یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

دیگر کسی قهرمان نمی‌شود

از مخاطب خود که عادت به خواندن طنز توسط این قلم را دارد، عذر می‌خواهم.

.
در هفته‌ای که گذشت بیانیه‌ی هفدهم میرحسین موسوی و نامه‌ی عزت‌الله سحابی و مقاله‌هایی از مسعود بهنود و ابراهیم نبوی و دیگران در سایت جرس و روز و دیگر جاها منتشر شده که نگاه کلی آنان دعوت به دوری از خشونت در خیابان‌ها و تریبون‌ها و بررسی امکان بازگشت به آرامش یا حرکت به سوی جنبش معترضی بدون خشونت، بوده است. موازی با امکان تند و خشن شدن واکنش جنبش مردمی در خیابان، یادداشت‌های رسانه‌های خصوصی، که اکثرا در اینترنت منتشر می‌شود مثل وبلاگ‌ها و سایت‌های شخصی، به شدت مسیری رادیکال را طی می‌کند و در نتیجه برآیند آن دعوت و یا تشویق به خشونت‌طلبی و ستیزه‌جویی است که به دلیل پتانسیل چنین دیدگاه‌هایی در جوامع بسته، این نظرات و نگاه‌ها به سرعت در فضای اینترنت منتشر و دست به دست می‌شود. در این یادداشت سعی شده است دلیل این رفتار بررسی شود و همچنین نویسندگان و مروجان چنین نگاهی در نوشتارهای اینترنتی، مخاطب مستقیم این یادداشت قرار گیرند.
.

دوستان و نویسندگان – بعضا جوانی هستند که یا شمار سن‌شان کم است یا شمار تجربه‌شان - که دارند خودشان را به آب و آتش می‌زنند که دستگیر شوند و برای این کار به هر دری می‌زنند، مثلا؛
یادداشت تند می‌نویسند (انگار ملاک‌شان سرمقاله‌های توپخانه‌ای است)، نامه می‌نویسند (انگار ملاک‌شان سخنرانی‌های ستیزه‌جویانه‌ی بعضی از ما بهتران است که در سایه‌ی قدرت، امنیت دارند و هر چه به دهان‌شان آید به هر که می‌خواهند می‌گویند)، فحش می‌نویسند (انگار تمام و کمال تحت تاثیر حرف‌ها و یادداشت‌های بستگان اشخاص دولتی و هتاکان تابلودار شروع به نوشتن کرده باشند و پیش از آن هیچ نقد و تحلیلی ندیده باشند)، کامنت‌های رکیک و تند سیاسی را توی وبلاگ‌شان منتشر می‌کنند (انگار متاثر از گزارش‌های خبرگزاری‌های دولتی باشند که ادب را رعایت نکنند یا متاثر از کامنت‌های سایت‌های خبررسانی وابسته به قدرت که دهن‌دری را اصل قرار داده باشد، طوری که یکی به خود گویند تا بتوانند صدتا فحش به دیگران بگویند)، و درنهایت خیلی تابلو توی صف اول تندروی و خشونت‌طلبی ایستاده‌اند و و شعار تند می‌دهند (انگار دارند برای گزارش‌های خشونت‌گستر صدا و سیما نقش بازی می‌کنند).
آری. خلاصه این‌ها باید به هر قیمتی شده دستگیر شوند بلکه قهرمان شوند. انگار اگر گرفتار نشوند هویت‌شان ناتمام است. مثل گنده‌لاتی که اگر روی بازو و روی دستش خالکوبی ایام حبس نباشد، چیزی‌ش کم است.
