شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۱

تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 12

از یِ آخرِ تنها تنهاتر نداریم.
هم همیشه ته صف است، هم کل خانواده طردش کرده‌اند.


شاید همین شد که به ی آخر تنها می‌گویند روشنفکر.
روشنفکر هم که می‌بینند از لای دندان می‌گویند: ییییییییی ی ی.










 
 
 
تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 6
تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 7
تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 8
تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 9
تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 10

ثمره هاشمی نظریه عجیبی رو کرد: ما وارد می‌کنیم اما انگار داریم تولید می‌کنیم

احتمالا یادتان نمی‌آید اما آن اوایل جای رحیم مشایی، ثمره هاشمی بود. یعنی همه اخبار و همه مرموزسازی‌ها و مشکوک‌سازی‌ها دور اسم ثمره هاشمی / هاشمی ثمره می‌گشت. اما خیلی زیرپوستی ثمره هاشمی از جلو رفت توی سایه و رحیم مشایی از توی سایه آمد بیرون.

خلاصه مجتبی ثمره هاشمی، که گاهی آفتابی می‌شود، این‌بار در گفت‌وگو با روزنامه‌ی کشور آفتاب تابان، یومیوری ژاپن، حرف‌هایی زده که یا درست به ژاپنی ترجمه نشده یا درست از ژاپنی ترجمه نشده یا درست گفته نشده یا درست شنیده نشده یا چی.

ثمره هاشمی که گویا تازه به ایران برگشته و فکر می‌کند هنوز دوران خانه متری چهارصد پونصدهزارتومان است گفت: «يكي ديگر از پیشرفت‌های ايران در سال‌های اخير رفع ريشه‌اي مشكل مسكن است.»
ما گفتیم: «آقا شما کاناپه‌لازم هستید و باید استراحت کنید. بفرمایید. بفرمایید روی کاناپه دراز بکشید.»
ثمره هاشمی که روی کاناپه دراز می‌کشید گفت: «ولی جدی گفتم. در سال‌های اخیر مشکل مسکن ریشه‌ای رفع شده است.»
ما گفتیم: «ثمره جان، هاشمی جان، حالا مشکل مسکن شما و خانواده و دوستان ریشه‌ای رفع شده قرار نشد تعمیم بدهی به همه که. باشه عزیزم؟»

خوشبختانه ثمره خوشبخت است
ثمره هاشمی یکهو به ذهنش رسید به یومیوری ژاپن بگوید: «خوشبختانه امروز در كشور سطح عمومي درآمد افراد افزايش يافته.»
ما چندسالی است با موضوع ارائه آمار و نشان دادن نمودار دولتی کنار آمدیم. یعنی دیگر نمودار و آماری را که به صورت رسمی در موضوعات اقتصادی و غیره مطرح می‌کنند جدی نمی‌گیریم. ولی وقتی یکی می‌گوید خوشبختانه سطح درآمد افراد افزایش یافته خیلی دوست داریم چیزهایی را به او حواله کنیم.
مثلا: فتوکپی قبض گاز و برق و تلفن، از قرار بین سی چهل تا سیصد چهارصد هزار تومان.
مثلا: فتوکپی رسید پرداخت اجاره خانه، از قرار بین سیصد چهارصد هزار تومان تا یک میلیون و نیم برای پنجاه متر آپارتمان.
مثلا: فتوکپی کرایه تاکسی درون‌شهری از قرار چهارصد تومان تا دوهزار تومان.
مثلا: فتوکپی نان سنگک هزار تومانی و بربری پانصد تومانی.
مثلا... فقط آقای ثمره هاشمی آدرس بدهند که این‌ها را به ایشان حواله کنیم تا ببینند جریان از چه قرار است.

خوبیت نداره
ثمره هاشمی که یا قیمت‌ها دستش نیست یا چند وقت است از خانه خارج نشده و نمی‌داند دنیا دست کیست، گفت: «امروز، ايران بسياري از محصولات صنعتي و كشاورزي را كه در گذشته از خارج وارد مي‌شد با كيفيت جهاني توليد مي‌كند.»
ما به نیابت از کارگران، صنعتگران، صاحبان صنایع، کارخانه‌داران، کشاورزان، دامداران و غیره از تعجب دهان‌مان باز ماند و از ثمره هاشمی پرسیدیم: «ببخشید واقعا معنی "تولید" را نمی‌دانی؟ یا اصولا واردات را جزو تولیدات می‌دانی؟ یا خواستی در طرح شادسازی جوانان و جامعه مشارکت کنی؟ یا چی؟»
ثمره هاشمی گفت: «به قول قیصراینا، حالا درسته فقط وارد کردیم اما ما همه جا گفتیم فقط تولید کردیم، آره... خوبیت نداره، شما هم بگو تولید کرده.»


