شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۱

روایتی از تاریخ هجری عشقی

هر طور هم که زیبایی‌ت را دولا پهنا حساب کنی
پایت را که از این سطرها بیرون بگذاری
زنی معمولی هستی
معمولی و حوصله‌سَر بَر

بانوی نخست جهان شدنت
بر هیچ صندوق و شمارش آرایی بنا نشده بود
که حالا از من به دادگاه‌ها، به گوش‌ها، به آغوش‌های دیگر شکایت می‌بری
بانوی نخست جهان شدنت
حق وتوی من بود
که زنان دیگر از چشم مردان دیگر بیفتند
تا تو زیباترین به نظر بیایی

حق برابری تو با من
برابر ناحق کردن برابری حق زنان دیگر با مردان دیگر

برابر ناحق کردن برابری حق زنان دیگر با تو است
حقی که بر گردن تو ماند

می‌خواهی انقلاب کنی
که روزی بچه‌هایت را بخوری

بازار زندان‌ها کساد است
از وقتی آمدی
رسم شده هر زندانی‌ای دست زندان‌بانش را بگیرد در خیابان با او قدم بزند و بعد از ساعت هواخوری به او بگوید دوستت دارم

زنی معمولی هستی
مثل دیکتاتوری معمولی
که دستت به خون
که پایت در خون
که دورانت دوران بی‌قاعدگی تاریخ است

زنی معمولی
مثل دیکتاتوری معمولی
که همراه داشتن عکس سه در چهارت توی کیف جیبی الزامی است

زنی معمولی
که در هر سطر
این امکان هست که به جانش سوءقصد کنند
که در همین سطر
شاید تک‌تیراندازی زیبایی او را نشانه رفته باشد

از این شهر نمی‌روی
از این شعر نمی‌روی
از این سطر نمی‌روی
زنی معمولی هستی
مثل دیکتاتوری معمولی
که ترس برش داشته
که دلش گرفته
که می‌داند حوصله‌سر بر است
که می‌داند تخته‌نردش خوب نیست
که می‌داند هر طور دولا پهنا هم حساب کند
پایش را از این سطر که
پایش را از این سطر که
پایش را از این سطر که
نه کسی بیرون از این سطر حتا نامت را نمی‌داند
نه کسی بیرون از این سطر حتا ترورت نمی‌کند
می‌ترسی
از تاریکی
از تنهایی
از این‌که معمولی هستی
می‌خواهی به متن برگردی
اما دیگر حوصله‌ات را ندارم




+ اینجا خاورمیانه است