این رسمش نیست. همیشه بوده، و باز هم خواهد بود این اخلاق، ولی این رسمش نیست. پهلوان زنده را عشق است. الان دیگر دوره‌ی معرکه‌گیری نیست. دوره‌ی نفس‌کش‌طلبی نیست. دوره‌ی عربده‌کشی و شیشه‌شکستن نیست. الان آن‌طوری نیست که بگویند زندان برای مرد است. درست است که الان بسیار مردان و زنان و انسان‌ها باید تاوان انسانیت و دفاع از ارزش‌های انسانی را در زندان‌ها بپردازند، اما اثبات قهرمانی – یعنی آن چیزی که مخاطبان این یاداشت برای آن قصد دستگیر شدن کرده‌اند – جایی بیرون زندان است که تعریف می‌شود. یعنی بیرون از زندان است که جامعه حکم می‌دهد فلان نویسنده و فلان فعال سیاسی، "قهرمان" است با نیست، وگرنه زندان رفتن که دلیل قهرمانی نیست. شاید نمی‌دانند این‌قدر که تلاش می‌کنند پای‌شان به اوین باز شود، اوین فقط جای آدم‌های سیاسی و آزادی‌خواه نیست. اوین پر از قاتل و اعدامی و کلاهبردار و بیمار جنسی و... است. این است که می‌گویم زندان رفتن قهرمان شدن نیست، قهرمان بیرون زندان است که ساخته می‌شود.
دوستان و نویسندگان – بعضا جوانی هستند که یا شمار سن‌شان کم است یا شمار تجربه‌شان - که دارند خودشان را به آب و آتش می‌زنند که دستگیر شوند. چرا؟
یک دلیل شاید این باشد که این‌ها به خاطر ناپختگی گمان می‌کنند اگر گرفتار نشوند و حبس نکشند و شکنجه نشوند حجت‌شان بر جامعه ناتمام است. این‌ها فکر می‌کنند نویسنده و روزنامه‌نگاری فعال سیاسی محسوب می‌شود که به حتم دستگیر شود. اما این‌ها نمی‌دانند یا فراموش کرده‌اند خیلی از آن‌هایی که گرفتار شده‌اند هرگز گمان نمی‌رفت که دستگیر شوند که دست به عصا و محتاط بودند. بین گرفتاران، چند تن از آنان را می‌توان آنارشیست و رادیکال خواند؟ آن‌ها که توش و توان‌شان بر حرفه‌شان استوار بوده نه بر حاشیه‌سازی که مسیرشان منجر به دستگیری‌شان شود.
دلیل دوم شاید این باشد که این‌ها گمان می‌کنند با دستگیر شدن‌شان تبدیل به قهرمان می‌شوند و برای قهرمان شدن حاضرند هر هزینه‌ای را بپردازند. اما فرآیند قهرمان‌سازی فرآیند پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی‌ای است. یعنی با هزار تبلیغ و در بوق کردن، نمی‌توان از کسی قهرمان ساخت، که تاریخ گواه این حرف است. از طرفی در دوره‌ی اصلاحات، اگر کسی یا کسانی دستگیر شدند و تبدیل به قهرمان شدند دو دلیل بزرگ داشت. یکی این‌که آن‌ها پیش از گرفتاری، شخصیت‌های شناخته‌شده و محترم و بعضا محبوبی بودند. جامعه به عاقبت و آینده‌ی آنان حساس بود. گرفتاری آنان، تنها مثل کاتالیزوری بود که محبوبیت ایشان را در جامعه و حساسیت جامعه را نسبت به ایشان سرعت بخشید. دلیل دوم این‌که دستگیری در آن دوران، به این اندازه فراوان نبود. هر گرفتاری‌ای برای یک روزنامه‌نگار یا فعال اجتماعی و سیاسی پیش می‌آمد، یک اتفاق محسوب می‌شد. اما امروز هر خانواده‌ای خود درگیر اتفاق‌هاست؛ والدین نگران آینده‌ی فرزند خود هستند. هر فرزندی نگران عاقبت پدرش. هر محله‌ای و شهری درگیر آبادانی و آرام‌بخشی فضای شهر خود. هر توده‌ی معترضی درگیر اعتراض خود. در این روزها و ماه‌هایی که گذشت کسانی گرفتار و دربند شدند که اگر مثلا دو سال پیش دستگیر می‌شدند، جامعه از درد به صدا درمی‌آمد. اما امروز به قول بزرگان اخلاقی این جامعه، خون کسی از دیگری رنگین‌تر نیست. دیگر این‌طور نیست که صرف یک هفته بازداشت از کسی قهرمان ساخته شود.