درک مطلب ثمره
به نظر شما چرا ثمره هاشمی دنیا را این‌طوری می‌بیند؟
الف- چون گاهی آفتابی می‌شود و کمبود آفتاب آدم را این‌طوری می‌کند.
ب- چون فقط روزنامه ایران و تیترهای صفحه اول آن را می‌خواند و با اصل ماجرا آشنا نیست.



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 27 خرداد 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)


پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۱

بازی دولت با بازنشستگان

رییس کانون عالی بازنشستگان به نقل از خبرگزاری‌ها گفت: «کاناپه را نگاه کن و بازنشستگان را ببین که روی آن دراز به دراز افتاده‌اند و دولت و مجلس حواس‌شان نیست...» و اضافه کرد: «بله... این صدای ناله بازنشستگان است که بلند شده. با توجه به این‌که بازنشستگان حداقل حقوق را دریافت می‌کنند، دولت باید به ناله آن‌ها توجه کند.»
به همین مناسبت از طرف هیات دولت احتمالا قرار می‌شود به ریاست ناله‌شناس و ناله‌پژوه و ناله‌درآر معروف، محمدرضا رحیمی، گروهی تشکیل شود تا به ناله بازنشستگان توجه کند. این‌طوری:
- خب. سلام بازنشسته‌ی گرامی. من از طرف دولت آمدم تا به ناله شما توجه کنم. لطفا ناله کنید.
: آه... آه... آه...
- ناله شما را شنیدم و به آن توجه کردم. شما همین‌طور به ناله ادامه بده، ما هم بدو بدو بروبم سفر استانی. خداحافظ.

دولت در صف نانوایی
رییس کانون عالی بازنشستگان گفت: «حدود 80 درصد بازنشستگان "حداقل‌بگیر" و دارای مشکلات بسیار زیادی هستند به‌طوری‌که برای خرید نان خانواده خود نیز در مضیقه قرار دارند.»
به همین مناسبت هیات دولت اعلام کرد اگر بازنشستگان برای خرید نان خانواده هم در مضیقه هستند حتما به خاطر کهولت سن است، وگرنه وضعیت اقتصادی مردم که عالی است. هیات دولت گفت: « ما حاضریم بیاییم و به جای بازنشستگان برویم توی صف نانوایی بایستیم. آیا روی‌تان می‌شود باز هم از خدمات دولت ناراضی باشید و غر بزنید؟»

گفت‌وگوی رو در روی دولت با بازنشستگان

بعد از صحبت‌های رییس کانون بازنشستگان نماینده دولت با بازنشستگان دیدار کرد و حرف‌های زیر بین‌شان رد و بدل شد.
نماینده دولت : «از ساعت چند اینجا هستید؟ ده؟ نه؟ هشت؟ هفت؟ شش؟ پنج؟»
بازنشستگان: «ما از وقتی بازنشسته شدیم اینجاییم. شما حواست نیست.»

نماینده دولت: «آیا مشکل امروز کشور ما اینه که بازنشسته‌ها از کی کجا نشستند؟ به من و شما چه مربوط که بازنشسته چقدر باز نشسته. یا از کی باز نشسته. ما باید برویم به مشکلات اصلی مملکت، مثل کار پیدا کردن برای بیکاران چینی، بپردازیم.»
بازنشستگان: «ما حقوق‌مان کم است. در مضیقه هستیم. نان خالی هم نمی‌توانیم بخریم.»
نماینده دولت: «خب این را که قبلا گفتیم. به علت کهولت سن است. اصلا خود من می‌آیم می‌روم  نانوایی به جای بازنشستگان. خوب شد؟»
بازنشستگان: «پای رفتن به نانوایی داریم، ولی پول خریدن نان نداریم.»
نماینده دولت: «اصلا ما در ایران بازنشسته نداریم.» و سپس به دوربین لبخند می‌زند. (خنده حضار)

