چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۰

آموزش پیدا کردن سوازیلند روی نقشه



روی کاناپه لم داده‌ام و دارم متن پیام تبریک آقای محمود احمدی نژاد به پادشاه سوازیلند را می‌خوانم؛
اعلیحضرت مسواتی سوم / پادشاه سوازیلند
فرا رسیدن روز ملی پادشاهی سوازیلند را به جناب عالی، دولت و ملت کشورتان صمیمانه تبریک می گویم. اطمینان دارم سفر جناب عالی به جمهوری اسلامی ایران، آغازگر فصل جدیدی از مناسبات و همکاری‌های دوجانبه در تمامی زمینه‌ها میان دو کشور خواهد بود.
محمود احمدی نژاد / رییس جمهوری اسلامی ایران
باعث افتخار است که روابط خارجی ایران بر خلاف دوره‌های قبل که کاملا انفعالی بود، در سال‌های اخیر این‌قدر فاعلی، خوب و صمیمی شده است. برای همین امروز امپراطوری عظیم "سوازیلند" را به شما معرفی می‌کنیم؛
آموزش پیدا کردن سوازیلند روی نقشه
مواد لازم
نقشه جهان.........................یک عدد
ذره‌بین شیشه کلفت...................خیلی
میکروسکوپ قوی............یک قبضه
میخ.................................یک عدد
شما می‌توانید با استفاده از مواد و سائل بالا سوازیلند را در قاره آفریقا پیدا کنید. البته حواس‌تان باشد در غرب آفریقا ممکن است جزیره‌ای به نام انگلیس پیدا کنید. برای پیدا کردن سوازیلند باید ذره‌بین را بگذارید زیر میکروسکوپ تا قوی‌تر شود بعد در جنوب قاره‌ی آفریقا یک نقطه پیدا می‌کنید که سریع باید میخ‌تان را آنجا بکوبید. اسم آن نقطه سوازیلند است.
سوازیلندشناسی
حالا که توانستید سوزن را در انبار کاه، منظورم سوازیلند را در نقشه جهان پیدا کنید، بهتر است به خود سوازیلند بپردازیم.
نوع حکومت: سلطنت مطلق (به نوعی پادشاهی غلیظ گفته می‌شود. عجب.)
مساحت: ۱۷٬۳۶۴کیلومتر مربع. (یعنی استان خوزستان و سمنان را که بگذاری پیش هم، می‌شود اندازه‌ی سوازیلند کبیر!) 
جمعیت: ۱٬۱۴۱٬۰۰۰ نفر (جمعیت قزوین دویست هزار نفر بیشتر از سوازیلند کبیر است.)
واحد پول: لیلانگنی (این بزرگ‌ترین حسن سوازیلند کبیر است که واحد پولش دلار نیست و ما می‌توانیم به راحتی تجارت کنیم.)
تاریخ افتخارآمیز سوازیلند
سال‌های خیلی خیلی گذشته (حدود چهل پتجاه سال) آدم‌های یک محله‌ی کوچک در آفریقا دور میدان شهرشان جمع شدند. یکی از آن‌ها که ذاتا احساس می‌کرد پادشاه است، گفت: «چطور است ما یک پادشاهی مطلق و مستقل درست کنیم؟»
مغز و مشاور آن جمع گفت: «ولی الان ما مستعمره‌ی انگلستان هستیم.»
پادشاه سوازیلند گفت: «باشه.»
این بود تاریخ پرشکوه و پر فراز و نشیب سوازیلند.
اهمیت اقتصادی
اهمیت اقتصادی سوازیلند در جهان خیلی بیشتر از زیاد است.
اهمیت نظامی
اهمیت نظامی و امنیتی سوازیلند در جهان حتا زیادتر از اهمیت همیار پلیس در مقابل مدرسه‌ها است.

پیش‌شماره سوازیلند
یکی از زیباترین پیش‌شماره‌های کشورهای جهان پیش‌شماره‌ی حسرت‌برانگیز ‌00268 است که متعلق به سوازیلند است. هموطنان گرامی می‌توانند با 00268 تماس گرفته و بعد شماره 118 را بگیرند، سپس شماره کاخ شاهنشاهی سوازیلند را بپرسند.
البته احتمال دارد خود "مسواتی سوم" از بیکاری تلفن 118 را جواب بدهد و بگوید: «اوه. هلو مای بست فرند این د ورد... آر یو پرزیدنت محمود؟ اوه... نو... نو... اوه مای گاد... ور ایز هی؟»
نسخه
کاش می‌گفتند می‌خواهند روز ملی پادشاهی امپراطوری سوازیلند کبیر را تبریک بگویند، ما هم برای‌شان یک کف مرتب می‌زدیم. 



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 16 شهریور 90، شماره‌ی 2254 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۰

جزييات سوءقصد چاله‌يي نافرجام!



ما امروز با حفظ فاصله، با مديرمسوول نشستيم روي كاناپه و مذاكره كرديم.
ما: «چرا هر چي مي‌نويسيم تبديل به […] مي‌شود؟»
مديرمسوول: «چون درباره […] مي‌نويسي. خب نبايد […] و […] را سوژه كني.»
ما: «مي‌فهمم.»
مديرمسوول: «شما مي‌تواني درباره […] بنويسي اما نبايد مستقيم به […] اشاره كني.»

نتيجه اين شد كه ما غيرمستقيم به آقاي […] اشاره كنيم و با انگشت نشانش بدهيم:

يكي دو روز پيش آقاي رضا محسني (اشاره غيرمستقيم را حال كرديد؟!) سوار هواپيما بوده، هواپيما مي‌افتد توي چاله، در اثر اين حادثه وي عطسه مي‌كند. سايت ناك‌تاب تيتر زد: «سوءقصد چاله‌يي نافرجام به رضا محسني!» به همين مناسبت بدون اشاره مستقيم رضا محسني! را مي‌آوريم روي كاناپه.

3
يك آقايي با عينك دودي و كلاه و دستمالي دور دهان آمد و نشست روي كاناپه. گفت: «من به صورت ناشناس ميان مردم مي‌روم.»
گفتم: «حالا كشف عينك و كلاه كن ببينيم كي هستي شما.»
اول كشف كلاه كرد، بعد كشف عينك و بعد كشف دستمال گردن. همه چي‌ش پيدا بود اما منِ كاناپه‌چي نشناختمش. گفتم: «شما؟»
گفت: «منم ديگه. مني كه به صورت ناشناس ميان مردم مي‌روم...»
گفتم: «آقاي چهره مردمي، ببخشيد شما؟»
گفت: «محسني! رضا محسني!»
گفتم: «حالا پلاكارد هم بگيري دستت و بيايي توي خيابان، فكر نكنم زياد دورت ازدحام شود. به نظرم اصلا نمي‌خواهد ناشناس ميان مردم بيايي، شناسنامه و كارت ملي‌ت را هم همراه بياور، شايد دونفر شناختندت.»
رضا محسني! گفت: «يعني من چهره مردمي نيستم؟ ولي موقع هر انتخاباتي، من را تلويزيون نشان مي‌دهند.»
گفتم: «رضا جان، دم انتخاباتي بايد تنور را گرم كرد. شما هم كه ماشاءلله خوب گرمش مي‌كني. الان هم دوباره دست به كار شدي؟»
 
راهكارها
 
• رضا محسني! گفت: «مثلا پيش از انتخابات، من چند بار سوار تاكسي شدم. بالاخره با چهره‌يي ناشناخته وارد جامعه مي‌شوم. البته دوستان من با راننده تاكسي هماهنگ كرده بودند و تقريبا سه كورس با تاكسي، به نقاط مختلف تهران رفتيم.»
به نظر شما رضا محسني! چطوري هم با راننده هماهنگ كرده بود، هم دوستانش سوار تاكسي بودند، هم ناشناس بين مردم رفته است؟
 
الف- خيال كرده دوستانش مردم هستند، اما فكر نكرده مردم شايد دوستش نباشند.
ب- خيال كرده سوار تاكسي شود انگار سوار جامعه شده، اما نمي‌داند تاكسي وسيله است و هدف وسيله را توجيه نمي‌كند.
پ- خيال كرده براد پيت است. اما نمي‌داند بدون محافظان و دوستانش، كنار خيابان بايستد شبيه معلم‌هاي حرفه و فن مي‌شود.
 
• رضا محسني! گفته: «حاضرم به هر شكل به دولت كمك كنم.»
به نظر شما رضا محسني! چه شكلي حاضر است به دولت كمك كند؟
 
الف- اين شكلي.
ب- اون شكلي.
پ- يك شكل خاصي.
ت- يك شكل قشنگي.
 
• رضا محسني! گفت: «من از منتقدين جدي احمدي‌نژاد هستم اما به دولت كمك مي‌كنم، چون اگر كمك نكنيم دودش به چشم ملت مي‌رود.»
به نظر شما تعريف رضا محسني! از دود چيست؟ به گمانش اين دود كي به چشم ملت مي‌رود؟
 
الف- به نظر او دود حاصل سوختن است. اگر ببيند دارد جايي مي‌سوزد به مردم مي‌گويد سريع كمك كنند تا دود به چشمش نرود.
ب- تعريف خاصي از دود ندارد. بعدا.
پ- تعريف خاص خودش را از دود دارد. اصلا امكان ندارد به چشم ملت برود، مي‌رود به چشم دشمن.
ت- دود؟ كدام دود؟ كوش؟ دودي كه براي گرم كردن تنور انتخابات باشد اگر به چشم كسي برود عيبي ندارد.
 
• رضا محسني! گفت: «حاضر نيستم طرح‌هاي خود را پيش خودم نگه دارم تا از آن استفاده تبليغاتي كنم.»
به نظر شما چرا رضا محسني! نمي‌خواهد استفاده تبليغاتي كند؟
 
الف- براي اينكه ديد با اينكه در انتخابات استفاده تبليغاتي هم كرد راي نياورد.
ب- براي اينكه ديد راي هم بياورد از خودش استفاده تبليغاتي مي‌شود.
پ- براي اينكه ديد شاخص فلاكت در برنامه فتوشاپ قابل اصلاح است.
ت- براي اينكه دوست دارد پوسترش را روي ديوار ببيند.
 
