سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

پاسخ به نامه‌ی بهمن قبادی به عباس کیارستمی

من از گربه‌های ایرانی خبر دارم


الان وضعیت مملکت یک‌دست شده است. یعنی در وضعیت گل و بلبل مدام به سر می‌بریم. یک‌زمانی تنها دل‌نگرانی ما ورود مسوولان به جاهایی بود که مسوولیت نداشتند. مثلا سیاسیون کار نظامی می‌کردند، نظامی‌ها کار اقتصادی می‌کردند، سرمایه‌دارها کار سیاسی می‌کردند و در این میان قشر فرهنگی انگشت به دهان حیران، مشغول تماشای این نمایش روحوضی بود. اما امروزه ما در این صنعت گلکاری به خودکفایی لازم رسیده‌ایم، یعنی آدم‌های فرهنگی و هنری‌مان نیز، خود را جامع‌الشرایط برای ورود به هر عرصه‌ای می‌دانند. مثلا کارگردان‌ها و بازیگران ما می‌خواهند داستان کوتاه و بلند بنویسند، یا می‌خواهند شب شعر بگذارند (شما تصور کن شب یادداشت‌های پراحساس و رمانتیک)، یا مثلا می‌خواهند به هنرهای تجسمی رو بیاورند، یا مجله‌ی تمام رنگی راه بیندازند، یا حتا کتاب ترجمه کنند، یا نمی‌دانم تحت تاثیر مکتب کارت‌پستالیسم! عکس بگیرند و همان عکس‌ها را با استفاده از فن‌آوری فتوشاپ (که خدا برای هنرمندان ما حفظش کند) سیاه و سفید کنند که مشکل نور و رنگ به باقی مشکلات عکس‌هایشان اضافه نشود.
البته ایرادی هم به این هنرمندان وارد نیست. چون به هر حال سطح آگاهی و سلیقه‌ی مخاطب انتخاب می‌کند که با یک اثر هنری، به خاطر ذات هنر برخورد کند یا به هوای امضا گرفتن از بازیگر و آرتیست موردعلاقه‌اش به فلان نمایشگاه یا فلان رونمایی کتاب قدم بگذارد.
من فکر می‌کنم کاری که این هنرمندان می‌کنند نه تنها کار نکوهیده‌ای نیست که باعث رونق بازار هنر و فرهنگ هم می‌شود؛ به شرطی که منتقد ما بی‌رحمانه با اثری که به عنوان اثر هنری عرضه می‌شود برخورد کند که کف استاندارد سلیقه‌ی هنری نیز پایین نیاید.
این مقدمه اما استثناهایی هم دارد. مثلا وقتی یک نفر (حالا شما بگیر یک کارگردان مثل آقای بهمن قبادی) برای بیشتر دیده‌شدن (جنس) خودش، بساطش را جلوی بساط دیگری پهن می‌کند، یا بلندگو دست می‌گیرد و داد می‌زند که مثلا ماست بقالی آن‌طرف خیابان ترش است پس نتیجه می‌گیریم ماست من شیرین است، و وقتی آن یک نفر (شما تصور کن همان بهمن قبادی مذکور) همین یکی دو ماه پیش بساط دیگری از همین دست را پهن کرده بود، باید نکاتی را در این‌باره و درباره‌ی ایشان متذکر شد.
فیلم آخر بهمن قبادی، اگر اشتباه نکنم، کسی از گربه‌های ایرانی خبر ندارد، است. گویا این فیلم قبل از به نمایش در آمدن در جشنواره‌ی فیلم ابوظبی که رییسی هیات داورانش با عباس کیارستمی بوده است، در تهران، توسط کارگردان فیلم، به صورت خصوصی برای کیارستمی به نمایش درآمده است و لابد برای این‌که نظر مثبت رییس جلب شود. (البته آن‌موقع ما که مدرسه می‌رفتیم رسم بود یک جعبه میوه به مدیر بدهند تا الطافش شامل حال شود.) این اتفاق در کجا افتاده است؟ در آپارتمان یک‌خوابه‌ی قبادی، که خانه‌اش برخلاف کیارستمی که ته آن بن‌بست است ته بن‌بست نیست و سر کوچه است. بعد قبادی که فکر می‌کرده در ابوظبی، در آن سالن عظیم!