دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۰

چیز کوچکی به نام بی‌حواسی و فاجعه‌ی بزرگ

اگر اینجا دریا بود کشتی‌هام غرق شده بود اگر صحرا کاروان را با شترهاش برده بودند اگر کوه بهمن آمده بود روی این کلبه‌ی کوچک اگر بم بود زلزله آمده بود و الان عکس من شبیه عکس مردی بود از پشت سر که دو کودک مرده‌اش را بغل گرفته و نمی‌داند چه خاکی به سرش بریزد اگر بیدگنه بود جای من را در گوگل‌مپ یک حفره‌ی بزرگ پر کرده بود اگر تاریخ بود چنگیزخان تاریخش را عقب کشیده بود اگر جغرافیا بود چنان خشکسالی بود که به دمشق اگر مجنون بود خودش صیاد آهو بود جای آنکه ناجی‌اش باشد اگر ریاضیات بود هندسه بود تهی بود از هر طرف که نگاه می‌کردی اگر جامعه بود زیر خط غم بود جایی پایین‌تر از خط فقر اگر خیابان ولیعصر بود زمستان بود سرد بود تا صبح برف بود اگر ایستگاه قطار بود قطار رفته بود و واگن‌هاش را یادش رفته بود دنبال خودش راه بیندازد و ببرد و ما هاج و واج مانده بودیم با بلیط های یک‌طرفه در دست اگر هواپیما بود که تا حالا سقوط کرده بود پیش از آنکه بسته‌ی شکر را باز کرده باشی و در چای بعد از شام ریخته باشی تا زندگی به کامت شیرین شود اگر...
این مصیب تمام که نمی‌شود اگر نباشی یا اگر تو باشی و من حواسم نباشد که هنوز کشتی‌هام غرق نشده شتر را با بارش نبرده‌اند بم زلزله نیامده تهران نلرزیده چنگیز ساعتش خوابیده پایش شکسته حمله نمی‌کند باران می‌بارد باران می‌بارد و آهو جست و خیز می‌کند در دشت جای تو تهی نیست و بالای خط غم شادی است و خیابان ولیعصر را آذین بسته‌اند دوباره و تا صبح برف نمی‌بارد و قطار دارد سوت می‌زند که جا نمانیم و هواپیما با این‌که چرخش باز نشده برای اولین‌بار در تاریخ این سرزمین به زمین نشسته است و خون از دماغ کسی نیامده. فکر کن اگر بودی و حواسم بود انگارسوار آن هواپیما بودیم شکر را در چای ریخته بودیم و آب هم در دل‌مان تکان نمی‌خورد...
این مصیبت تمام که نمی‌شود اگر نباشی یا اگر حواس من نباشد. بی‌حواسی باز کار دست من ندهد؟ روی دست‌مان نماند بلیت‌های این قطار بی لوکوموتیو. بی‌حواسی دارد کار دستم می‌دهد. ساعت چند است؟ این کدام پرواز است؟ این کدام خیابان ولیعصر؟ بی‌حواسی دارد کار دستم می‌دهد. می‌ترسم اسم من را که در گوگل‌مپ جست‌وجو کنی باز در بم زلزله شود چیزی در تهران منفجر شود و زیر بهمن یازدهم دی ماه بمانم. می‌شود این‌قدر دیر شود یعنی؟ که بخوابی بیدار شوی ببینی هنوز خوابی. نگو چیزی نیست. نگو این‌ها که چیزی نیست... چیزی هست... چیزی هست... نگاه این بی‌حواسی دارد کار دستم می‌دهد. روی دست‌مان نماند این بسته‌ی هنوز بازنشده‌ی شکر... این‌بار شاید خلبان دیگری به ما خیر مقدم بگوید که با چرخ باز هم نتواند بنشیند بیا پیش از این‌که تمام شویم آغاز کنیم و دست هم را بگیریم.