• رضا محسني! گفت: «من يك‌بار از احتمال حمله امريكا به ايران سخن گفتم و خيلي‌ها از من انتقاد كردند، در حالي كه من متخصص هستم و بايد در اين‌باره اظهارنظر كرده و تحليل‌هاي خود را ارايه دهم.»
رضا محسني! الان به عنوان يك متخصص مشغول چه كاري است؟
 
الف- دنبال كار مي‌گردد.
ب- دارد پوستر چاپ مي‌كند تا عكسش را بچسباند به ديوار كه توي انتخابات شركت كند.
پ- به عنوان يك متخصص مخالف احمدي‌نژاد است، اما مي‌خواهد به احمدي‌نژاد كه خودش كارشناس ارشد است كمك كند.
ت- دنبال وام است تا يك بنگاه زودبازده راه بيندازد تا عده‌يي را سر كار بگذارد.
 
نسخه
[...] 
 
 
 
 
 


منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 15 شهریور 90، شماره‌ی 2253 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۰

درياچه اروميه چاق شد


معاون امنيتي انتظامي استانداري آذربايجان غربي، روي كاناپه دراز كشيد، بعد از اين پهلو به آن پهلو شد، بعد پا شد نشست، بعد چهارزانو و دوزانو را هم امتحان كرد، آخر سر دوباره دراز شد و دست‌هاش را گذاشت كنارش و پاهاش را انداخت رو هم و گفت: «هم‌اكنون امنيت در سطح شهر برقرار است. درياچه اروميه هم نسبت به قبل نه تنها لاغر نشده كه با تلاش دانشمندان جوان ما، چاق هم شده است.»
وي گفت: «شلوارهاي قديمي درياچه اروميه برايش كوچك شده و پاش نمي‌رود و اين معنايش اين است كه در چهار، پنج سال اخير به لطف كارشناسي‌هاي ارشد صورت گرفته در دولت نهم و دهم، نه تنها درياچه اروميه از بين نرفته، كه به خودكفايي هم رسيده است.»
اين مقام مسوول گفت: «به همت دانشمندان جوان، درياچه اروميه نه تنها با بحران روبه‌رو نيست بلكه به زاد و ولد هم رسيده است.» وي گفت: «خبر خوش بعدي دولت اين است كه تا پايان سال بچه‌هاي درياچه اروميه را صادر مي‌كنيم.»
گفتم: «مي‌فهمم. مي‌فهمم.»
اين مقام مسوول، وضع شهر اروميه را از صبح امروز عادي اعلام كرد و گفت: «البته چند نفر دستگير شدند كه عيبي ندارد!»
من كاناپه‌چي گفتم: «طبيعي است؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «مي‌فهمم.» 
 
راهكارها
براي حل مشكل درياچه اروميه راهكارهاي زير را بذل و بخشش مي‌كنيم؛
  • درياچه اروميه به درياي خزر منتقل شود تا خيال كنيم سهم ما از خزر بيشتر شده است.
  • درياچه خزر به درياچه نمك قم منتقل شود، بعد آب نمك توليدي را طي مراسم باشكوهي قرقره كنيم.
  • درياچه اروميه سهميه‌بندي شود و مثل طرح صد درصد موفق پرداخت نقدي يارانه‌ها، به افراد مجرد يك تشت آب و به افراد متاهل يك لگن آب درياچه اروميه داده شود.
  • مردم يادشان باشد آب درياچه اروميه را با آب‌هاي ديگر قاطي نكنند.
  • مردم مي‌توانند اين آب را در كوزه مهر سرمايه‌گذاري كنند و بعد از دو سال كه گذاشتند در كوزه، آبش را بخورند.
  • مردم مي‌توانند با اين آب دسته‌گلي را كه دولت كاشته آب بدهند.
  • مردم دقت كنند تحت تاثير ماهواره‌ها قرار نگيرند و اين آب را به آسياب دشمن نريزند.
  • جوانان بپرهيزند كه تحت تاثير سايت ضاله فيس‌بوك بروند در پارك و اين آب را به سر و روي هم بپاشند و بنيان كشور را سست كنند.
  • باز هم يادآوري مي‌كنم كه مردم خيلي حواس‌شان را جمع كنند آب درياچه اروميه را با آب‌هاي ديگر قاطي نكنند.
 
نسخه
امروز جاي نسخه طرح سوال مي‌كنيم؛ آيا مي‌دانيد اگر درياچه اروميه خشك شود در زمين آن چند تا مسكن مهر مي‌شود ساخت؟ چندتا هزارمتر زمين مي‌شود داد به مردم؟ چند تا اتوبان مي‌شود ساخت مشكل ترافيك تهران و مشهد حل شود؟





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 14 شهریور 90، شماره‌ی 2252 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۰

تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 7

چه بلایی سر آسانسورچی آمد؟

من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصه بالا و پایین‌رفتن‌هام رو براتون تعریف می‌کنم



طبقه جی‌اف
در باز شد و... هیچی به هیچی. در و دیوار آسانسور را تار عنکبوت برداشته بود. آسانسورچی توی آسانسور نبود. آسانسور خالی خالی بود. هیچ خبری نبود. مردمی که پشت در آسانسور پلاکارد «آسانسور باز شود آسانسورچی آزاد شود» دست گرفته بودند، همین‌طوری هاج و واج زل زدند به داخل آسانسور. موجی از غم جهان را برداشته بود. مردم آه می‌کشیدند. بزرگ‌ترها می‌گفتند: «گفتیم که همه‌ش نقشه بوده.» جوان‌ترها می‌گفتند: «می‌آسانسورم می‌آسانسورم آن که برادرم آسانسورید.»
ولی واقعا آسانسورچی کجا بود؟ او در این مدت، این هفته‌های متوالی چه بلایی سرش آمده بود؟ آیا دزدیده شده بود؟ ربوده شده بود؟ ترور شده بود؟ اسمش توی لیست‌ها نبود. حتی دوستان و خانواده‌اش به کلانتری مراجعه کردند. آنها گفتند شاید آسانسورچی به خاطر ارتفاع زیاد سبیل یا ارتفاع کم فاق شلوار جلب شده باشند. شاید داشته نصفه شبی با صدای بلند توی کوچه آواز می‌خوانده، که چون ماشین نداشته، جای ماشین خودش را برده‌اند پارکینگ و خوابانده‌اند. شاید هم دستش بطری آب معدنی بوده، بعد دیده‌اند آسانسورچی مسلح است و دارد به سمت پارک آب و آتش می‌رود، برای همین با یک سلسله عملیات تکاوری آسانسورچی را غافل‌گیر کرده‌اند، بعد سریع خلع سلاحش کرده‌اند و بطری آب معدنی را از دستش درآورده‌اند. الان هم بطری آب معدنی ضمیمه پرونده آسانسورچی است (البته فشنگ‌های بطری طی عملیاتی ضربتی از بطری خالی شده و الان بطری فاقد آب معدنی می‌باشد) و خود آسانسورچی هم منتظر است محاکمه شود. آسانسورچی کجا بود؟ این همه شایعه؟ خیلی عجیب است. خبرنگار 20:30 گفت: «آسانسورچی جاسوس بود. یک چمدان وسایل جاسوسی ازش توی طبقه جی‌اف مانده.» اما بی‌سی‌بی گفت: «به راستی آسانسورچی‌ها از آینده شغلی خود مطمئن هستند؟» وی او ای گفت: «برید به همه آسانسورچی‌ها نفری یه شاخه گل بدید. برید و تاثیر این کار رو ببینید. به همه دربون‌ها لبخند بزنید. مطمئن باشید با این کار همه چی حل می‌شه.» اما خبرنگار 20:30 در گزارش ویژه‌ای گفت: «تا به حال در اروپا 300 هزار آسانسورچی و در آمریکا 324000 آسانسورچی ناپدید شده‌اند و این یک اتفاق طبیعی است.» 

