جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۱

اینجا خاورمیانه است (روایت بیستم)


سانسورچی
از چه می‌ترسد
وقتی این کلمه‌ها از پس برگرداندن تو برنمی‌آید
وقتی تو را منقلب نمی‌کند
هیچ انقلابی راه نمی‌افتد
دست بالایش
نظر تو برمی‌گردد که می‌خواهم صدسال برنگردد
وقتی برنمی‌گردی
بعد فکر کن
تو برنگردی
شاه برگردد
شاه برگردد و تو برنگردی خنده‌دار است
باید به حال تاریخ معاصر
دوباره گریست
نه دوباره
که هر روز گریست
که تو در رفتنت از شاه مصمم‌تر بودی
و حتا شبیه فرح چهارتا آلبوم عکس هم نبردی
تا دلت به گذشته خوش باشد
و صدسال بعد
توی دوربین نگاه کنی
من را به یاد بیاوری
و بغض کنی
نه این‌قدرها هم زندگی ما شوخی نیست
شبیه مملکت‌داری
که صدسال بعد بشود به این راحتی به ما خندید
که صدسال بعد بشود تاریخ را دوباره نوشت
و نام‌هایی را از تاریخ حذف کرد
نه نام من
نه نام تو
از تاریخ معاصر حذف نمی‌شود
گفتم که این‌قدرها هم زندگی خصوصی ما شوخی نیست
شبیه مملکت‌داری
که صدسال بعد راه مجلسی که به توپ بسته شده بود
کماکان از توپخانه بگذرد
تو که برنمی‌گردی
من به سر حرفم برگردم
از این کلمه‌ها گله می‌کردم
این کلمه‌ها که
نه باعث رفتن کسی می‌شود
نه باعث برگشتن کسی
آقای مفتش این را لحاظ نمی‌کند
با این کلمه‌ها تو نرفتی
با وجود این کلمه‌ها تو رفتی
با وجود من تو رفتی
تو رفتی
چون انقلاب شده بود
برای تو فرقی نداشت چندسال گذشته است
تو باید جای دیگری به دنیا می‌آمدی
برای تو فرقی نداشت
باید جای دیگری می‌مردی
که اینجا نمرده باشی
این کلمه‌ها
خبر مرگ تو را نمی‌تواند پنهان بکند
در آن سر دنیا
مردنت شبیه مردن دیگران هم نبود
که راحت بشود باورش کرد
یا با آن کنار آمد
نه با تو حتا نمی‌شود کنار آمد
رفتی
انگار که مرده باشی
حتا اگر فردا سوار اولین هواپیما شوی و برگردی
من می‌ترسم
انگار مرده از قبر بلند شده باشد
و من با زنده شدن مرده
و برگشتنش به خانه
و صبحانه خوردن دوباره‌اش پشت میز
و چای ریختن دوباره‌اش از قوری
در لیوان تو
راحت کنار نمی‌آیم
هر چقدر هم مویه کنم
هیچ‌کس برنمی‌گردد
هر کسی هم برگردد دیگر خنده‌دار است
حتا اگر آزادی از میدان به خیابان برگردد
و انقلاب از خیابان به کافه
تو برنگردی کافه کوچینی به چه دردی می‌خورد
و عرق‌خوری دواخوری است
برای دردی که از تو می‌کشم
هیچ تحلیلگری
در وی‌اوای به این نتیجه نرسیده است که مشکل ریشه‌ای‌تر از این حرف‌هاست
که تو رفته‌ای
مگر می‌شود
در معادلات جهان
تو را از قلم بیندازند
همین شده که قیمت نفت پایین
قیمت دلار بالا
دنیا زیر و رو شده
و آمریکا از عراق بیرون نمی‌کشد
از افغانستان بیرون نمی‌کشد
و حالا برای ما تیز کرده
بی‌بی‌سی هم در پرگار
هر کاری کند
همه حرف‌ها حول تو می‌گردد
اگر نرفته بودی
میخانه هنوز ساقی صاحب‌نظری داشت
و کار مجنون به جنون نمی‌کشید
دارالمجانین مسوول ثبت خاطرات نمی‌شد
این کلمه‌ها
نه کلمه‌هایی تازه
که کلمه‌هایی از کارافتاده‌اند
کلمه‌هایی که از ترس چنان می‌لرزند که ساختار جمله متزلزل شده است
و می‌ترسند
جنگ از راه برسد
و به جای کاما و نقطه و نقطه‌ویرگول بر سر روایت
بر سر راوی گلوله ببارد
نه
از پس این کلمه‌ها بر نمی‌آید
که تو را به بازگشتن مجاب کند
از پس این کلمه‌ها بر نمی‌آید
که دولت‌ها را خلع سلاح کند
اما همین کلمه‌ها
می‌تواند سربازها را سرگرم کند
که از حمله جا بمانند
و به جای فشنگ
حرف‌های قشنگ فشنگ بزنند
و فرمانده‌هان جدی و عبوس جنگ‌های جهانی را
این‌قدر قلقلک بدهند که خودشان را خیس کنند
و جنگ از خجالت تمام شود
از شرم فرماندهانی که روشان نمی‌شود به میدان بیایند
و به جای پرچم فتح سنگرها
تلویزیون گزارش مستقیمی پخش کند
از شلوارهای نظامی
که روی سیم خاردار پهن شده‌اند
تا خشک شوند
این کلمه‌ها
چنان امیدوارند که هواپیماهای جنگی را به آشیانه‌شان برگردانند
که اگر به بازگرداندن تو امید داشتند
پیش از رفتنت از این کلمه‌ها سانسور نمی‌شدی
و سانسور که نمی‌شدی نیازی نبود
به کلمه‌ها
به دستور زبان
به مردمان
به آغوش دیگری پناهنده شوی
و اگر هرگز نمی‌رفتی
اگر نمی‌رفتی
جنگی اتفاق نمی‌افتاد