بازنشستگان: «شما دارید با ما بازی می‌کنید؟ شش هفت سالش که همین‌طوری گذشت.»
نماینده دولت: «بد است که دولت همه را به بازی می‌گیرد؟ می‌خواهید اصلا بهتان توجه نشود و افسردگی بگیرید؟ می‌خواهید بازی‌تان ندهیم؟ می‌خواهید از بازی بگذاریم‌تان کنار؟ هان؟»



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 25 خرداد 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۱

محمودرضا خاوری در پاسخ به وزارت امور خارجه اعلام کرد: سلین دیون برگردد، من هم برمی‌گردم

سخنگوی وزارت امور‌خارجه گفت: «برای ملاقات با محمودرضا خاوری درخواست کردیم که بهش بگوییم به ایران بازگردد اما خاوری درخواست ملاقات را نپذیرفت و در آن جلسه حاضر نشد.»

این‌طور که مشخص است وزارت خارجه‌ای‌ها ترتیب یک ملاقات را دادند، اما خاوری همان‌طور که  همه را قال گذاشت و رفت، آن‌ها را هم قال گذاشته و سر قرار نیامده. به همین مناسبت از محمودرضا خاوری، پدر اختلاس ایران، دعوت کردیم بیاید روی کاناپه.

پدر اختلاس ایران
ما: «سلام آقا خاوری. آیا می‌توانیم شما را پدر اختلاس ایران بنامیم؟ و بفرمایید چرا به ایران برنمی‌گردید؟»
خاوری: «بله. البته من سر این‌که پدر اختلاس شوم خیلی پدرم درآمد، البته ممکن است پدر مردم هم درآمده باشد که برایم مهم نیست. بعد هم برگردم ایران که پدرم را درآورند؟ عمرا.»

سلین دیون برگردد من هم برمی‌گردم
ما: «واقعا می‌ترسی؟ ببین محمودرضا، با من راحت باش. موضوع دیگری هست؟»
خاوری:
«راستش بله. من از بچگی وقتی فیلم تایتانیک را دیدم که نوک کشتی لئوناردو دی‌کاپریو به حالت خاصی کیت وینسلت را باد می‌داد و سلین دیون آواز می‌خواند، به سینما و سلین دیون علاقه‌مند شدم. برای همین تصمیم گرفتم مدیرعامل بانک مرکزی شوم و 3000 میلیارد تومان اختلاس کنم تا بتوانم بروم بغل سلین دیون، که دیدید هم توانستم و رفتم بغل سلین دیون و خانه گرفتم و همسایه‌شان شدم. در ضمن اگر من به ایران برگردم آیا قول می‌دهند بگذارند سلین دیون را هم با خودم بیاورم که اینجا همسایه ما شود و بیاید بغل ما زندگی کند؟»


فقط سلین دیون گولم زد
ما: «آقای خاوری، آیا می‌دانستی وقتی از ایران رفتی، تمام حروف الفبا از «الف ر» گرفته تا «م ر» و «کاف گاف» و غیره، به عنوان همدستان شما در اختلاس 3000 میلیاردی بازداشت شدند یا پای‌شان به پرونده باز شد؟»
خاوری:
«من هرگونه همکاری با حروف الفبا و کله‌شطرنجی‌ها را تکذیب می‌کنم، اگر راست می‌گویند بروند سراغ اصل کاری و آی باکلاه.»

توصیه‌های محمودرضا خاوری به جوانان
خاوری:
«من جا دارد همین‌جا از پدر و مادر و خانواده‌ام تشکر کنم که باعث شدند من در اختلاس پیشرفت کنم. آن‌ها استعداد من را از بچگی کشف کرده بودند و محیط خانه را همیشه برای اختلاس من فراهم می‌کردند. از جوانان هم می‌خواهم تصمیم‌شان را قطعی بگیرند و بعد اختلاس کنند. منتها حواس‌شان باشد ما بغل سلین‌دیون ‌اینا هستیم و دیگر هم اینجا جا نداریم. آن‌ها باید برای همسایه شدن با خوانندگان اجنبی دیگر تلاش کنند.
در ضمن نصحیت من به کسانی که می‌خواهند تازه وارد اختلاس شوند این است که هرگز به حروف الفبا اعتماد نکنند. چون حروف الفبا با یک حرکت که برود روی‌شان صدای‌شان در می‌آید.
یعنی اگر نصب برود روی‌شان می‌گویند اه... و غر می‌زنند و رشوه بیشتری می‌خواهند.
اگر کسره برود زیرشان می‌گویند ئِه... و اعتراض می‌کنند و آدم را لو می‌دهند.
و اگر هم ضمه برود زیرشان می‌گویند اوُ... و تعجب می‌کنند که در طبقه‌ی ششم هتل لاله هر شب با حضور همه حروف الفبا به خصوص جناب آقای آی با کلاه، جشن الفبا و ارقام برگزار می‌شد.
این‌ها حرف آخر من، محمودرضا خاوری، بود. دیگر هم به وزارت امور خارجه و اینترپل بگو نیایند سراغم کار دارم. بای هانی.» 




منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 24 خرداد 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۱

تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 11

دانشجو باید جوراب بپوشد اما نازک نباشد

راهکار جدیدی برای پیشرفت علمی دانشجویان ایران


توجه:
1- این راهکار فوق محرمانه است و دانشجویان کشورهای دیگر نباید از آن مطلع شوند تا عقب‌افتاده علمی و مغزی بمانند.
2- ترجمه و انتشار این راهکار در رسانه‌های غیرایرانی وطن‌فروشی محسوب می‌شود و خاطیان مورد پیگرد قرار می‌گیرند.
3- البته ما تو فکر هستیم کسانی که این راهکار را تنظیم کرده‌اند دقیقا به چی فکر می‌کنند، واقعا برای‌مان سوال شده‌ها.
4- طنز زیر صنایع دستی برادران است و ما دخالتی نداریم. سر ماه بیایند حق‌التحریرش را بگیرند.
...

بلند بودن ناخن بیش از معمول، استفاده از ناخن مصنوعی / ممنوع
جواهرات ناخن یا طرح‌های هنری روی ناخن و لاك / ممنوع
مانتوهای كوتاه بالاتر از زانو، مانتوهای بلند دارای چاك بالاتر از زانو، مانتوهای تنگ و چسبان و مانتو با رنگ‌های تند و زننده / ممنوع
استفاده از دامن به جز برای افراد خاص مانند زنان باردار / ممنوع
پوشیدن شلوارهای چسبان و كوتاه / ممنوع
چادرهای نامناسب مانند چادرهای نازك و توری / ممنوع
استفاده از البسه زنانه، شلوارهای كوتاه، چسبان، تنگ و نازك / ممنوع
كلیه زیورآلات زنانه، گردن‌بند، زنجیر، مچ‌بند، دستبند، گوشواره، لاك و انگشتر طلا (به استثنای حلقه ازدواج و ساعت) / ممنوع
استفاده از رنگ‌ها / ممنوع
آرایش‌های مو به صورت تند و زننده / ممنوع
كفش‌های صندل و دمپایی، پاشنه‌های خیلی بلند (بالای 5 سانتیمتر)، پوتین‌های بلند (تا زانو) در صورتی كه روی شلوار پوشیده شود و كفش‌هایی كه در ‌میهمانی‌ها و مجالس ویژه استفاده می‌شود / ممنوع
پوشیدن جوراب نازك / ممنوع
عطر زدن / ممنوع
زدن عطر ملایم، مجاز است اما استفاده از سایر گونه‌های عطر یا ادوكلن با بوهای تند در بخش‌های بالینی / ممنوع
پروتز / ممنوع
ژل موی سر / ممنوع
پوشیدن لباس زیر به تنهایی یا لباس‌های ركابی و حلقه‌ای كه قسمتی از بدن مشخص می‌شود / ممنوع
و ضخامت لباس‌های فرم باید به گونه‌ای باشد كه از ورای آن لباس‌های زیر مشخص نباشد
و پوشیدن جوراب در محیط آموزشی لازم است
و رنگ جوراب‌ها و كفش‌ها باید متعادل بوده، تند و زننده نباشد
و كفش‌ها باید ساده و در شأن و منزلت دانشگاه باشد

توضیح: ما در تولید این مطلب بامزه هیچ‌کاره‌ایم. زحمت ستون کاناپه‌ی امروز را وزارت علوم کشیده و وزارت کشور هم آستین بالا زده تا آن را اجرایی کند. به همت این برادرا، دانشجویان در سال تحصیلی جدید باید موارد بالا را مو به مو رعایت کنند تا سطح علمی دانشگاه‌های ایران در جهان رشد صعودی داشته باشد، لابد. 





   منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 23 خرداد 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۱

دولت چای می‌خرد / چای پهن می‌شود / ما خیال کردیم چای دم نکشیده است، آه

شعر جدیدی از محمدرضا رحیمی منتشر شد

 
ولو شوید روی کاناپه و به شعری که هم‌اینک به دست‌مان رسید توجه فرمایید. توضیحات توی پرانتز تحشیه ما است برای سختی‌های این شعر مفهومی. در پایان این ستون از شاعر این شعر تقدیر خواهیم کرد.

وضعیت اقتصادی مردم مساعد است
(شاعر از آرایه‌ی ادبی خبر ندارد سواره از حال پیاده استفاده کرده. چون دستش به دهانش می‌رسد نمی‌داند دست مردم زیر سنگ است. البته یکی نیست به شاعر بگوید حتا وضعیت آب و هوای مملکت هم مساعد نیست و پر ریزگرد است، وضعیت اقتصادی که جای خودش را دارد.)

شر از بیکاری بهتر است
(جان؟ لطفا تکرار بفرمایید. ما متوجه نشدیم.)

بله. شر از بیکاری بهتر است
(هووم... خب، خیال‌مان راحت شد. گویا در این سطر شاعر می‌گوید بیکار نیست... البته ممکن است ما با شاعر موافق نباشیم، یعنی ترجیح دهیم بیکار باشیم اما شر نرسانیم. با تشکر.)

شر از بیکاری بهتر است و بیکاری هزاران معضل همچون شرارت در پی می‌آورد
(لطفا این سطر را دوباره بخوانید و ببینید شاعر چطوری در رد نظر خودش حرکت زده. واقعا یک‌بار دیگر بخوانید. حیف است. باید مطلا نوشت این سطر را و زد سردر هیات دولت.)

استاد اخلاق دولت پیشنهاد داده است به افراد بیکار بولدوزر بدهند تا همین‌طوری خراب کنند و بسازند اما بیکار نباشند
(بله. منتها فعلا در فاز اول عملیاتی هستند. یعنی فقط خراب می‌کنند.)

وقتی ایران بود خیلی از کشورها نبودند
و همین آمریکای جهانخوار وجود نداشت که امروز به کشورهای دیگر دست‌اندازی می‌کند
(آیا در اینجا شاعر اشاره‌ی ظریفی به تفاوت فرهنگی دیپلمات ایرانی در برزیل کرده است و می‌گوید ما قبل از آمریکا دست‌اندازی می‌کردیم یا همدیگر را دست می‌انداختیم؟ ما نمی‌دانیم.)

و یا انگلیس که فقط یک جزیره و آب و هوای پیوسته بارانی و مابقی آن فتنه و استعمار است که البته آفتاب آن نیز غروب کرده، هویتی ندارد
(ما که متوجه نشدیم. شعر را فرستادیم برای دکتر حسن عباسی تا دکترین آن را بیرون بکشد.)

اگر می‌خواهیم از فرهنگ و تمدن خود حراست کنیم
باید قوی شویم و برای جوانان اشتغال ایجاد کنیم
(بله. منتها فعلا حراست ایجاد شده است. اشتغال هم در دست ساخت است.) 

در حال حاضر مردم ما چای نمی‌‌خورند / بلکه مرکب چای می ‌خورند /
و خانم‌ها حوصله ندارند بگذارند چای خوب دم بکشد و چای خوب بخورند /
و دولت هم چای آشغال می‌خرد و انبار می‌کند / که بعد از مدتی تبدیل به پهن می‌شود و باید آن را دور ریخت
(البته شاعر گفته باید دور ریخت، نگفته دور ریخته می‌شود. تا این لحظه از پهنی که توسط سیاست خرید چای توسط دولت خریداری می‌شود خبری در دست نیست. آیا این پهن به چرخه تولید بازمی‌گردد؟ آیا دم می‌شود؟ آیا شاعر گفته تولیدات دولت را زیر سوال برده است؟ واقعا ما نمی‌دانیم.)

شاعر الدوله‌ی نهم و دهم چه کسی است؟
در پایان از ملک الشعرای زمان، شاعر الدوله‌ی دولت نهم و دهم، استاد «م. ر» تشکر می‌کنیم که این شعر را برای چاپ در اختیار ما قرار دادند.آفرین گلم.




   منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 22 خرداد 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم

شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۱

ایران وسط آسمان لامپ روشن کرد

کاناپه بررسی می‌کند، جسم نورانی در آسمان چی بود؟


غروب پنجشنبه گذشته، یک جسم نورانی مشکوک در آسمان ایران، قزوین، اردبیل، میدان پاستور، ارمنستان، جمهوری آذربایجان، پشت بام منزل مادر رجب و چندجای دیگر رویت شد که خواب را از چشم همه گرفت. به همین مناسبت نظر کارشناسان و آدم‌های مختلف را پرسیدیم که این جسم چی بود، از کجا آمده بود و کجا داشت می‌رفت؟

علی مطهری: این جسم نورانی خیلی رفتار مرتجعی داشت که پسندیده نیست. اگر قرار باشد ارتجاع در نهایت منجر به بالا رفتن شود طوری که به پنجره خانه آدم مشرف باشد خیلی کار زشتی است و باید در مجلس کنار لایحه ازدواج مجدد و موقت و غیره، بلند شدن هر جسم نورانی را هم در آسمان ممنوع کرد. اگر جسم‌های ما در دوران دبیرستان نورانی شوند ما شاهد هوا کردن آن‌ها نخواهیم بود.

رحیم مشایی: من قبلا گفته بودم که در آسمان ایران فرشنگانی پرواز می‌کنند که برای من شب‌ها دست تکان می‌دهند، همه خندیدند. پریشب دیدیم که به سلامتی فیلم خرامیدن این فرشته درآمده و در اینترنت – آن هم با کیفیت دی‌وی‌دی - پخش شده است. البته آن را من آپلود نکردم اما شما هم آن را دانلود کردید.

محمودرضا خاوری: من از اینجا بغل سلین دیون، که همسایه ما هستند و خانه به خانه‌ایم، هیچ چیزی در هوا ندیدم. اما نمی‌دانم چرا سلین دیون از وقتی من آمدم همسایه‌شان شدم، داده دوتا پرده به پنجره‌هاش نصب کردند، بی‌جنبه‌ی خسیس. 

بیست و نیم: هیچ شی نورانی در آسمان دیده نشده، به جاش گزارش نجف کامران‌زاده رو از انگلیس ببینید که این بی‌نوران غربی چطوری آسمان‌شون خالی از نور است، برای همین همه‌شان الکلی شده‌اند.

دکتر حسن عباسی: این نوری که رفت بالا رو دیدید؟ هان. اشتباه‌تون همینه. این نور نیست که. این نور نود درصدش مواد مخدر بود. یعنی هر کی این نور رو دید معلوم شد یه چیزی زده رفته هوا. نزنین بدبخت‌ها. از آدامس هم بدتره. فاسدتره. نور نبود که. نور رو باید شما در درون خودت پیدا کنی. بعد این غربی‌ها اشعه ایکس رو می‌گن ما اختراع کردیم. دروغه. سقز برای ما بوده. نور هم برای ما بوده. ملاصدارا هم فقط اسم یه خیابونه که شب‌ها به زور چراغ برق روشن می‌شه، نورش کجا بود؟ هان.

سیاوش قمیشی: من قبلا در نامه‌ای خدمت بابام گفته بودم که با سلام خدمت بابا / گفته بودی بی‌چراغه دل مادر / براتون نور می‌فرستم / جنس اعلا، طرح آخر. این همان نور است که گفتم می‌فرستم. ببخشید دیر شد. لطفا این نور را دست به دست برسانید به خانواده‌ام.

توماس ادیسون: روح من بود. روحم هم توانست در آسمان برق اختراع کند.

آقای احمدی‌نژاد (در حالی که با دست به یک جسم نورانی در آسمان اشاره می‌کند): مخلص اون آقایی که داره نوربالا می‌زنه هم هستم. نوبت شما هم می‌شه. حالا با چراغ خاموش حرکت می‌کنی و یه دفعه نوربالا می‌زنی؟ ای کلک. نوبت شما هم می‌شه. عجله نکن.

روسیه: دالی. دااالی. ما بودیم. مثل همیشه هر چیزی مشکوک باشه رد پای ما هم توش هست.