کماکان طبقه جی‌اف
مردم ازدحام کرده بودند و کنار نمی‌رفتند. اما قذافی کنار رفت. بشار اسد را هر کاری می‌کردند کنار نمی‌رفت. صدام حسین؟ بن لادن؟ همه داشتند کنار می‌رفتند. ولی مردم کنار نمی‌رفتند. آسانسورچی چی؟ او کجا بود؟ آیا او به این راحتی‌ها کنار رفته بود؟
باز هم طبقه جی‌اف
کارشناسان بررسی کردند و دیدند کابل‌های آسانسور سالم است. برای همین احتمال سقوط یا قتل از بین رفت. اما کارآگاهان معتقد بودند آسانسورچی ناپدید شده. آنها به خبرنگاران گفتند: «آسانسورچی نیست.»
هنوز هم طبقه جی‌اف
هیچ کس نمی‌توانست نظر قطعی بدهد. آیا آسانسورچی هرس شد؟ حرص خورد؟ حصر شد؟ سحر شد؟
توی طبقه جی‌اف
آیا آسانسورچی رفته بود جنگل؟ آیا رفته بود هیزم بیاورد و تنور انتخابات را گرم کند؟
از سر طبقه جی‌اف
شائبه‌ای به وجود آمد که آسانسورچی را جنی کرده‌اند و جن‌ها آمده‌اند و برده‌اندش و الان فرستاده‌اندش در یک کوزه در یک زیرزمین نمور. اما وقتی پس از بیشتر از صد روز بی‌خبری و عدم حضور رسانه‌ای، اسفندیار رحیم مشایی چند روز پیش ظاهر شد، شایعه دسیسه جریان انحرافی به کلی ملغی شد. اسفندیار به دوربین لبخند زد و رفت پی کارش.
هنوز طبقه جی‌اف
همه نگران آسانسورچی شده بودند. او هفته‌ها بود که ستونش را در مجله چلچراغ نمی‌نوشت. ای‌میل‌های زیادی به آسانسورچی فرستاده شده بود. توی سایت «کتاب صورتی» کلی پیغام و کامنت گذاشته بودند که «آسانسووووورچی کجایی؟» چقدر لایک زده بودند که یعنی حواسمان بهت هست برگرد آسانسورچی.
بر خلاف خوانندگان آقای مدیرمسئول در جلسه‌ای پنهانی گفت: «اگه آسانسورچی دیگه مطلب نده خیالمون راحت می‌شه! کله‌ش خیلی باد داره، با همین باد کله‌ش، ممکنه یه روز کن فیکن بشه.»
بزرگمهر حسین‌پور هم در همین جلسه محرمانه گفته بود: «کی هست چی هست این آسانسورچی؟»
مدیر مسئول گفته بود: «بابا اسم یه صفحه‌اس توی مجله. نویسنده‌ش که دوست صمیمی خودته.»
بزرگمهر گفته بود: «من یه دوست صمیمی داشتم که نویسنده بود، نه آسانسورچی.»
و این طوری شد که این طوری شد.
طبقه جی‌اف
اما خبری از آسانسورچی نبود. آسانسورچی کجا بود؟ آسانسورچی با بهرنگ کیاییان بین دو روستا خورده بود به تپه. ماشین جمع شده بود، آسانسورچی پهن.
آنها هرگز ربوده نشدند. آسانسورچی هرگونه سوءاستفاده بنگاه‌های خبری و رسانه‌ها را تکذیب می‌کند. مگر آن آقای احمدی‌نژاد 11 روز نرفت سر کارش و گفت دارم دورکاری می‌کنم، اتفاقی افتاد؟ مگر این آقای لاریجانی نبود که دو هفته نیامد مجلس و گفت کمرم درد می‌کند، اتفاقی افتاد؟
آسانسورچی باز خواهد گشت و به همین مناسبت اعلام جشن و پایکوبی می‌کند. آیا آسانسورچی باز خواهد گشت؟ آیا دست‌های پنهان می‌گذارند آسانسورچی باز گردد؟ اگر می‌خواهید آسانسورچی باز گردد، عدد 2 را به شماره *******0912 اس‌ام‌اس کنید!





منتشرشده در هفته‌نامه‌ی چلچراغ، ستون آسانسورچی، شماره‌ی .
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۰

آمریکا مردی را تحریک کرد


 اصلاح هندسی صفحات حوادث
 
احمدی‌مقدم، فرمانده نيروي انتظامي، خودش را انداخت روی کاناپه و پاهاش را انداخت رو هم و دستش را گذاشت زیر سرش و صداش از جای گرم در آمد و گفت: «عملكرد صفحات حوادث در رسانه‌ها مناسب نيست.»
گفتم: «می‌فهمم.»
گفت: «خلاصه‌ش ما توی نیروی انتظامی نشستیم عقل‌مان را ریختیم روی هم و به این نتیجه رسیدیم که یک "كنفرانس علمي براي تعيين چارچوب صفحات حوادث در نيمه دوم سال 90" برگزار کنیم.»
گفتم: «دست شما درد نکند که جامعه را با معنای "کنفرانس علمی" آشنا کردید.»
 
راهکارها
 
برای برگزاری این "کنفرانس علمی" سرفصل‌ها، راهکارها و چهارچوب علمی زیر را ارئه می‌کنیم؛
 
- تنظیم خبر به هر نحوی که نیروی انتظامی در آن مغلوب شود ممنوع است.
- تیر خوردن مامور نیروی انتظامی حتما باید ناجوانمردانه و از پشت باشد.
- [...]
- در تنظیم خبر، نیروی انتظامی حتما باید به موقع سر صحنه حاضر شود. هر گونه تاخیر به عهده‌ی خبرنگار است.
- رد پای آمریکا و اسراییل و انگلیس حتما در صحنه جرم دیده شود.
- هر گونه سلاح توسط سرویس‌های جاسوسی غرب در اختیار متهمان قرار گرفته باشد.
- ممکن است در صحنه‌ی جرم ماموران نیروی انتظامی کشته شوند، دزدها فرار کنند، و مردم عادی گروگان گرفته شوند یا کشته شوند وغیره. اما در تهیه و تنظیم گزارش باید در همان پاراگراف اول دزدها دستگیر شوند و تا انتهای پاراگراف دوم هم‌دستان خود را لو دهند. در پاراگراف سوم مخفیگاه آن‌ها توسط پلیس شناسایی و طی عملیاتی تکنیکی پاکسازی می‌شود. حتما حتما در انتهای مطلب مردم محل با همراه داشتن پلاکارد، گل و شیرینی از نیروی انتظامی به خاطر برقراری امنیت تشکر می‌کنند.
 
 
نمونه 1
تیتر: آمریکا مردی را تحریک کرد تا تجاوز کند
 
خبر: نیروهای خاک بر سری آمریکا با صرف میلیاردها دلار برای هوا کردن ماهواره مرد بی‌خبر از همه‌جای ایرانی را تحریک کردند تا فرزند خود را به قتل برساند.
به گزارش خبرنگار ما بار دیگر مردی زحمتکش و خانواده‌دوست با دیدن برنامه‌های مستهجن و مبتذل ماهواره‌های جاسوسی مثل برنامه‌ی "گزارش مبتذل آب و هوای سی ان ان و بی بی سی" در ابتدا فریب خورد و سپس تحریک شد تا هم تجاوز کند و هم قتل کند. در همین راستا ماموران خدوم نیروی انتظامی برای جلوگیری از چنین بی‌ناموسی‌هایی با استفاده از هلکوپتر و تکاور، در عملیات ضربتی، دیش‌ها و ال‌ان‌بی‌های مضمحل و خودفروخته را در پشت بام منازل غافلگیر کرده و در اقدامی شجاعانه آن‌ها را از بالای بام به کف خیابان پرت کردند. به گفته‌ی آگاهان این اقدام دلیرانه و به موقع نیروی انتظامی 99 درصد از بزه را در سطح جامعه کاهش داد.
 
 
نمونه 2
تیتر: کشف رد پای اسراییل و انگلیس در تجاوز گروهی در باغ 
 
خبر: آیا بیچاره‌ها و بدبخت‌های اسراییل و انگلیس و آمریکا چنین مستاصل شده‌اند که نمی‌دانند چطور به ما ضربه بزنند؟ این سوالی بود که الف. ب. پ متهم اصلی جنایت تجاوز هشتصد نفر به هفتصد نفر در باغ آن پشت تپه، در اعترافات خود مطرح کرد.
الف. ب. پ که به پهنای صورت اشک می‌ریخت و هی عجز و لابه می‌کرد گفت: «من یک روز داشتم در خیابان تخمه می‌شکستم که نماینده‌ی رسمی اسراییل و آمریکا آمد و به من آموزش تجاوز گروهی در باغ را داد.»
این متهم درباره‌ی نحوه‌ی ارتباطش با دیگر متجاوزان گفت: «ما با هم ارتباط تشکیلاتی داشتیم.»
الف. ب. پ خیلی روشن و شفاف و صد البته با زبان خوش اعتراف کرد: «آخ... آخ... چشمم... سرم... اوخ... آووووخ... بله. داشتم می‌گفتم بیچاره‌ها و بدبخت‌های اسراییل و انگلیس و آمریکا که دیدند نمی‌توانند به ما نفوذ کنند تصمیم گرفتند با تجاوز گروهی به ما ضربه بزنند و غیرت، جوانمردی و مرام ایرانی را متزلزل کنند. اما کور خواندند.»
بر پایه‌ی همین گزارش متمهان این پرونده، همگی از باراک اوباما، سارکوزی و بان کی مون به اتهام گول زدن متهمان پرونده‌ی تجاوز گروهی باغ پشت تپه، شکایت کرده‌اند که قاضی کشیک حکم جلب باراک اوباما، سارکوزی و کاندولیزا رایس (به جای بان کی مون به عنوان مطلع احضار شد) را صادر کرده است که فتوکپی این حکم جلب به همه‌ی کلانتری‌های بین راه ارسال شده است. یک مقام آگاه به خبرنگار ما گفت: «به زودی دادگاه رسیدگی به اتهامات بین‌المللی این سه چهره منفور و فاسد، در دادگاه خانواده شعبه میدان ونک برگزار خواهد شد.» 
 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 12 شهریور 90، شماره‌ی 2250 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

 

سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۰

یه دیواره یه دیواره یه دیواره...

به اطلاع عموم شهروندان می‌رساند
دفتر و دستک‌ پوریا عالمی و شرکا (در فیس‌بوک)
به زودی به این مکان انتقال می‌یابد.




دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۰

10 راهکار برای 10 دغدغه مجلس

ناصر سوداني، نماینده‌ی اصولگرا، روی کاناپه لم داد و گفت: «فرهنگ‌سازي نبايد در دانشگاه‌ها متوقف شود.»
من کاناپه‌چی گفتم: «می‌فهمم.»
سودانیِ نماینده گفت: «مثلا تابلوهایی که فروشگاه‌ها می‌زنند (1) و یا تبلیغاتی که برای کالاهای مصرفی صورت می‌گیرد (2)، بايد فرهنگ‌سازی مد نظر قرار بگيرد.»
من کاناپه‌چی گفتم: «می‌فهمم. می‌فهمم. دغدغه‌ات رو می‌فهمم.»
سودانیِ نماینده گفت: «من خیلی دغدغه‌مندم.» و توضیح داد: «نحوه رفتار (3) و پوشش مردم (4) و تعامل آنها با یکدیگر (5)، رعایت حقوق شهروندی مثلا در آپارتمان‌نشینی‌ها (6)، برنامه‌های صداوسیما (7) و هنری (8) و موسیقی (9) و... و اعزام کاروان‌ها به خارج از کشور اعم از تفریحی یا ورزشی و آموزشی (10)، نباید خارج از چارچوب باشند.»
 
