امروز ماجرای قدیمی مادر شنگول
را تعریف میکنیم.
وقتی بابای شنگول و منگول و حبهانگور رفت ژاپن کار کند، شنگول به دنیا آمد. بابای شنگول وقتی اقتصاد ژاپن را در جهان تثبیت کرد، برگشت وطن و دید توی محل پارچه زدهاند که:
«بازگشت قهرمانانه و عارفانه شما را از ژاپن تبریک عرض میکنیم. مامان شنگول و باقی بچههای محل»
بابای شنگول پنجره را باز کرد و دید هر چه او در ژاپن تلاش کرده بود دارند توی وطن تلاش نمیکنند.
بابای شنگول تلویزیون را روشن کرد و دید باباهای دیگر دارند اقتصاد وطن را میفرستند موزه تا بهجاش اقتصاد چین را در جهان تثبیت کنند. بابای شنگول کف کرد. اینهمه انساندوستی یکجا ندیده بود که آدمهای یک کشور دیگر کار نکنند تا یک کشور دیگر مثل چین موفق شود.
بابای شنگول به مامان شنگول گفت: اوه. بهنظرم ژاپن هم اشتباه کرد اینقدر به خودش فشار آورد. مگه چین مرده؟
مامان شنگول گفت: چرا پا نمیشی بری سر کار؟ همهش تو خونه ولو هستی و تحلیل میکنی. نکنه روشنفکر شدی من خبر ندارم.
بابای شنگول گفت: تو هم با من نبودی ای یار.ای آوار و کولهپشتیاش را برداشت و رفت که رفت.
مامان شنگول سریع سوییچ «پراید» را برداشت و رفت دنبال بابای شنگول و به بچههاش (توی این فاصله که بابای شنگول مثل باباهای دیگر بیکار بود و از صبح تا شب توی خانه ولو بود معلوم نیست چرا به بچههای خانواده اضافه شده بود) خلاصه به بچههاش گفت: من برم دنبال باباتون. اگه کسی اومد در زد گفت من مامانتونم در رو باز نکنیدها.
شنگول گفت: اگه گفت بابامونه دررو باز کنیم؟
مامان شنگول رفت. شنگول و منگول و حبهانگور توی خانه نشسته بودند و آتاری بازی میکردند که در زدند. شنگول داد زد: کییه؟
آقا گرگه گفت: من آتشنشانیام.
منگول گفت: برو بابا. نگفتیم که نشانیات کجاست که میگویی آتش نشانیات است.
آقا گرگه که خودش اهل سفسطه بود و عصرها میرفت توی تلویزیون قیمت دلار، قیمت تخممرغ و وضعیت منطقه را تحلیل میکرد، از پاسخ منگول کف کرد.
آقا گرگه دوباره در زد. حبهانگور داد زد: کیه؟
آقا گرگه گفت: گویا صدای ضبطتون زیاد بوده. همسایهها شکایت کردند. لطفا دررو باز کنید.
شنگول صداش را عوض کرد و شبیه محمدرضا فروتن توی شب یلدا گفت: چیه برادر؟ جشن تولده. ممنوعه؟ زن بیحجاب نداریم. زن باحجاب هم نداریم. مرد بیغیرت نداریم. مرد باغیرت هم نداریم. نوار مبتذل نداریم. ماهواره نداریم. صور قبیحه نداریم. حشیش، گرس، تریاک، ذغال خوب، رفیق ناباب نداریم. رقص، آواز، خوشی، خنده، بشکنوبالابنداز نداریم. شرمندتونم. هیچ چیز ممنوعه کلا نداریم. بفرمایید تو ملاحظه کنید. خواهش میکنم؛ نداریم، نداریم. جشن تولد یه بچهست ولی بچه هم نداریم. مهمونیه ولی مهمون نداریم. نمایشه، نمایش. نمایش یهنفره.
آقا گرگه: شما حالتون خوبه؟
شنگول: نه. حالم خوب نیست؛ حالم بده، خرابه. جرمه؟
آقا گرگه: یه رنوی سفید جلوی دره شیشهش بازه... گفتم...
