دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۰

کاناپه‌چی روی کاناپه

من از همه روی کاناپه پذیرایی می‌کنم پس هستم  

کاناپه هم کاناپه‌های قدیم. الان کاناپه این‌طوری شده است این‌طوری نبود که. آدم روی کاناپه هر کسی را می‌خواست می‌آورد، هر کسی را می‌خواست تعارف می‌زد، هر کسی را می‌خواست می‌نشاند، هر کسی را می‌خواست دراز می‌کرد. اصولا کاناپه مثل مناطق آزاد محسوب می‌شد و آدم از هفت دولت (حتا دولت نهم و دهم) آزاد بود. اما حالا چی؟ دیروز - که شنبه بود - کاناپه نوشتیم فرداش - که یکشنبه است - می‌بینیم کاناپه حذف شده و سردبیر انتهای ستون یادداشت گذاشته که "این طنز شما بسیار تند بود در نتیجه قابل چاپ نبود" یکی نیست بگوید کاناپه که اصلا از جاش تکان نمی‌خورد چطوری تند است؟ خلاف عرض می‌کنم؟ طرف که اسمش را نمی‌آورم (حالا شما هم جایی نگویید منظورمان رحیم مشایی بوده) می‌گوید کلید هواپیما دستش است و این طوری تند می‌رود و قیقاج می‌رود کسی مثل ستون ما که حذف می‌شود، حذفش نمی‌کند (خودش را که نه، هواپیماش را. صندلی‌اش را. ستونش را. به هر حال یک چیزی دارد که بشود حذف کرد دیگر.) بعد ما چی؟ با یک دست کاناپه هی چوب می‌گذارند لای چرخ هم نداریم که بدبختی چوب را می‌گذرند لای پایه‌مان. پایه‌های کاناپه‌مان را عرض می‌کنم. از آن طرف صدتا خط قرمز کم است خودکار قرمز سردبیر هم شمشیر داموکلس است و دقیقا روی آدم یعنی بالا سر آدم است. جنب بخوری سر و ته مطلب را زده. شمشیر روی آدم، چوب لای چرخ آدم، خط قرمز زیر پای آدم، خب آدم برود دردش را به که بگوید؟ این روزنامه‌نگاری است یا کیسه بوکس؟ هر کسی می‌رسد می‌زند. از چپ، از راست، از بالا، از پایین. ائتلاف می‌کنند انشقاق می‌کنند ازدواج می‌اکنند اطلاق می‌کنند مرغ عزا و عروسی‌شان روزنامه‌نویس است. آخه چرا؟ وبلاگ بنویسی می‌گویند با فلانی‌ها کانکت شدی. کتاب بنویسی می‌گویند با علوم انسانی غیر انسانی برخورد کردی. روزنامه بنویسی می‌گویند داری تضعیف می‌کنی. یکی را بیاوری روی کاناپه بگویی دراز بکش، ریلکس کن، خودت را بریز بیرون، با مردم صادق باش، می‌گویند چرا طرف را دراز کردی. این هم شد حرف؟ دراز کدام است؟ به این سوی چراغ قسم دیوار ما از همه کوتاهتر است. می‌گویید نه؟ بروید از آن‌ها که از دیوار ما می‌روند بالا بپرسید. بروید از آن‌ها که روی دیوار ما یادگاری می‌نویسند بپرسید. باور نمی‌کنید؟ بروید از آقایان کاندیدا (شورا و مجلس و ریاست جمهوری هم ندارد. همه از دم عین هم) بپرسید که انتخابات به انتخابات یاد رکن چهار و بیست و پنج صدم دموکراسی یعنی مطبوعات می‌افتند و بدو بدو و در یک وضعیت عجیبی می‌آیند و می‌گویند پوستر ما را بچسبانید، خبر ما را کار کنید. ای به چشم. خبر شما را هم کار می‌کنیم ولی نه الان. آخیش. چه دل پری داشتم. درد دل کردم آرام شدم. راستش را بخواهید دیروز با مدیر مسوول و سردبیر جلسه داشتم آن‌ها گفتند: «پوریا! یک سوزن به خودمان بزنیم یک جوالدوز به مردم.» 
گفتم: «خیله خب.» 
گفتند: «خودمان را روی کاناپه بیاور بعد مقامات و مسوولان را.» 
گفتم: «خیله خب.» 
حالا، رویم نشد مدیر مسوول یا سردبیر را بیاروم روی کاناپه (خب حق بدهید، هر روز چشم تو چشم می‌شویم) برای همین من خودم را آورده‌ام روی کاناپه‌ی فرویدی، دراز به دراز افتاده‌ام، ولو شده‌ام، دارم خودم را می‌ریزم بیرون. همه‌ی این‌ها هم که خواندید از من تراوش کرده. چه درونم ملتهب است حتا با وام ازدواج هم آرام نمی‌شوم و سرم گرم نمی‌شود. خب درد دل‌های یک طنزنویس را خواندید که آه از نهادش بلند شده. دارم آه می‌کشم. آه ممتد. آه. خب من خودم را آوردم روی کاناپه. از فردا دوباره مقامات مسوول و مسوولان مقام را می‌آورم. کاناپه هم کاناپه‌های قدیم. آن روزها کاناپه مثل مناطق آزاد محسوب می‌شد و آدم از هفت دولت (حتا دولت نهم و دهم) آزاد بود...



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، ستون کاناپه، 10 بهمن 90، شماره‌ی 2318
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)