راهکارها
ما امروز برای تک تک دغدغه‌های مجلس راهکار ارائه می‌کنیم؛
1 - استفاده از رنگ‌های شاد و فونت‌های تپل و فانتزی در تابلوی فروشگاه‌ها ممنوع شود. فروشگاه اصلا تابلو نزنند. یک "دادزن" بگذارند جلوی در فروشگاه که هم ایجاد شغل کنند و از بار مسوولیت دولت و مجلس کم کنند، هم فرهنگ داد و هوار را احیا کنند. 
 
2 - تبلیغات اصولا به این شیوه‌ی مستهجنی که دارد، ممنوع شود. مگر این‌که آدم متشخص و اهل دلی بیاید و درباره‌ی مزایای بخاری، لاستیک، پفک، پوشاک مخصوص بزرگسالان، چای کیسه‌ای، خوشخواب و غیره و تاثیر آن در زندگی انسان صحبت کند تا مردم مجاب شوند که آن محصول را خریداری کنند.
 
3 - نحوه رفتار مردم حتما باید فرهنگ‌سازی شود. این چه وضعش است که هر کسی یک رفتاری شخصی دارد؟ آیا همین باعث تشتت آرا نمی‌شود؟ آیا منجر به هرج و مرج نمی‌شود؟ راهکار این است که "جزوه‌ی نحوه‌ی رفتار ایرانیان" تهیه شود و به شکل قانون تصویب شود تا هر کسی هر کاری دلش خواست نکند. در این جزوه ساعت خوابیدن و بیدار شدن، تعداد مسواک زدن در روز، حجم شادی و غم، درد دل، نفخ و... پیش‌بینی شود. هر شهروندی که نحوه‌ی رفتارش خارج از چارچوب جزوه بود جریمه یا فلک شود.
 
4 - پوشش مردم دغدغه‌ی خیلی مهم و قدیمی است. راهکار این است که "جزوه‌ی پوشش و پیرایش ایرانیان" نیز تهیه شود. مردها همه از دم موهاشان را با نمره چهار بزنند. اگر موی بلند دوست دارند قد یک بند انگشت بیشتر بلندش نکنند و آن را هم از چپ به راست، خیلی با مماشات، آب و شانه کنند. مسائل مربوط به موی خانم‌ها در جزوه‌ای محرمانه به دست خودشان داده می‌شود که ما از آن بی‌اطلاع خواهیم ماند. پوشیدن لباس نیز باید اصلاح شود. مردها به لباس شش پیلی ایرانی روی بیاورند. خانم‌ها از اپُل استفاده کنند تا در جامعه ایستا دیده شوند. لباس‌های خاکستری و طوسی مختص ادارات و کسبه است. مردم می‌توانند در جشن‌ها از رنگ‌ها شادی مثل خاکستری راه راه استفاده کنند.
 
5 - تعامل مردم با یکدیگر زیر نظر یک ناظر بی‌طرف و از روی آیین‌نامه انجام شود که مشکلی پیش نیاید.
 
6 - مردم در آپارتمان‌نشینی حقوق شهروندی را رعایت کنند. رعایت حقوق شهروندی در جاهای دیگر اهمیت ندارد اما حتما در آپارتمان‌نشینی حقوق شهروندی رعایت شود. دادن آزادی‌های فردی، آزادی بیان، داشتن رسانه، حق داشتن وکیل و... از حقوقی است که حتما و تنها در آپارتمان‌نشینی رعایت شود تا دغدغه‌ای از این لحاظ در کشور باقی نماند. مثلا مشکلی در کشور غوغا می‌کند و ممکن است منجر به آمدن ناظرین حقوق بشری به آپارتمان‌های ما شود این است که در آپارتمان‌های ما به حریم خصوصی دیگران تجاوز می‌شود و کفش و دمپایی‌شان را در راه پله می‌گذارند. نکنید این کارها را. این‌قدر جامعه‌ی جهانی را روی تضییع حقوق شهروندی در آپارتمان‌های ما حساس نکنید. ممنونم.
 
7 - فرهنگ‌سازی در برنامه‌های صدا و سیما؟ (خنده‌ی دسته‌جمعی.)
 
8 و 9- هنری و موسیقی؟ (خنده‌ دسته‌جمعی) آخر چیزی مانده که بخواهیم فرهنگ‌سازی‌اش کنیم؟ اوه ببخشید شاهکار اخراجی‌ها را فراموش کرده بودیم. هنرمندان فیلم اخراجی‌ها را الگو کنند و از روی همان بسازنند. خوانندگان نیز از روی استاد افتخاری مشق کنند. با تشکر.
 
10- البته در بحث اعزام کاروان‌ها به خارج از کشور، فرهنگ‌سازی موضوع اصلی نیست. برادرها بنشینند در مجلس و دولت فکرشان را بریزند روی هم که چطور ورزشکاران و دانشجویان و ... که به خارج اعزام می‌شوند با زبان خوش برگردند. با تشکر.
 
نسخه
امروز به جای نسخه، برای نمانیدگان دغدغه‌مند که این سطح دغدغه‌ها برای‌شان استرس ایجاد می‌کند، یک گالن دم‌نوش گل گاوزبان و سنبلیته تجویز می‌کنیم. با توجه به فشاری که روی نمانیدگان است، اگر این دم‌نوش جلوی استرس را نگرفت باید از فشار کم کنیم.




منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 7 شهریور 90، شماره‌ی 2248 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۰

ادبیات تطبیقی!


با صدهزار لایک تنهایی
بی صدهزار لایک تنهایی

 از: ما


با صدهزار مردم تنهایی
بی صدهزار مردم تنهایی

از: رودکی





+
ادبیات تطبیقی با شکسپیر
ادبیات تطبیقی با فروغ
ادبیات تطبیقی با مولوی، شمس لنگرودی، رضا براهنی، سهراب سپهری، اسماعیل خویی، حمید مصدق، هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو

نقش برجسته زنان در شنای بانوان

نقش برجسته زنان در اداره‌ی کشور
محمود احمدی‌نژاد نه روی كاناپه بلكه در جمع مدیران و فعالان عرصه زنان و خانواده، گفت: «امروز زنان ما در ایران زمین در همه سطوح و بخش‌های گوناگون نقش برجسته و در برخی مسائل نقش اول را دارند.» 
ما هم این حرف آقای احمدی‌نژاد را تایید می‌كنیم و در اثبات این نظریه آمار زیر را ارایه می‌كنیم، 
مكان / نوع سطح و بخش / تعداد مردان / تعداد زنان / درصد حضور زنان / نوع نقش زنان 
ایران‌زمین / شنای بانوان / صفر / زیاد / 100 درصد / برجسته
 ایران‌زمین / بارداری و زایمان / صفر / زیاد / 100 درصد / برجسته
با دو آمار فوق كه مورد تایید بانك مركزی، صندوق مهر رضا و برنامه علمی تخیلی 20:30 نیز هست، نظریه آقای احمدی‌نژاد را ثابت كردیم.
  • آقای احمدی‌نژاد گفت: «آنقدر ارزش‌ها و زیبایی‌های عملكرد و اندیشه‌های زنان در جامعه ما بالاست كه اگر بخواهیم فهرستی از آن ارایه دهیم، ساعت‌ها وقت لازم است.»
خبرنگار ما گفت: «عیبی نداره. ما وقت داریم. فهرست رو بگید.»
: «من از شمای خبرنگار تعجب می‌كنم. الان واقعا مشكل جامعه ما اینه كه فهرست ارایه بدهیم؟ برید به مشكلات اصلی مردم برسید.»
ما: «باشه.»
  • اما همان اول گفتیم كه آقای محمود احمدی‌نژاد این حرف‌ها را نه روی كاناپه، بلكه در جمع مدیران و فعالان عرصه زنان و خانواده گفته است. سوال اینجاست كه این «مدیران و فعالان عرصه زنان و خانواده» دقیقا چه كسانی هستند كه ما نمی‌شناسیم‌شان؟
پاسخ:
الف- آنها در خانواده خودشان آدم شناخته‌شده‌یی هستند.
ب- آنها در ساختمان خودشان به عنوان مدیری رده بالا شناخته‌شده هستند؛ یعنی مدیر ساختمان هستند.
پ - آنها در محله به عنوان یك مدیر اقتصادی رده اول شناخته‌شده هستند؛ یعنی مسوول صندوق محل هستند. و اهل محل ماهی 15 هزار تومان به این صندوق می‌دهند تا در قرعه‌كشی ماهانه اسم‌شان دربیاید و موجودی صندوق را به عنوان قرض‌الحسنه بردارند. كسی از پس این مدیریت استراتژیك برنمی‌آید جز مدیران و فعالان عرصه زنان كه در این نشست حضور داشته‌اند.
ت- ما نمی‌دانیم واقعا. از فامیل‌های ما هم نبودند كه بشناسیم‌شان.
  • آقای احمدی‌نژاد در انتها به سخنرانی خود افزایش فرمودند: «هزاران عالم و دانشمند و مجاهد توسط زنان به جامعه عرضه شده است و این حاصل مجاهدت‌های زنان سرزمین ماست.»
به نظر شما «مجاهدت‌های زنان» در این جمله اشاره به چیست؟
الف- تعلیم و تربیت
ب ـ تعلیم و تربیت
پ ـ تعلیم و تربیت
ت ـ زایمان و سزارین





 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 6 شهریور 90، شماره‌ی 2247 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۰

زور وزیر نمی‌رسد



محمدرضا باهنر كه نایب‌رییس مجلس است، دست وزیر محترمی […] را گرفت و كشان‌كشان آوردش و نشاندش روی كاناپه. خودش هم نشست كنارش. وزیر محترم زل زده بود به كف زمین و با انگشت‌هاش بازی می‌كرد.
باهنر نایب‌رییس گفت: «به آقای كاناپه‌چی هم بگو.»
وزیر محترم نگفت. به باهنر نایب‌رییس گفتم شما بگو. گفت: «آقای وزیر می‌گه زورم نمی‌رسه... توی فرودگاه به من گفت. در گوشم. پنهانی. گفت مقامات بالا بهش می‌گویند تو چه كار به این كارها داری؟»
گفتم: «حالا این وزیر محترم ما به چه كاری كار داشته مگر؟»
باهنر نایب‌رییس گفت: «صحبت ویژه‌نامه حجاب خاتون است كه روزنامه فخیمه «ایران» درآورد.»
وزیر محترم پلكش شروع كرد به پریدن و تكرار كرد: «مقامات بالا... مقامات بالا...»
باهنر نایب‌رییس گفت: «البته چنین پاسخی از سوی یك وزیر جمهوری اسلامی زیبنده نیست، اما وی به صورت درد دل به من گفت ازش كاری بر‌نمی‌آید و مقامات بالا بر این موضوع اصرار دارند...»
وزیر محترم ناخنش را شروع كرد به جویدن و تكرار كرد: «مقامات بالا... مقامات بالا...»
گفتم: «مقامات بالاتر از وزیر یعنی چی؟»
باهنر گفت: «ما كه اصلا نمی‌دانیم. اما حزب‌الله و نیروهای اصولگرا توقع دارند شخص رییس‌جمهور از جریان انحرافی حمایت نكند.»
وزیر یك چیز نامفهومی گفت مثل اینكه: «یه وقتی من هم مثل وزیر قبلی بركنار نشم...» البته صداش نامفهوم بود و ما اصلا متوجه نشدیم چه گفت. 
 
