مهدی کوچکزاده آمده بود اصرار و تمنا که روی کاناپه برود. از آن طرف، از آن پشت، بچهها داشتند علامت میدادند که این کوچکزاده به خبرنگار و روزنامهنگار حساسیت دارد – دست خودش هم نیست – یک طوری که تا روزنامهنگار و خبرنگار میبیند واکنش تهاجمی یا تدافعی نشان میدهد. بعد هم هی مثال میآوردند که به فلان خبرنگار این را گفت، با فلان خبرنگار اینطوری برخورد نزدیک از نوع سوم کرد... گفتند حذف فیزیکیش کنم از روی کاناپه. اما من چه کار باید میکردم؟ آیا باید [..] و از کاناپه اخراجش میکردم؟ یا [..] و روی کاناپه منزویاش میکردم تا خودش کم کم از بین برود؟ نه. هیچکدام. [...] و گفتم کاناپه قائل به چندصدایی است. برای همین از کوچکزاده خواستم روی کاناپه بنشیند و هرچندتا صدا که بلد است درآورد. کوچکزاده هم این صداها را داد؛
: «درخصوص علاقه احمدینژاد به مشایی باید بگویم این علاقه همچون مادری است که پسرش دلداده دختری شده که هیچ سنخیتی با هم ندارند و مادر مستاصل شده که دختر چه جادو و جنبلی کرده. در حالی که جادویی در کار نیست و محبت و اطاعت باعث دلدادگی است.»
به کوچکزاده گفتم: «میفهمم. میفهمم. میخواهی بگویی همدیگر را دوست دارند و به هم حالت دلدادگی دارند؟» و اشاره کردم به بچههای تحریریه و گفتم: «دیدید دموکراسیبازی هم بد نیست. بفرما. سوژه از این بهتر؟ الان فکر کنید علی مطهری یا حسینیان را آورده بودم روی کاناپه. کجا همچین سوژهی صداداری تولید میکردند؟» و رو کردم به کوچکزاده و گفتم: «راحت باش. ریلکس کن و هر چی دراینباره توی ذهن داری بریز بیرون.»
کوچکزاده ریلکس کرد و ذهنیاتش را ریخت بیرون: «بهترین دلیل علاقه احمدینژاد به مشایی، خدمتی است که وی در طول شبانهروز به احمدینژاد میکند.»
ما پرسیدیم: «واقعنی راست میگویی؟ نه اینکه بخواهیم توی زندگی مردم دخالت کنیم. اما چه خدمتی مثلنی؟»
کوچکزاده گفت: «بارها با گوش خود شنیدم که احمدینژاد میگفت مشایی از صبح تا نیمهشب کار میکند...»
گفتم: «این که چیزی نیست. من یک دوستی داشتم شبکار بود. از نیمهشب تا صبح کار میکرد.»
کوچکزاده گفت: «بله. خلاصه مشایی از صبح تا نیمهشب کار میکند و در آخر هم از احمدینژاد میپرسد کار دیگری نداری؟»
من گفتم: «میفهمم... میفهمم... شاید نمیخواهد کاری زمین بماند. شاید دوست دارد هر چی کار زمین است بردارد و انجام دهد. اصلا حالا یک نفر است که هر کاری می کند – برای مملکت – شما چی کار به این کارها داری؟ چرا نمیگذاری مقامات به کارهای شخصی و عالمالمنفعهشان برسند. چه عیبی دارد آقای مشایی تا نیمهشب کار کند مردم احساس آرامش کنند و لذت ببرند؟ چرا این قدر به این رحیم مشایی که صبح تا نیمهشب مثل رحیم مشایی دارد کار میکند گیر میدهید؟ (ما نمیدانیم.)»
کوچکزاده روی کاناپه و در آخر اضافه کرد: «همینطوری. امروز از صبح تا نیمهشب کار کردم. شما کار دیگری نداری؟»
گفتم: «جان؟ نه خیلی ممنون.»
گفت: «من بروم پس.»
گفتم: «از کنار برو.»
کوچکزاده از کنار رفت.
اپیزود دوم: صادق محصولی
کوچکزاده در پاسخ به سوالی درباره سرمایه صادق محصولی و علت حضور وی در جبهه پایداری خیلی منطقی توضیح داد: «منطق این سؤال زیر سؤال است.»
ما گفتیم: «با این منطقی که داری و این فرمولی که به ریاضیات اضافه کردی، بعید نیست امسال نوبل ریاضی را بدهند به شما.»
گفت: «اگر کسی امروز بپرسد چرا با محصولی همراهی میکنی خواهم گفت بر اساس داشتههای خود و نه بر اساس گفتههای برخی سایتها. با او همکاری میکنیم و بر این همکاری افتخار میکنیم لذا منطق ما این است.»
گفتم: «امروز منطق زیاد مصرف کردی. این حجم رفتار منطقی به آدم فشار میآورد. شب که رفتی خانه دوباره ریلکس باش و استراحت کن.»
منتشرشده در روزنامهی اعتماد، دورهی جدید، ستون کاناپه، 21 آبان 90، شمارهی 2308
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)