بهرام شاهمحمدلو و مخمل - عکس: مارانتا شمس، موشنا |
هنوز جنگ پا پس نکشیده بود از کوچهها، تیغ صفیر
موشک خط میانداخت توی تاریکی روی صورت شب، پنجرهها چسب ترس خورده بود و سر کوچهها
حجله پشت حجله میگذاشتند. رنگ زندگی خاکستری شده بود و غم از در و دیوار شهر بالا
میرفت و از شبکه یک و دو فضای خانه را پر میکرد. ما بچه بودیم. نقاشیمان پر از
تانک و مرگ بر صدام بود و صفحه دفتر انشا بوی ناامیدی میداد، همه دوست داشتیم
خلبان شویم که پدر دشمن را درآوریم. میان این کودکی ناآرام برنامه کودک به داد ما
میرسید. برنامه کودک پر از صداهایی بود که زنگ زندگی داشت. زنگ آن صداها برای از
بین بردن تصویر زنگارگرفته کفاف میداد. صدای صداپیشههای برنامههای عروسکی و
دوبلورهای انیمیشنهای خارجی برای کودکان کارکردی شبیه کارکرد ضدهوایی داشت، یعنی
اجازه نمیداد صدای آژیر قرمز و صفیر موشک و صدای انفجار همه زندگی ما را در بر
بگیرد.
در این میان خونه مادربزرگه که هزار قصه داشت و
هزار شادی و غصه داشت و حرفهای تازه داشت و گیاه و سبزه داشت در کنار خانه ما که
موشک خورده بود و ویرانه بود و سر کوچه ما که حجله پشت حجله هممحلهای و همبازی
ما سبز میشد به جادوی ترانه و قصه، همیشه سبزهزار بود و دشتها که پر از بوی خون
بود همیشه بوی گل میداد و اینجا که همیشه خزان بود به یمن قدم مبارک مادربزرگه
همیشه بهار بود؛ که دل وقتی مهربونه شادی میاد میمونه خوشبختی از رو دیوار سر میکشه
تو خونه.
چندی پیش که فهمیدم کل مجموعه خونه مادربزرگه 24
قسمت بوده غم به دلم نشست. همان غمی که وقتی چندسال پیش به محله خردسالیام رفته
بودم در برم گرفت. قدم بلند شده است و آن کوچه دراز دیگر کوچه کوچکی است. آن میدان
بزرگ میدانکی است. آن زندگی هم کم از زندگی دارد آیا؟ یا این زندگی با این همه
حاشیه ما را از متن زندگی رانده و از کودکی و آن سادگی دور شدیم؟ چطور 24 قسمت ده
بیست دقیقهای برنامه عروسکی بخش بزرگی از خاطرات جمعی نسل ما را شکل داده؟ در چه
زمانهای زیستهایم؟ مردمان کدام قرن هستیم که قرنها از خودمان جدا ماندهایم؟
در میان همه شخصیتها و قصهها و خردهروایتهایی
که خونه مادربزرگه داشت، بیش از همه، مخمل و آن انزوای بینظیر و میلش به در میان
گذاشتن شادیاش با دیگران و شرکت نکردنش در شادی دیگران، برای من جذابیت داشته و
دارد. آن عشق عجیبی که مخمل به نبات پیدا میکند هنوز به نظرم برای بررسی
روانشناسانه و ساخت مدلی امروزین از روابط انسانی باید مورد توجه قرار گیرد.
و قدرت تاثیرگذاری شخصیت مخمل، هم به کارگردانی
مرضیه برومند برمیگردد هم به طراحی عروسک عادل بزدوده، هم به عروسکگردانی مخمل و
هم حتا به طراحی خانه مادربزرگه که مخمل توش یله لم میداد و کامبیز صمیمی مفخم آن
را ساخته بود. اما مخمل بیصدای دلنشین بهرام شاهمحمدلو، مخمل نبود. صدای گربهای
که با تمام وجود دلش برای نبات تنگ میشد، بغض میکرد و اضطرابی در برش میگرفت که
نکند نبات را از دست بدهد. گربهای که شبیه ما بود، شبیه نسل ما. گربهای که میل
به انزوا داشت. میل به نبات. و ترس از دست دادن. شبیه نسلی که میل به اضطرار دلهرههای
عاشقانه داشت. میل به خو کردن به آنچه برایش ممنوع بود، راز مگو بود، ندیده بود،
نشنیده بود و فراموش کرده بود؛ عشق.
منتشرشده در روزنامه شرق
+ خبرگزاری موشنا
منتشرشده در روزنامه شرق
+ خبرگزاری موشنا