بهار امسال بهار نبود
تبانی صدها پاییز بود
درخت پیر به جان خودش افتاده
دارد شاخهاش را میبُرد تا تبری بسازد و
در اعتراض به فصل مشکوک
تیشه به ریشهی خودش بزند
باید به خودش بیاید این درخت
دو پا قرض کند
و بلافاصله از این فصل دور شود
برود
برود در کارخانه هیزمسازی ثبتنام کند
مثل مرتضا پسر شاعرپیشهی همسایه
که از عشق ژاله به سربازی رفت
و آنقدر مرد شد
که سنگ شد
و به شکستن دلها مشغول شد
درختی چشمبهراه بهار
در گوشهی زمستان چنبرزده
آغوشگشوده است
باغ ترسش گرفته
و مثل بید به خودش میلرزد
تبانی پاییز باشد یا نه فرقی نمیکند
اینبار بهار با تبر آمده است...
تبانی صدها پاییز بود
تا درخت قدیمی را از پای درآورد
درخت پیر به جان خودش افتاده
دارد شاخهاش را میبُرد تا تبری بسازد و
در اعتراض به فصل مشکوک
تیشه به ریشهی خودش بزند
باید به خودش بیاید این درخت
دو پا قرض کند
و بلافاصله از این فصل دور شود
برود
برود در کارخانه هیزمسازی ثبتنام کند
مثل مرتضا پسر شاعرپیشهی همسایه
که از عشق ژاله به سربازی رفت
و آنقدر مرد شد
که سنگ شد
و به شکستن دلها مشغول شد
درختی چشمبهراه بهار
در گوشهی زمستان چنبرزده
آغوشگشوده است
باغ ترسش گرفته
و مثل بید به خودش میلرزد
تبانی پاییز باشد یا نه فرقی نمیکند
اینبار بهار با تبر آمده است...