شنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۰

فرق تختی و پاتختی

ما در این یادداشت سعی می‌کنیم فرق غلامرضا تختی را با پاتختی‌ها و فرق یک پهلوان را با غیرپهلوانان ثابت کنیم. این‌طوری؛
 
تختی زورش از همه بیشتر نبود
پس برای این‌که شما تختی بشوید نباید زورتان از همه بیشتر باشد. آدم وقتی زورش زیاد باشد زورگیری می‌کند. یعنی چون زورش زیاد است خیالش راحت است و به هر چیزی گیر می‌دهد. خود گیر دادن یک آدم پرزور زورگیری است. البته خیلی ناکس باشد زورگیری هم می‌کند. زورگیری فقط در کوچه‌ی خلوت کیف زن و بچه‌ی مردم را دزدیدن نیست. زورگیری به زور گرفتن میز ریاست، به زور گرفتن صندلی مربی‌گری، به زور گرفتن ماشین، به زور گرفتن مدال و خلاصه به زور گرفتن همه چیز گفته می‌شود. پس دوتا زورگیری داریم. یکی از یکی بدتر.
 
تختی زور نمی‌زد
خیلی‌ها خیال می‌کنند تختی خیلی زور زد که تختی شود. اما اصلا این‌طوری نیست. او برای تختی شدن و تبدیل شدن به یک ابرقهرمان اصلا تلاشی نکرد. تختی کار خودش را کرد. منتها کارش درست بود. پس شما وقتی کارت درست نیست هر چی زور بزنی بدتر می‌شود. یعنی پایین‌تر می‌روی. ممکن است شما زور بزنی که بالا بروی اما بعد می‌بینی هر چی زور زدی برعکس جواب داده و پایین‌تر رفته‌ای. بعد هم، یک توصیه‌ی برادرانه، زور زیادی زدن بهت فشار می‌آید. به خودت فشار نیاور برادر. آفرین.
 
تختی زورش نمی‌آمد
پهلوانی فقط به زور زدن و زور داشتن که نیست. یعنی این‌طوری نیست که هر چی بیشتر زور بزنی پهلوان‌تری. پهلوان باید زورش نیاید. از چی زورش نیاید؟ از حرف. از انتقاد. از اعتراض. از مخالفت. از هر چیز. پس هر وقت از شنیدن حرف حساب زورت نیامد، واقعا زورت نیامد، بیا دو کلام حرف حساب باهات بزنم.
 
تختی گول زورش را نخورد
یک نکته‌ی ظریف هست که تختی گول زور و هیکلش را نخورد. بلکه نان بازویش را خورد. خب این نکته‌ی ظریفی است. الان کمی قضایا برعکس شده. یعنی آدم راحت‌تر است که نان هیکلش را بخورد و گول هیکلش را بخورد. خب. چه عیبی دارد؟ آدم پیش خودش می‌گوید. الان بخور بخور است. وقتی هم کسی بخور بخور کند پهلوانی‌ش مثل تشت سوراخ هی چکه می‌کند و خبرش به گوش همه می‌رسد.
 
تختی یا پاتختی؟ مساله این است
تختی یک نمونه‌ی منحصر به‌فرد بود و صدالبته محصول جامعه بود. مثل در و مروارید که محصول فشار دریا بر صدف است. برای تولید مرواید نمی‌شود بخشنامه‌ی دولتی صادر کرد که مثلا امسال به دویست عدد تختی نیازمندیم. خُم رنگرزی که نیست تختی، تابلوی میناتور است، حاصل روزان و شبان. حاصل عشق و ممارست و از خودگذشتگی. الان که دارم فرق تختی را با پاتختی‌ها ثابت می‌کنم و فهرست برمی‌دارم یادم آمد چند وقت پیش گویا مسابقه‌ی بوده برای پهلوانان، و خنده‌دار اینجا که؛ آخر مسابقه افتاده‌اند به جان هم گویا و عهد پهلوانی را از یاد برده‌اند. شاید مثل باقی چیزها این هم تقصیر غرب است! چرا؟ چون آن‌ها توی رینگ کشتی‌کچ و بوکس هر که محکم‌تر بزند بهش کمربند قهرمانی می‌دهند. کمربند قهرمانی زرق و برق دارد، بر خلاف کمربند پهلوانی که کمر خدمت به خلق است. کوچک و بزرگ هم ندارد. پهلوان جلوی پای همه برمی‌خیزد. بر خلاف الان که پشت پا زدن فن است و صندلی را از زیر کسی کشیدن و خود جای اون نشستن و به هر قیمتی میان میدان رفتن و معرکه گرفتن اسمش میدان‌داری و ریش‌سفیدی.
 
اگر زورخانه داشتم
اگر زورخانه بود اینجا، یا من یک گوشه‌ای در شهر زورخانه داشتم، ضرب گرفته بودم و داشتم می‌خواندم، توی فکرم که چه کسی از کسان صاحب زنگ بود؟ برای چه کسی می‌شد زنگ زد؟ دستم می‌رفت برای شما به حرمت مردانگی و افتادگی‌ات زنگ بزنم؟ راستش را بگویم؟ نه. هیچ‌کسی صاحب زنگ نیست. زنگ زورخانه‌ها، زنگ پاتختی و زیرمیزی نیست. زنگ تختی‌هاست. زنگی است که زنگ زده و از خاطر رفته است. اگر زورخانه داشتم جلوی درش نمی‌نوشتم کسب مقام قهرمانی را به جناب... تبریک عرض می‌کنیم. به جای چنین تابلوهای مستعملی، با خط خوش می‌نوشتم «قهرمان زیاد داریم، خدایا یک پهلوان برسان.»
 
 
 
 
منتشرشده در صفحه‌ی ورزش، روزنامه‌ی روزگار، 17 دی 90، شماره‌ی 1605