، کیارستمی به خاطر این‌که رفته آپارتمان یک‌خوابه‌ی قبادی و نان و نمک با هم خورده‌اند، باید برایش بلند شود و دست بزند، اما کیارستمی بلند نشده و دست هم نزده. برای همین قبادی دچار ضربه‌ی روحی شدید شده، اما شدت این ضربه آن‌قدرها هم زیاد نبوده، چون قبادی مثل یک قهرمان خودش را کنترل کرده و از پله‌های آن سالن عظیم بالا رفته و جایزه‌ی نقدی‌اش را از دستان کیارستمی گرفته است. البته برای قبادی جایزه‌ی نقدی، ارزش مادی و نقدی نداشته و فقط و فقط رفته بالای سن تا صدای تشویق تماشاچیان را بشنود که برایش بلند شدند و داشتند برایش دست می‌زدند، که او از این موضوع خوشحال شده و خوشش آمده.
وقتی یک بازیگر از شهرتش برای فروش کتاب یا عکس‌های کاملا معمولی طبیعتش بهره می‌برد یعنی قاعده‌ی بازی را بلد است. اما وقتی یک کارگردان خبرساز نیست و برای این‌که خبرساز شود باید قضیه‌ی نامزدی‌اش را بعد از دستگیری نامزدش، در نامه‌ای سرگشاده و به سه زبان فرانسوی، انگلیسی و فارسی منتشر کند، بیشتر از آن‌که هنرمند باشد مثل انباردار محتکری است که پیش از پخش کردن جنسش در بازار، خبر نایاب شدن و سپس گران شدن متاع‌اش را سر زبان‌ها می‌اندازد تا خرده‌ریگی به جیب زند.
این‌بار هم قبادی فیلمساز برای این‌که به گفت‌وگو گرفته شود و چهره‌ی خبری شود، به جای فیلم ساختن، باز هم باید نامه‌ای منتشر کند. نامه‌ای که می‌توانست خصوصی باشد اما به قیمت ویران‌کردن شخصیت، محبوبیت و وجه عمومی یک هنرمند ایرانی با اعتبار جهانی به صورت سرگشاده منتشر شد. قبادی شاید فراموش کرده است که هر سپاه بزرگی علاوه‌بر جنگجویان و پیاده‌نظامان و همچنین انتحارطلبانی که – به هر قیمتی - سودای اسطوره‌شدن، قهرمان‌شدن و دیده‌شدن دارند، به مشاوران و وزیران و هنرمندان و رندان ظریفی مثل عباس کیارستمی (که سال‌ها از اکران آخرین فیلمش در ایران می‌گذرد) نیاز دارد که اگر به دلایلی اعتبار ایران و ایرانی در جایی از دنیا آسیب دیده است، او با زیرکی و رندی و با هنر خود، جهانیان را وادارد کند به احترام هنر این سرزمین و به خاطر هنر ایرانی بایستند، قیام کنند و ایران را تشویق کنند. این بازی بزرگان و کیارستمی‌هاست، اما در موازات آن سال‌هاست که بازی کردن با شخصیت و اعتبار فرهنگیان و هنرمندان این مملکت، پرونده‌سازی و اعتراف‌نویسی و برنامه‌ی تلویزیونی تخریبی ساختن و خبرنویسی کذب و خبرسازی سراسر افترا، شیوه و مسلک بعضی اشخاص، رسانه‌ها و خبرگزاری‌ها شده است. و چقدر ادبیات و رویکرد نامه‌ی قبادی به کیارستمی ملهم از این نوع آزاردهنده‌ی حقنه‌کردن یک موضوع واهی یا خبر جعلی به مخاطب است. نامه‌ای که مشخص است بر اساس یک تاثر شدید و احساساتی‌شدن لحظه‌ای نوشته شده و سبکسرانه واهمه‌ای از تاثیر اجتماعی و تبعات خود ندارد.
آقای قبادی، مطمئن باشید فیلم‌های شما بهتر از نامه‌های شماست و حیف است که در ذهن مخاطب جدی هنر و تاریخ سینما از تصویر قبادیِ فیلمسازِ اجتماعی به قبادی نامه‌نویسِ انتفاعی، تغییر وجه دهید.
...
شما پرسیده‌اید کسی از گربه‌های ایرانی خبر دارد؟ من مایلم بپرسم در این وانفسای مشکلات اجتماعی و سیاسی و امنیتی، که در نامه‌تان تاکید کردید دغدغه‌اش را دارید و به خاطر آن شب‌ها خواب‌تان نمی‌برد، چه کسی گربه‌رقصانی را خوب بلد است و چه کسی از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد؟