رفتم
تماشا. یکی دو روزی پس هم رفتم تماشا. زندان قصر حالا موزه شده. دیوارهاش
را رنگ زدند. کفش را سنگ کردند. چهارتا گل گذاشتند اینطرف، چهارتا گلدان
آنطرف. آبسردکن دارد. تنگ آبسردکن آبگرمکن است، دلت بخواهد قهوه، دلت
بخواهد آب یخ. پنجره دارد. تهویه مطبوع دارد. مستراح تمیز و یک شیر آب گرم
دارد. میتوانی قدم بزنی. از هر طرف که بخواهی. دیوار دور تا دورش هم نیست.
برداشته شده. حذف شده. انگار نبوده اما بوده.
انگار دیوار از اول زائد بوده. زائده را باید میتراشیدند اما یادشان
رفته. مانده. جلوی دست و پا را گرفته. دیگر کسی دستش نرفته زائده را حذف
کند. حالا کسی دستش رفته. زائده را برداشته. جا باز شده. دلباز شده.
میتوانی شهر را ببینی. آدمها را. ماشینها را. میتوانی هی کنی و بپری از
روی دیوارک، بروی شهر، بروی هر جایی که دلت خواست. درهاش از دو طرف باز
میشود. پنجرههاش به آسمان. هواش که تازه باشد و تهویه هم داشته باشد
همیشه خوردن دارد، برای همین نیازی به هواخوری ندارد.
چندتا هم نگهبان دارد. که جلوی در ایستادند. که راهنماییت کنند. که توی محوطه میچرخند. که توی چمن نروی و گلهای تعبیه شده را نکنی. لابد.
از قدیم رسم بوده بعضی جاها مرده را آرایش میکردند و میکنند. ولی آرایش کردن مرده از کارکرد مرده کم نمیکند. مرده مرده میماند حالا با بزک. بی بزک.
زندان قصر اسم مضحکی دارد. زندانی که قصر است. زندانی که کاخ است اما کوخ هم نیست. فقط دیوار است. دیوار بوده. دیوار دیوار.
کسی که پس دیوار بوده، توی تلفن میگفته «قربونت بشم، قصرم.» اما زندان بوده. بیرون میگفتند «فلانی زندانه.» اما قصر بوده. مضحکه است. مضحکه و مضحک.
تابلوی مونالیزا هم همین حس را دارد. زندانی که قصر شده. لبخند مونالیزا نیست. پوزخند است. خندهاش گرفته و پوزخند زده به نقاشباشی. گفته زکی. خیالات ورت داشته. این پسمنظره دوزار جذابیت ندارد. برو بابا. شاید هم شاهزاده بوده داشته به قصرش فکر میکرده در آن لحظه. فکر کرده توی قصر حس زندان دارد. بعد گفته خوشی زده زیر دلم بابا. پوزخندی زده. شاید هم نقاشباشی تابلو را کشیده، لبهاش مانده. مانده تو کار لب. هی کشیده هی برداشته. لب گزیدن. لب خنده زدن. لب بستن. لب بوسه زدن. هر چی. مردد بوده. لب را کشیده، دستش لغزیده، شده لبخند. مثل خندیدن وقتی که خنده ندارد. وقتی هم که خنده ندارد بخندی به خندهات، خندهات میگیرد که خنده نداشته داری به چه میخندی. صدات هم میپیچد لای دیوار.
زندان قصر موزه شده. شیک و آبرومند. شده موزهزندان قصر. ما رفتیم تماشا. کسی برای تماشا نبود. همهاش بزک بود. همه عتیقهایم با بزک. بی بزک. در قصر، در زندان، در زندان قصر یا هر جای دیگر.
چندتا هم نگهبان دارد. که جلوی در ایستادند. که راهنماییت کنند. که توی محوطه میچرخند. که توی چمن نروی و گلهای تعبیه شده را نکنی. لابد.
از قدیم رسم بوده بعضی جاها مرده را آرایش میکردند و میکنند. ولی آرایش کردن مرده از کارکرد مرده کم نمیکند. مرده مرده میماند حالا با بزک. بی بزک.
زندان قصر اسم مضحکی دارد. زندانی که قصر است. زندانی که کاخ است اما کوخ هم نیست. فقط دیوار است. دیوار بوده. دیوار دیوار.
کسی که پس دیوار بوده، توی تلفن میگفته «قربونت بشم، قصرم.» اما زندان بوده. بیرون میگفتند «فلانی زندانه.» اما قصر بوده. مضحکه است. مضحکه و مضحک.
تابلوی مونالیزا هم همین حس را دارد. زندانی که قصر شده. لبخند مونالیزا نیست. پوزخند است. خندهاش گرفته و پوزخند زده به نقاشباشی. گفته زکی. خیالات ورت داشته. این پسمنظره دوزار جذابیت ندارد. برو بابا. شاید هم شاهزاده بوده داشته به قصرش فکر میکرده در آن لحظه. فکر کرده توی قصر حس زندان دارد. بعد گفته خوشی زده زیر دلم بابا. پوزخندی زده. شاید هم نقاشباشی تابلو را کشیده، لبهاش مانده. مانده تو کار لب. هی کشیده هی برداشته. لب گزیدن. لب خنده زدن. لب بستن. لب بوسه زدن. هر چی. مردد بوده. لب را کشیده، دستش لغزیده، شده لبخند. مثل خندیدن وقتی که خنده ندارد. وقتی هم که خنده ندارد بخندی به خندهات، خندهات میگیرد که خنده نداشته داری به چه میخندی. صدات هم میپیچد لای دیوار.
زندان قصر موزه شده. شیک و آبرومند. شده موزهزندان قصر. ما رفتیم تماشا. کسی برای تماشا نبود. همهاش بزک بود. همه عتیقهایم با بزک. بی بزک. در قصر، در زندان، در زندان قصر یا هر جای دیگر.