چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۱

شبانه بی شاملو - 6

اگر غم نان می‌گذاشت
سخن‌ها از کودکانِ توامانِ آغوشِ خویش - دستان تو -
سرودها از مهربانیِ بی‌دریغِ جانت
نقش‌ها از رنگین‌کمانِ بهاریِ تو
قصه‌ها از انسانی که تویی
می‌توانست بسازد شاملو
 
 
من اما
اگر غمِ نان بگذارد
سفره‌یِ خالی را پهن می‌کنم
و منتظر می‌مانم تا سلیمان از راه برسد
با تکه نانی که در بازار مکاره با کتاب تاخت زده
 
 
از سق سیاه من نیست
که غم نان نگذاشت تا اسطوره‌ها مقطوع‌النسل نشوند
وقتی سق می‌زنیم نان سیاه را
گرسنگی مساله‌ای ژنتیک محسوب می‌شود