شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۱

فنرهای بیچاره کاناپه / پگاه آهنگرانی



چند روزی است که این مغازه همکار ما تعطیل شده و معلوم نیست که صاحبش کجاست. دفعه پیش زده بود که کاناپهاش در دست تعمیر است ولی این دفعه مثل اینکه کار از تعمیر گذشته و تصمیم گرفتهاند مغازه را تغییر کاربری بدهندمن از اول هم به پوریا عالمی گفتم که این همه آدم ریز و درشت که البته بیشترشان درشت و وزین بودند را روی این کاناپه دراز نکنمگر فنرهای کاناپه چه قدر قدرت تحمل دارند آن هم با وضعیتی که این آقایان نشست و برخاست میکنندخوب فنرهای بیچاره در می‌روند و می‌زنند یک جای طرف را زخم و زیلی میکنند و خوب باعث ناراحتی میهمانان محترم میشوندبه نظر من که اصلا بهتر است قید کاناپه را بزنی و یک کرسی‌ای، مخده‌ای، زیلویی بگذارییا اگر نشد اصلا روی زمین بنشینند ولی کسب و کار را تعطیل نکن. نگذار مغازه خیلی تعطیل بماند. حتی اگر کار و کاسبی هم کساد باشد ولی باز تو محل خوبیت ندارد آدم مغازه‌اش خیلی تعطیل باشد.


آگهی دعوت به همکاری / پوریا عالمی

سلام پگاه. توی اتوبوس نشسته بودم و می‌خواستم سفرهای استانی خود را شروع کنم که موبایلم زنگ خورد و یکی از همکارانم گفت: «ببین خانم آهنگرانی نامه نوشته که برگردی سر کارت.» بعد گفت: «پگاه گفته اگه کاناپه راه نیفته دیگه فیلم بازی نمی‌کنه و حتا از کشور هم خارج نمی‌شه.» من گفتم: «مگه مشکل خروجش حل شده بود که حالا منتش را سر من می‌گذارد!؟»
خلاصه. من تصمیم گرفته بودم که بعد از پایین کشیدن فیتیله، کرکره را هم پایین بکشم و خلاص. یعنی ترجیح می‌دهم خودم و به دست خودم بکشم پایین، کرکره و فیتیله را، به جای این‌که نصفه شبی دچار حوادث غیرمترقبه شوم. به هر حال آدم وقتی روزنامه‌نویسی می‌کند از چندجا تحت فشار و از چندجای دیگر تحت نظارت است. از سه جا هم تحت کنترل محسوس و نامحسوس است. خیلی پیچیده است. مثلا چند وقت پیش داشتم یک یادداشتی می‌نوشتم یکهو یک چیز خیلی عجیبی حس کردم.
گفتم: «چی بود؟»
یک صدایی گفت: «کنترل نامحسوس.»
گفتم: «حالا چی کار کنم؟»
گفت: «این جمله‌ت را دوباره بنویس. آفرین پسر خوب.»
اوه... اوه... الان هم دوباره یک چیزی حس کردم. فکر کنم کنترل نامحسوس کار خودش را کرد و باید جمله را دوباره بنویسم.
حالا هم برای این‌که حرف تو زمین نماند، من از اتوبوس پیاده می‌شوم، سفرهای استانی‌ام را نیمه رها می‌کنم، برمی‌گردم روزنامه، صفحه آخر، و کرکره کاناپه را نصفه نیمه می‌کشیم بالا و یک آگهی دعوت به همکاری در انتهای ستون امروز چاپ می‌کنیم.

آگهی دعوت به همکاری
آقای بهمن دری
معاون سابق و موفق فرهنگی ارشاد
به مناسبت میزان قابل توجه تاثیرات شما در امور فرهنگی و حجم عجیب تخریب‌های به وجود آمده در دوران مسوولیت شما که باعث رضایت شما و ریاضت اصحاب فرهنگ شد، از شما دعوت می‌شود در پروژه ساخت بزرگراه تهران – شمال به عنوان مجری صافکاری و آسفالت کردن، قبول زحمت کرده با توجه به تجربیات ارزشمندی که کسب کردید زحمت صاف کردن و آسفالت کردن باقی جاها را هم بکشید.


منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 18 شهریور 91  
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در اینترنت بازنشر می‌کنم)