راهكارها
با توجه به اینكه «زور وزیر محترم نمی‌رسد تا جلوی انتشار یك ویژه‌نامه را بگیرد» و «چی كار دارد به این كارها؟»، راهكارهای زیر را می‌دهیم.
  • به جای وزیر محترم، حسین رضازاده بشود وزیر آن وزارتخانه كه زورش می‌رسد.
  • وزیر محترم به جای درد دل پیش نایب‌رییس مجلس، جلسات مرتبی را به ستون كاناپه بیاید یا پیش یك مشاور دیگر برود تا بتواند یك دل سیر درد دل كند، شاید اعتمادبه‌نفسش بیشتر و در نتیجه وزیری‌اش بهتر شد.
  • وزیر محترم اصلا خیال نكند وزارتخانه مربوطه زورش كم است و مثلا وزارت اطلاعات زورش زیاد است. فقط توجه كند كه وزیر اطلاعات هم زورش نرسید اما نرفت پیش باهنر درد دل كند كه زورش نمی‌رسد.
  • وزیر محترم برای اینكه زورش برسد برود باشگاه اسم بنویسد.
  • البته بهتر است جای باشگاه بدنسازی برود كلاس یوگا ثبت‌نام كند. او باید توجه كند كه زور به بازو نیست و باید پروانه خفته قدرت درونش را تبدیل به اژدهای بیدار كند.
  • دیدن انیمیشن بامزی هم توصیه می‌شود. بامزی به ما یاد می‌دهد یك شیشه عسل چقدر زور آدم را زیاد می‌كند.
  • وزیر محترم به این كارها كار نداشته باشد. صبح به صبح تماس بگیرد و بپرسد چه كارهایی هست كه می‌تواند بهشان كار داشته باشد.
  • وزیر محترم كار خودش را بكند و سرش به كار خودش گرم باشد و خودش را سرگرم كند. آدم وزیر نمی‌شود كه به این كارها كار داشته باشد. وزیر می‌شود كه بنشیند پشت میزش و سودوكو حل كند.
  • وزیر محترم حالا كه كاری ندارد بكند شروع كند به مطالعه تا دست كم میانگین زمان مطالعه در مملكت را بالا ببرد. خیلی ممنون. 
 
نسخه
نسخه امروز این است كه پیش هر كسی درد دل می‌كنید پیش محمدرضا باهنر نایب‌رییس درد‌دل نكنید. اصلا راز نگهدار خوبی نیست. 
 
 
 
 
 
 

 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 5 شهریور 90، شماره‌ی 2246 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۰

مشکوک‌ها باز می‌شوند



مجلس با تمام قوا و بیست و چهار ساعته دارد در این ماه‌های آخرش، مشکلات مردم را حل می‌کند. البته آن بحث مربوط به قانونی کردن ازدواج مجدد هنوز گوشه‌اش باز است و تکلیف مردم مشخص نیست و دست به شلوار مانده‌اند که به صورت قانونی شلوارشان دوتا شود یا به صورت غیرقانونی دوتا شلوار روی هم بپوشند.
 
آخرین تلاش برای ساختن زندگی‌ای بهتر برای مردم، این است که با عنایت به شعر «مشکوکم مشکوکم به تو...» و عطف به ترانه‌ی «بسته رو باز نکرده پس فرستاد...» و با ارجاع به قانون «به تو نلمه می‌نویسم، نامه‌ای نوشته بر باد، که به اسم تو رسیدم قلم هم به گریه افتاد...» مجلس محترم تصویب کرده گمرک می‌تواند بسته‌های مشکوک پستی را باز کند.
  • - البته ما اصولا خیال می‌کردیم در زمان جنگ و بحران و اینا، چنین وضعیتی بر کشورها حاکم می‌شود که نامه‌ها و بسته‌های پستی و دیگر سوراخ سنبه‌های مردم را وارسی کنند. حالا چه زمانی است؟ آیا دوره‌ی آخر زمان است؟ آیا مجلس در جست‌وجوی زمان از دست رفته است؟ آیا زمان‌بندی را قاطی کرده‌ ایم؟ (ما نمی‌دانیم.)
  • - آیا اگر دوباره در مرزهای ایران گردشگر آمریکایی، انگلیسی و دیگر جواسیس دستگیر شوند، با آن‌ها به عنوان «بسته‌ی پستی مشکوک» برخورد می‌شود؟ آیا این بسته‌های پستی مشکوک باز می‌شوند؟
  • - آیا هر کسی مشکوک بزند، یا بسته باشد، یا بسته‌ی مشکوک باشد، یا مشکوک باشد که بسته است، یا چون بسته باشد مشکوک بزند، باز می‌شود؟ (ما نمی‌دانیم.)
  • - آیا اگر بسته‌ای مشکوک بزند و بازش کنند اما ببینند که مشکوک نبوده، دوباره می‌بندندش؟ یا می‌گذارند باز بماند؟
  • - تکلیف بسته‌های مشکوکی که نمی‌خواهند پست شود چیست؟ آیا می‌شود بازشان کرد که اگر پست شدند مشکلی پیش نیاید؟
  • - اگر بسته‌ای بسته نباشد و از همان اول باز باشد به این بهانه که مشکوک است، ماموران می‌توانند بازترش کنند؟
  • - آیا این تلاش مجلس برای باز شدن جامعه است؟ (ما نمی‌دانیم.) آیا از مجلس تشکر کنیم؟ 
  • - آیا با توجه به خنثاسازی عملیات آب‌بازی و آب‌پاشی توسط نیروهای خدوم پلیس در پارک‌ها، ورود لباس شنا (یک تکه، دو تکه، سه تکه) مشکوک محسوب می‌شود و باید باز شود؟
و سوال اصلی این‌که از کجا معلوم می‌شود بسته‌ای مشکوک است؟ از خود بسته می‌پرسند؟ بسته را قسم می‌دهند؟ به بسته یک دستی می‌زنند؟ بسته را مجبور به تک‌نویسی درباره‌ی بسته‌های دیگر پستی می‌ کنند؟ از بسته می‌خواهند ارتباط مشکوکش را با بسته‌های دیگر یا ارتباطش را با بسته‌ های مشکوک دیگر در برنامه‌ی بیست و سی توضیح دهد؟ (ما نمی‌دانیم، امیدواریم خودشان بدانند.)
 
نسخه
تا اطلاع ثانوی چیزی را نبندید، حتا اگر سرتان هم درد می‌کند نبندید، اصلا در خانه‌تان را هم نبندید چون به اتهام مشکوک بودن، ممکن است بیایند و همه چیز را باز کنند. 
 
 
 
 
 

 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 3 شهریور 90، شماره‌ی 2245 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۰

منصور ارضی؛ کارآفرین برتر!

 
 
چه صف کشیده‌اند که سوژه بسازند و بیایند روی کاناپه. اما اصلا خیال نمی‌کردیم آقای منصور ارضی را روی کاناپه ببینیم که یله بدهد و قسم جلاله بخورد که «ملت بروند اسفندیار رحیم مشایی را بکشند، پولش را منصور ارضی بدهد.»
 
ما همین‌جا از منصور ارضی تشکر می‌کنیم و– با توجه به محدودیت جا - به اطلاع عموم اهل تریبون و منبر و رسانه می‌رسانیم برای سوژه شدن و آمدن و دراز شدن و لم دادن روی کاناپه باید از قبل رزرو کنند. با تشکر.
 
سوالات مرگی
اگر قرار باشد رحیم مشایی را بکشیم و پولش را از منصور ارضی بگیریم چند مساله پیش می‌آید؛
  •  - ما که قیمت دست‌مان نیست، آقای ارضی اعلام کند الان مظنه چند است.
  • - با توجه به این‌که برای رسیدن به رحیم مشایی، به عنوان غول مرحله‌ی آخر، باید با چند جن‌گیر و دعانویس و جادوگر مبارزه کرد و از آن‌ها گذشت، آیا در این بازی می‌شود بازی را save کرد؟ آیا آقای ارضی 1Up و جان اضافه به بازیگر اضافه می‌کند یا اگر آدم در طول بازی جن گرفتش یا هیولا خوردش یا جادو شد و مرد، راست راستکی می‌میرد و جانش تلف می‌شود؟
  • - قدیم‌ها بهتر بود به نظرم. یعنی برای مرده یا زنده‌ی طرف پول می‌دادند. گویا الان کارها تخصصی شده.
  • - در این قضیه نیت مهم نیست؟ یعنی الان ما قصد کردیم اما نمی‌توانبم رحیم مشایی را بکشیم. آیا به خاطر نیت‌مان آقای ارضی پول نمی‌دهد؟
  • - آیا رحیم مشایی یک بنگاه زودبازده است؟
  • - آیا برای راه‌اندازی کسب و کار کشتن رحیم مشایی و خریدن وسائل لازم کشتن، وام تعلق می‌گیرد؟ یا گل‌ریزان می‌کنند؟
  • - اگر مثلا یکی آقای مشایی را پیدا کند اما نتواند بکشد یعنی رحیم مشایی پیش‌دستی کند و تکنیک بزند و طرف را بکشد آیا آقای ارضی به بازماندگان طرف پول می‌دهد؟
  • - اگر رحیم مشایی در این فاصله به مرگ طبیعی بمیرد منصور ارضی پول را می‌دهد به بیت المال؟
  • - اگر رحیم مشایی پول‌لازم باشد و خودکشی کند منصور ارضی پول را به چه کسی می‌دهد؟
 
نسخه
از منصور ارضی به عنوان کارآفرین برتر تقدیر و تشکر می‌کنیم.
 
