سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۱

شرح دیدار نوروزی محمدرضا باهنر با هاشمی رفسنجانی (متن کامل!)

محمدرضا باهنر روی کاناپه ولو شد و به نقل از رسانه‌ها گفت: «دیدار با آقای رفسنجانی یک دیدار نوروزی بود نه سیاسی و به جان خودم 15 دقیقه بیشتر طول نکشید. باور کنید.»
ما گفتیم: «بمیرم الهی. 15 دقیقه عیددیدنی هم می‌روید باید دوساعت توجیه‌اش کنید.»
باهنر گفت: «خیلی ناراحتم. ما الان بخواهیم آقای رفسنجانی را ببینیم با لباس مبدل توی صف نانوایی قرار می‌گذاریم که فردا چیزی از توش درنیاید. حرف‌مان هم خیلی مهم و طولانی باشد سوار اتوبوس بی‌آرتی می‌شویم و از میدان آزادی تا انقلاب می‌رویم. البته آقای رفسنجانی می‌گوید: «ممدرضا، از انقلاب بریم آزادی بهتره وا، نه؟» […]»
 
ما گفتیم: «استرس نداشته باش. آرام... ریلکس... خب، حالا قضیه‌ی دیدارت را با جزییات تعریف کن.»
باهنر خودش را روی کاناپه جابه‌جا کرد و چشم‌هاش را بست و گفت: «عید بود... ما با منزل رفته بودیم سفرهای نوروزی و برگشته بودیم ولایت خودمان. بعد یک سر رفتیم بم. توی بم همه می‌گفتند «ممدرضا باهنر؟» من می‌گفتم «خودمم.» می‌گفتند «از ما نشنیده بگیر. آقای رفسنجانی توی بمه.» من گفتم «کجاست؟» بمی‌ها گفتند «سی و سه قدم به راست برمی‌داری، دست چپت یک کوچه‌س که بن‌بسته. می‌ری تا ته کوچه. می‌رسی به یک کافی‌نت به اسم «پسته‌نت». می‌ری توی کافی‌نت پشت میز سمت چپ اکبرآقا نشسته داره فیلترشکن دانلود می‌کنه بره توی سایتش.» خلاصه وقتی پیغام رو گرفتم رفتم سراغش.»

ما گفتیم: «خب. وقتی رسیدی به پسته‌نت چه اتفاقی افتاد؟ و آقای رفسنجانی چه واکنشی نشان داد؟»
محمدرضا باهنر جعبه‌ی دستمال کاغذی را برداشت و صورتش را پاک کرد و ادامه داد: «تا دیدمش صدا کردم گفتم آقای هاشمی... آقای هاشمی... بعد آقای هاشمی گفت «هیس... من با لباس مبدل آمدم. از دست شماها ول کردم آمدم بم اصلا. آمدی ایجا چه کار؟» من گفتم «بی تو ای سرو روان شهر مرا حبس می‌شود.» و رفتم و ایشان را به آغوش کشیدم. آقای رفسنجانی گفت «این آغوش سیاسی است؟» گفتم «نه آفا. کاملا دلی است.» ایشان دل داد به آغوش. بعد روبوسی کردیم. آقای رفسنجانی گفت «این روبوسی سیاسی است؟» من گفتم «نه آقا. کاملا روبوسی دلی است.» ایشان دل داد به روبوسی. بعد با هم دیدار کردیم. آقای رفسنجانی گفت «این دیدار یک دیدار سیاسی است؟» من گفتم «خدا به دور. ما اصلا کار سیاسی با هم نداریم. این دیدار یک دیدار نوروزی است.» بعد ایشان دل داد به دیدار و ما با هم مفصل دیدار کردیم. بعد من گفتم «عیدی نمی‌دید به من؟» آقای رفسنجانی گفت «بیا. یک فیلترشکن جدید دارم. عیدی‌ت.» کل دیدار ما این بود.»
 
ما جعبه‌ی دستمال کاغذی را از دست باهنر کشیدیم و گفتیم: «بسه دیگه.» و پرسیدیم «خب. آیا دیدار نوروزی شما همین‌جا خاتمه یافت یا ادامه پیدا کرد؟»
باهنر گفت: «به آقای رفسنجانی گفتم «بریم ارگ بم راه بریم هوا بخوریم؟» اکبرآقا گفت «ای وای... ما رو متصل نکنند به مکتب ایرانی؟» گفتم «تخت جمشید که نیست. جریان انحرافی اصولا مستقر در منشور کوروشه. توی بم که خبری نیست.» اکبرآقا گفت «مصلحت نیست.» خلاصه نمه نمه رفتیم تا بم. […]»
ما گفتیم «شما چی گفتی؟»
باهنر گفت: «بعد اکبرآقا توی جمعیت گم شد. […] بعد اکبرآقا برگشت کافی‌نت سایتش را به روز کند. آخی... آخی...»
ما هم گفتیم «آخی.» 
 

 
 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 15 فروردین 91
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)