دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۱

بعد از ظهر گربه‌سگی!

اول یک قصه‌ی واقعی برای‌تان تعریف می‌کنم تا هوش‌تان را بسنجید و حدس بزنید این داستان کجا اتفاق افتاده؛

بعد از ظهر گربه‌سگی (اکران ویژه در سینمای ایران)  
عصر یک روز خوب بهاری همین که آقای الف از در وارد شد داد زد: «نفس‌کش...»
آقای ب که پشت میز نشسته بود گفت: «اسم رمز را صحیح گفتید!»
آقای الف زنجیر را دور دستش چرخاند و گفت: «حالا بیام تو یا نه... اصاب مصاب ندارم ها.»
آقای پ قمه را از پر شالش در آورد و گذاشت روی میز و به آقای الف گفت: «آره بابا... بیشین همین جا. صدات هم درنیاد.»
آقای الف که قمه‌ی آقای پ را دید، غلاف کرد و نشست همان جا، جلوی در. آقای ب گفت: «جلسه رسمی است.»
جلسه رسمی شد. آقای الف زنجیر را دور سرش چرخاند. آقای ب در یک شیشه اسید را باز کرد. آقای پ قمه را گرفت دستش. آقای ت پاره آجر را از جیب کتش درآورد. آقای ث تیغ موکت‌بری را کشید کف دستش و زیر چشمی به دیگران نگاه کرد تا حساب کار بیاید دست‌شان. آقای ج صاف نشسته بود و کاری نکرد. 
آقای الف گفت: «حرف حرف منه. حالی‌تون شد؟ باهاس این هنری‌منری‌ها تنبیه کنیم که واسه ما رو کشیدن پایین.»
آقای ب عربده زد: «چی؟ ما رو تنبیه کنین؟ ما مگه سرخود برده بودیم بالا که حالا سرخود بکشیم پایین؟»
آقای الف قمه را پرت کرد سمت آقای ب و خیلی متین گفت: «با منی؟»
آقای پ که قمه از بغل گوشش رد شده بود، زنجیر را دور سرش چرخاند و پرت کرد سمت صورت آقای الف. که آقای الف جا خالی داد و زنجیر خورد به سر آقای ب.
آقای ب گفت: «من رو می‌زنی؟ د نزن نامرد...» و شیشه‌ی اسید را گرفت طرف شرکت‌کنندگان در جلسه و گفت: «می‌ریزم... می‌ریزم...»
در همین لحظه عطسه‌اش گرفت و عطسه کرد و اسید بیرون پاشید و ریخت روی آقای ت. آقای ت هوار کشید: «ریخت روم... ریخت روم... چقذه داغه... وووی... سوختم.» و آجر را پرت کرد سمت آقای ب که آقای ب سرش را کشید این‌ور و آجر رفت سمت پنجره و شیشه را شکست.
آقای ث تیغ موکت‌بری را گرفت سمت آقای الف و گفت: «واسه ما رو اصلا بالا نبردن که بکشن پایین... چی می‌گی؟ چی می‌گی؟»
آقای الف گفت: «استراحت کن بابا حال نداری تو هم... جغجغه.» و به آقای ج اشاره کرد که ساکت نشسته بود و گفت: «از داش‌مون ج یاد بگیرید که این قذه آقاست و صداش در نمیاد. ای ول داری.»
آقای ج در این لحظه با سر رفت توی میز. همه ساکت شدند. بعد از چندلحظه آقای ج سرش را آورد بالا، صورتش پُر خون. همان‌طور که نفس نفس می‌زد از دندان‌های قفل‌شده به هم با غیظ گفت: «من خودم آدم‌قاطی‌ام... اصاب ندارم... با من در نیفتید... یه چیزی بگم بی‌پرده... پس کی واسه ما می‌ری رو پرده؟»
سه دقیقه‌ی بعد همه داشتند همدیگر را گاز می‌گرفتند که همسایه‌ها زنگ زدند 110.
 
تست هوش
 
این اتفاق کجا افتاد و دعوا سر چه بود؟
الف- گذر طیب با هنرنمایی ملک‌مطیعی و عقیلی. دعوا سر نومزدبازی و غیره بود.
ب- کوره‌پزخانه با هنرنمایی اسمال‌قاتل و قلی‌کله‌خر. دعوا سر محموله‌ی قاچاق بود.
پ- صحنه‌ای از فیلم جدید کوئنتین تارانتیو به اسم "غضنفر را بکش"
ت- شورای عالی سیاستگذاری سینما. دعوا سر بالا بردن و پایین کشیدن فیلم‌ها از پرده‌ی سینماها بود.
 
چرا این اتفاق افتاد؟
الف- چون خانه‌ی سینما بد بود و اکشن نداشت. پس آن را بستیم تا شورایی راه بیندازیم که اکتش بیشتر باشد.
ب- چون خانه‌ی سینما بد بود و زیرپوستی بازی می‌کرد. پس آن را بستیم تا شورایی راه بیندازیم که رو بازی کند.
پ- چون خانه‌ی سینما بد بود و جلساتش حال نداشت. پس آن را بستیم تا شورایی راه بیندازیم که جلسه‌هاش حال بدهد و حال بگیرد.
ت- ما نمی‌دانیم.
 
کدام پیش‌بینی برای آینده‌ی سینمای ایران غلط‌تر است؟
الف- تا چند وقت دیگر مسائل و امور سینمایی به اتحادیه‌ی کشتارگاه‌های غیرمجاز محول می‌شود.
ب- تا چند وقت دیگر برای اکران سینماها، از سیاست رییس خط تاکسی‌های شوش – تجریش استفاده می‌شود. یعنی هر کی زودتر آمد یا هر کی زورش بیشتر بود زودتر مسافر بزند و راه بیفتد.
پ- تا چند وقت دیگر جلسات این شورای سینمایی را در برنامه‌های ورزشی و قاطی خبرهای بوکس و کشتی‌کچ مخابره می‌کنند.
ت- تا چند وقت دیگر اسکار و کن می‌آیند جلوی سینمای ایران لنگ می‌اندازند و می‌گویند: «بفرما پهلوون. اول شما.» منتها در حالی که قمه‌ای در پشت‌شان فرو رفته، به خانه‌شان برمی‌گردند...
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 20 فروردین 91
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)