پانویس:
ما واقعا آرزوی مرگ که هیچی، آرزوی قولنج یا سرماخوردگی هیچ کسی را نداریم. در این ستون نیز با موضوع پول دادن منصور ارضی برای کشتن رحیم مشایی، به عنوان یک موضوع ااقصادی و کارآفرینی برخورد کردیم. 
 
 
 
 
 

 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 2 شهریور 90، شماره‌ی 2244 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۰

تهران

پیاده‌روی در خیابان خوب ولیعصر
نشستن در بلوار خوب کشاورز


شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۰

گرفتگی چاه منازل؛ پلیتیک بعدی دشمن




استاندار قم گفت: «اخلال در سیستم بانکی، کار دشمن است، برای ایجاد نارضایتی در مردم.»
من کاناپه‌چی گفتم: «به نکته‌ی ظریفی اشاره کردید. دیگر چی؟»
گفت: «ایجاد ترافیک نیز کار دشمن است، برای ناراضی کردن مردم از مملکت.»
گفتم: «به نکته‌ی غامضی اشاره کردید. دیگر چی؟»
گفت: «همه‌ی این‌ها راهبرد درازمدت دشمن برای ضربه به کشور است.»
گفتم: «می‌فهمم. می‌فهمم. الان آمدنی من توی ترافیک ماندم و ضربه‌ی دشمن را احساس کردم. اصلا این چراغ قرمز که از صد یک دفعه پرید روی صفر، و زرتی سبز شد هم به نظرم خیلی مشکوک آمد. اصلا... »
 
افشای پلیتیک ترافیک
خوب شد فهمیدیم که «اخلال در سیستم بانکی و ایجاد ترافیک» کار دشمن است. برای همین مجبوریم افشاگری می‌کنیم؛
  • اول این‌که دشمن مثل آن «خانم‌های بدحجابی که به‌شان پول داده تا توی خیابان‌های تهران راه بروند و بنیان جامعه را سست کنند»، به چند راننده‌نما پول داده تا در جای جای شهر پارک دوبل نمایند و به کشور ضربه بزنند.
  • دوم این‌که من شخصا معتقدم خانواده‌ی عروس که شب عروسی با حالت مشکوکی بوق «بی‌بیق بیق... بوبوق بوق» می‌زند عملا هم دارد به دشمن علامت می‌دهد، هم دارد می‌گوید کجا چه خبر است تا دشمن با ماهواره‌ی جاسوسی‌اش زوم کند آنجا و از ته و توی روابط خصوصی ما سر در بیاورد.
  • سوم این‌که آیا به راستی استفاده از بوق که یک نماد غربی و فراماسونی است نباید مثل ماهواره از جامعه‌ی ما جمع‌آوری شود؟ آیا زنگوله‌ی اصیل ایرانی یا شیپور ایرانی که همه از نشانه‌های مکتب ایرانی است نباید دوباره احیا شود؟
  • چهارم این‌که، عابربانک مظهر فساد در جامعه نیست؟ یعنی چه که آدم وسط خیابان یک کارت فرو کند به دیوار و پول بگیرد؟
  • پنجم این‌که آیا این کار دشمن نیست که می‌خواهد گردالی‌ها و صفرهای پول ما را کم کند؟ آیا دشمن می‌خواهد پول ما را از سکه بیندازد؟ آیا می‌خواهد ما صفر نداشته باشیم تا به خارج زنگ بزنیم؟
  • آیا وقتی عابربانکی کارت مردم را می‌خورد، یعنی دشمن دارد ما را خرده خرده می‌خورد؟ (ما نمی‌دانیم)
  • با توجه به این‌که ترافیک هم کار دشمن است، به نظر ما گرفتگی چاه منازل نیز کار دشمن است تا مردم شاکی شوند. همچنین بعید نیست دشمن از طریق ایجاد دفاتر گرفتگی و تخلیه‌ی چاه به عمق خانه‌های مردم نفوذ کرده و جاسوسی کند.
 
نسخه
[...]
 
 
 
 
 

 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 29 مرداد 90، شماره‌ی 2241 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۰

شکافتن نظریه آزادی


آقای احمدی‌نژاد که خیلی از دست کشورهای غربی عصبانی بود، نشست روی کاناپه و گفت: «امروز كشورهای غربی مدعی آزادی در جهان هستند و حد این آزادی را تنها در محدوده قانون تعیین می كنند.»
من به عنوان مشاور و کاناپه‌چی مملکت گفتم: «می‌فهمم. عیبی ندارد. درست می‌شود.»
احمدی‌نژاد گفت: «در كشور ما حتی با قانون هم نمی‌توان حد آزادی انسان را محدود كرد چرا كه آزادی در این كشور اصالت دارد.»
من به عنوان مشاور و کاناپه‌چی مملکت می‌خواستم بگویم: «می‌فهمم.» اما خب، نفهمیدم. برای همین خواستم دوباره توضیح دهد.
احمدی‌نژاد دوباره توضیح داد: «این که خیلی ساده‌س؛ در كشور ما حتی با قانون هم نمی‌توان حد آزادی انسان را محدود كرد چرا كه آزادی در این كشور اصالت دارد.»
راستش ما هنوز درست متوجه کنه مطلب نشدیم. برای همین سعی می‌کنیم آزادی مورد نظر را برای خودمان بشکافیم:

شکافتن نظریه‌ی آزادی
1- آیا در ایران آزادی اصالت دارد؟ بله. ما به چند چیز اصیل ایرانی اشاره می‌کنیم و عاقبت‌شان:
فرش اصیل ایرانی. که الان چین دارد همین فرش را تولید می‌کند.
نان اصیل ایرانی. که الان بربری فانتزی و باگت جایگزین آن شده است.
شلوار اصیل ایرانی. که الان شلوار جین و برمودا جایگزین آن شده است.
مکتب اصیل ایرانی. که الان اسفندیار رحیم مشایی جایگزین آن شده است.
دانشمندان جوان اصیل ایرانی (که در زیرزمین اورانیوم کشف می‌کردند). که الان این جوانان علم را رها کرده و به تفنگ آب‌پاش غربی مسلح شده‌اند و امنیت پارک‌ها را به خطر انداخته‌اند.

2- آیا در کشور ما آزادی را – حتا با قانون - نمی‌توان محدود کرد؟ خیر. چندتا دلیل می‌آوریم.
اصولا آزادی نام یک میدان در تهران است و قانون آن را محدود نمی‌کند اما اگر کسی در حریم آن توقف کند جرثقیل ماشینش را می‌برد و مدتی نامعلوم در پارکینگ می‌خواباند.
اصولا قانون یک سری را محدود می‌کند یک سری را آزاد می‌گذارد؟ (ما نمی‌دانیم)
اصولا ما خیلی آزادیم و حتا قانون برای ازدواج جوانان تسهیلاتی اعم از وام یک میلیون تومانی در نظر گرفته. 
اصولا آزادی اگر باشد عیبی ندارد بگذار محدودش کنند.
اصولا آزادی؟ اصولا قانون؟ اصولا حتا؟

3- آیا امروز كشورهای غربی مدعی آزادی در جهان هستند؟ بله. خیلی کار بدی می‌کنند.

4- آیا کشورهای غربی حد آزادی را تنها در محدوده قانون تعیین می‌كنند؟ بله. بی‌ادب‌ها. در حالی‌که؛
در کشور ما برای آزادی حد تعیین نمی‌کنند، بلکه اگر کسی خیلی آزادی‌بازی در آورد برایش حد تعیین می‌کنند.

نسخه
ما هم خیلی داریم آزادی‌بازی در می‌آوریم. بهتر است تا حدمان را مشخص نکرده‌اند حدود خودمان را تعیین کنیم و سر و ته کاناپه امروز را جمع کنیم. 