دلیل سوم شاید این باشد که این‌ها هویتی شکل‌نگرفته دارند و گمان می‌کنند اگر کاری کنند و این کار حتما جسورانه باشد و دل بی‌باک بخواهد، هویت‌شان کامل می‌شود. مثل کودکی که سیگار روشن می‌کند تا مثل آدم‌بزرگ‌ها با او برخورد کنند. به همین دلیل می‌خواهند با اثبات نترسی خود، خودی نشان بدهند.
دلیل چهارم شاید این باشد که این‌ها هوس پناهندگی و مهاجرت در سر دارند و گمان می‌کنند اگر گرفتار شوند برای‌شان خارج از مرزها، فرش قرمز می‌گسترانند. شاید هم کامیار شوند. (ما نمی‌دانیم) اما اگر ملاک ما گزارش‌ها و آمار کسانی باشد که در این فاصله مهاجرت کرده‌اند و اکنون در جاها و کمپ‌هایی خارج از این مرزها منتظر و نگران تعیین تکلیف خود هستند تا کدام کشور آن‌ها را به هزار شرط و شروط بپذیرد یا نپذیرد، به این نکته پی می‌بریم که این اتفاق مثل یک جعبه‌ی شانسی است. که امکان برابر به همه نمی‌دهد. که از این جعبه‌ی شانسی برای همه جایزه در نمی‌آید. خیلی‌ها هم هستند هنوز که دل‌نگران سرنوشت خود هستند پشت در سفارتخانه‌ها. خب، شاید مخاطب این یادداشت بگوید «خیلی‌ها هم به راحتی به منزل مقصود رسیده‌اند.» بسیار خب. اگر شما این‌قدر به شانس‌تان مطمئن هستید و اگر خیال‌تان تخت است که به صورت وی.آی.پی روی ‌فرش قرمز به استقبال‌تان می‌آیند که خطاب این یادداشت دیگران هستند نه شما!
دلیل پنجم شاید این باشد که این‌ها آنانی را که بیرون مرزها می‌گویند لنگش کن، یا آنانی که درون مرزها – در دو سوی جریان - از دور و پنهانی نفت بر آتش می‌ریزند که خشونت‌ها به کف خیابان کشیده شود، تماشا می‌کنند و در دل، جرات و دشمن‌طلبی آن‌ها را می‌ستایند. پس خیال می‌کنند اگر گوش به فرمان آنان باشند و اگر تندتر و جسورتر و نترس‌تر و هتاک‌تر بنویسند، آنان برای اینان دعوت‌نامه می‌فرستند که ای دریغ! آمران تندروی فقط فدایی می‌خواهند و بس. و راه اینا به ناکجاآبادی بیشتر ختم نخواهد شد.
دلیل ششم شاید این باشد که این‌ها با راه‌انداختن موج "اگه من رو گرفتند" بخواهند گستره‌ی اجتماعی و مخاطب خود – مثلا تعداد کلیک‌ها و هیت‌های سایت و وبلاگ خود را بالا ببرند – که شاید نگاه‌هایی هر چند میرا و گذرا به آنان توجه کند. که این کم‌‎ترین دلایل و بی‌ارزش‌ترین و حقیرانه‌ترین دلایل خواهد بود که اصلا جای ورود و بحث ندارد.
...
در نتیجه می‌توان گفت اینک که متفکران و نظریه‌پردازان و فعالان سیاسی و اجتماعی، جنبش مردمی و جنبش سبز را به آرامش و صبر و مسیری بی‌خشونت، تا آنجا که میسر باشد، دعوت می‌کنند بهتر نیست کاسه‌ی داغ‌تر از آش نبود و بر طبل خشونت و ستیزه‌جویی نکوبید؟ بهتر نیست فضای جامعه را به خردگرایی و مطالعه و دقت تشویق کرد تا همچون درس‌های تاریخ، باز هم در بزنگاه‌های تاریخی احساسی و عجولانه تصمیم نگیرد؟
آیا وقتی یک جامعه قهرمان است، برای معرکه‌گیری بی‌رونق کسی در میانه‌ی میدان، کسی به تماشا می‌ایستد و هورا می‌کشد؟