شده ساعتها بنشینم و به سفره حضرت سلیمان فکر کنم و خیالپردازی کنم که اگر سفرهای داشتم و بازش میکردم و هر چه دلم میخواست توش مهیا میشد... شده ساعتها بنشینم و به قدیم فکر کنم که همیشه یکی نذری داشت و بود یکی که در خانه را بزند و بشقاب و کاسه نذری بدهد دستت... شده ساعتها بنشینم و به شعر یکی روبهی دید بیدست و پای فکر کنم که چطور روزی روباه بیدست و پا از راه میرسد... شده ساعتها بنشینم و با شکم خالی خیالات کنم و به خدا نشده که بلند شوم و دست کم دوتا تخم مرغ بشکنم.