باقر: من محمدباقر قاليباف هستم. با من هم چت ميكني؟
ما: براي چي با شما چت كنيم؟ رسانه كم داري؟ روزنامه و سايت كم داري؟ الان ملت اجازه ندارند يك تلفن بزنند به زن و بچهشان. بعد شما بايد اين همه تريبون را اسراف كني؟
باقر: خب من از هر راهي براي تبليغ استفاده ميكنم. عين خيالم هم نيست كي تلفن دارد يا ندارد. الان شهرداري در دورهي من سر همهي چهارراهها تلفن كارتي گذاشته. زمان شهرداري آقاي احمدينژاد اين خبرها نبود كه. من خيلي بهترم. اصلا من رييسجمهور بشوم براي همه تلفن ميزنم. براي همه دور بر گردان ميگذارم. براي همه تونل ميزنم. اصلا بايد كاري كرد كه مردم به هم راه پيدا كنند. اصلا يك كاري ميكنم آدمها احساس راحتي كنند. اصلا همه را راحت ميكنم. اصلا ببين اين عينك به من مره؟ اين عينك هر وقت لازم باشد شيشهاش دودي ميشود كه خيلي چيزها را نبينم. اين درست نيست كه بگويي من خودم را ميزنم به نديدن. نهخير. بنده چشمهام بازه. نهخير. اين عينك را بايد بردارم. ايناهاش. اوه اوه. چشمام را واقعيت جامعه زد عينك را بگذارم بهتر است آها. اين شد. اين طوري راحت مره. آدم چشمش را ببندد خوشتيپ ميماند.
ما: ممدباقر جان، آقا چرا كانديد مجلس نشدي؟
باقر: خب من توي آينه بررسي كارشناسي كردم ديدم نمايندگي مجلس به من نمره، رياستجمهوري بيشتر به من مره.
ما: حالا يك تكمضراب بزن باقر جان كه دل مردم خنك شود.
باقر: کاهش ارزش ريال يک موج رواني است و اين موضوع مورد توجه و نگراني عموم مردم نيست.
ما: خيلي ممنون. خيلي وقت بود جوك جديد نشنيده بودم.
باقر: جدي ميگويم. به جان خودم كاهش ارزش ريال يك موج رواني است.
ما: بله. دقيقا. براي همين روي روان مردم پاتيناژ بازي ميكنيد.
باقر: به جان جان خودم شوخي ندارم كاهش ارزش ريال يك موج رواني است.
ما: با اين حرفهات داري روانيم ميكني ممدباقر. هم من را، هم مردم را.
باقر: ديدي؟ گفتم كه كاهش ارزش ريال يك موج رواني است.
ما:
باقر: امنيت سفارتخانهها در تهران بسيار بالاست.
ما: ميشود يك مثال بزني؟
باقر: مثلا سفارت انگلستان. كه ملاحظه كرديد چقدر زيبا براي حفظ امنيت بيشتر، بعضي از برادرا زحمت كشيدند و آنجا را خانهتكاني كردند. اين خيلي خوب است. شنيده شده بود كه انگليسيها خانهتكاني نميكنند و اسباب و اثاثيهشان را ميكروب برداشته. ما هم براي امنيت بسيار بالايي كه انگليسيها از آن بيبهره بودند يك حال اساسي بهشان داديم و زير و رو كرديمشان. در ضمن شنيدم كه باقي سفارتخانهها هم حسوديشان شده و گفتند امنيت آنها را هم بالا ببريم.
ما: تا حالا اين عينك را از روي چشمهات برداشتي ممدباقر جان؟
باقر: نه. گفتم كه اذيت ميشوم. چشمهام را ببندم راحتترم.
ما: باشه گلم. باي.
منتشرشده در ستون "بیا چت کنیم"، روزنامهی روزگار، 26 دی 90، شمارهی 1611
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)