فصل لاتاری غمانگیزترین فصل سال است. مثل وقتی است که میوههای رسیده را ببینی که از فراموشکاری یا بیتوجهی باغبان روی شاخه بلاتکلیف و افسرده ماندهاند، وا دادهاند و آه میکشند. زیر آفتاب بیمروت ظهر هم دیگر برای میوههای نورس و نوبرانههای از یاد رفته فرقی نمیکند که کلاغ دارد تکشان میزند و زخمیشان میکند یا کرم سرخوردگی درونشان را بخورد. بیفتند زمین و لگدمال شوند یا در بستههای خوشرنگ و نقش صادر شوند به سرزمین بیمیوه، سرزمین رویایی میوههای صادراتی، سرزمین آزاد رویاهای ممنوع، سرزمین میوههای داغ، میوههای استوایی، میوههای مصنوعی، سرزمین آبمیوهها و نکتارهای سر به هوایی، سرزمین پای میوهها؛ پای سیب، پای موز، سرزمین میوههایی که نماندند به پای ما که پیر شوند، به پای ما ننشستند که بسوزند و بسازند، به پای ما هم ننوشتند رفتنشان را و با پای خودشان رفتند. رفتند که عاقبت بهخیر شوند، در سرزمین میوهها و پاها و پای میوهها؛ سرزمین تارتهای میوه.
فصل لاتاری فصل غمانگیزی است. مثل وقتی است که باغبان به جای چیدن سردرختی بکر درختان باغ، آجر روی آجر بگذارد که دیوار باغ بلند و بلندتر شود که بچهها و غریبهها به باغ هجوم نیاورند و میوهدزدی نکنند... وقتی که برگردی و نگاه کنی و ببینی شاخهها لخت است، با خودت میگویی کدام میوه؟ و دلت که هوای میوه کند باید بروی و میوههای وارداتی ارزانقیمت بخری که مفت هم گران است و هنوز به دهان نرسیده از دهان افتاده است.
لاتاری فصل بدی است مثل وقتی است که باغ در امان باشد و دیوارها بلند باشد و پای کسان و ناکسان بریده باشد اما باغ باغ بیبرگی باشد، درختان کمرشان از سنگینی تنهایی میوهها خم شده باشد و شکسته باشد و پایشان نرود دیگر که برای سال بعد هم بار بدهند و بگویند: «این بار، بار آخر بود.»
فصل غمانگیزی است فصل لاتاری اگر برای این باغ از کودکی آرزوها در سر پرورانده باشی، وقتی ببینی میوهها را کلاغ تک میزند، درونشان را کرم انزوا میخورد، وقتی ببینی باغ غمگین است و زانوی غم بغل زده و پای رفتن دارد اما باغبان در باغ نیست.
این یادداشت برای صفحهی آخر روزنامهی شرق نوشته شده است.