 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 27 مرداد 90، شماره‌ی 2239 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۰

گوگوشولوژی سیاسی یا تست هوش در یك خبرگزاری



یكی از خبرگزاری‌ها [...] با آقای علی مطهری مصاحبه كرده. استثنائا این‌بار حرف‌های علی مطهری را سوژه نمی‌كنیم، اما یك تست هوش از سوال‌هایی كه این خبرگزاری در این گفت‌وگو مطرح كرده برگزار می‌كنیم.
با توجه به اینكه این خبرگزاری عقیده دارد «مگر مواضع آقای صانعی با گوگوش یكی نیست؟» به نظر شما كدام‌یك از گزینه‌های زیر درباره این خبرگزاری صحیح است؟
الف - با مواضع آقای صانعی خوب آشنا نیست.
ب- با مواضع خانم گوگوش خیلی خیلی خوب آشنا است.
پ- در این خبرگزاری اگر مواضع آقای صانعی شفاف نیست، اما خانم گوگوش طرفدار زیاد دارد.
ت‌- بچه‌های گروه سیاسی این خبرگزاری، بی‌زحمت این آلبوم آخر رو دانلود كردید – قبل از تحلیل استراتژی ترانه‌های گوگوش - یه كپی هم به ما بدید. ممنون.
این خبرگزاری عقیده دارد و برایش سوال پیش آمده كه «آیا به همان شدت كه با رسانه‌های ارزشی برخورد می‌شود با سایر رسانه‌ها هم می‌شود؟» به نظر شما آیا به همان شدت كه با رسانه‌های ارزشی برخورد می‌شود با سایر رسانه‌ها هم می‌شود؟
الف- ضمن همدردی با خبرگزاری مورد اشاره و توابع، عرض شود كه: نه، متاسفانه.
ب- ضمن همدردی با این خبرگزاری و توابع، عرض شود كه: نه به این شدت.
پ- ضمن همدردی با این خبرگزاری و توابع، عرض شود كه: نه، شرمنده این تبعیض هستیم.
ت- ضمن همدردی با این خبرگزاری و توابع، عرض شود كه: ببین این آلبوم گوگوش دانلود شد یا نه، اخوی؟ 
این خبرگزاری گفته: «نه، ما این را قبول نداریم. می‌گوییم «نهضت آزادی» آزادی داشتند.» به نظر شما چرا این خبرگزاری می‌گوید نهضت آزادی آزادی دارد؟
الف- چون این خبرگزاری می‌گوید «ما این را قبول نداریم.»
ب- چون این خبرگزاری می‌گوید «ما می‌گوییم.»
پ- خیلی تابلو است كه. توی اسم‌شان «آزادی» است دیگر.
ت- هنوز دانلود نشده؟ عجیبه، شما كه هم سرعت اینترنتت بالاست هم فیلتر نداری. 
در این فاصله كه دوستان دارند آلبوم آخر را دانلود می‌كنند، به نظر شما كدام ترانه زیر مواضع خانوم گوگوش را برای این خبرگزاری روشن كرده و چرا؟
الف- «اونجا كی‌یه كی‌یه / پشت دیوار كی‌یه / سایه‌ش رو من می‌بینم» چون به سایه موساد و سی‌آی‌ای اشاره مستقیم كرده.
ب- «هم صدای بی‌صداییم / با هم و از هم جداییم / خسته از این قصه‌هاییم / هم صدای بی‌صداییم» چون به وضوح در حال تبانی و ایجاد اجتماع برای براندازی و بر هم زدن نظم عمومی است.
پ- «با تو من بهارم / بی‌تو شوره‌زارم / وقتی هستی خوبم / وقتی نیستی، بی‌تو، یه قاب شكسته، رو دیوارم» چون با خودزنی و تبدیل خود به یك قاب شكسته روی دیوار سعی در سیاه‌نمایی و نشان دادن چهره‌یی منفی از جامعه دارد.
ت - «من آمده‌ام وای وای، من آمده‌ام / عشق فریاد كند / من آمده‌ام كه ناز بنیاد كند / من آمده‌ام» چون در این ترانه به وضوح می‌گوید من آمده‌ام در حالی كه تازه همین چند سال پیش رفته. او سعی دارد بنیان‌های جامعه و سیاست را به شكل تابلویی، با شعار «من آمده‌ام وای وای» به بازی بگیرد در حالی كه می‌دانیم تازه رفته و هنوز نیامده. 
نسخه
تقاضا می‌كنیم برای آگاه‌سازی جامعه هم كه شده این خبرگزاری جزوه «گوگوشولوژی سیاسی» را كه مبنای تحلیل‌های خود قرار داده است منتشر كند. با تشكر.






 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، 26 مرداد 90، شماره‌ی 2239 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

این یادداشت با رسم الخط روزنامه‌ی اعتماد در این وبلاگ منتشر شده

سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۰

اگر رحیم مشایی فرار مغزها کند




علیرضا سلیمی، نماینده مجلس، نشست روی کاناپه و گفت: «آمار‌ها نشان می‌دهند که سالانه رقمی بالغ بر ۵۰ میلیارد دلار سرمایه‌ انسانی از ایران خارج می‌شود.» و تاکید کرد: ««آمار‌ها نگران کننده‌ است و دولت باید نیازهای حیاتی نخبگان را تامین کند تا مهاجرت‌ها متوقف شود.»
ما هم با این نماینده‌ی مجلس موافق هستیم و معتقدیم فرار مغزها باید متوقف شود. اما چطوری؟
 
این طوری؛
  • - آیا هیات دولت و حواشی، جزو مغزهای مملکت محسوب می‌شوند؟ اگر بله، این چه مغزی است که باعث فرار مغزهای دیگر می‌شود؟ آیا این مغزها در مملکت حیف نمی‌شوند؟ بهتر نیست لا به لای فرار مغزها، هر دفعه یکی دوتا از اعضای دولت را هم صادر کنیم؟ مثلا؛
مثال اول: رحیم مشایی را به عنوان صادرات غیرنفتی، بفرستیم تبت، منتها چون کاری جز رییس دفتری و سخنرانی بلد نیست، مجبوریم لابی کنیم و دالایی لاما را در لاتاری برنده اعلام کنیم تا برود آمریکا. بعد رحیم مشایی را به عنوان دالایی لاما به جهان معرفی می‌کنیم و بعد همه‌ی مردم جهان شاد می‌شوند.
مثال دوم: [...]
  • - آیا می‌دانستید که «فرار مغزهای ایران» مهم‌ترین صادرات غیرنفتی چند سال اخیر بوده است؟
  • - حالا که تنها مغزهایی که در مملکت مانده‌اند در هیات دولت مشغول شخم زدن سه باره مملکت هستند، پیشنهاد می‌کنیم اول از همه این مغزها از مملکت صادر شوند و شخم زدن را بی‌خیال شوند، تا چند نفر که به جای شخم زدن، بذر هم می‌کارند مشغول کار شوند. (البته ما کتمان نمی‌کنیم که برای بذر کاشتن، مثل شخم زدن نیاز به مغزها و کارشناسان و کارشناسان ارشد نیست. باغبان‌ها، کشاورزها، صنعتکاران، فرهنگیان، هنرمندان، روزنامه‌نگاران و دیگر آدم‌های عادی می‌توانند این کار را کنند. برای همین حالا که مملکت سه بار شخم خورده و نیاز به آدم متخصص ندارد از هیات دولت تشکر و آن‌ها را صادر می‌کنیم.)
  • - حالا که [...]
  • - البته نباید از انصاف گذشت که در این سال‌ها درست که فرار مغزها زیاد بوده، اما در عوض از آن طرف از عراق مقدار قابل توجی گرد و غبار به کشور ما پناهنده شدند (که این موفقیت عظیمی است).
  • - همچنین در مقابل فرار مغزها از کشور، واردات 54هزار دسته بیل از اندونزی از دیگر دستاوردهای شکوهمندی است که بی‌انصافی و نامردی است آن را نادیده بگیریم.
  •  - یک راهکار اساسی هم وجود دارد که دولت در این سال‌ها ثابت کرده همه‌ی مشکلات جوانان را حل می‌کند. کدام راه؟ ازدواج. بله. دولت برای ازدواج مغزها تسهیلاتی (مثل وام یک میلیون تومانی) در نظر بگیرد تا نخبگان و مغزها هم مثل باقی جوانان ازدواج کنند و تا مدتی سرشان گرم شود.
 
نسخه
حالا که در طرحی ضربتی از آب‌بازی جلوگیری شده و آب‌پاش‌ها در پارک، دستگیر شده‌اند و در تلویزیون اعتراف هم کرده‌اند، نسخه ما این است که در یک اقدام ضربتی با جوانانی که از مغزشان استفاده می‌کنند نیز برخورد شود. یعنی هر جوانی را که مغزش کار می‌کرد از کار بیندازیم تا برود بدو بدو ازدواج کند.




 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، 25 مرداد 90، شماره‌ی 2238 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۰

چند کلمه‌ای کم برای تشکر از مهری بزرگ

انگار جلوی آبشاری ایستاده باشم که هر چقدر سر بلند کنی آستانه‌اش را نشود دید. و حالا تصور کنید قطره‌هایی که این عظمت را ساخته، محبت دوستان دیده و نادیده باشد. شما را نمی‌دانم، ولی اگر من را پای این آبشار ببینید می‌بینید که صورتم خیس خیس است، هم از دست و دل‌بازی این آبشار دوستی، هم از کرنش و شعف و سپاسم در برابر این مهر بی‌کران. 
البته هنوز عینک نگذاشته‌ام و گرفتاری‌هایی برای مداوا دارم - مثل هر کسی که تصادف می‌کند = اما حالا آن‌قدر بهتر شده‌ام که سپاسم را تقدیم‌تان کنم.
روی تک تک شما دوستانم را می‌بوسم و برای‌تان دنیایی - هم‌سنگ مهری که با کلمه‌های‌تان خرج سلامتی‌ام کردید - آرامش و آسایش و طرب آرزو می‌کنم.

دوست کوچک و دوستار بزرگ شما
2شنبه 20 و چهار 5 هزار و 300 و نود




پی‌نوشت:
می‌خواستم علیه متخصص ارتوپد یک بیمارستان خصوصی و آن بیمارستان شکواییه‌ای بنویسم که بیمار را عابربانک می‌بینند و مثل یک بنگاه زودبازده روی درآمد شبانه‌ی تخت بیمارستان حساب باز کرده‌اند و قسم‌نامه‌ی پزشکی را لب کوزه گذاشته‌اند، و عجیب این‌که به راحتی از آن کوزه آب خوش نیز از گلویشان پایین می‌رود. اما به جای آن می‌نویسم که از دکتر محمد امامی، متخصص و مدیر گروه ارتوپدی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، ممنونم که برای شرف انسانی‌اش ارزش بالاتری از قسم پزشکی‌اش قائل است.




نتایج سفرهای استانی من

- هر چه از تهران دورتر شوی شهرستانی کمتر می‌بینی.
مثلا وقتی می‌روی بیمارستان متوجه می‌شوی همه‌ی بیمارها تهرانی هستند، چون بیماران شهرستان آمده‌اند تهران که بروند بیمارستان درست و درمان.
 
- در شهرستان رسم است که مریض را دوُر بگردانند.
یعنی بیمارستان اول فقط می‌تواند زخمت را پانسمان کند، دومی فقط آتل می‌بنند، سومی فقط بخیه می‌زند، چهارمی دکتر ندارد، پنجمی پرستارش رفته بیمارستان بغل به یک زائو کمک کند، ششمی سقفش ریخته و اینا.
 
