سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۲

شبانه بی شاملو - 23

این چشم‌ها چشم از تو برنمی‌دارند
چشم در برابر چشم
این فرمانی قدیمی است

این دست‌ها
کتاب‌های قدیمی را خدا می‌داند چندهزاربار ورق زده‌اند
که فرمانی دیگر بیابند، فرمانی قدیمی‌تر که فراموش شده است
فرمان یازدهم؛ دست در برابر دست، در دست هم،
دستم را بگیر
این فرمانی آسمانی است
تا خدا به خودش دست‌مریزاد بگوید

باید جایی از قلم افتاده باشد، فرمانی دیگر
فرمانی‌ که انسانی‌تر است

فرمانی که فراموشی‌ش سبب شده ما همدیگر را فراموش کنیم
این سیب
میوه درخت دانایی نیست
دانایی من به قیمت فراموش کردن توست
دست نگه دار
نگذار تاریخ تکرار شود

این لب‌ها
مدام زیر لب دعا می‌کنند
فرمان آخر را چه کسی پاک کرده است؟

فرمانی که دستور می‌دهد لب در برابر لب

دست‌هایی در کار است
که امروز
لب بر لب
لبالب از نافرمانی است

بیا، فرمانی قدیمی را در گوشت می‌خواهم زمزمه کنم
گوشت را نزدیک بیار
ببین
این دم اهورایی نیست
اما از رازی باخبر است
و بلد است تو را دوباره زنده کند

مرا ببوس
به تو فرمان می‌دهم