ایران: به همت دانشمندان جوان توانستیم برای صرفه‌جویی در ماه، آسمان را سیم‌کشی کنیم و و وسط آن لامپ ببندیم. به همین مناسب هر شب ساعت ده تا دوازده ماه را خاموش می‌کنیم و چراغ خودمان را روشن می‌کنیم که از استهلاک ماه کم شود و آیندگان هم بتوانند از نور ماه استفاده کنند.




  منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 20 خرداد 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم)

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۱

یک لقمه نان و رانت

حریم خصوصی که شوخی است بیایید درباره‌ی حریم عمومی و چیز میزهای ملی صحبت کنیم. چیز ملی مثلا مرحوم دریاچه ارومیه، که اگر خیلی خوش‌شانس باشیم تا چند وقت دیگر به عنوان چاله چوله با یک فرقون آسفالت صافش می‌کنند و مراسم صافکاری‌اش را جشن ملی اعلام می‌کنند. چیز ملی مثل زاینده‌رود که الان بیشتر به کورتاژرود شبیه شده، چون چندماه آبستن است و آب می‌بندند بهش بعد آبش را می‌کشند و خشکش می‌کنند. حالا چیزهای دیگر گفتن ندارد.
به همین مناسبت رییس سازمان محیط زیست روی کاناپه دراز کشید و دستش را زد زیر سرش و گفت: «پارک ملی کویر بود...»
ما گفتیم: «خب؟»
ادامه داد: «...دیگر نیست.» و غش غش خندید.
ما فهمیدیم یک کارشناسی صورت گرفته تا پارک ملی کویر هم بپیوندد به کتاب‌های تاریخ، مثل چیزهای دیگر.
رییس سازمان محیط زیست (سهامی عام سابق!) گفت: «ببینید، توی پارک ملی کویر خیلی چیزهای گیاهی و حیوانی نادری هست که ما هم دقیقا به همین دلیل داریم سعی می‌کنیم تا این پارک ملی هم به سرنوشت باقی چیزهای ملی بپیوندد. چطوری؟ این طوری که می‌خواهیم توی پارک ملی کویر چاه نفت حفر کنیم. من اصلا از بچگی که فیلم‌های وسترن می‌دیدم دوست داشتم چاه نفت بزنم. البته شاید باورتان نشود و مطمئن هستم مردم خیلی خوشحال خواهند شد که برای این کار هم با برادرای چینی قرارداد بستیم.»
ما گفتیم: «آیا پارک ملی معنی‌اش این نیست که باید حفاظت شود؟ اون‌وقت حفر چاه توی پارک ملی اوکی است؟»
رییس سازمان محیط زیست، نقل به مضمون، گفت: «شما هم گنده می‌کنید قضیه را. حفر چاه نیست که. یک لوله است فرو می‌کنیم آن وسط مسط ها. به کسی هم بر نمی‌خورد. وقتی لوله را فرو کردیم آنجا، نفتش را می‌ریزیم بیرون پارک. یعنی باقی چیزمیزهاش را منتقل می‌کنیم به یک جای دیگر. همین.»
ما گفتیم: «شما روی همین کاناپه دراز بکش. نیاز به استراحت بیشتر داری.»
که جواب داد: «نگران این چیزها نباشید. ما هر گونه‌ی گیاهی و حیوانی و زیست‌محیطی خاص و نادری که در پارک ملی کویر باشد، همه را انتقال می‌دهیم به موزه لوور، که مثل باقی چیزهامان از آن‌ها خوب محافظت کنند.»

برای من نفت ندارد برای تو که نان دارد
"حاج میرزا آقاسی" صدراعظم "محمدشاه قاجار" بود و دوتا چیز دوست داشت. یکی توپ که ارتش قوی شود، یک چاه قنات که کشاورزی تقویت شود. خلاصه یک روز می‌رود بازدید حفر یک چاه. مقنی که ته چاه می‌کند و می‌کند و به آب نمی‌رسید، داد زد: «آقا میرزا آقاسی... هووو... آقا جان، این چاه به آب نمی‌ره ها.»
میرزا آقاسی جواب داد: «برای من آب ندارد برای تو که نان دارد!؟ بکن پدر جان... بکن... نان خودت را نبر.»
حالا شده حکایت این دانشمندان معاصر. برای ما مردم آب ندارد اما به هر حال یک سفره‌ای پهن شده و دارند یک لقمه نان و رانت و یک لقمه نان و نفت‌شان را می‌گیرند.



 منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 18 خرداد 91 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم)