مسعود دهنمکی موتور 1000 را سر کوچه پارک کرد و به شریفینیا گفت بایستد سر کوچه موتور را بپاید، بعد سر راه از بقالی یک دوربین هندیکم خرید و آمد روی کاناپه دراز کشید و به نقل از خبرگزاریها گفت: «من به حضور گشت ارشاد در خیابانها اعتراض دارم.»
ما گفتیم: «میفهمم.. میفهمم...»
دهنمکی کماکان گفت: «به جای گشت ارشاد، برویم یقهی افراد و متولیانی را بگیریم که جوانان را اینگونه تربیت کردند.»
ما گفتیم: «خب خیالمان راحت شد این یقه گرفتن از سر شما نیفتاده و هنوز معتقدی یقهگیری کاربردیتر از فیلمسازی است.»
دهنمکی گفت: «چه خوب من رو درک کردی! از شریفینیا هم بهتر.»
ما گفتیم: «پس شما به حضور گشت ارشاد در خیابانها و گرفتن یقهی افراد اعتراض داری؟ درسته»
دهنمکی گفت: «البته من صد در صد معترض نیستم. من خودم از همین جا شروع کردم و مطمئنم نسل بعدی فیلمسازان ما در راه هستند.»
ما گفتیم: «باشه.»
در شهر به دهنمکی پیشنهاد شد
استاد استادان مسعود دهنمکی گفت: «من آدم متواضعی هستم. وقتی خانه سینما را با بلدوزر تخریب کردند، در شهر به من پیشنهاد شد بروم برای "شورای عالی سینما" اما من همان موقع به دوستان گفتم که من در حد این مسائل نیستم.»
ما گفتیم: «دیگر در حد کدام مسائل نیستی؟»
دهنمکی به نقل از خبرگزاریها گفت: «در شهر به من پیشنهاد شد. اما من خودم را برای نمایندگی مجلس هم مناسب نمیبینم.»
ما گفتیم: «دیگر برای چی مناسب نمیبینی؟»
دهنمکی به نقل از خبرگزاریها گفت: «در شهر به من پیشنهاد شد، اما حتی وقتی که از دولت به من زنگ زدند برای وزارت ارشاد من قبول نکردم.»
ما گفتیم: «آخه چرا؟»
دهنمکی گفت: «آخه بعد فهمیدم از دولت نبوده. امین حیایی میخواسته با من شوخی کنه... برای همین با شریفینیا و اکبر عبدی نشستند دور هم و به من تلفن زدند و صداشون رو عوض کردند و من رو گذاشتند سر کار.»
ما گفتیم: «دیگه چی؟»
دهنمکی گفت: «حتا در شهر به من پیشنهاد شد بروم سفینه آپولو را هوا کنم اما من قبول نکردم... در شهر حتا به من پیشنهاد شد بروم مربی رئال مادرید شوم اما قبول نکردم... در شهر حتا به من پیشنهاد شد جایزهی اسکار و جایزهی کن بگیرم اما من قبول نکردم و گفتم اصغر و عباس بگیرند... در شهر حتا به من پیشنهاد شد یقه بگیرم اما من گفتم نه، من میخوام فیلم بسازم.»
ببینیم دهنمکی چه میکند
مسعود دهنمکی گفت: «به جای اینکه به صورت همدیگر چنگ بندازیم برویم در یک اتاق فکر ببینیم چه بکنیم.»
ما چیزی نداشتیم در جواب بگوییم. آدم میماند بعضی وقتها چه بگوید.
ما سه نفر را کجا میبرید؟
دهنمکی گفت: «فکر میکنم داریوش مهرجویی مثل شما فکر نکند. مهرجویی حتما مثل من فکر میکند! داریوش مهرجویی کی گفته من را نقد نکنید؟ شما ضعیفکشی میکنید. مهرجوییکشی میکنید... اگه راست میگید با من در بیفتید و من را نقد کنید... نفسکش...»
ما گفتیم: «شما و مهرجویی را کجا میبرند؟»
دهنمکی باز هم گفت: «هاشمی و احمدینژاد در جلسه اخیر مجمع رفتند کنار هم نشستند بعد سینماگران حاضر نیستند بیایند کنار هم و مشکلاتشان را حل کنند.»
ما گفتیم: «شما و هاشمی و احمدینژاد را کجا میبرند؟»
در این لحظه شریفینیا از پنجره داد زد: «آقا مسعود... آقا مسعود... حوصلهم سر رفت... من برم با موتورت یه دور بزنم بیام؟»
منتشرشده در روزنامهی اعتماد، 10 اردیبهشت 91
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)