شنگول: نه آقا نداریم، نداریم. من مامانم «پراید» داره رفته دنبال بابام که «پراید» هم نداره.
آقا گرگه قاطی کرد. زنگ زد 110 و خودش را معرفی کرد.
از آنطرف شنگول و منگول و حبهانگور تلویزیون را روشن کردند و توی اخبار، باباشان را دیدند که قاطی مهاجران غیرقانونی سوار یک قایق فکسنی توی راه استرالیا یا اندونزی یا هر جای دیگری است و دارد آه میکشد. حبهانگور گفت: ئه. بابا. آخرش معروف شد. میدونستم ازش یهروزی تقدیر میشه و تلویزیون نشونش میده.
بعد زدند آن کانال آقا گرگه را دیدند که قاطی اراذل و اوباش، پیراهنش را داده بالا و پشتش خالکوبی سلطان غم مادر شنگول و منگول و حبهانگور است.
10ساعت گذشت. شنگول و منگول و حبهانگور 10ساعت بود که سایه پدر و مادر بالا سرشان نبود. آنها داشتند کاری نمیکردند که زنگ خانه زده شد.
شنگول داد زد: کیه؟
آقا گرگه که آمده بود بیرون گفت: منم مادرتون.
شنگول گفت: برو بابا. من دم پنجرهم دارم تماشات میکنم.
آقا گرگه که ضایع شده بود گفت: ببین. برم سر اصل مطلب. حالا که ننه بابا ندارید، یا باید معتاد شید یا مواد پخش کنید یا باید کودکان کار شید.
شنگول گفت: بعدش قول میدی من و منگول و حبهانگوررو بهعنوان کودکان بیسرپرست بدسرپرست بدبخت بیچاره آسیب اجتماعی ببری برنامه ماهعسل احسان علیخانی که ما جلوی دوربین گریه کنیم؟
منگول گفت: نهنه... شنگول... مامان گفت دررو روی آدمهای غریبه باز نکنیم.
شنگول گفت: آقا گرگه که غریبه نیست و در را باز کرد.
وقتی بابای شنگول و منگول و حبهانگور رفت ژاپن کار کند، شنگول به دنیا آمد. بابای شنگول وقتی اقتصاد ژاپن را در جهان تثبیت کرد، برگشت وطن و دید توی محل پارچه زدهاند که:
«بازگشت قهرمانانه و عارفانه شما را از ژاپن تبریک عرض میکنیم. مامان شنگول و باقی بچههای محل»
بابای شنگول پنجره را باز کرد و دید هر چه او در ژاپن تلاش کرده بود دارند توی وطن تلاش نمیکنند.
بابای شنگول تلویزیون را روشن کرد و دید باباهای دیگر دارند اقتصاد وطن را میفرستند موزه تا بهجاش اقتصاد چین را در جهان تثبیت کنند. بابای شنگول کف کرد. اینهمه انساندوستی یکجا ندیده بود که آدمهای یک کشور دیگر کار نکنند تا یک کشور دیگر مثل چین موفق شود.
بابای شنگول به مامان شنگول گفت: اوه. بهنظرم ژاپن هم اشتباه کرد اینقدر به خودش فشار آورد. مگه چین مرده؟
مامان شنگول گفت: چرا پا نمیشی بری سر کار؟ همهش تو خونه ولو هستی و تحلیل میکنی. نکنه روشنفکر شدی من خبر ندارم.
بابای شنگول گفت: تو هم با من نبودی ای یار.ای آوار و کولهپشتیاش را برداشت و رفت که رفت.
مامان شنگول سریع سوییچ «پراید» را برداشت و رفت دنبال بابای شنگول و به بچههاش (توی این فاصله که بابای شنگول مثل باباهای دیگر بیکار بود و از صبح تا شب توی خانه ولو بود معلوم نیست چرا به بچههای خانواده اضافه شده بود) خلاصه به بچههاش گفت: من برم دنبال باباتون. اگه کسی اومد در زد گفت من مامانتونم در رو باز نکنیدها.
شنگول گفت: اگه گفت بابامونه دررو باز کنیم؟
مامان شنگول رفت. شنگول و منگول و حبهانگور توی خانه نشسته بودند و آتاری بازی میکردند که در زدند. شنگول داد زد: کییه؟
آقا گرگه گفت: من آتشنشانیام.