- در شهرستان در مصرف برق و تابلو به شدت صرفه‌جویی می‌شود.
مثلا وزارت نیرو در تامین برق و روشنایی راه‌ها صرفه‌جویی می‌کند، وزارت راه در آسفالت کردن جاده و نصب تابلوی راهنمایی و رانندگی. برای همین آماده باشید بروید توی تپه، یا بیفتید توی دره.
 
- هر چه از تهران دورتر شوی هزینه‌هایت کمتر است.
مثلا پمپ بنزین‌های شهرستان بنزین ندارند. پس شما پول بنزین را صرفه‌جویی می‌کنی و استهلاک ماشینت هم کم می‌شود. اما اگر بنزین تمام کردی و در جاده خوابیدی هش دار! که کیف و ماشین و لپ تاپ و باقی چیزهات را دزد نبرد.
 
- پرداخت عوارض راه سطح توقع ملت را می‌آورد پایین.
یعنی وقتی یک راننده برای یک تکه راه که با پول دولت و از اینا ساخته می‌شود عوارض ششصد تومانی و هزار تومانی می‌پردازد لابد توقع دارد راه سالم باشد و آسفالت سر هم باشد و اورژانس باشد و جاده چراغ داشته باشد و موبایل هم آنتن بدهد و اینا، اما زهی خیال خام. چه توقعات غربی‌ای دارید شما.
 
- در شهرستان، تهرانی بودن مهم است.
مثلا در بیمارستان وقتی می‌گویی «از تهران می‌آمدیم که توی راه تصادف کردیم...» انگار که مامور مخصوص حاکم بزرگ یا داداش کایکو (یا بلانسبت زنبه) باشید همه به شما احترام می‌گذارند.
 
- اما در تهران، شهرستانی بودن ... آه... آه ممتد.
بر خلاف این که در شهرستان به بیمار تهرانی احترام می‌گذارند، در بیمارستان تهران به بیمار شهرستانی... آه... آه ممتد...
الف - بیمه مکمل داری مادر؟ از وسط مهمونی نیومدم که شما رو تماشا کنم جواب بده مادر... (نگاه متفرعنانه)
ب – شلوارت اورژیناله عامو؟ (خنده‌ی پرسنل و باقی بیماران)
پ – اینجا بیمارستانه نه کاروانسرا آقای محترم (نگاه اسفناک)
ت - چند میلیون هزینه‌ی عمل لگنت می‌شه پدر جان، داری عمل کنی یا همین‌طوری لگنت شکسته بماند و چکه کند؟
 
- در تهران بعضی پزشکان بیمارن را به چشم عابربانک می‌بینند.
- و غیره.
 
ایمان بیاوریم به سفرهای استانی
من بعد از شش هفت سال که آقای احمدی‌نژاد هیات دولت را می‌زد زیر بغل و می‌رفت سفرهای استانی، تازه به کارش ایمان آوردم. و خدا را شکر می‌کنم که شش هفت سال بعد در سفرهای استانی‌ام تصادف کردم که آقای احمدی‌نژاد کشور را آباده کرده و سه بار شخمش زده. اگر الان آباد شده شش سال پیش چه شکلی بود؟ اگر آباد شده چرا هیات دولت دیگر سفر استانی نمی‌رود؟ به قول ترانه‌سرا:
اون انتخابات به انتخابات / سفرای استانی می‌خوات
 
تشکرنامه و تقدیرنامه
از خوانندگان عزیز کاناپه به خاطر لطفی که داشتند و پیام‌های پرمهرشان و البته سوپ‌هایی که گفتند برایم می‌پزند تا زودتر خوب شوم ممنونم + بوس لپی. از همکارانم در روزنامه ممنونم + بوس گروهی. از سیاستمداران و مسوولان عزیز که چند روز است نتوانسته‌ام روی کاناپه بیاورم‌شان عذر می‌خواهم، (شنیدم این چند روز کلی خبرساز بوده‌اید) نگران نباشید، به زودی از خجالت شما عزیزان در می‌آیم!






 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، 24 مرداد 90، شماره‌ی 2237 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۰

رویای اصفهان


بر اساس یک داستان واقعی!

روایت اول
ساعت دوازده شب در بام تهران به بهرنگ گفتم: «برویم اصفهان؟»1 و ساعت دوازده و نیم در راه اصفهان بودیم2 و ساعت چهار وارد پمپ بنزینی شدیم كه بنزین نداشت3 و یك راننده بومی گفت: «پشت من بیایید.»4 و پشت او رفتیم5 و در شهری كه یادم نیست بنزین زدیم6 و راننده بومی گازش را گرفت و رفت به گاز دادنی7 و به راننده بومی پشت كردیم8 و تابلوی راهنمایی و رانندگی نبود9 و ما بی‌راه رفتیم10 و بیراهه رفتیم11 و راه پیش رو تپه تپه بود12 و راه خود گویدت كه چون باید رفت 13 و ما تپه تپه رفتیم14 و ما از تپه بالا رفتیم15 و تپه از ما پایین رفت 16 و ما در تپه گیر كردیم 17 و هیچ تپه نباریده باقی نگذاشتیم. 18 
روایت دوم
و گفتم: «صبحانه در چه‌حج‌ میرزای اصفهان بخوریم صبحانه‌یی قهوه‌خانه‌یی.» و بهرنگ گفت: «علی خدایی را هم ببینیم؟» و گفتم: «به زایندگی رود، كه اگر كسی اصفهان را دید و علی خدایی را ندید از نابینایان است از نابینایانی بی‌چشم و رو.» 19 
روایت سوم
و به درستی برای سلامتی مسافران در جاده توصیه‌ها كرده‌اند اما همانا كه برای سلامتی خود و مسافران در جاده اقدام نكنید. 20 
روایت چهارم
و دلیجان بیمارستانش پلاستیكی بود21 و تن‌ آش و لاش را داخل كاسه و كیسه ریختیم22 و بیمارستان كاشان بهتر بود 23 و به هوش كه آمدیم از چندجا شكسته بودیم24 و چشم‌مان زده بودند و چشم‌مان در آمده بود چشم بر هم زدنی25 و لپ تاپ زندگی بود 26 و زندگی گم شده بود27 و زنده ماندیم اما زندگی رفته بود 28 و به سلامتی كدام است؟29 و این رویای اصفهان بود؛ رویایی دست نیافتنی.30

پاورقی‌ها:
1ـ هیچگاه وقتی در اوج (یا جو یا بلندی) هستید برای زندگی‌تان تصمیم نگیرید چون جوگیر هستید.
2 و 3ـ آیا مجلس در این باره وزیر نفت را استیضاح خواهد كرد؟ (ما نمی‌دانیم.)
4 و 6 و 7ـ بومی‌سازی آثار تمدن غربی.
5ـ الگوبرداری از فرهنگ داخلی.
8ـ به بومی‌ها نباید پشت كرد.
9ـ آیا مجلس در این باره وزیر راه را استیضاح خواهد كرد؟ (ما نمی‌دانیم.)
10 و 11 و 12ـ نیاز به راهبان.
13ـ یك همچین چیزی حافظ گفته.
14 و 15 و 16 و 17ـ تپه تپه.
18ـ یادتان باشد یك تپه نباریده باقی بگذارید، حتی اگر بارندگی‌تان یا رانندگی‌تان تند باشد.
19ـ علی خدایی از اكابر داستان مقیم اصفهان.
20ـ توضیح و تفسیر این بند بین مفسران محل اختلاف است.
21 الی 30ـ ما به سلامتی خود اهمیت ندادیم، شما اهمیت بدهید و به سلامتی ما اقدام كنید.






 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، 22 مرداد 90، شماره‌ی 2235 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

البته اينجا نه، انگليس

آقاي حسين ابراهيمي، نايب‌رييس كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس، روي كاناپه يله شد و دستش را گذاشت زير چانه‌اش و نفسش از جاي گرم در آمد و گفت: «شمار زيادي از جوانان معترض بازداشت شده‌اند و يك جوان توسط نيروهاي امنيتي به قتل رسيده است. براي همين مجلس آمادگي خود را براي اعزام هيات حقوق بشري براي بررسي نقض حقوق بشر اعلام مي‌كند.»
گفتم: «جدي؟»
گفت: «بله... اصلا گزارشگران حقوق بشر اعزامي مجلس قصد دارند‌ با زندانيان سياسي به گفت‌وگو بپردازند و درباره برخورد با معترضان گزارشي را تكميل و به مجامع بين‌المللي ارسال كنند.»
گفتم: «جدي؟ يعني قراره نماينده مجلس بره با زندانيان سياسي حرف بزنه و از اين كارهاي تخيلي و رويايي؟»
گفت: «بله. صد در صد.»
گفتم: «همين مجلس؟ توي همين‌جا؟»
ابراهيمي گفت: «البته اينجا كه نه. قرار است از انگليس شروع كنيم.»
گفتم: « :| » *
 
راهكار
با توجه به اينكه مجلس ايران مارتين لوتركينگ‌وار نسبت به بازداشت جوانان معترض انگليسي و نقض حقوق بشر در آن كشور خيلي بموقع وارد عمل شده و مادر ترزا وار از هر حق پايمال‌شده‌يي دفاع مي‌كند و گاندي‌وار حتي نمي‌تواند ببيند جان يك بي‌گناه گرفته شود، ما مبهوت مي‌باشيم، هنگ كرده‌ايم و هيچ راهكاري به ذهن ما نمي‌رسد. براي همين دسته‌جمعي خسته نباشيم. 
 
نسخه
امروز نسخه نمي‌دهيم. اما ياد يكي از همسايگان‌مان افتادم كه باغچه‌ پشتي خودش را حوصله نمي‌كرد بيل بزند، اما به جان شما با چه اصراري گير داده بود باغچه ما را بيل بزند. 
 
 
* مبهوت
 
 
 
 
  
 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، 20 مرداد 90، شماره‌ی 2234 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)