رسمی آن را تایید میکنند و آن را نشانهی حضور موثر و شایستهی دانشجویان در عرصه سیاست اعلام میکنند و البته تلویزیون هم گزارش زندهی آن را در تمام برنامههای خبری پخش میکند.
.
با توجه به متن فوق به سوالات چهارگزینهای زیر پاسخ دهید:
.
1- دانشجو را در چه حالی هرگز ندیدهاند:
الف- از دیوار بالا برود
ب- گوجه پرتاب کند
ج - تخم مرغ گندیده پرتاب کند
د- درس بخواند
.
2- دانشجویانی که راهپیمایی میکنند در چه حالتی ستاره میگیرند؟
الف- تلویزیون راهپیمایی آنها را به صورت زنده پخش نکند
ب- لااقل پرچم سه کشور مختلف را آتش نزنند
ج- کفن نپوشیده باشند
د- در فیلمهایی که دوربینهای مخفی از راهپیماییها گرفته اما تلویزیون آن را پخش نکرده است، دیده شوند
.
3- یک دانشجو در چه حالتی خودفروخته میشود؟
الف- خودفروشی کند
ب- به خاطر دفن شهدا در صحن دانشگاه اعتراض کند
ج- به خاطر مشکل خوابگاه و عدم کیفیت غذا، تحصن کند
د- گوجه پرتاب نکند
.
4- یک دانشجوی خوب چه دانشجویی است؟
الف- دانشجوی خوب دانشجوی مرده است
ب- دانشجوی خوب دانشجویی است که برای اشتغالزایی و گردش سرمایه به جای مصرف کالای خارجی، گوجه فرنگی و تخم مرغ گندیدهی ایرانی پرتاب کند
ج- دانشجوی خوب دانشجویی است که در حرکتهای دانشجویی پیش از انقلاب دستگیر شده باشد و یا دستیگر هم نشده باشد
د- دانشجوی خوب دانشجویی است که بتواند از دیوار یک سفارتخانه سه سوت بالا برود