منگول گفت: برو بابا. نگفتیم که نشانیات کجاست که میگویی آتش نشانیات است.
آقا گرگه که خودش اهل سفسطه بود و عصرها میرفت توی تلویزیون قیمت دلار، قیمت تخممرغ و وضعیت منطقه را تحلیل میکرد، از پاسخ منگول کف کرد.
آقا گرگه دوباره در زد. حبهانگور داد زد: کیه؟
آقا گرگه گفت: گویا صدای ضبطتون زیاد بوده. همسایهها شکایت کردند. لطفا دررو باز کنید.
شنگول صداش را عوض کرد و شبیه محمدرضا فروتن توی شب یلدا گفت: چیه برادر؟ جشن تولده. ممنوعه؟ زن بیحجاب نداریم. زن باحجاب هم نداریم. مرد بیغیرت نداریم. مرد باغیرت هم نداریم. نوار مبتذل نداریم. ماهواره نداریم. صور قبیحه نداریم. حشیش، گرس، تریاک، ذغال خوب، رفیق ناباب نداریم. رقص، آواز، خوشی، خنده، بشکنوبالابنداز نداریم. شرمندتونم. هیچ چیز ممنوعه کلا نداریم. بفرمایید تو ملاحظه کنید. خواهش میکنم؛ نداریم، نداریم. جشن تولد یه بچهست ولی بچه هم نداریم. مهمونیه ولی مهمون نداریم. نمایشه، نمایش. نمایش یهنفره.
آقا گرگه: شما حالتون خوبه؟
شنگول: نه. حالم خوب نیست؛ حالم بده، خرابه. جرمه؟
آقا گرگه: یه رنوی سفید جلوی دره شیشهش بازه... گفتم...
شنگول: نه آقا نداریم، نداریم. من مامانم «پراید» داره رفته دنبال بابام که «پراید» هم نداره.
آقا گرگه قاطی کرد. زنگ زد 110 و خودش را معرفی کرد.
از آنطرف شنگول و منگول و حبهانگور تلویزیون را روشن کردند و توی اخبار، باباشان را دیدند که قاطی مهاجران غیرقانونی سوار یک قایق فکسنی توی راه استرالیا یا اندونزی یا هر جای دیگری است و دارد آه میکشد. حبهانگور گفت: ئه. بابا. آخرش معروف شد. میدونستم ازش یهروزی تقدیر میشه و تلویزیون نشونش میده.
بعد زدند آن کانال آقا گرگه را دیدند که قاطی اراذل و اوباش، پیراهنش را داده بالا و پشتش خالکوبی سلطان غم مادر شنگول و منگول و حبهانگور است.
10ساعت گذشت. شنگول و منگول و حبهانگور 10ساعت بود که سایه پدر و مادر بالا سرشان نبود. آنها داشتند کاری نمیکردند که زنگ خانه زده شد.
شنگول داد زد: کیه؟
آقا گرگه که آمده بود بیرون گفت: منم مادرتون.
شنگول گفت: برو بابا. من دم پنجرهم دارم تماشات میکنم.
آقا گرگه که ضایع شده بود گفت: ببین. برم سر اصل مطلب. حالا که ننه بابا ندارید، یا باید معتاد شید یا مواد پخش کنید یا باید کودکان کار شید.
شنگول گفت: بعدش قول میدی من و منگول و حبهانگوررو بهعنوان کودکان بیسرپرست بدسرپرست بدبخت بیچاره آسیب اجتماعی ببری برنامه ماهعسل احسان علیخانی که ما جلوی دوربین گریه کنیم؟
منگول گفت: نهنه... شنگول... مامان گفت دررو روی آدمهای غریبه باز نکنیم.
شنگول گفت: آقا گرگه که غریبه نیست و در را باز کرد.
منتشرشده در روزنامه شرق...
متنها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود در اینترنت منتشر میکنم؛ با جرح و تعدیل.
منبع عکس
متنها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود در اینترنت منتشر میکنم؛ با جرح و تعدیل.
منبع عکس