ممد آقا جان سلام!
الان مملكت در وضعيتي به سر ميبرد كه همه دارند براي هم نامه مينويسند. البته فرقش با نامهنگاري دوران جواني و شباب من و شما اين است كه الان اصولا نامهها را آقايان براي آقايان مينويسند. يادش بخير آن موقعها ادبيات زنانهتر بود. كلا دوران ما مخاطب اصلي ادبيات خانومها بودند. شايد براي همين است كه الان در ادبيات مردان اين همه بازيهاي زباني ميبينيم! ممد آقا جان! من در اين نامه سعي ميكنم برايت بگويم كه اوضاع چي شد كه اينطوري شد.
آقاي من! بقال سر كوچه من! ممد! چند هفته پيش بود كه بنده براي خريد چند عدد تخممرغ نزد شما آمدم. شما گفتيد مرغها بلاتكليف ماندهاند و تخم نميكنند. گفتيد سخنگوي مرغها اعلام كرده به نشانه اعتراض ديگر تخم نميكنند. از آنطرف رئيس مرغها گفته كارشناسها و مشاوران گفتهاند مرغ اگر تخم نكند دلش ميگيرد و بر اثر گرفتگي ميميرد. خلاصه گويا مرغها به اجماع رسيده بودند جاي اينكه مثل چند سال پيش تخمشان را تحريم كنند، با حضور حداكثري تخم كنند، بلكه اوضاع عوض شود.
ممد آقا! ديدي و همه ديديم كه يك دفعه يك موجي ايجاد شد و موج تخممرغ رنگي شهر را برداشت. ديگر طوري شده بود كه تخممرغ را كه در ماهيتابه ميشكستي، زرده تخممرغ رنگش زرد نبود. خلاصه مرغها تصميم خودشان را گرفته بودند و هر روز به تعدادشان اضافه ميشد.
آقا ممد! بقال من! همسايه من! مرغها تصميم گرفتند با خروسها به تعامل برسند. كمكم هر خروسي هم كه تاجي بر سر داشت تحت تاثير جنبش مرغي قرار گرفت و يك تخممرغ رنگي به گردنش انداخت يا به آيينه ماشينش آويزان كرد.
ممد من! سالار من! آنها در آن روز همگي رفتند و تخمهايشان را در يك سبد گذاشتند اما كساني كه سبد تخممرغها را شمردند اعلام كردند داخل سبد تخممرغها يك تخممرغ شانسي پيدا كردهاند. خودت حق بده كه باز كردن تخممرغ شانسي از شكستن تخممرغ كه ميداني درونش چيست، كيفش بيشتر است. خلاصه به صورت رسمي اعلام شد كه مرغها از فردا جاي تخممرغ بايد تخممرغ شانسي بگذارند و از اينجا شد كه اونطوري شد كه الان اوضاع اينطوريه.
مملي جان! عشق من! ملوس من! از فرداي آن روز مرغها كه هر كاري كردند ديدند هر چقدر هم زور بزنند و دوا درمان كنند نميتوانند جاي تخممرغ، تخممرغ شانسي بگذارند، آمدند و بدون آنكه قد قد كنند، در سكوت روبهروي اداره مرغداري تجمع كردند «نترسين نترسين ما همه تخممرغرنگي هستيم.» و اينطوري هي تعدادشان بيشتر و بيشتر شد. آقا مرغبانه كه فكر ميكرد «نترسين نترسين» يك نوع توهين محسوب ميشود ترسيد و ناراحت شد و از آن بالا با سطل آب داغ ريخت پايين. نصف مرغها كه داشتند آبپز ميشدند در رفتند. آقا مرغبانه يك منجنيق آورد و خطاب به جمعيت گفت «برين لونههاتون. مرغها بايد زود برن تو لونه.» مرغها گفتند «كي گفته بايد مرغها تاريك نشده برن جا؟ اصلا اگه ما وقتي هوا تاريك شده بود نميرفتيم جا و نميخوابيديم، كار به اينجا نميرسيد.» آقا مرغبانه گفت «زود متفرق شين مرغهاي فرنگيمآب. اين مدنيبازيها به شما نيومده.»
آقا ممد! ممد آقا! خلاصه مرغها رفتند توي لانههاشان اما نصفهشب ديدند يكي دارد در ميزند. در را كه باز كردند يكي گرفت و انداختشان توي يك گوني خالي كه بوي سيبزميني ميداد.
ممدم! بقالم! كاسب محل من! حالا كل حرف مرغها چي بود؟ هيچي، ميگفتند اگر تخممرغ ما را نميخواهيد چرا پس خودمان نميدهيد. اما از آن طرف اداره مرغداري كه با دقت نظر خاصي مرغها را كنترل و بررسي ميكند (حتما مهر «كنترل شد»شان را روي ران مرغها ديده بودي.) فهميد اين قضيه مشكوك است و پاي سيمرغ در ميان است. حالا سيمرغ كجا بود؟ سيمرغ پشت كوه قاف بود. چطوري پايش وسط بود را ما هنوز هم نفهميديم. البته كارشناسها ميگويند سيمرغ خبرش را توسط باد مخابره ميكند. امين محل! ريشسفيد محل! ممد! خلاصه اينقدر فشار به مرغها آمد كه نصفيشان زير اين فشار تبديل به شنيتسل شدند،نصفيشان چنان دلشان كباب شد كه جوجهكباب شدند.
آقاي محل! معتمد محل! ممدآقا بقال سر كوچه من! اينطوريا شد كه اينطوريه اوضاع. مرغها ديگر دستشان به تخم كردن نميرود. بچههاي محل هم ديگر تخممرغ شانسي نميخرند. شنيدم مرغها دارند ميروند جاي ديگر لانه كنند. اينطوري پيش برود، آخرش فقط من ميمانم و تو. تو ميماني و من. آنوقت يا بايد مرغ منجمد وارد كنيم يا به گوشت كلاغ بسازيم.
ممد آقا! قربانت بروم. ديگر حرفي ندارم. بوس.
*
روزنامه اعتماد ملی - ستون فال قهوه - 23 تیر 1388 - پوريا عالمي
(طنزها را همان طور که در روزنامه منتشر میشود- با حذف و تعدیل - منتشر میکنم اینجا.)