یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۱

یکی از دستگاه‌های مربوطه در ایام برگزاری اجلاس: من نمی‌توانم دیگر نگه دارم


مرتضا طلایی گفت: «در ايام اجلاس، تمامي دستگاه‌هاي مربوطه دست به دست هم داده و متكديان و آسيب‌ديدگان اجتماعي را نگه داشتند؛ اما پس از اين ايام متکدیان و گدایان و معتادان دوباره در سطح شهر رها شده‌اند.»

دیالوگ 1
: آقا مهمان‌های اجلاس وارد شدند... نوبت شماست. یک دقیقه این را نگه‌ش دار.
- ببین من به نوبت خودم نگه داشتم. الان نوبت آن یکی دستگاه مربوطه است.
: بیا در ایام اجلاس دست به دست هم بدهیم.
- باشه. پس این‌ها را دست به دست ببرید پشت آن دیوارها قایم‌شان کنید تا مهمان‌ها نبینند.

دیالوگ 2
: چی شد ول کردی؟ دستت را از جلوی این همه آسیب اجتماعی برندار، همه‌شان رفتند در کوچه و خیابان...
- بابا مهمان‌ها رفتند. راحت باش.

دیالوگ 3
: من نمی‌توانم دیگر نگه دارم.
- وا. [...]

دیالوگ 4
: ببین واقعا نمی‌توانم دیگر نگه دارم.
- الان می‌رسیم... نه منظورم این است که الان اجلاس تمام می‌شود و مهمان‌های خارجی می‌روند... یک کم دیگر نگه دار.

دیالوگ 5
: داداش... بامرام... آقای مشوول... لوطی... این هفته ما رو نیگر داشتی دشتت درد نکنه... خوش گذشت... نمی‌شه یه هفته دیگه هم اجلاش رو تمدید کنی؟ جون من تمدیدش کن... اصن کاش می‌نداختی توی زمستون مهمونی می‌گرفتید که ما زیر برف و بارون نمونیم...

 راهکار
حالا که این همه هزینه برای برگزاری اجلاس شده بود، و آقای احمدی‌نژاد هم توی تلویزیون به زبان ساده گفت پولش رو داشتیم، خوب کردیم خرج کردیم، به نظر ما می‌شد علاوه بر هدایای مختلفی که به مدعوین داده شد، نفری یک متکدی، گدا یا معتاد هم می‌دادیم با خودشان ببرند. این‌طوری دوتا مزیت داشت:

اول- شش هفت هزارنفر آمده بودند، شش هفت هزار آسیب اجتماعی با خودشان می‌بردند.
دوم- حالا که صادرات فرش دستباف ایرانی شصت هفتاد درصد کاهش پیدا کرده، به جاش می‌توانسیم در صادرات غیرنفتی آسیب‌های اجتماعی به خودکفایی برسیم.

دیالوگ 6
آقای آسیب اجتماعی: بابا من آسیب‌های اجتماعی هستم که باشم. جرم که نکردم. یک کار خوب برای من دولت درست کند، من صبح به صبح پا شوم بروم سر کار. قول می‌دهم سیگار هم نکشم. کار نیست خب. وقتی کار نیست چی کار کنم؟ باید آسیب اجتماعی کنم دیگر.
دولت: شما اگه ازدواج کنی مشکلاتت حل می‌شود. وام ازدواج را هم که زیاد کردیم. دیگر چی می‌خواید؟
آقای آسیب اجتماعی: واقعا دارید حیف می‌شوید.
دولت: می‌دونم. حیفیم اصلا.

دیالوگ 7
: بابا من آسیب اجتماعی هستم. دزد که نیستم. چرا قایمم می‌کنید؟ چرا نشانم نمی‌دهید؟
- تو که هیچی. به تلویزیون هم گفتیم زلزله را نشان ندهد.
: ئه. پس عیب نداره. راست می‌گید آدم باید جلوی مهمون آبروداری کنه. اصلا من را بگذارید در کمد و در را ببندید، یک موقع مهمان‌ها چشم‌شان به من نیفتد.
- باشه. برو تو کمد و یک هفته بیرون نیا پس.

چرا می‌رید خارج؟
یکی از دوستان ما در ایام اجلاس از خارج آمده بود داخل و می‌گفت: «وقتی تهران مثل خارج است، نمی‌دانم چرا ایرانی‌ها پا می‌شوند و می‌آیند خارج؟»
ما می‌گفتیم: «شما در جریان نیستی. الان دولت کاری کرده خارجی‌ها توی ایران احساس غریبی نکنند. اما همین الان چون ایرانی‌ها در تهران احساس غریبی می‌کردند پا شدند رفتند شمال.»



(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در اینترنت بازنشر می‌کنم)